مشترکات عرفانی ادیان الهی

برای ورود به بحث فلسفه عرفان باید از دو منظر وارد شویم؛ اول یک بحث ماهوی به این معنا که ماهیت عرفان چیست، بدون نگرش به هیچ کدام از ادیان، گرچه عرفان را به هیچ وجه نمی توان از ادیان جدا کرد و بعد از منظر تاریخی، بدین صورت که سیر عرفان خصوصا در عالم اسلام به چه نحو بوده است؛ چرا که به هر حال ما از طریق عرفان اسلامی است که با عرفان ادیان دیگر آشنا می شویم و این مقدمه هرگونه بحث عرفانی است. البته نباید این پیش فرض باشد که فقط از منظر عرفان اسلامی وارد بحث می شویم؛ ولی عملا اگر بحث و گفتگو بین اقوام و ملل پیش بیاید، تنها جایی که می شود این گفتگو را به سادگی انجام داد، همان عرفان است؛ یعنی چندان عبث و بیهوده نیست اگر بگوییم ما به سادگی می توانیم از اصطلاحات عرفان اسلامی برای فهم عرفان ادیان دیگر بهره ببریم و این فقط در حوزه عرفان میسر است، وگرنه در حوزه فلسفه، کلام و فقه به هیچ وجه به این سادگی میسر نیست.
عرفان، بحث ادیان است، یعنی در حقیقت لب و حقیقت پنهانی ادیان است. در یک تقسیم بندی بسیار ساده، به خصوص درباره ادیان ابراهیمی می توان گفت که ادیان دو شأن و جنبه دارند: یک جنبه آن است که ناظر بر احکام شریعت است یعنی اوامر و نواهی شرعی که این جنبه ظاهری آنهاست، یعنی این که شخص در عالم زندگی می کند و بنابراین قوانین و دستوراتی را که دلالت های دینی هم دارند، باید انجام دهد. شرع، ظاهرترین و صوری ترین جزء ادیان است، یعنی ما معمولا وقتی به ادیان نگاه می کنیم، اولین چیزی که می بینیم جنبه شریعت آنهاست؛ به همین دلیل هم هست که در تاریخ ادیان عده زیادی معمولا دین را به شریعت تقلیل داده اند، یعنی تصورشان این بوده که مثلا دین چیزی نیست جز احکام فقهی در عالم اسلام، در حالی که این، آن جنبه ظاهری و صوری دین است.
در مقابل این شریعت، یک جنبه باطنی و نهفته ای به نام طریقت هم وجود دارد. تعابیر شریعت و طریقت را در عالم اسلام و در متون عرفانی اسلامی می بینید و یکی از اصطلاحات کلیدی عرفان اسلامی است؛ یعنی عرفا وقتی می خواهند بگویند که تفاوت فکری ما با علما و متکلمان چیست، معمولا بحث را از اینجا شروع می کنند که ما در ادیان یک رشته شریعتی و یک رشته طریقتی داریم که طریقت جنبه معنا و باطن است. به گفته عرفا نسبت شریعت و طریقت مثل نسبت جسد و روح یا تن و جان است و همان طور که جان برای تجلی و ظهورش نیاز به تن دارد، طریقت هم برای ظهورش نیاز به شریعت دارد و همان گونه که تن بدون روح لاشه ای است بی خاصیت؛ از نظر آنها شریعت هم بدون طریقت احکامی بدون مقصود و معنا و فایده است.
در این تقسیم بندی دو حیثیت برای دین قائل شده اند؛ اگر در ادیان ابراهیمی بنگریم، این شریعت و طریقت را با تفاوت و تأکید می بینیم. برای مثال در موسویت، در دین یهود شریعت غلبه دارد و به همین دلیل است که این دین بیشتر ناظر بر احکام شرعی است و نحوه ظاهربینی در آن وجود دارد و به همین دلیل خدای یهود فقط خدایی شارع است. کسی به خدای یهود عشق نمی ورزد؛ یهوه حتی آن چنان خدای غضبناک و خشمناکی است که اجازه نمی دهد کسی آن طور که در مسیحیت می گویند: «ای پدر من، که در آسمان ها هستی.» راجع به او صحبت کند. طبیعی است که این دین جنبه طریقتی هم باید داشته باشد، یعنی نمی تواند خالی از طریقت باشد؛ چرا که مثل این است که خالی از روح باشد، منتهی این جنبه مغلوب شریعت است. این است که از معنویت و عرفان در دین یهود به زحمت می توان بحث کرد. مثلا در دین یهود، آیین قبالا یکی از شاخص ترین عناوینی است که به عرفان یهود داده شده است.
