سال هیئت ها و نمایندگان سنة الوفود (2)

نمایندگان بنی عامر:
نقل شده است که هیئتی از طرف قبیله بنی عامر که به سرکشی و شرارت معروف بودند و عده ای از مسلمانان را ناجوانمردانه در حادثه «بئر معونه» به قتل رسانیده بودند به سرکردگی سران خود به نام عامر بن طفیل، اربد بن قیس و جبار بن سلمی به مدینه آمدند تا مسلمان شوند. افراد قبیله مزبور از روی صفای دل و ایمان، به مدینه آمدند و نقشه ای نداشتند، به استثنای چند تن از سران آنها که به قصد توطئه آمده بودند. عامر بن طفیل و اربد با یکدیگر توطئه کرده بودند که چون به مدینه و محضر پیغمبر اسلام آمدند عامر آن حضرت را به گفتگو سرگرم کند و أربد با شمشیر رسول خدا (ص) را بکشد. هیئت بنی عامر وارد مجلس رسول خدا شدند و هر یک در گوشه ای نشستند تنها عامر بن طفیل بود که نزدیک پیغمبر خدا آمد و شروع به مذاکره با آن حضرت و اسلام خود و قبیله اش نمود و گاهگاهی هم از زیر چشم به أربد که نزدیک پیغمبر (ص) ایستاده بود نگاه و اشاره می کرد که توطئه را اجرا کند، اما بر خلاف انتظار أربد را می دید که بی حرکت و آرام ایستاده و کاری نمی کند. سرانجام خسته شد و بدون آنکه اسلام بیاورد از جا برخاسته به سوی دیار خود حرکت کرد و هنگامی که می خواست برود دشمنی خود را با اسلام و پیغمبر اظهار کرده و بلکه آن حضرت را به جنگ با سپاهیان بسیار تهدید نموده گفت: این شهر را برای جنگ با تو از سواره و پیاده پر خواهم کرد! رسول خدا (ص) با کمال خونسردی نگاهی به او کرده و پاسخی به او نداد و تنها از خدا خواست تا شر او و أربد را از آن حضرت بگرداند.
عامر و همراهان از شهر خارج شدند و در راه که می رفتند رو به أربد کرده گفت: چرا کاری را که قرار بود انجام ندادی؟ گفت: به خدا سوگند هر بار که تصمیم گرفتم شمشیر را بیرون آورم تو را می دیدم که میان من و محمد حائل شده ای که اگر شمشیر می زدم به تو می خورد، و من چگونه می توانستم تو را به قتل رسانم!
بنی عامر به سوی دیار خود بازگشتند و به جز عامر و أربد و جبار همگی اسلام اختیار کرده و مراتب وفاداری خود را به رسول خدا (ص) ابراز داشته بودند و عامر و أربد نیز به نفرین رسول خدا (ص) دچار گشتند، زیرا عامر در راه به مرض خناق دچار شد و در خانه زنی از بنی سلول از این جهان رخت بربست و همراهانش او را در همانجا دفن کردند و أربد نیز پس از ورود به دیار بنی عامر و گذشتن یکی دو روز از ورود خود به صاعقه دچار شد و مرد. ابن هشام روایت می کند که آیات 8-13 سوره رعد درباره «عامر» و «اربد» نزول یافته است.

نمایندگان طییء:
پانزده مرد از قبیله «طییء» برای دیدار رسول خدا (ص) به مدینه آمدند، رهبری این گروه را «زید الخیل بن مهلهل» به عهده داشت، رسول خدا اسلام را بر ایشان عرضه داشت و چون اسلام آوردند به هر یک پنج اوقیه (هر اوقیه چهل درهم است) جایزه داد و به زیدالخیل دوازده و نیم اوقیه و او را به فضل ستود و «زیدالخیر» نامید و سرزمینهای «فید» را برای ارتزاق به او واگذار کرد و در این باره به او نوشته داد. نقل شده که زید با قوم خود بازگشت و در بین راه به تب مبتلا گشت و پس از سه روز درگذشت.

نمایندگان عبد القیس:
از جمله آنها جارود بن عمرو بود که با چند تن به عنوان نمایندگان عبدالقیس به مدینه آمدند و چون رسول خدا (ص) اسلام را بر ایشان عرضه کرد، جارود گفت: اگر من مسلمان شوم قرض مرا ادا می کنی؟ حضرت فرمودند: آری. و بدین ترتیب مسلمان شد و به نزد قوم خود بازگشت و بعدها از مسلمانان خوش عقیده و ثابت قدم گردید و در برابر کسانی از قوم خود که مرتد شدند استقامت و پایداری زیادی کرد.

