بررسی انگیزه های تدوین حقوق بشر(2)

مسأله دوم: به کار بردن اصطلاح «اعضای خانواده بشری» که باردار ارزش اخلاقی است، با این که عالی ترین آرمان و مفید ترین و سازنده ترین ارتباط جمعی برای انسان هاست تا همه انسان ها خود را  اعضای یک خانواده تلقی کنند، با این حال، از بامداد ظهور زندگی اجتماعی تاکنون – به استثنای مواردی که رهبران الهی با دریافت منطقه روحی انسان ها وارد میدان زندگی آن ها شده و آنان را به وحدتی که در نهادشان وجود دارد، آشنا ساخته و آنان را با روحیه عضویت یک خانواده اداره کرده اند- از مغز انسانهای رشد یافته، به عالم تحقیق خارجی وارد نشده است. ممکن است گفتة شود: ما در طول تاریخ، با زندگی های هماهنگ و منسجمی در جوامع بشری روبرو می شویم که رهبری آنها در دست رهبران الهی نبوده است. پاسخ این سوال بسیار روشن است زیرا زندگی دسته جمعی هماهنگ، در دوران بردگی نیز وجود داشته و اغلب بردگان، به جهت ناآگاهی از اصول انسانی و حیثیت و ارزش ذاتی خود، با رضایت اضطراری و سطحی و بی پایه، در مجموعه های هماهنگ زندگی اجتماعی شرکت کرده اند. این بدان جهت که نیروی بسیار عظیم حیات، درطول تاریخ، عامل بقا و استمرار  را در ذات خود داشته و به هرشکل و وسیله ای که در اختیار قرار گرفته، انسانها را توجیه و اداره نموده، بدون این که پایبند ارزش ها و موقعیت های عالی تر بوده باشد (اگر چه انسان ها در افق ذهنی خود، همواره خواهان ارزش بهتر و موقعیت های عالی تر بوده اند)، بشر خصوصا برای به راه انداختن حرکت های دسته جمعی، چنان انسجام و هماهنگی و وحدت از خود نشان داده که با قطع نظر از فلسفه و انگیزه آن حرکت ها، واقعا توانسته در همان برهه حرکت دسته جمعی، فرمول همه =1را نشان دهد، ولی پس از فروکش کردن عوامل جوشان آن حرکت ها، باز همان انسان بوده که بوده است، در صورتی که انسان ها در رهبری انبیاء – با نظر به اثبات این حقیقت که «همگان مانند افراد عائله خداوندی می باشند» که عنصر اساسی رسالت انبیاء است- حقیقت «روحیه برادری» و «عضویت یک خانواده»، بلکه وحدتی عالی تر از آن دو ( اشعه ای از خورشید روح الهی) را درمی یابند. با احساس این وحدت است که می توان بشر را با محتوای بیت زیر مخاطب ساخت:

این همه عربده و مستی و ناسازی چیست؟                   نه همه همره و هم قافله و همزادند؟!

اگر بشر به چنین توفیقی نائل نگردد، موانع بسیار بزرگ، مانند خودخواهی ها و خودکامگی های منجر به جنگ های مستمر، تا آن جا که متفکر نماهایی پیدا شده و گفته اند: «جنگ و تخریب از مختصات ذات انسانی است»! – و اسارت های گوناگون و منفعت طلبی و لذت پرستی اپیکوری (هدونیسم) و پیمان شکنی ها و رقابت های کشنده – نه مسابقه های سازنده – سر راه انسان را گرفته و نخواهد گذاشت روحیه برادری و عضویت در یک خانواده و غیر آن در انسان ها، واقعا – نه به طور ریاکارانه و سوداگرانه – به وجود بیاید. حتی متأسفانه در بعضی از موارد همین حقوق جهانی – که آزادی را  بدون تفسیر و توجیه از بزرگ ترین آمال این اعلامیه جهانی معرفی می نماید- توجه نشده که تلقین آزادی بدون تفسیر و توجیه منطقی آن- موجب بهره برداری از آن که در مسیر رشد مغزی و روانی می شود – خود یکی از عوامل جدایی وحشتناک انسان از انسان می باشد، چه رسد به این که انسان ها را آماده پذیرش «روحیه برادری» و «عضویت در یک خانواده» نماید.