البته طریقه های دیگری هم هست. ولی وقتی در ادیان ابراهیمی به سنت مسیحی می رسیم، می بینیم جنبه طریقت بر جنبه شریعت غالب است. لذا می بینیم که بنابر عهد جدید مسیح می گوید: «من شریعت تازه ای نیاورده ام و دستورات من در عشق منحصر است، عشق به خدا و عشق به مخلوق.» و احکام دینی مسیحیت هم دائما حول همین عشق دور می زند و به همین دلیل هم هست که مسیحیان مدتی پس از پولس به همان شریعت یهود هم بی اعتنا شدند. ولی به هر حال در مسیحیت جنبه طریقتی غلبه دارد، بر عکس دین یهود.
در اسلام این دو جنبه در تعامل است، یعنی پیامبر (ص) یک وجه طریقتی و یک وجهه شریعتی دارد و هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارد، اگر خصوصی تر به احوال پیامبر اسلام (ص) بنگریم، حالات بسیار برجسته عرفانی هم دارند، نمونه آن هم معراج ایشان است که الگوی سلوک در عرفان تلقی می شود و عارفان این را نمونه کامل و اعلای سلوک الی الله می دانند.
بحث شریعت و طریقت یکی از بهترین راه های فهم عرفان در ادیان است. از ادیان ابراهیمی که بگذریم، در مذهب تائو و مذهب کنفوسیوس نیز چنین چیزی را می بینیم. یعنی تعالیم کنفوسیوس ناظر بر شریعتی قوی است. تعالیم تائو هم ناظر بر یک طریقت است، چنان که خود لفظ تائو هم یکی از معانیش «راه» است. منتهی در ادیان ابراهیمی این دو جنبه با هم است و در یک شخص واحد که آن نبی است. ولی در چین در مذاهب تائو و کنفوسیوس در یک شخص نیست بلکه جنبه شریعتی را یک حکیم دنبال می کند و جنبه طریقتی را حکیمی دیگر و به همین دلیل هم هست که پیروان این دو همدیگر را نمی فهمند. با توجه به این مثال ها، آن جنبه طریقتی یا معنوی که بعدا در اسلام بارز و برجسته شد به نام عرفان شناخته شد.
اگر از اسلام بیرون بیاییم می توانیم بگوییم عرفان عنوان دیگری برای جنبه طریقتی ادیان است، یعنی وقتی از عرفان می گوییم نه در آسمانها است و نه فقط در شروح فصوص الحکم. عرفان جنبه باطنی و طریقتی و معنوی همه ادیان است. و از آنجا که ادیان از حیث معنای عرفان حقیقت واحدی دارند، چرا که در معنا تکثر وجود ندارد بلکه تکثر در ظاهر است، پس از حیث معنا و روح، ادیان یک چیز را می گویند؛ بنابراین از حیث وجه طریقتی با هم مشترکند، گرچه از حیث شریعتی بسیار با هم تفاوت دارند. لذا شریعت مایه تکثر و طریقت مایه وحدت است. ادیان از حیث طریقتی و از وجهه عرفانیشان تقریبا یک چیز می گویند و به همین دلیل در ادیان، عارفان چون همدلند، همزبان هم هستند و این همزبانی باعث شده که تفکر عرفانی خصوصیات خاص خودش را داشته باشد، که حتی اگر به تفکر عرفانی بدون توجه به ادیان دیگر هم نگاه کنیم، می بینیم این مشترکات هست.
یکی از مشترکات عرفانی ادیان، قول به یک حقیقت واحد هستی است و این که عالم مظاهر این حقیقت است. بحثی که تحت عنوان ظهور و تجلی در عرفان اسلامی می بینیم به یک معنا تقریبا در عرفان همه ادیان حضور دارد. اگر از حیث عرفانی، عرفان ادیان مختلف را بنگریم، می بینیم که در آنها، عارفان وقتی صحبت از مسئله خلقت عالم می کنند، همه قائل به ظهور و تجلی هستند؛ یعنی می گویند: عالم مظهر و محل جلوه حق است و از این حیث (از نظر تفکر عرفانی) موجود آیت حق است لذا موجودات محترمند و این در تمام تفکرات عرفانی هست.
پس قول به حقیقت واحد هستی که این حقیقت واحد وقتی تجلی می کند، موجودات ظاهر می شوند و در باطن امر موجودات هیچ چیز نیستند جز مقام مظهریتشان ورای آن حقیقت واحد، این تقریبا یکی از مشترکات اولیه است. اگر از یک متکلم بپرسند که خلقت یعنی چه؟ او می گوید: خدا خالق عالم است و هیچ نسبتی هم بین خالق و مخلوق نیست و خدا عالم را خلق کرده و عالم حادث است، خدا قدیم است و... اما در عرفان بین خالق و مخلوق(مخلوق به معنای عام) یک نسبت وجودی است یعنی مخلوق در حقیقت خالق است که از باطن ظاهر شده و خودش را نشان داده است.
