رابطه متقابل دین و هنر
فارسی 5210 نمایش |دین به مثابه اعتقاد و روش زیست و هنر به مثابه تجلى کالبدى و مادى بخشیدن به اعتقادات و باورها از دیرباز در معنا بخشیدن به زندگى بشر ایفاى نقش نموده اند. ادیان هدایتگر و مبین باورهاى بشر نسبت به ابتدا و انتهاى حیات و تعیین مسیر و چگونگى سیر به سمت هدف غایى انسان بوده اند. در این راه که هر موضوع و شىء و فعالیتى واجد معنا قلمداد گردیده است، ارزش هاى دینى به عنوان تغذیه کننده هنر، انسان را به ایجاد فضا و محیط و شکل و کالبدى هدایت نموده اند که یارى دهنده انسان در فهم بهتر اعتقاداتش بوده و همچنین او را در برگزارى مناسک دینى اش نیز که رهنمون او به سمت معنویت و کمال بوده اند، کمک مى نموده اند. به این ترتیب ارتباط دین و شقوق مختلف هنر در همه ادیان با شدت و ضعف هاى متفاوت و به عبارتى مراتب مختلف توجه به هنر در ادیان گوناگون وجود داشته است.
از ابتداى تاریخ بشرى هنر همواره مترادف و همراه با موضوعات و تعابیر و مفاهیم دینى بوده است که به مرور با غلبه مفاهیم دنیوى بر زندگى بشر به تناسب شاخه هایى نیز از آن منشعب شده اند. در واقع همان گونه که به مرور کفر و شرک بر تفکر و جهان بینى الهى و توحیدى انسان غلبه مى کند، هنر متناسب با آن تفکر و جهان بینى نیز به وجود مى آید تا جایى که هنر که روزى براى تبیین حقیقت روحانى و معنوى و بیان زیبایى آن بود، امروزه به حجاب و سترى براى حقیقت بدل شده است. به این ترتیب همان گونه که انسان به زیبایى و عشق و جمال دنیایى و ظاهرى متوجه شده است، هنر دوران نیز، بر این وجوه متمرکز شده و هر آن چه را که دنیایى است، تبلیغ و ترویج کرده و در واقع مجاز را به جاى حقیقت به انسان معرفى مى نماید. سمبل ها و رموز به مرور به صورت نشانه هاى قراردادى که ربطى نیزبه حقایق ماوراء طبیعى ندارند، در آمده اند.
وجود رابطه بین آرا و عقاید هنرمند که به هر حال در آثار او متجلى مى شود با عقاید مورد باور جامعه اى که از آن هنر بهره مند شده و یا به عبارتى آن را درک مى کند، ضرورتى است که فقدان آن سبب عدم درک اثر هنرى و یا حتى نفى آن مى شود. فقدان این ارتباط در جوامع معاصر و در میان جوامع با عقاید و باورهاى مختلف ممکن است ظهور و بروز داشته و هنرمندان ارتباطى با عقاید جامعه نداشته و حتى تمایل به وجود این نداشته و بالاتر از آن، بخواهند آن را تحقیر کنند، اما در میان آن دسته از هنرهاى دینى که بر کهن الگوهاى مورد توجه همه ادیان استوار بوده اند ارتباط هنر و هنرمند و جامعه و پیام اثر هنرى از تجانس و هماهنگى کاملى برخوردار است. این در حالى است که در آن موقعیت، ساده ترین اشیاء و اشکال در عین عملکرد داشتن، معناى خاص خویش را دارند، در حالى که امروزه مدهاى رایج، بدون احساس نیاز به شناخت معناى هنر و ایجاد رابطه با آن، جمع آورى عتیقه جات (و حتى شبه عتیقه ها و عناصر صرفا قدیمى) و آثار هنرى بومیان و گذشتگان و هر آن چیزى را که روزگارى کاربردى داشته و امروزه منسوخ شده است (همچون آفتابه و سماور نفتى و اطوى ذغالى و دیگ و دیزى و...) به عنوان عامل تشخیص و جلوه گرى (و بدون توجه به زیبایى هاى آن که معمولادر آثار گذشتگان مستتر بوده است) ترویج مى گردد و صبغه اى از هنرمندى و هنر دوستى قلمداد مى شود و همین موضوع عامل مهمى در انحطاط آثار هنرى و القای کهنگى و اضمحلال نه تنها به کالبد (که البته مهم هم نیست) که به اصول شکل دهنده آن ها مى باشد.
