گواهان دادگاه الهی (بدن انسان)

روز قیامت گناهکاران و مجرمان که نعمتهاى پروردگار را ناسپاسى نموده و با ساحت پروردگار مبارزه نموده و دعوت رسولان را انکار می نمودند در صحنه قیامت به طور دسته جمعى به سوى دوزخ رانده و در آن پخش می شوند سوق آنان به سوى دوزخ از نظر آن است که نتیجه بررسى و محاسبه پیشگاه پروردگار همانا حکم شقاوت ذاتى و خلود آنان در دوزخ خواهد بود. هنگامى که آنان در پیشگاه کبریائى سوق داده و جلب می شوند بی درنگ نیروى شنوائى و بینائى و پوست بدن و اعضاء آنان به آنچه از گناهان و اظهار عناد و مبارزه نموده اند گواهى می دهند به اعمال قلبى و منویات آنان و هم چنین به حرکات اعضاء و جوارح آنان قیام به ادای وظایف گواهى می نمایند و نیروى شنوائى و بینائى آنان چه خود آنها به آن عمل گناه مباشرت نموده گواهى می دهند و یا به مباشرت آن دو نبوده و نسبت به گناهکار گواهى مى دهند.
در قرآن آمده است که: «و یوم یحشر أعداء الله إلى النار؛ به خاطر بیاورید آن روز را که دشمنان خدا را جمع کرده به سوى دوزخ مى برند.» و براى اینکه صفوف آنها به هم پیوسته باشد صفوف پیشین را نگه می دارند تا صفهاى بعد به آنها ملحق شوند و آنها را دستجمعى روانه دوزخ مى کنند؛ «فهم یوزعون» (فصلت/ 19) «حتى إذا ما جاؤها شهد علیهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون؛ زمانى که به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد.» (فصلت/ 21)
چه شاهدان عجیبى؟ که عضو پیکر خود انسانند، و شهادتشان به هیچوجه قابل انکار نیست، چرا که در همه صحنه ها حاضر و ناظر بوده، و به فرمان الهى به سخن آمده اند! آیا شهادت اعضا از این طریق است که خدا درک و شعور و قدرت سخن در آنها مى آفریند؟ یا همانند درختى است که خدا در میان آن براى موسى ایجاد صوت کرد؟ و یا آثار گناهان که در طول عمر در آنها نقش بسته در آنجا که "یوم البروز" و روز آشکار شدن اسرار نهانى برملا مى شود؟ در تعبیرات معمولى نیز گاهى از اینگونه آثار تعبیر به نطق یا اخبار مى شود، و مى گوئیم "رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون!"
همه این تفسیرها قابل قبول است، و در لا به لاى سخنان مفسران کم و بیش آمده. البته هیچ مانعى ندارد که خداوند درک و شعورى در آنها ایجاد کند و از روى علم و آگاهى در آن محضر بزرگ شهادت دهند، شاید ظاهر آیات در بدو نظر نیز همین باشد، در مورد تسبیح و حمد و سجده ذرات جهان در پیشگاه خدا نیز جمعى را عقیده همین است. ولى معنى اخیر نیز چندان بعید به نظر نمى رسد، چرا که مى دانیم هیچ موجودى در این عالم از بین نمى رود، و آثار گفتار و اعمال ما در اعضا و جوارح ما باقى مى ماند، و اتفاقا این "شهادت تکوینى" گویاترین شهادت غیر قابل انکار است، همانگونه که زردى و رنگ پریدگى گواهى غیر قابل انکارى بر ترس، و سرخى صورت گواهى بر خشم، یا شرم مى دهد، و اطلاق نطق بر این معنى کاملا قابل قبول است.