مسأله سوم: مقداری مهم از عناصر اساسی مواد این حقوق مانند «حیثیت ذاتی انسان ها» و «اعضای خانواده بشری» و حتی صلح و آزادی مستند به اعماق شخصیت انسان ها و مستند به وجدان، نیاز به اثبات شایستگی انسان ها برای محبت به همدیگر دارد. با این که برای تشویق و تحریک انسان ها برای محبت ورزیدن به همدیگر، چه به وسیله ادیان الهی و چه به وسیله حکمای راستین، حتی به وسیله قدرت پرستان خودخواه که می خواستند یکه تاز جوامع باشد، گفتارها و فعالیت های بی شمار انجام گرفته، تا آن جا که می توان گفت: هیچ پدیده انسانی محبوبیتی به اندازه محبت در قاموس بشری نداشته، با این حال، موفقیت در این راه، ناچیزتر از آن است که گفته شود: بشر برای ایجاد محبت میان همنوعان خود، کاری انجام داده است. تنها راه ضروری و مفیدی که برای نائل ساختن بشر به رشد و کمال محبت انسانی – نه برای اشباع احساسات خام و بی ریشه و نه برای سودگری – پیش پای وی گسترده شده، عبارت است از راهی که انبیای الهی باز کرده اند. این راه عبارت است از اینکه: نخست باید احترام ذات انسان به یک یک انسان ها ثابت شود تا هرکسی بتواند واقعا خود را دوست بدارد، یعنی از پذیرش احترم ذات، به محبوبیت انسان برای این که انسان است، پیشرفت نماید و آنگاه با درک اشتراک و وحدت همگان در آن ذات انسانی که به جهت وابستگی به کمال مطلق الهی محترم است، محبت به دیگران را اصالتا – نه از روی احساس خام زودگذر و نه از روی سوداگری – بپذیرد.

مسأله چهارم: مادامی که رشد مغزی و روانی بشر، فعالیت های خود را تنها  به مدیریت حیات طبیعی محض و گسترش «خود طبیعی» در ابعاد آن توجیه می کند و دستورهای ادیان و اخلاقیون و حکما را درباره تعدیل خردمندانه امیال و خواسته ها، افسانه هایی بی اساس و اساطیری خواب آور تلقی می نماید، نه تنها این مواد حقوقی عالی، بلکه هر نوع مواد حقوقی اعلایی که فرض شود، اگر اجرا شوند، روی زمین و مردم آن مبذل به ملکوت و ملکوتیان می گردد، قدرت رساندن انسان ها را به هدفی که در این حقوق ها منظور می شود، نخواهد داشت. وضع و تنظیم چنین حقوق های آرمانی برای انسانی که مغز و روان آنان را فقط مدیریت حیات طبیعی محض و گسترش در ابعاد آن توحیه می نماید، شبیه ساختن کاخی بسیار با شکوه و مجلل در روی قله های کوه آتشفشان است!

2- نظر به این که عدم شناسایی و تحقیر حقوق بشر منتهی به اعمال وحشیانه ای گردیده است که روح بشریت را به عصیان واداشته و ظهور دنیایی که در آن افراد بشر در بیان عقیده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند، به عنوان بالاترین آمال بشر اعلام شده است...

مسئل قابل طرح در این علت و انگیزه از این قرار است:

مسأله یکم: در مسائل مربوط به علت شماره یکم، ملاحظه کردیم بی توجهی رهبران اجتماعی و مقدمات تعلیم و تربیت به قانون لزوم تعدیل خودخواهی ها و لذت پرستی ها که علت محرومیت انسان ها از محبت به همدیگر گشته و همواره آتش جنگ ها و اسارت ها را شعله ور نگه داشته، خود موجب دوام این درد جانکاه شده و انسان ها به جای این که خود را «اعضای یک خانواده و عائله خداوندی» بدانند، به قول هابس: «گرگ یکدیگر» شده اند. بنابراین، مادامی که این علت بافی باشد، معلول آن یعنی «عدم شناسایی و تحقیر حقوق بشر که منتهی به اعمال وحشیانه می گردد»، نیز به بقای خود ادامه خواهد داد. بر این اساس، باید گفت: همه مقالات، فعالیت ها، وضع تنظیم و تصویب این گونه مواد حقوقی برای اصلاح بشر، درست شبیه نگهداری باتلاق مولد پشه مالاریا و  آن گاه اقدام به کشتن چند پشه ناتوان و از کار افتاده است!