"دین" و "هنر" دو موضوع و دو مقوله بنیادین مرتبط با ساحت هاى مختلف وجودى حیات انسان هستند. البته این دو از یک جنس و یا هم رتبه و هم درجه نیستند، لکن تأثیرپذیریشان از یکدیگر، نمونه اى یگانه است. به این ترتیب که اصولا همواره "دین"، "هنر" را براى تبیین جنبه هاى معنوى و غیر قابل بیان خویش به خدمت گرفته است و هنر نیز با ارتزاق از مبانى و مفاهیم معنوى دین رشد نموده است. به بیان دیگر از آن جایى که هنرها به طور عام به گونه اى زیبایى و حسن و جمال را به نمایش گذارده، زشتى ها و پلیدى ها و ظلم ها و بى عدالتى ها را به سخره گرفته آن ها را نفى مى کنند، مى توان به ارتباط تنگاتنگ دین (به ویژه ادیان الهى) و هنر متعهد حکم داد. هنر دینى به تعبیرى اعلام وفادارى انسان به عهدى است که با خداى خود بسته است «الست بربکم قالو بلى؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ (آنها به زبان فطرت) گفتند: بله» (اعراف/ 172) و همین وفادارى عامل رشد و کمال انسان است.
رابطه دین و هنر
مرورى اجمالى بر معناى دین نشان از تأثیر دین بر هنر و یا به عبارتى وجود وجه تمایز بین "هنردینى" با "هنر غیر دینى" را دارد. به بیان دیگر هنرى که بر اساس باورهاى دینى شکل گرفته باشد با هنر بر آمده از جهان بینى غیر دینى تفاوت شکلى و ماهوى دارند. براى مثال وقتى دین به معناى "صبغه" (رنگ) به کار رود، مشخصا رنگى است که وجه تمایز و هویت هر چیزى خواهد بود که از آن دین نشأت گرفته باشد. و به این ترتیب "هنر" نیز از این قاعده مستثنى نبوده و در صورت شکل گیرى آن بر پایه ارزش هاى دینى، رنگ دین را به خود گرفته و ضمن آن که خود هویتى را احراز مى نماید، به عنوان عامل هویتى آن دین نیز، ایفاى نقش خواهد نمود. همین طور است اگر مراد از دین، معناى دیگرى، همچون طریقت و کیش و خصایص روحى و معنوى و امثالهم مدنظر باشد، باز هم گویاى تمایز متعلقات به دین (از جمله هنر) با متعلقات سایر موضوعات است. در واقع مشى و روشى که دین براى حیات و فعالیت هاى انسانى توصیه مى نماید، بر فعالیت و مشى هنرمند نیز اثر گذاشته و آثار او را رنگ و بویى دینى مى بخشد. در برخى سخنان بزرگان اصولا درک هنر نیز با درک آیین هاى دینى، مترادف و همسان قلمداد شده و براى درک آن ها شرایطى مشابه ذکر شده است. براى نمونه «کنفوسیوس» را عقیده بر این است که: «کسى که نسبت به دیگران بى مهر است، از رعایت آداب و رسوم مذهبى چه سودى مى برد؟ و براى کسى که محبت دیگران در دل او جا ندارد شناختن هنر موسیقى چه سودى مى بخشد.»