اما احتمال دوم که خداوند در آنها نطقى بیافریند بى آنکه درکى داشته باشند و یا اثر تکوینى را نشان دهند بعید به نظر مى رسد، چون در این صورت نه مصداق گواهى تشریعى است، و نه گواهى تکوینى، نه عقل و شعورى در آن است و نه اثر طبیعى عمل، و در محضر دادگاه بزرگ الهى ارزش شهادت را نخواهد داشت. قابل توجه اینکه جمله "حتى إذا ما جاؤها" نشان مى دهد که شهادت و گواهى اعضاى پیکر انسان در دادگاه دوزخ است، آیا مفهوم این سخن این است که در دوزخ چنین گواهى صورت مى گیرد در حالى که دوزخ پایان کار است؟ و یا اینکه دادگاه آنها در کنار جهنم برپا مى شود؟ احتمال دوم نزدیکتر به نظر مى رسد.
از سوى دیگر منظور از "جلود": "پوستها" (به صیغه جمع) چیست؟ ظاهر این است که منظور پوستهاى قسمتهاى مختلف تن است، پوست دست و پا و صورت و غیر آن، و اگر در بعضى از روایات تفسیر به "فروج" شده است، در حقیقت از قبیل بیان مصداق است، نه منحصر بودن مفهوم جلود در آن. از سوى سوم این سؤال مطرح مى شود که چرا از میان اعضاى بدن تنها چشم و گوش و پوستها گواهان آن دادگاهند؟ آیا گواهان منحصر به اینهاست؟ یا اعضا دیگر نیز گواهى مى دهند؟ آنچه از آیات دیگر قرآن استفاده مى شود این است که علاوه بر اینها گواهان دیگرى نیز از اعضاى بدن وجود دارد، در آیه 65 سوره یس مى خوانیم: «و تکلمنا أیدیهم و تشهد أرجلهم بما کانوا یکسبون؛ دستهاى آنها با ما سخن مى گویند، و پاهاى آنها به اعمالشان گواهى مى دهند.»
در آیه 24 سوره نور سخن از شهادت "زبان" و "دست و پا" به میان آمده: «یوم تشهد علیهم ألسنتهم و أیدیهم و أرجلهم» بنابراین به نظر مى رسد که اعضاى دیگر نیز هر کدام به نوبه خود گواهى دهند، اما چون بیشترین اعمال انسان به کمک چشم و گوش انجام مى گیرد و پوستهاى تن نخستین اعضایى هستند که با اعمال تماس دارند گواهان صف مقدمند.
به هر حال آن روز، روز رسوایى بزرگ است، روزى است که تمام وجود انسان به سخن در مى آید، تمامى اسرار او را فاش مى کنند، که تمام گنهکاران را در وحشت عمیقى فرو مى برد، اینجاست که «و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا؛ رو به پوستهاى تن خود کرده، فریاد مى زنند: چرا شما بر ضد ما گواهى دادید؟!» (فصلت/ 21) ما که سالیان دراز شما را نوازش دادیم، از سرما و گرما حفظ کردیم، شستشو و نظافت و پذیرایى نمودیم، شما چرا اینچنین؟! «قالوا أنطقنا الله الذی أنطق کل شی ء؛ آنها در پاسخ مى گویند: همان خدایى که هر موجودى را به نطق در آورده، ما را به سخن در آورده است.» خداوند ماموریت افشاگرى را در این روز و این دادگاه بزرگ بر عهده ما گذارده، و ما چاره اى جز اطاعت فرمان او نداریم، آرى همان کس که قدرت نطق را در موجودات ناطق دیگر آفریده در ما نیز این توانایى را قرار داده است. جالب اینکه آنها تنها از پوست تنشان این سؤال را مى کنند نه از سایر گواهان، مانند چشم و گوش. ممکن است به خاطر این باشد که گواهى پوست از همه عجیبتر و شگفت انگیزتر، و از همه گسترده تر و وسیع تر است، همان پوستى که خود باید قبل از همه اعضا طعم عذاب الهى را بچشد به چنین گواهى برمى خیزد، و این راستى حیرت آور است.