مسأله دوم: در این علت و انگیزه، بالاترین آمال بشر، «آزادی عقیده» و «منتهی شدن ترس و فقر» معرفی شده است. اگر واضعان و تنظیم کنندگان این مواد، از ابعاد روانی انسانی- چه در حال انفرادی و چه در حال اجتماعی – اطلاعاتی همه جانبه داشتند، می بایست آزادی عقیده و منتفی شدن ترس و فقر را منطقی تر ارزیابی می کردند و آن ها را با کمال اهمیتی که در آماده کردن زمینه و محیط اجتماعی برای حیات هدفدار دارند، و با تفاوت هایی که در ماهیت آن ها وجود دارد، به عنوان عالی ترین مسائل ورود به زندگی معرفی می نمودند زیرا چنان که در تفسیر و تطبیق مواد حقوق بشر متذکر خواهیم شد، آزادی در بیان عقیده، آزادی قلم، آزادی سیاسی، آزادی مذهب و غیر آ ن، با این که عامل لذت و نشاط هستند، جنبه وسیله ای آن ها با واقعیتی که دارند و با نظر به لوازم و مختصاتی که دارند، منطقی تر از جنبه هدفی آن ها نیست. ارزش آزادی، به آن حالت روانی مستند نیست که انسان قدرت انتخاب موضوعی و راهی را از میان موضوع ها و راه های گوناگون و متعدد داشته باشد، بلکه ارزش آزادی با موضوع و راه انتخاب شده تعیین می گردد. کسی که با داشتن آزادی درباره سلب آزادی مردم یا تقویت آزادی آنان، سلب آزادی آنان را انتخاب می کند آیا آزادی او دارای ارزش است؟ تبهکاران، خودکامگان و زورگویان تاریخ بشر، از احساس آزادی در خویشتن بوده که تبهکاری ها را مرتکب شده اند، و الا در صورت جبر، هیچکاری به زشتی موصوف نمی شود. اما درباره منتفی شدن ترس و فقر، باید گفت در این جا نیز اشتباهی رخ داده، و آن اینکه: تفاوت بسیار است میان عامل ادامه وجود یک شیء و هدف و غایت آن. ترس و فقر، مخل بر ادامه حیات انسان هاست، پس منتفی شدن آنها، در حقیقت برداشتن مانع حیات انسان هاست که از یک جهت می توان گفت عامل ادامه حیات است، نه هدف اعلای آن. بر این اساس، هیچ انسان آگاه و خردمندی نمی تواند بگوید: هدف اعلای حیات، خود همین حیات است، به شرط اینکه ترس فقری در آن نباشد.

3- نظر به این که اساسا حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج، به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد...

این علت و انگیزه که وصول انسان ها به حقوق انسانی خود با اجرای قانون تحقق می یابد، از دیدگاه حقوقی محض درست به نظر می رسد، ولی اگر دول متعهد و سازمان ملل نتوانستند با دلیل و برهان از عهده اثبات «حیثیت ذاتی کلیه انسان ها» برآیند، کدامین الزام قانونی می تواند کاری انجام بدهد؟ به همین جهت بود که از سال 1948 به این طرف که تاریخ تصویب این حقوق است، شاهد انواعی از تبعیضات نژادی و اقتصادی و قدرت، در اشکال مختلف آن بوده ایم، جنگ های محلی و محدود میان دو جامعه و دو کشور بسیار صورت گرفته و می گیرد؛ پس می توان گفت: «بشر برای دفاع از خویشتن در میدان تنازع در بقا، همواره خود را به قیام خشن و خونین مجبور می بیند».

4- نظر به این که اساسا لازم است توسعه روابط دوستانه بین الملل را مورد تشویق قرار داد...

این علت و انگیزه هم از نظر مطلوبیت هیچ جای تردید ندارد، ولی سازمان ملل و دول متعهد باید نخست آرزو و درخواست روابط دوستانه بین الملل را با وجود رواج اسف انگیز منفعت پرستی در میان یکه تازان میدان انتخاب اصلح (قوی تر)،  مورد تفسیر قرار بدهند.