اجمالا این که دین و هنر روابط تنگاتنگ و مستحکمى دارند به گونه اى که بدون وجود امکانات و معانى و حقایقى که دین در اختیار هنر قرار مى دهد، هنر جز پوسته اى ظاهرى و محدود و منحصر شدن فعالیت و تجلى نبوغ بشرى در تهییج و تحریک احساسات مادى و دنیایى نخواهد بود. از طرف دیگر، هیچ مقوله دیگرى چون هنر نمى تواند لطایف و حقایق و معانى و زیبایی ها و معنویت حیات و ماوراء الطبیعه و به عبارتى حقیقت و ملکوت عالم هستى را به انسان معرفى نماید و در همین جاست که گستردگى قلمرو هنر در افعال بشرى و عدم تحدید آن در رشته هایى معدود مشخص مى شود. براى نمونه در مورد اهمیت رابطه هنر و دین «شوان» معتقد است که: «براى دین به طور کلى اهمیت هنر تقریبا به اندازه تفسیر و تأویل کتاب آسمانى است از آن جا که دین نمى تواند ظهور و تجلى کند مگر توسط اشکال و صور. نیز اگر خواص خیلى بیشتر به تفسیر و تأویل کتاب آسمانى احتیاج دارند تا به هنر، اکثریت مردم بر عکس، خیلى بیشتر به هنر محتاجند تا به عقاید حکمى و عرفانى و از آن جا که طبقه خواص از لحاظ جسمانى بر جامعه اتکاء دارد، افراد آن نیز غیر مستقیم احتیاج به هنر دارند.»
نقاش وجود این همه صورت که بپرداخت
تا نقش ببینى و مصور بپرستى
بهره گیرى دین از هنر
یکى از موضوعات، رشته هایى از هنرهاست که ادیان مختلف، بسته به جهان بینى و ارزش ها و اصول خویش به آن ها توجه دارند. ادیان مختلف به رشته هایى خاص از هنرها متوجه بوده و به عبارتى آن رشته از هنرها را براى بیان اصول و تجلى کالبدى بخشیدن به حقایق معنوى مورد نظر خویش مناسب یافته اند. با عنایت به لزوم تحدید بحث در رابطه بین دین و هنر، مترصد جملگى هنرها نشده و بنا به مورد مثال هاى مورد نظر و توجه قرار خواهند گرفت. در دوره اساطیر، هنرمندان در پى تجلى کالبدى بخشیدن به امور ماوراء الطبیعه بودند. آن ها براى مثال قصد بیان زیبایى و لذت و امثالهم را نداشتند. آن ها مى خواستند آن چه را که از غیب در مى یافتند و یا مورد اعتقادشان بود به سایرین معرفى نمایند. به این ترتیب سمبل ها و رموز را به کار مى گرفتند. سمبل ها و رموزى که مى توان از آن ها به عنوان کهن الگوهایى نام برد که در غالب تمدن ها و فرهنگ ها به گونه اى تقدس یافته اند. نمونه هاى مهم آن دایره، مربع، ماندلا،... مى باشد.
در شرق دور، هنر بودایى متأثر از تفکر بودیسم، در نقاشى و مجسمه سازى متثمل مى شود. هنر هندو نیز به شدت بر آن جهانى و سمبلیک بودن هنرهایش تکیه دارد. براى نمونه در مورد "رقص شیوا" آمده است. "شیوا همان عشق ازلى است که لوسیان (Lucian) درباره آن چنین گفته است: به نظر مى رسد که رقص و پایکوبى در آغاز همه چیزها به وجود آمد و به همراه عشق، آن ذات قدیم، پدید شد، زیرا ما این رقص ازلى را به وضوح در رقص دسته جمعى بروج و در ثوابت و سیارات و در هم پیوستگى آن ها و در تغییرات متبادل آن ها و در هماهنگى موزون و با نظام آن ها مشاهده مى کنیم." ملاحظه مى شود که تعمیم معناى رقص تا به حرکت کواکب و سیارات و بروج نیز انجام مى شود.