مشترک دومی که بین عرفان همه ادیان بحث هست این است که، در عرفان علمی که ما را به حقیقت هستی یعنی آن حقیقت واحد که در عرف عرفان اسلامی به آن قول به وحدت وجود می گویند، رهنمون می شود معرفت به حقیقت هستی از طریق علم حصولی نیست. علم حصولی اقسامی دارد و تعریف کلی آن این است که علمی با واسطه است؛ با واسطه حواس و عقل ظاهری کسی راه به حقیقت هستی پیدا نمی کند، این از مشترکات عرفانی است. معرفت حقیقتی، معرفت حضوری است که بی واسطه و مستقیم است که در این نوع معرفت دیگر بین عالم و معلوم و عارف و هستی جدایی نیست. در حقیقت اینجا در تفکر عرفانی بحث وجود و بحث معرفت یکی می شود، یعنی در حقیقت «وجد» به معنای فهم با وجود نسبت دارد و به عبارت دیگر، معرفت حقیقی ما، معرفت به حقیقت وجود است.
البته اشکالی که هست این است که ما بدون توجه به متون عرفانی از روی بعضی جمله ها راجع به عرفان قضاوت های کلی می کنیم. هیچ عارفی معرفت حسی و عقلی را کنار نمی گذارد، منتهی می گوید آن معرفت حقیقی که ما را به شناخت حقیقت هستی رهنمون می کند، یک معرفت بی واسطه حضوریست، یعنی تا شخص در مقام حضور قرار نگیرد، هر چه بگوید از مقام غیبت می گوید.
مشترک دیگری که در تفکر عرفانی وجود دارد این است که در تفکر عرفانی دین راه است. اصطلاحات طریقت و شریعت هم به همین معنیند با این تفاوت که نسبتشان، نسبت عام و خاص است. شریعت راه وسیع و عمومی است و طریقت راهی خصوصی. دین راه است بدین معنا که کسی که اهل دین است، الزاما باید اهل سلوک هم باشد و حقیقت ثابت نیست، که بتوان بر حسب مفاهیم منطقی آن را تعریف کرد و در سلوک حقیقت خود را نشان می دهد، یعنی پرده از حجاب خود برمی دارد. در اینجاست که به کشف می رسیم و او خود را مکشوف می سازد و معرفت ما بیشتر می شود. لذا از حیث تفکر عرفانی هیچ کس نمی تواند مدعی شود که «من عارف کامل شده ام.» عارف کامل یعنی کسی که به پایان این خط رسیده باشد و حال آن که این خط انتها ندارد. در حقیقت هر چه جلوتر می رویم، پرده ها برداشته می شود و کشف حجاب می شود و این است که دین را، راه تعریف می کنند و متدین رهرو (سالک) باید سلوک کند؛ یعنی باید راه برود. در این تفکر اگر کسی مدعی شود که با گفتن اشهد ان لااله الا الله متدین شده است، در اشتباه است، زیرا در هر لحظه امکان لغزش هست؛ یعنی این که ایمان ثابت نیست و اساسا در این تفکر ایمان هر لحظه نو می شود، به هر حال بحث ثبات و ماندگاری نیست.
در حقیقت آنچه که در اسلام می گوییم طریقه های عرفانی، همان راه است، منتهی این راه ها مختلف هستند و همه به یک صورت سلوک نمی کنند. در مقدمه تذکره الاولیاء آمده: «برخی بر طریق معرفتند، برخی بر طریق معاملتند و برخی بر طریق عشق؛ این احوال اشخاصی است که این راه ها را طی می کنند وگرنه راهها تفاوت چندانی ندارند.» در این خصوص، در عرفان دو اصطلاح «جذبه» و «سلوک» بسیار اهمیت دارد. یعنی می گویند در برخی حال جذبه و کشش غلبه دارد و در برخی حال مجاهده و کوشش؛ آن که اهل کوشش است قطعا کشش هم شامل حالش است و آن که اهل کشش است، قطعا باید کوششی هم بکند، ولی غلبه اینها با هم تفاوت دارد و به همین علت، حالات ظاهری بایزید با حالات ظاهری جنید تفاوت می کند، اما نه این که جنید، بایزید را انکار کند و یا بر عکس می بینیم که در میان عارفان کسی دیگری را انکار نمی کند، اما در نقد و کلام و یا فلسفه صاحب نظری، نظریات دیگران را تماما رد می کند. زیرا عارفان، عرفان را راهی می دانند که هر کس بنا به مقاماتی که دارد در جای مخصوصی قرار گرفته است.