5- نظر به این مردم ملل متحد، ایمان خود را به حقوق اساسی بشر و مقام و ارزش فرد انسانی و تساوی حقوق مرد و زن، مجددا در منشور اعلام کرده اند و تصمیم راسخ گرفته اند که به بشریت اجتماعی کمک کنند و در محیطی آزادتر، وضع زندگی بهتری به وجود آورند. این علت و انگیزه، به جز نوعی پیچیدگی که در «تساوی حقوق مرد و زن» وجود دارد و نیاز قطعی به تفسیر و تحلیل «تساوی» و «حقوق» دارد، مطلبی صحیح و قابل توجه است.

نهایت امر، سه مسأله باید در اینجا مورد دقت قرار بگیرد:

مسأله یکم- «تساوی حقوق مرد و زن» که در تفسیر و تطبیق مواد مربوطه مورد تحلیل قرار خواهد گرفت.

مسأله دوم- چنان که در مباحث گذشته گفتیم، برای اثبات ارزش فرد انسانی – که معلول به رسمیت شناختن «حیثیت ذاتی کلیه انسان ها» است- تنها حقوق دانان حرفه ای نمی توانند کاری انجا بدهند، بلکه حتما متخصصان علوم روانی، اخلاقی، مذهب، سیاست و تاریخ باید با کمال جدیت دست به کار شوند.

مسأله سوم- خواست روحی مردم ملل متحد، قطعا همان است که در علت و انگیزه سوم گفته شده، ولی اهمیت تصمیم گیرندگانی که از طرف ملل متحد به عنوان نمایندگان شناخته شده اند، بالاتر از آن است که بدون برخورداری از اخلاق و اعتقاد سازنده به ارزش های انسانی، بتوانند کاری انجام بدهند. پس مشاهده می شود که اجرای مفاد این مواد با چه مشکلاتی روبرو شده است.

6- نظر به اینکه دول عضو متعهد شده ای که احترام جهانی و رعایت واقعی حقوق بشر و آزادی های اساسی را با همکاری سازمان ملل متحد تأمین کنند..

اگر بگوییم با ارزش ترین و سازنده ترین تعهدی که دولت ها می توانند بدهند، تعهد برای تأمین اجترام جهانی و رعابت واقعی حقوق بشر و آزادی های اساسی است، سخنی به گزاف نگفته ایم. نهایت امر، بایستی دو مسأله را که یکی از آن دو را در مباحث گذشته بیان کردیم (آماده کردن عوامل پذیرش حقوق جهانی با قابل هضم ساختن حیثیت و شرف ذاتی انسان) مراعات نمود، و مسأله دوم جریانات سیاسی و شخصی و فرهنگی است که برای هر یک از دول وجود دارد و اختلاف و گاهی تضاد آن جریانات، موجب اختلاف و تضاد دید متصدیان دولت ها درباره طبیعت و بایستگی ها و شایستگی های انسان می گردد. بنابراین، بار دیگر بر نیاز شدید به تفاهم در اصول ارزش ها و حیثیت ذاتی انسانی اصرار می ورزیم.

7- نظر به این که حسن تفاهم مشترکی نسبت به این حقوق و آزادی ها برای اجرای کامل این تعهد کمال اهمیت را دارد، از این رو مجمع عمومی این اعلامیه جهانی حقوق بشر را آرمان مشترکی برای تمام مردم و کلیه ملل  اعلام می کند، تا جمیع افراد و همه ارکان اجتماع، این اعلامیه را دائما مدنظر داشته باشند و مجاهدت کنند که به وسیله تعلیم و تربیت، احترام این حقوق و آزادی ها توسعه یابد و با تدابیر تدریجی ملی و بین المللی، شناسایی و اجرای واقعی و حیاتی آن ها- چه در میان خود ملل عضو و چه در بین مردم کشورهایی که قلمرو آن ها می باشند- تأمین گردد..

نتیجه مهمی که در این علت و انگیزه، از مجموع علل و انگیزه ها در مقدمه اعلامیه جهانی بشر- با توجه به سرگذشت بشر- قابل طرح می باشد، به اجمال، مطلب کوتاه زیر است:
بدون آشنایی جان انسان ها با جان های یکدیگر، محال است حسن تفاهم مشترک میان آنان برقرار شود. تمام تاریخ، شاهد این مطلب است.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- حقوق جهانی بشر – از صفحه 64 تا 70

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/402327