در واقع رقص شیوا سمبل حرکت موزون عالم هستى است. در ایران دوره هخامنشی هنر غالبا صورت دینى یا میتولوژیک پیدا مى کند و بر اساس خداشناسى، جهان شناسى و انسان شناسى زرتشتى، به ظهور در مى آید. ادبیات، به ویژه شعر، یکى از هنرهاى مورد توجه پیروان بسیارى از ادیان بوده است که با بهره گیرى از مضامین و اصول دینى و همچنین به کارگرفتن رموز و سمبل ها به ویژه در بیان معارف دینى آثار گران سنگى را از خویش به جاى گذاشته اند. ویژگى این نوع از هنر فراهم بودن امکان دسترسى عامه مردم به آن هاست. ضمن آن که به دلیل اهمیت معنا و محتواى آن ها (به ویژه در عصر حاضر) امکان تکثیر فراوان آن و بالنتیجه دسترسى سهل به آن ها کاملا میسر است. در عین حال نباید از پیچیدگى هاى رموز و سمبل ها و معارف آن ها غافل ماند. ادبیات زمینه بسیارى از هنرهاى دیگر همچون سرودها، نمایش ها، داستان ها و همچنین تعامل فرهنگ ها است که البته توضیح آن، موضوع این بحث نخواهد بود. براى نمونه باید توجه داشت که سرود خوانى، یکى از زمینه هاى عبادى بسیارى ادیان است که علاوه برجنبه عبادى آن با تنوعات و بهره گیرى از رموز و سمبل ها و با همراه شدن با موسیقى به عنوان جلوه اى هنرى، ظهور یافته است.
یکى از موضوعات پنجگانه وداها، سرودهاى مقدس (mantra) مى باشد که در توصیف آن ها آمده است: "سرودهاى مقدس اغلب در مدح و ثناى خدایان ودایى سروده شده است. سرودهاى مقدس نه ما را مکلف به انجام دادن فعلى مى کند و نه ما را از انجام دادن فعلى بر حذر مى دارند، بالنتیجه یگانه ضرورت و لزوم این سرودها همان توضیحاتى است که اینان درباره مراسم عبادى مى دهند و امور مربوط به قربانى را در ذهن ما مجسم مى سازند. و یا "ودانتا" مساوى با متون و تصنیفات اوپاتیشادهاست که سرآمد ادبیات رمزى و تمثیلى کیش هند و آیین سرى دوران باستان ودایى است." هنر پرورى دین و یا به عبارتى ارتباط ادیان با هنر و بهره گیرى آن ها از آن، در جهت بیان مبانى و اصول و ارزش هاى معنوى خویش و همچنان شکل دادن به فضاى مناسب عبادات و آیین ها و انجام مناسک و مراسم ادامه داشت تا دوره تمدن یونانى فرا رسید و معیارهاى ارزیابى هنرها دگرگون شد. براى دوره از عصر یونان به بعد، معیارهاى زیبایى هنرى کلاسیک مطرح مى شود که در واقع معیارهایى، دنیایى هستند.
در واقع قبل از آن، هر گونه معیار و ارزیابى هنر، در رابطه به ماوراء الطبیعه و عالم غیب و موضوعات و مفاهیم دینى و غیر دنیایى مطرح است، در حالى که این دوره آغاز شکل گیرى و بهره گیرى معیارهاى مادى و این جهانى براى ارزیابى هنرها مى شود که این دوگانگى تا به عصر معاصر نیز ادامه یافته است. مسیحیت که جهان و انسان را مظاهر تجلى خدا مى داند، تا جایى پیش مى رود که خداوند را در وجود مسیح متجسم مى پندارد و با این تفکر است که هنر مسیحیت، سعى در ارتباط همه هنرها و جزئیاتش با عالم غیب دارد. در واقع نه تنها همه شمایل ها و مجسمه هاى هنر مسیحى به نوعى به غیب اشاره دارند، که ابنیه و اجزاء آن ها نیز از طریق سمبل ها و رموز خود به تجسم عالم غیب مسمى هستند و اما هنر اسلامى اگر چه که اشکال و زمینه ها و موتیف هایى را از فرهنگ ها و تمدن هاى قبل از خود اخذ مى کند، لکن در هنرهایى گام بر مى دارد و پیشرفت مى کند که به دو وجه مهم تنزیه و تذکر متصف هستند. هنرهاى اسلامى را در تلاوت قرآن کریم، در خطاطى کتاب الهى و در ایجاد مکانى براى عبادت مسلمین مى توان جستجو کرد.