نمایندگان ملوک حمیر:
از ملوک یمن، حمیر بن سبا بن یشعب دومین کسی بود که به سلطنت کشور یمن رسید، و پس از او عده ای از فرزندان وی سلطنت و پادشاهی آن کشور را برعهده داشتند و آنان را ملوک و شهریاران حمیر می گفتند، از جمله ایشان عبدکلال، یزید بن نعمان معروف به ذوالکلاع اکبر و شراحیل بن عمر معروف به ذورعین بود. در عصر پیغمبر اسلام چندین نفر از ملوک حمیر بر قبایل و نواحی کشور یمن سلطنت و حکومت داشتند که پیغمبر اکرم (ص) در سال نهم سفرایی به سوی آنان فرستاد و به وسیله نامه ایشان را به سوی دین اسلام دعوت و رهنمایی کرد. فرستاده پیامبر (ص) به ملوک حمیر عیاش بن ابی ربیعه مخزومی بوده است. پیامبر (ص) به او دستورات مهمی در انجام مأموریتش داد که به هیج یک از سفرای خود آن دستورها را نداد، نخست فرمود: «وقتی که به زمین ایشان رسیدی شب داخل مشو، صبر کن تا صبح شود، بعد تطهیر کن و وضوی کامل بساز و دو رکعت نماز به جای آور، و به خداوند پناه ببر و از او مسئلت کن تا تو را کامروا سازد.
بعد از آن بر زمامداران حمیر وارد شو، نامه را به دست راست بگیر و در دست راست ایشان بگذار، آنها از تو قبول خواهند کرد و به تو خواهند گفت که از آیات نازل شده بر محمد (ص) برایمان بخوان. پس تو این سوره را تلاوت کن: «بسم الله الرحمن الرحیم لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین منفکین حتی تأتیهم البینة» تا آخر سوره، چون از خواندن سوره فارغ شدی بگو: آمن محمد (ص) و انا اول المؤمنین. بعد از آن هیچ حجت و دلیلی نخواهند آورد، مگر آن که باطل شده و آنها مغلوب خواهند شد و هیچ نوشته و کتابی را حاضر نسازند مگر آن که فروغ و روشنایی آن محو و نابود گردد، یعنی هر چه به کتب خود مراجعه کنند بر بطلان عقاید آن ها دلالت می کند و وقتی کتابی را خواندند بگو آن را ترجمه کنند و وقتی که ترجمه کردند، بگو: «حسبی الله آمنت بما انزل الله من کتاب وامرت لاعدل بینکم الله ربنا وربکم لنا اعمالنا و لکم اعمالکم لا حجة بیننا و بینکم الله یجمع بیننا و الیه المصیر» خدای متعال مرا کافی است، ایمان آوردم به آن چه که خداوند از کتاب نازل نموده و من مأمورم در میان شما با عدل رفتار کنم پروردگار ما و شما الله است. اعمال ما برای ما واعمال شما برای شماست حجتی میان ما و شما نیست. (یعنی اجباری نیست) خداوند ما و شما را گرد خواهد آورد و بازگشت به سوی اوست.
از عیاش بن ابی ربیعه مخزومی نقل شده که من نامه را برای زمامداران حمیر بردم و مطابق آن چه که رسول خدا (ص) فرمان داده بود عمل کردم، وقتی که وارد شدم دیدم پرده های بزرگی بر در آویزان است، پرده را کنار زده داخل عمارتی شدم، جماعتی را دیدار کردم که در وسط عمارت جلوس کرده اند. گفتم: من فرستاده پیغمبر خدایم، جماعت متوجه من شده گفتند: از آیاتی که بر پیغمبر تو نازل شده تلاوت کن و من سوره «لم یکن الذین کفروا» را تا آخر خواندم و آن چه را که پیغمبر (ص) خبر داده بود همه واقع شد.
در نامه ای که پیامبر (ص) به فرزندان عبدکلال و دیگران نوشت، بدلیل اینکه عده ی زیادی از اهل یمن یهودی و عده ای هم نصرانی بودند، حضرت برخی عقاید آنها از جمله اعتقاد یهود به اینکه عزیر فرزند خداست و تثلیث مسیحیت را مطرح و بطلان این عقاید را به آنها اعلام نمود و آنها را به توحید حقیقی و عدم شرک به خدا دعوت کرد. هنگامی که نامه پیامبر (ص) به فرزندان عبدکلال رسید اسلام آوردند و نامه ای به مالک بن مراره مبنی بر اسلام خود دادند تا به دست پیامبر (ص) برساند. پیامبر نیز پاسخی به نامه ایشان نوشت و نمایندگانی به کشور یمن اعزام فرمود، نامه ای را هم به زرعة بن سیف در سال نهم هجری پس از مراجعت از غزوه تبوک نگارش فرمود و در آن نامه درباره مردم حمیر (اهل یمن) و نمایندگان خود سفارش کرد. که قسمتی از متن آن نامه را می آوریم: «نامه ای است از محمد رسول خداوند به سوی حارث بن عبدکلال و نعیم بن عبدکلال، و نعمان رئیس قبایل ذی رعین و معافر و همدان، همانا به سوی شما حمد خداوندی را که جز او معبودی نیست میفرستم، نماینده شما در مراجعت از سرزمین روم (غزوه تبوک) بر ما وارد شد و در مدینه ما را ملاقات کرد و از مسلمان شدن شما (ملوک حمیر) خبر داد و همچنین خبر جنگ و مقاتله شما با کفار را هم به ما رسانید و این که پروردگار به راهنمایی خود، شما را هدایت فرموده و شما هم قدم اصلاح برداشته و خدا و رسولش را اطاعت کرده اید، نماز را اقامه نموده و زکات را دادید... تا آخر نامه»
در نامه حضرت (ص) به نکاتی اشاره می فرمایند ازجمله اینکه تاکید نمودند هدایت متوقف بر اصلاح نفس و اطاعت خدا و رسول و پرداخت زکات و حقوق شرعی است و صرف اقرار زبانی موجب نجات از عذاب و ایمن شدن از کشته شدن نمی شود بلکه باید عمل همراه آن شود.
و همچنین فرمودند که صرف قطع ارتباط با مشرکین کافی نیست و باید در حال حرب مسلمانان، با آنها بجنگند و درباره جمع آوری وجوهات نیز فرمودند که زکات و وجوه شرعی و جزیه اهل یهود و نصاری را زرعه و دیگر ملوک حمیر جمع آوری کنند و سپس به فرستاده ایشان بدهند.


منابع :

  1. سید جعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 28

  2. ابن سعد- الطبقات‏ الکبرى- جلد 1

  3. سید علی اکبر قرشی- از هجرت تا رحلت

  4. سید هاشم رسولی محلاتی- زندگانی محمد (ص)

  5. جعفر شریعتمداری- چکیده تاریخ پیامبر اسلام

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/119321