از دیگر مشترکات تفکر عرفانی، بحث نظر و عمل توأمان است. در عرفان نظر تنها نداریم و باید با عمل همراه شود. هیچ کس از حیث حقیقت عرفان با خواندن شروح فصوص الحکم و دانستن اصطلاحات عارف نمی شود و اصولا تفکیک عرفان به عرفان نظری و عملی از حیث حقیقت عرفان، تفکیکی نادرست است و تاکید بر عمل یکی از اجزای تفکر عرفانی است یعنی معمولا عارفان دیگران را سرزنش می کنند که بر خلاف گفته هایشان عمل می کنند.
مشترک دیگر، زبان عرفان است. این که زبان عرفان، زبان عبادت است، یک امر عمومی است و زبان واضح منطق نیست که به تعبیر کانت، مفاهیم در آن واضح و متمایز باشند. بلکه زبان اشارت یا به اصطلاح جدید سمبولیک است، منتهی خود عرفا بحث می کنند که این زبان بر زبان عبارت تقدم داشته است.
در گلشن راز شبستری بحثی وجود دارد که آیا معانی الفاظ به ازای معانی که وضع شده اند همین معانی محسوس است، یعنی همین معانی محسوس را عارفان دیدند و بعد الفاظی را به ازای آنها گذاشتند یا نه؛ بلکه حقایق و لطایفی است که این الفاظ اولا اشاره به آنها می کنند و بعد به معانی محسوس. مثلا در سمبولیسم زبان عرفانی شعر فارسی ما تعبیر «خال» را داریم. درباره این کلمه بحث می کنند که آیا به ازاء خال ابروی فلان شخص وضع شده یا برای عارف به ازاء آن شهود وحدتی که در خال متجلی شده، وضع شده است. به همین دلیل زبان عرفان را زبان اشارت می دانند که البته این رموز به سادگی قابل گشودن و فهمیدن نیست.
مسأله بعدی که جزء مشترکات تفکر عرفانی تمام ادیان است این است که عرفان با هنر نسبت دارد. در ادیان مختلف، هنرها در حوزه عرفان آن ادیان پرورش پیدا می کنند، مثلا در عالم اسلام هنر در حوزه عرفان مطرح می شود برای این که این بحث بلافاصله مسأله زیبایی و حزن را به دنبال می آورد که اینها از مباحث عرفانیست و متون فقهی، کلامی و فلسفی به این موضوعات نمی پردازد. این خصیصه مختص به اسلام هم نیست؛ مثلا اگر کسی بخواهد در باره هنرهای بودایی در میان بودائیان دقت کند می بیند که هنرها در میان ذن بودایی طرح می شوند که در حقیقت عرفان بسیار خالصی هم هست. زیرا آن فهمی که هنرمند به آن می رسد تقریبا همانند فهمی است که عارف به آن رسیده است. با تأملی در عالم ادبیات فارسی این مسأله را می بینیم که تقریبا بزرگترین متون ادبی ما به خصوص در شعر، متون عرفانی است و لذا این شبهه ایجاد شده که ادبیات عین عرفان است، در صورتی که این طور نیست و با هم تفاوت دارند، ولی حقیقتشان در یک مسیر است. از دیگر مشترکات تفکر عرفانی، به خصوص در ادیان ابراهیمی (که صورت ظاهر شریعت از طریقت جدا شده بسیار صادق است) این است که در آنها نکاتی دیده می شود که مثلا در عرفان بودایی و هنری نیست و آن تفکیک ظاهر و باطن یا شریعت و طریقت است.
از دیگر مشترکات ادیان مخصوصا ادیان ابراهیمی این است که عارف عبادتش عاشقانه است یعنی به تعهد زائدی عبادت نمی کند، قصد زائد مصداق فرمایش حضرت علی (ع) است که نه به ترس از جهنم و نه به شوق بهشت و بلکه به خاطر خود او و عشق به او عبادتش می کنم. عارف آلمانی مایستر اکهارت، اصطلاحی دارد که می گوید: «هرکس به قصد و غرضی به او توجه کند، او خودش را می پرستد نه او را.» به هر حال از حیث عرفانی حضور قصد و غرض حتی قصد قربه الی الله غرض است و عارف باید در مقام بی غرضی باشد. اکهارت هم چنین از مقام ترک می گوید: ترک همه چیز، ترک دنیا، ترک عقبی و ترک ترک؛ ترک ترک از خصوصیات تفکر عرفانی است. یعنی این که زاهد دنیا را برای عقبی ترک می کند و دنیاپرست عقبی را برای دنیا و او می گوید هر دوی اینها خلاف می روند؛ و عارف حقیقی آن است که هیچ قصد و غرضی ندارد و صرفا چون او را دوست دارد، عبادتش می کند و عشق مبنای عبادت اوست.


منابع :

  1. شهرام پازوکی- گفتگوی اسلام و مسیحیت، با عنوان مشتركات عرفاني اديان- سایت موسسه گفتگوی ادیان

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/111945