از آن جایى که هنر (همچون بسیارى زمینه ها و فعالیت هاى انسان و حتى بیشتر از آن ها) به دو وجه و دو قلمرو "رحمانى" و "شیطانى" یا "حقیقت" و "مجاز" قابل تقسیم است و تشبه در این وادى بسیار قوی تر و قدرتمندتر و فریبنده تر از سایر شقوق فعالیت هاى بشرى است، هنرمندان مسلمان، تنها آن دسته از هنرهایى را به میان جامعه آورده و ترویج مى نمودند که امکان گمراه نمودن مردم از طریق آن ها منتفى باشد و به همین دلیل است که هنرهایى چون موسیقى و نقاشى در میان هنرهاى دینى جایى ندارند. که البته دلیل اصلى نفى نقاشى و یا مجسمه سازى همان ویژگى تنزیه هنر اسلامى است که به "شمایل شکنى" معروف شده است. یکى از ویژگی هاى بارز هنر اسلامى (همچون سایر هنرهاى دینى) رمز پردازى پیچیده آن است. به گونه اى که نه تنها صورتى را نمى توان یافت که فاقد معنایى باشد، بلکه فراتر از آن نظر عرفا تفکر ظاهرنگرى و توقف در ماده و عدم عبور از آن نوعى بت پرستى تلقى مى شده است:
چو اشیا هست هستى را مظاهر *** از آن جمله یک بت باشد آخر
نکو اندیشه کن اى مرد عاقل *** که بت از روى هستى نیست باطل
بدان کایزد تعالى خالق اوست *** ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست
وجود آنجا که باشد محض خیر است *** و گر شرى است در وى آن ز غیر است
مسلمان گر دانستى که بت چیست *** بدانستى که دین در بت پرستى است
وگر مشرک ز بت آگاه گشتى *** کجا در دین خود گمراه گشتى
ندید او از بت الا خلق ظاهر *** بدین علت شد اندر شرع کافر
تو هم گر زو ببینى حق پنهان *** به شرع اندر نخوانندت مسلمان
(شیخ محمود شبسترى)
بحث صورت الهى انسان که در مسیحیت به معناى تجسم خدا در عیسى (ع) تعبیر شده و شمایل نگارى را تقدس مى بخشد، در تفکر اسلامى به صورتى کیفى مطرح مى شود. به این معنا که انسان قوایى از صفات الهى (حیات، علم، اراده، قدرت، سمع، بصر و کلام) را که در واقع صفات کیفى است (به خواست خدا) دارا شده است و به این ترتیب تصویرى که نتواند هیچ یک از این صفات سبعه را به نمایش بگذارد نمى تواند به عنوان هنر دینى و قدسى مجاز در تفکر اسلامى مطرح شود. مضافا این که این عمل خلاف اصل تنزیه خواهد بود که هر گونه تجسم صورتى الهى را نفى مى نماید.
