نحوه مواجهه ایرانیان با زبان عربی

در قسمت ادبیات که مقصود، نحو و صرف و لغت و بلاغت و شعر و تاریخ است، ایرانیان خدمات فراوانی کرده اند، خدمات ایرانیان به زبان عربی بیش از خود اعراب به این زبان بوده و خیلی بیش از خدمت این مردم به زبان فارسی بوده است. ایرانیان به حکم یک انگیزه مقدس دینی به خدمت زبان عربی همت گماشتند. ایرانیان مانند همه مسلمانان پاک نهاد دیگر زبان عربی را زبان قوم عرب نمی دانستند، آن را زبان و زبان بین المللی اسلامی می دانستند. لهذا بدون هیچگونه تعصب و با شور و نشاط و علاقه فوق العاده ای به فراگیری و ضبط و تدوین این زبان پرداختند.
در دو قرن بود که ایرانیان با یک ایدئولوژی جهانی و انسانی فوق نژادی آشنا شدند، حقایقش را به عنوان حقایقی آسمانی و مافوق زمان و مکان پذیرفتند و زبانش را به عنوان زبانی بین المللی اسلامی که به هیچ قوم خاص تعلق ندارد و تنها زبان یک مسلک است از آن خود دانسته و بر زبان قومی و نژادی خویش مقدم شمردند. عجبا! می گویند (در طی این دو قرن زبان ایرانی خاموشی گزیده بود و ایرانی سخن خویش جز بر زبان شمشیر نمی گفت).
من حقیقتا معنی این سخن را نمی فهمم! آیا زبان علمی زبان نیست؟! آیا زبان ادبی زبان نیست؟ آیا شاهکار ادبی سیبویه که در فن خود همطراز المجسطی بطلمیوس و منطق ارسطو در فن خودشان، به شمار می رود جز در این دو قرن آفریده شده است؟!
آیا ادب الکاتب ابن قیتبه که آن نیز در فن خود یک شاهکار است محصول این دو قرن نیست؟! آیا شاهکار ادبی آفریدن مربوط به زبان نیست؟ خواهند گفت: اینها هر چه هست به زبان عربی است، جواب این است: مگر کسی ایرانیان را مجبور کرده بود که به زبان عربی شاهکار خلق کنند؟ اصلا مگر ممکن است کسی با زور شاهکار خلق کند؟!
آیا این عیب است بر ایرانیان که پس از آشنایی با زبانی که اعجاز الهی را در آن یافتند و آن را متعلق به هیچ قومی نمی دانستند و آن را زبان یک کتاب می دانستند به آن گرویدند و آن را تقویت کردند و پس از دو سه قرن از آمیختن لغات و معانی آن با زبان قدیم ایرانی زبان شیرین و لطیف امروز فارسی را ساختند؟
می گویند: "زبان این قوم (ایرانیان قبل از اسلام) زبان قومی بود که از خرد و دانش و فرهنگ و ادب به قدر کفایت بهره داشت، با این همه این قوم که (به صد زبان سخن می گفتند) وقتی با اعراب مسلمان روبرو گشتند (آیا چه شنیدند که خاموش شدند؟) آقای دکتر زرین کوب که سؤال بالا را طرح کرده اند، خود بدان پاسخ داده اند."
می گویند: "زبان تازی پیش از آن زبان مردم نیمه وحشی محسوب می شد و لطف و ظرافتی نداشت. معهذا وقتی بانک اذان در فضای ملک ایران پیچید، زبان پهلوی در برابر آن فرو ماند و به خاموشی گرایید. آنچه در این حادثه زبان ایرانیان را بند آورد سادگی و عظمت (پیام تازه) بود و این پیام تازه (قرآن کریم) بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود. پس چه عجیب که این پیام شگفت انگیز تازه، در ایران نیز زبان سخنوران را فرو بندد و خردها را به حیرت اندازد؟ حقیقت این است که از ایرانیان آنها که دین را به طیب خاطر خویش پذیرفته بودند شور و شوق بی حدی که در این دین مسلمانی تازه می یافتند چنان آنها را محو و بی خود می ساخت که به شاعری و سخنگویی وقت خویش به تلف نمی آوردند." (دو قرن سکوت، ص 107 - 108)
کوچکترین سندی در دست نیست که خلفا حتی خلفای اموی مردم ایران را به ترک زبان اصلی خود (البته زبان های اصلی خود، زیرا در همه ایران یک زبان رایج نبوده، در هر منطقه ای زبان مخصوص بوده است) مجبور کرده باشند. آنچه در این زمینه گفته شده است مستند به هیچ سند تاریخی نیست، وهم و خیال و غرض و مرض است.
زیبایی و جاذبه لفظی و معنوی قرآن و تعلیمات جهان وطنی آن، دست به دست هم داد که همه مسلمانان این تحفه آسمانی را با این همه لطف از آن خود بدانند و مجذوب زبان قرآن گردند و زبان اصلی خویش را به طاق فراموشی بسپارند منحصر به ایرانیان نبود که زبان قدیم خویش را پس از آشنایی با نغمه آسمانی قرآن فراموش کردند، همه ملل گرونده به اسلام چنین شدند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- خدمات متقابل ایران و اسلام، صفحه 446 و 585-587

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/23667