افسانه اسود عنسی در روایات سیف

طبری درباره  این افسانه چندین روایت آورده که فشرده آنها چنین است: «هنگامی که اسود عنسی ادعای پیامبری کرد و بر یمن چیزه شد، و «شهر بن بازان» پادشاه آنجا را کشت و با همسرش ازدواج کرد و کار سپاه را به «قیس بن عبد یغوث» سپرد و امر فرزندان فارس در یمن را به «فیروز و دازویه» واگذاشت، پیامبر (ص) به آنها نوشت که آشکارا یا در نهان به مقابله با اسود برخیزند و او را بکشند. آنها بر کشتن غافلگیرانه او توافق کردند و شیطان اسود، او را آگاه کرد و وی به نزد قیس فرستاد و گفت: «قیس! این فرشته چه می گوید؟» قیس گفت: «چه می گوید؟» می گوید: «به قیس اعتماد کردی و گرامی اش داشتی تا در همه امور تو وارد شد و در مقام، همتای تو گردید و اکنون به دشمن تو متمایل شده و می کوشد تا حکومت تو را به دست آورد و مکر خود را پنهان داشته است. او می گوید: ای اسود! ای اسود! ای بدبخت! ای بدبخت! گردنش را بزن و سر از تنش برگیر، و گرنه از قدرتت برکنار یا گردنت را می زند!» قیس به جان او سوگند دروغ خورد و گفت: «قسم به ذی الحمار- لقب اسود – که تو در جان من برتر و در نزد من والاتر از آنی که چنین اندیشه ای را درباره ات داشته باشم!» و اسود گفت: «چقدر جفاکاری! آیا این فرشته را تکذیب می کنی؟! اکنون دانستم که از آنچه درون داشتی و من از آن آگاه شدم، پشیمانی!» یعنی از آنچه که شیطان او – همانکه  فرشته اش می نامید- از آن آگاه شده بود. سیف گوید: «قیس پس از آن بیرون رفت و گروه خود را از آنچه که میان او و اسود گذشته بود با خبر ساخت و به این نتیجه رسیدند که توافق خود را به انجام رسانند و اسود را بکشند، که اسود دوباره قیس را فراخواند و به او گفت: «آیا من حق را به تو نگفتم و تو دروغ تحویلم دادی؟ این – یعنی شیطانی که فرشته اش می نامید – می گوید: «ای بدبخت! ای بدبخت! اگر دست قیس را نزنی سر از تنت جدا می کند. «قیس گفت: «کشتن تو که رسول خدا هستی به دست من سزاوار نباشد. هر چه خواهی درباره ام فرمان بده که من در خوف و نگرانی دشواری به سر می برم! مرا بکش که یک بار مردن برای من آسانتر از آن است که روزی چند بار بمیرم!» سیف گوید: «اسود بر او ترحم کرد و بیرونش فرستاد» سپس دستور داد تا یکصد رأس گاو و شتر برای قربانی آماده کردند و بعد خطی کشید و آنها را فراروی خط قرار داد و خود در پشت آن ایستاد و بدون آنکه قیدی بر آنها بزند یا انها را بخواباند، ذبحشان کرد و خود از آن خط عبور نکرد. سپس رهایشان ساخت تا جولان دادند و جان سپردند!»

سیف از قول راوی این قصه روایت کند که گفت: «چیزی فظیع تر و روزی وحشتناکتر از آن ندیدم». سیف گوید: «برای کشتن ناگهانی او در شب، با همسرش هماهنگ شدند و چون بر او وارد شدند فیروز پیشدستی کرد که شیطان او بیدارش نمود و جای فیروز را به او نشان داد و چون درنگ کرد آن شیطان از زبان او که خواب آلود بود و به فیروز می نگریست گفت: «فیروز! مرا با تو چه کار است؟» که فیروز گردنش را کوبید و او را بکشت». گوید: «سپس بقیه وارد شدند تا سرش را جداکنند که شیطان او تکانش داد و به جنبش آمد و توفیق نیافتند، تا آنگاه که دو نفر بر پشت او نشستند و زنش وهای او را گرفت و در حالی که جیغ و داد می کرد، فرد دیگری گردنش را جدا کرد و او نعره ای گاوگونه کشید که نگهبانان سر رسیدند و گفتند: چه شده؟ و آن زن گفت: «به پیامبر وحی» و او خاموش شد..» این خبر را طبری و ذهبی هر دو در تاریخ خود آورده اند و ابن اثیر و ابن کثیر و ابن خلدون از طبری گرفته اند، جز اینکه ابن خلدون فشرده آن را آورده است.

بررسی افسانه أسود عنسی

الف- راویان این افسانه:

سیف این افسانه را در یازده روایت و از قول چهارده تن راوی ساخته خیال خود- به شرح زیر- نقل کره است:

1- سهل بن یوسف خزرجی سلمی.

2- عبید بن صخر خزرجی سلمی.

3- مستنیر بن یزید نخعی.

4- عروة بن غزید دثیتی.

سیف زندیق این راویان را که در عالم هستی به وجود نیامده اند در خیال خود ساخته و پرداخته و روایاتش را بدانان نسبت داده است.

ب- متن این افسانه:

روایات ساختگی سیف در افسانه اسود عنسی در جلد دوم «عبدالله بن سبا» با روایات صحیح مقایسه شده و ساختگی بودن روایات و راویان آن آشکار شده است.


منابع :

  1. علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد اول) – از صفحه 486 تا 488

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/402176