بهره مندى هنر از دین
تو کز سراى طبیعت نمى روى بیرون *** کجا به کوى حقیقت گذر توانى کرد
آیا دین محدود کننده هنر است؟ بدون تعارف باید به این سؤال پاسخ مثبت داد. اما چون این پاسخ مثبت، به تنهایى مبین همه ابعاد موضوع نیست، بنابراین بهتر است که موضوع کمى توضیح داده شود. دین با توجه به جنبه معنوى و غیبى خویش به قدرى وسعت و عمق و در واقع همچون خود غیب "بى کرانگى" دارد که محدود نمودن هنر در موضوعاتى خاص به هیچ وجه مانعى براى رشد و تعالى آن نخواهد بود، همان گونه که در همه ادیان رخ نموده است. به عبارت دیگر هیچ جهان بینى و تفکر دینى را نمى توان سراغ گرفت که مانع پیشرفت هنرهاى مجاز مورد نظر خویش شده و به عبارتى براى هنر مجاز حدى تعیین نموده باشد. اگر چه که مکاتب غیر الهى ظاهرا ورود در هیچ نوع از هنرى را منع نمى نمایند، لکن به جهت نیات سیاسى و اقتصادى (و دنیایى) خویش و با قدرت مادى (سیاسى و نظامى و تبلیغى و... ) که در اختیار دارند، آن چنان هنرمند و جامعه را هدایت مى کنند که تنها به هنرهایى بپردازند که مروج اصول جهان بینى آن هاست. فى المثل هنر مدرن که مى تواند فردگرایى را در مقابل ایده جامعه گرایانه سوسیالیسم رشد دهد، به شدت از سوى کشورهاى بلوک غرب تبلیغ و ترویج مى شود. در حالى که در بلوک شرق (سابق) نیز به نوبه خود سبک هایى تبلیغ و ترویج مى شدند که اصالت را به جمع داده و مى توانستند به عنوان دلیلى بر رجحان جمع گرایى و ایدئولوژى مورد نظرشان مطرح شوند. بنابراین معیارهاى اصلى هنر دینى را در معنویت گرایى آن، در کمال و شرافت بخشیدن به ماده، در جنبه تمثیل گرایى و رمز پردازى آن و در به نمایش در آوردن اصل یا اتفاقى مقدس و قدسى مى توان جستجو نمود.
در واقع بهره گیرى هنرها از دین و یا به عبارتى تجلى هنر دینى، منوط به دریافت هاى معنوى از دین و سعى هنرمند در لباس ماده پوشاندن به آن ها در قالب رموز و تمثیل ها و سمبل ها بوده است. به بیان دیگر هنرمندى که از مفاهیم دینى بهره مى گیرد، آثار هنرى را به منظور صرف ارایه اثرى هنرى و به عبارتى هنر براى هنر ایجاد نمى کند، بلکه مراد اصلى او مفاهیم و ارزش هایى است که آن دین خاص بر آن استوار بوده و یا این که آن ها را به عنوان آرمان و غایت حیات معرفى نموده است. مرورى اجمالى بر تعریفى که از "نیروانا" مى شود، به خوبى بیان گر این موضوع است که هنرمندان تمثال گر و تندیس ساز تنها به شمایل نگارى و تندیس سازى نپرداخته اند. بلکه مراد اصلى شان بیان حالات و زمان و اتفاق مقدسى بوده است که رخ داده است.
