راهکارهای بازگشت هستی انسانها به خودشان

در این دنیای پر از بی اعتمادی و ظلم که فطرت پاک انسانها را در معرض خطر قرار داده است، ضروری است که هستی از دست رفته آنها را به خودشان بازگرداند:
1- اولین قدمی که باید در برگرداندن هستی انسان ها به خودشان برداشت، حل مسائل مربوط به حیات و ارزش آن است. به هر صورت ممکن، باید زعمای فکر بشری و انسان شناسان، دیر یا زود این موضوع را بررسی نموده، تکلیف آن را روشن کنند که: آیا حیات انسانی از آن رو که حیات انسانی است و نه از نظر دیگر عوارض ثانوی که ارزش های گوناگون به انسان می دهند، دارای ارزش است یا نیست؟ تا زمانی که این مسئله به تحقق نهایی خود نرسد، هیچ یک از مکاتب بشری، توانایی پاسخ گویی به این همه مشکلات که از آغاز تمدن ها سر راه انسان قرار گرفته است، نخواهند داشت.
بدون اثبات ارزش استقلالی برای حیات انسان ها، نظریات و برنامه های اصلاحی نه تنها از اوراق کتاب های بی جان تجاوز نخواهند کرد، بلکه به خاطر تناقض گویی درباره فاصله موهوم میان انسان و حیوان و میان حیوان و دنیای جمادات، مشکلاتی بس فراوان تر و عمیق تر پدیدار خواهد شد.
این مسئله که: تنها ارزش استقلالی انسان است که می تواند پاسخ گوی دردهای بی درمان انسان شده، موجب ترقی و اعتلای مادی و معنوی او شود، بدون پیوستن انسان به آن مبدأ اعلا که همه ارزشمندها ارزش خود را از او در می یابند، امکان پذیر نمی باشد.
تاریخ بشری، به خوبی برای ما اثبات کرده است که نه قدرت مادی می تواند برای انسان اثبات ارزش بنماید، نه قدرت نبوغ و هوش و علم و آزادی موهوم و زیبایی و نظم، زیرا هر یک از این مزایا، به خاطر انعطاف به مقصدها و هدف گیری های بشری، چند پهلو بودن خود را اثبات کرده اند.
2- این حقیقت ضرورت دارد: چنان که قوانین موضوعه بشری باید رنگی فراتر و برتر از تمایلات زندگی طبیعی انسان ها داشته باشد تا بتواند رنگ ایده آل به زندگی ببخشد، هم چنین باید مجرمان قوانین به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، رنگی از ماورای طبیعت داشته باشند. این رنگ ماورای طبیعی، هم قانون و هم مجریان آن را، از عرصه طبیعت ناخودآگاه بالاتر قرار داده، به انسان های در حال تکاپو به سوی دریافت «هستی مستند به خود»، کمک جدی و شایان خواهند نمود.
دلیل روشن این اصل، این است: همه پیش رفتگان قافله بشری، چه فردی و چه اجتماعی، زمانی توانسته اند در دوران زندگی خود قدمی بردارند که با توجه و اعتماد به یک ایده آل فراتر و برتر از زندگی طبیعی که داشته اند، پاهای آنان را از گل و لجن «می خواهم» های محاسبه نشده و طبیعی محض درآورده، نیروی حرکت به آن ها ببخشند.
3- تعلیم و تربیت ها، نقش مؤثری در عملی شدن هستی مستند به خود می توانند بر عهده بگیرند. تعلیم و تربیت باید از آغاز زندگی انسانی، همه کوشش خود را صرف این حقیقت کند که با تمام مهارت و تخصص های شایسته، به انسان بفهماند: تو فعلا جویباری ناچیز هستی که از منابع مختلف دامنه کوه های تاریخ و وارثت و محیط به جریان افتاده ای، اما دیری نمی پاید که با توجه به نیروی نهفته در خود، به اقیانوسی مبدل خواهی گشت که همه جویبارها و رودخانه ها و دریاچه ها از تو استمداد خواهند کرد. برای نشان دادن واقعیت این تحول شگرف، باید هزاران شخصیت بزرگ تاریخ که بزرگ ترین قدم ها را در دگرگون ساختن مقاصد و مسیر زندگی بشر برداشته اند، به آنان معرفی نمود.
4- باید دو مفهوم متضاد استقلال و وابستگی را برای انسان های مورد تعلیم و تربیت روشن نموده، برای آن انسان های مورد تعلیم و تربیت روشن بسازیم که: هم چنان که استقلال صددرصد از محالات است، هم چنین وابستگی صددرصد نیز به بیگانگی انسان از خودش می انجامد، و هستی او را طفیلی هستی دیگران می سازد.
برای توضیح ضابطه هستی مستند به خود و هستی مستند به دیگران، کوشش هایی فراوان لازم است، ولی پیدا کردن این ضابطه به همان مقدار امکان پذیر است که وابسته ساختن انسان هایی به خودشان که با حیات و اندیشه و «می خواهم» مستقل به دنیا می آیند و سپس محیط و سودجویان دست به هم داده، آن استقلال خدادادی را از آنان می گیرند.
البته این نکته را می پذیریم: ضوابطی که در این موضوع به دست خواهیم آورد، اغلب نسبی، مشخص و محدود خواهند بود، ولی به همان اندازه، آن کلی که می گوید: هر انسان دارای حیات مستقل است، به همان اندازه ما می توانیم به کشف ضوابط کلی موفق شویم، زیرا اگر در حقیقت آن نوع از استقلال حیات طبیعی دقت کنیم، خواهیم دید ریشه اساسی ضابطه کلی «هستی مستند به خود»، از همان حیات آبیاری می شود.
مگر حیات طبیعی، از میان پر غوغای ماده و قوانین و روابط آن که همه چیز در آن وابسته می نماید، بیرون نیامده است؟ مگر بیرون آمدن احساس از میان هزاران مواد جامد و عناصر ناخودآگاه و وابسته، آسان تر از زندگی مستند به خود در پهنه اجتماعی از انسان های آگاه است که هریک به وضوح، لزوم و شایستگی «هستی مستند به خود» را درک می کنند؟!
آیا نباید در این باره بیندیشیم که: چه چیزی سبب شده است حیات با پدیده های فراتر و بالاتر از جماد و آلی بودنش، از ماده آلی و جامد محض بیرون می آید و سدهای پولادین وابستگی های ناخودآگاه را می شکافد و در میان یک استقلال -با نظر به خود- و یک وابستگی از جنبه مرکب و کالبد مادی، به راه خود ادامه می دهد، ولی به محض این که به قلمرو خانواده و اجتماع قدم می گذارد، جنبه استقلالش محو و نابود شده، به صورت مایعی درمی آید که در شکل گیری تابع ظرفش می باشد؟! با دریافت هماهنگی این دو جنبه (وابستگی در عین استقلال و استقلال در عین وابستگی)، ضابطه کلی «هستی مستند به خود» و «هستی مستند به دیگران» را به دست خواهیم آورد.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- ارکان تعلیم و تربیت- صفحه 108-111

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/211641