سپس ادامه مى دهند: «و هو خلقکم أول مرة و إلیه ترجعون؛ او کسى است که شما را در آغاز آفرید، و بازگشت همه شما نیز به سوى او است.» (فصلت/ 21) و باز مى افزایند: «و ما کنتم تستترون أن یشهد علیکم سمعکم و لا أبصارکم و لا جلودکم؛ شما اگر گناهانتان را مخفى مى کردید نه از این جهت بود که از شهادت گوش و چشمها و پوستهایتان بر ضد خودتان بیم داشتید، شما اصلا باور نمى کردید روزى اینها به سخن در آیند و بر ضد شما گواهى دهند.» «و لکن ظننتم أن الله لا یعلم کثیرا مما تعملون؛ بلکه مخفى کارى شما به خاطر این بود که گمان مى کردید خداوند بسیارى از اعمالى را که انجام مى دهید نمى داند.» (فصلت/ 22)
غافل از اینکه هم خداوند در همه جا شاهد و ناظر بر اعمال شماست، و از اسرار درون و برون شما آگاه است، و هم ماموران مراقبت او همه جا با شما هستند، آیا هرگز مى توانید پنهان از چشم و گوش و حتى پوست تنتان عملى انجام دهید؟! آرى شما چنان در قبضه قدرت او و مراقبان مخفى و آشکارش قرار دارید که حتى ابزارهاى گناه شما گواهانى هستند بر ضد شما! جمعى از مفسران شان نزولى براى این آیه نقل کرده اند که" سه نفر از کفار قریش و طایفه بنى ثقیف که جمجمه هایى کوچک و شکمى بزرگ داشتند در کنار خانه کعبه اجتماع کرده بودند، یکى از آنها به دیگران گفت: آیا شما فکر مى کنید خداوند سخنان ما را مى شنود؟! دیگرى افزود: آهسته! اگر بلند بگوئیم مى شنود و اگر آهسته تکلم کنیم نمى شود. دیگرى اضافه کرد: من فکر مى کنم اگر صداى بلند را بشنود حتما صداى آهسته را هم مى شنود! اینجا بود که آیه فوق نازل شد.
عذاب سخت خوار کننده در انتظار کسانى است که با پروردگار خود به دشمنى برخاستند و از پیامبران او پیروى نکردند، و با فرمانهاى او و پیامبرانش مخالفت ورزیدند، و از حدود او تجاوز کردند، در حالى که تمام کاینات از پروردگار خود اطاعت کردند و به پیروى از سنتهاى او که مقدر کرده بود پرداختند. حتى اعضاى کالبد انسان از سنتهاى پروردگار او پیروى مى کنند، جز این که خداوند چند روزى در دنیا آن اندامها را مسخر انسان کرده تا ببیند آدمى با آنها چه کارى مى کند، و در روز قیامت، آن گاه این آزادى محدود را از انسان سلب مى کند، اعضاى کالبد او بر او مى شورند و بر لب پرتگاه جهنم شاهدانى بر ضد او مى شوند.
گناهانى هست که به وسیله گوشها صورت مى گیرد، مانند شنیدن غیبت و آواز (حرام)، و پاره اى با چشم، مانند نگریستن به چیزهاى حرام شده، و خواندن کتابهاى گمراه کنند، و پاره اى از طریق پوست ارتکاب مى شود، چون زنا، و این اندامها روز قیامت بر ضد انسان گواهى خواهند داد. از آیه استفاده مى شود که در دنیا به هر یک از اعضاء و جوارح انسانى نیروى ادراک و شعور موهبت شده که در پیشگاه کبریائى قیام به شهادت می نمایند و چنانچه هنگام عمل بصیرت و ادراک و شعور نمی داشتند در قیامت قیام به اداء شهادت علیه فاعل مفهوم نداشت و هر یک از اعضاء و جوارح که مباشر عمل اختیارى هستند گرچه به صورت ظاهر فاقد ادراک و شعور به نظر می رسند ولى از آیه استفاده می شود که همه آنها به نیروى ادراک و شعور مجهز هستند.