در تعریف "نیروانا" آمده است: هر آنکس بکوشد که "نیروانا" را همچون مقام مثبت یا منفى یا فقط مقام عدم انهدام تعبیر کند، نظرى در پیش گرفته که در آیین بودا آن را کفر و الحاد مى دانند. درست است که این طرز بیان، مردمان عصر جدید را ارضا نمى کند و ما مى خواهیم مطالبى بیشتر درباره معانى آن بدانیم ولى پاسخ دادن قطعى بر اینکه "نیروانا" چیست امکان ناپذیر است زیرا خود بوداییان این سؤالات را بى ربط و غیر شرعى تعبیر کرده اند. نیروانا انتها و هدف غایى تعلیمات بودایى است و مستلزم آنست که جوینده حق ابتدا به واقعیت حق، بیدار شده باشد، مانند خود بودا که زیر درخت روشنایى، ناگهان به واقعیت مطلق رسید و به قول بوداییان روشنایى محض در اعماق وجودش تابید و در حالى که شمع هوى و هوس دنیا، خاموش مى شد، چراغ روشنایى حق در دل او مى افروخت و پرتو بر سایه هاى تیره نادانى مى افکند و لبخند اسرارآمیزى بر لبان مرتاض بزرگ نقش مى بست. لبخندى که قرن هاى متمادى است که در تمثال ها و مجسمه ها و تصویرهاى بودا و "بودى ساتواها" منعکس است و راز آن در دل هر بودایى واقعى متجلى است. لبخندى که هم نوعى استهزاء به عدم ثبات اشیاء و ناپایدارى سلسله علل و گردش بى پایان ذرات هستى و رقص کاینات تعبیر مى تواند شد و هم نوعى ترحم پاک و خالص و شریف و خالى از گزند احساسات، ترحم به اندوه و رنج پایان ناپذیر موجودات سرگردانى که گریبان گیر چرخ "باز پیدایى" اند و زیر چرخ آسیاب هستى، در انتظار آرامش خیالى، عمرى را به تلخى سپرى مى کنند و مقدار اشک هایى که براى آوارگى خود در سلسله مراتب هستى از دیده فرو ریخته اند از مقدار آب اقیانوس ها بیشتر است، ترحم براى حال آن هایى که همت گام برداشتن در راه آزادى را ندارند، که همین موضوع به خوبى بیان گر ویژگى هاى مقدس شمایل ها و تندیس ها از نظر هنرمندان به وجود آورنده آن ها و پیروان بوده است.
همین امر سبب شده است تا در قلمرو ادیان مختلف بنا به حدودى که براى بیان امور قدسى توسط هنرمندان حتى به صورت نانوشته تعیین شده است نوع خاصى از هنر گسترش یابد. براى نمونه شمایل نگارى آن چنان در بسیارى ادیان رواج دارد که امروز علمى چون آیکونوگرافى (iconography) در تجزیه و تحلیل انواع شمایل ها گسترش وسیعى یافته است. این در حالى است که مثلا در میان هنرهاى اسلامى خطاطى (caligraphy) و تلاوت قرآن کریم به عنوان هنرهاى قدسى گسترش چشم گیرى یافته اند. در سایر هنرها از جمله معمارى و هنرهاى مکمل آن (گچ برى، کاشى کارى،...) با هندسه و فرم هاى انتزاعى خاص خویش، ویژگى بارزى براى هنر مسلمین بوده اند. در عین حال هنرهایى چون نقاشى و مجسمه سازى رشدى نداشته اند. البته این از ویژگى هاى بارز هنر ایرانى (چه قبل و چه پس از اسلام) است که به تعبیر "آندره گدار" نقطه اوج و تمرکز خویش را در معمارى و هنرهاى وابسته به آن به منصه ظهور رسانده است.
ناگفته نماند که این تأکید به ویژه براى هنر پس از اسلام ایرانیان، یا به دلیل عدم آشنایى نامبرده با ادبیات عرفان فارسى بوده و یا این که او اصولا هنر را در حیطه نقاشى، حجارى و معمارى محدود نموده است. به هر حال با اغماض مى توان این گفته را پذیرفت که معمارى ایرانیان به جهت ویژگى تسلط جهان بینى دینى بر زندگى شان (چه قبل و چه پس از اسلام) که وجه بارز آن یکتاپرستى بوده است، تمرکز را بر خلق هنر معمارى و آن هم عمدتا معمارى مکان هاى مقدس و بالتبع هنرهاى مرتبط و مکمل با آن نهاده است. وجه بارز دیگر هنر، غیر تفننى بودن آن است. امروزه بسیارى (و یا اکثریت قریب به اتفاق) هنرها، جنبه اى تفننى یافته اند. گاهى نیز از سوى عده اى براى نمایش خویش (و چشم پرکنى) به کار گرفته مى شوند. این در حالى است که هنر دینى در متن زندگى جارى است. نه هنرمند براى گذران زندگى به ایجاد اثر هنرى دست مى زند و نه مردم به عنوان تفنن با هنر دینى برخورد مى کنند. هنر دینى جزئى از آیین هاست، تذکر است، الهام است، تعلیم است، حیات بخش کالبد مادى زندگى و فعالیت هاى روزمره است، آرام بخش است و به طور اجمال زندگى است و هدایت گر زندگى به سمت آرمان هاى آن.
