معنا و مفهوم کلمه «الحاقة»

کلمه حق و حقیقت و تحقق و حاقه و از این قبیل همه از یک ماده است و یک مقصود را می فهماند. «الحاقه» یک کلمه است و هم یک آیه است و هم در عین حال نیم جمله نیست و حتی یک جمله به صورت آن یک جمله ها نیست، تمام هست ولی جمله نیست که از جنبه ادبی بگوییم یک چیزی در تقدیر است، این خبر است از برای مبتدای محذوف.
سبک سخن قرآن این گونه است؛ از اول می آید در عالم وحی بر پیغمبر (ص) و بعد که پیغمبر بر مردم القاء می کند -در هر دو مرحله- شما می بینید که این کلمه، این حقیقت یکدفعه نمودار می شود: الحاقه، جز اینکه این کلمه این تصور را در ذهنها ایجاد کند هدف دیگری ندارد. حال چه؟ کمی به زبان ساده، به زبان ادبی بحث می کنیم. جمله برای این است که تصدیق به وجود بیاورد. مثل اینکه می گویید من اینجا هستم؛ من فردا می خواهم چنین کاری را بکنم. جمله برای این است که طرف به مطلبی تصدیق کند. این است که در جمله باید مفردهایی به کار برده شوند که این مفردها تصورها هستند و تصورها را که با یکدیگر به نوعی ترکیب می کنند تصدیق به وجود می آید. ولی گاهی هدف از اول این است که تصور یک مطلب در ذهن طرف بیاید؛ مسئله، مسئله تصدیق نیست؛ اول القاء نفس آن تصور و خود آن تصور است. یک وقت بر قلب مبارک پیغمبر روشن می شود به آن گونه ای که ما نمی دانیم حقیقتش به چه شکل است. الحاقه: فقط توجه دادن به این حقیقت، مجسم کردن این حقیقت، ایجاد این تصور -که آن مافوق تصور است- در ذهن او. یا وقتی که خود پیغمبر کلام را بر مردم القاء می کند می گوید: الحاقه آن حقیقت ثابت؛ آن حقی، آن تحققی و آن واقعیتی که هیچ گونه بطلان و پوچی ولو به طور نسبی در او راه ندارد، آن حقیقتی که این دنیا حقانیت خودش را از او کسب کرده است. همین قدر می گوید: «الحاقة» حقیقت. ذهنها متوجه حقیقت، حاقه و حق می شود. وقتی که این تصور را در اذهان ایجاد کند -که من الآن کلمه ای ندارم که بخواهم به جای کلمه حاقه بگذارم جز همان کلمه حق، ثابت، حقیقت- فورا برای آن کسی که به او القاء شده است، این سؤال مطرح می شود: او چیست؟ این است که پشت سرش می فرماید: «ما الحاقة» آن چیست؟ منطقیین می گویند «ما» سئوال از حقیقت شیء است:
اس المطالب ثلاثة علم *** مطلب ما مطلب هل مطلب لم
(ترجمه: پایه تمام پرسش ها این سه محور است 1- سوال از چیستی یک شی 2- سوال از هستی یک شی 3- سوال از هدف و غایت یک شی)
سؤال این است که حقیقتش چیست؟ آن چیست؟ به دنبالش می آید: «و ما ادریک ما الحاقة» تو چه می دانی چیست؟ مگر تعریف شدنی است؟ مگر می شود برای آن جنس و فصل ذکر کرد و حد و رسم بیان کرد و با تعریف آن را ذکر کرد؟ تو چه می دانی؟ مطلب بالاتر و عظیم تر و فخیم تر است از اینکه درباره چیستی و به اصطلاح «مطلب ما»ی آن صحبت بشود. پس سخن باید درباره «مطلب هل» آن باشد یعنی این که وجود دارد. حال ما یک اثر وجودیش را بیان می کنیم، کوچکترین اثرش و اثر پیش از خودش را. (یک وقت یک شیء یک اثر دارد، اثری که خود شیء هست بعد اثرش را ایجاد می کند؛ و یک وقت یک شیء که می خواهد بیاید پیشاپیش آثارش آشکار می شود) چه اثری؟
می فرماید: سرنوشت قومی که این حاقه را - که به تعبیر دیگر به آن قارعه می گوییم - تکذیب کردند؛ ببینید مردمی با تکذیب این حاقه چه سرنوشتی پیدا کردند! «و ما ادریک ما الحاقة» از این چیستها چیزی به دست شما نمی آید چون او مافوق این چیستی هاست؛ اما شما به این مطلب توجه بکنید که چگونه اقوامی در اثر تکذیب این حقیقت به سرنوشتهای شومی گرفتار شدند، یعنی هر قومی که این حقیقت را انکار کند سرنوشتهای شومی خواهد داشت. سرنوشت انسان در نهایت امر بستگی به قبول این حقیقت و ایمان به این حقیقت و تسلیم در برابر این حقیقت دارد. این حقیقت همان حقیقتی است که ایمان به آن سرنوشت انسان است. بعد که می فرماید: «و ما ادریک ما الحاقة» می فرماید: «کذبت ثمود و عاد بالقارعة؛ ثمود و عاد، آن حادثه کوبنده را تکذیب کردند» (حاقه/1-2-3-4). معنایش این است که این حاقه و این حقیقت همان است که ایمان به او سرنوشت انسان است یعنی سرنوشت انسان بستگی دارد به اینکه به آن ایمان داشته باشد یا ایمان نداشته باشد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 15-12

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/25991