نظر به این که حیات منشأ احساس و ادراک و شعور است بدن عنصرى که در دنیا از پرتو روح عاقله حیاتى داشته و بهره ناچیزى از احساس داشته پس از پیمودن مراحلى در تحت جاذبه روح در برزخ هنگام که در آستانه قیامت قرار می گیرد و به اذن پروردگار به صورت و هیئت مانند اعضاء سابق خود در می آید لامحاله از حیات حقیقى نیز سهم بیشترى از ادراک خواهد داشت.
زیرا هم چنانکه روح به اقصى درجه تعقل به تناسب خود نائل شده و نواقص نسیان و فراموشى و غفلت و جهالت را پشت سر نهاده به طور شهود به سرگذشت خود واقف و شئون خود را مى یابد. به همین قیاس بدن او نیز که اتحاد وجودى با روح دارد به اقصى درجه حیات متناسب رسیده و آیه «إن الدار الآخرة لهی الحیوان؛ اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازيچه نيست.» (عنکبوت/ 64)
به این حقیقت ناظر است هنگامى که بدن مجددا در احاطه روح در می آید و از نشئه عالم طبع و بى خبرى به عالم حیات و شهود انتقال مى یابد و حیات هر چه قوى تر باشد منشأ ادراک و شعور بیشترى خواهد بود. لامحاله هر یک از نیروهاى ظاهرى مانند بینائى و شنوائى انبساط یافته و شعاعى از ملکوت و قدرت خواهد بود و از آیه «فبصرک الیوم حدید؛ ديده ‏ات امروز تيز است.» (ق/ 22) نیز استفاده مى شود.
«و هو خلقکم أول مرة و إلیه ترجعون» (فصلت/ 21) جمله حال و بیان صفت فعل پروردگار است که نخستین بار روح به جنین دمیده و آن را پرورش داده و در نظام آزمایش او را محل حوادث و سرگذشتها قرار داد و از طریق افعال اختیارى که لازم وجودى بشر است او را به تحصیل ذات و ذاتیات خود، خواه ناخواه واداشته و هر لحظه به سوى ساحت کبریائى بدین طریق سوق داده مى شود و مقام بارز آن حضور به پیشگاه کبریائى خواهد بود.
در صحنه قیامت به آنان خطاب می شود که در دنیا هنگام اقدام به گناهان و جنایت ها از اعضاء و جوارح و نیروى شنوائى و بینائى خود پنهان نمى نمودید زیرا که با همان اعضاء اقدام به گناهان نموده اید نه از نظر اینکه اعضاء و جوارح فاقد حس ادراک هستند بلکه از نظر اینکه عقیده داشتند و معتقد بودند که پروردگار بر اعمال و رفتار مردم احاطه ندارد بدین جهت گناهان خود را از اعضاء و جوارح نیز پنهان نموده هم چنانکه اعمال قبیح و گناهان خود را از مردم در اثر فضاحت و بدنامى پنهان می نمودید بلکه از نظر آن بود که منکر عالم قیامت و جزاء بوده اید. پنهان نمودن اعمال قبیح و گناهان از اعضاء و جوارح نه از نظر آن بود که جوارح در عالم قیامت قیام به اداء شهادت مى نمایند و پروردگار بر آنها احاطه علمى دارد بلکه در اثر این بود که چنین مى پنداشتند که پروردگار بر گناهان پنهانى احاطه ندارد فقط به اعمال ظاهر و آشکارا آگهى دارد. این عقیده فاسد و باطل به ساحت کبریائى درباره آفریدگار که جهان را پدید آورده سبب شرک و کفر و شقاوت بیگانگان شده است. و به همین جهت نیز از مقام و معرفت انسانى بهره اى نبرده و از جمله زیانکاران و بى بهره از سعادت هستند.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 574

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏20 صفحه 248

  3. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏12 صفحه 194

  4. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 14 صفحه 410

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/119158