یکى از مهمترین زمینه هاى تجلى هنر دینى ایجاد فضا و مکانى براى عبادت است. در مورد فضا و اهمیت کیفیت آن و همچنین در مورد ویژگى ها و صفات مکان عبادت در جاهاى دیگر به تفصیل سخن گفته شده است، و در این جا تنها به برخى روابط بین هنر و مکان عبادت اشاره مى شود. مکان هاى عبادت و یا معابد از دیرباز جلوه گاه بارزترین هنرهاى پیروان ادیان بوده اند به نحوى که ذکر جزییات هر کدام (مثلا معابد بوداییان و هندوان، کلیساهاى مسیحى، مساجد مسلمین، آتشکده هاى زرتشتى) سخن را به درازا خواهد کشاند، ولى یک نکته مشترک وجود دارد و آن این که على رغم بسیارى تفاوت ها و تشابهاتشان این معابد تجلیگاه کالبدى جهان بینى و تفکر و اصول و ارزش هاى هر دین بوده اند. این هنر کمى نیست که انسان بتواند فضایى به وجود آورد که به عنوان مرکز عالم (چون معابد همیشه در مرکز عالم تصور شده اند) ارتباط انسان را با خالق خویش به آن گونه که او را مى شناسد برقرار کند.
براى نمونه در مورد معابد بورکهارت، عقیده بر این است که: براى اقوام ساکن یکجانشین، هنر مقدس على الاطلاق، ساختمان حرم یا جایگاه مقدسى است که روح الهى دایم الحضور، در عالم به طورى عینى در آن به نحوى مستقیم و به عبارتى دیگر به صورتى «شخصى»، «سکنى» گزیند. حرم همواره از لحاظ معنوى در مرکز عالم واقع است و از همین رو به معناى حقیقى کلمه، جایى مقدس است. در آن جا انسان از نامحدودى زمان و مکان دامن در مى کشد، چون در "این جا" و "هم اینک" خداوند از براى انسان حضور دارد. شکل معبد گویاى این معنى است. این شکل با نمودن جهات اصلى به نحوى برجسته و نمایان، مکان (فضا) را از حیث مرکز آن و یا در ارتباط با آن مرکز، نظم مى دهد. شکل معبد، صورتى ترکیبى از عالم است، یعنى معمارى مقدس آن چه را که در عالم به صورت حرکت بى وقفه وجود دارد، به شکل پاینده و برقرار، تبدیل مى کند. در عالم، زمان بر مکان غالب است. در ساختمان معبد، بر عکس، زمان به مکان تغییر یافته است. حتى اجزاء هر معبد را معنایى است که احتمالا در مذاهب گوناگون نیز تعابیر متفاوتى از آن ها مى شود. "هر حرم یا زیارتگاه به مثابه درى است که بر عالم ماورا و ملکوت خداوند گشوده مى شود. بر این اساس، در حرم به نوبه خود، زبده سرشت کل حرم را به همان زبان رمز بیان مى کند. برخى مشکلات مبتلا به هنر معاصر که مى خواهد صبغه دینى داشته باشد به طور اجمال عبارت است از:
یکى از مشکلات هنر و بسیارى از هنرمندانى که در عصر حاضر سعى در ارائه هنر دینى دارند، آن است که مى کوشند تا موضوعات و مفاهیم معنوى را در قالب و اشکال به عاریت گرفته از هنر و جهان بینى غیر دینى مغرب زمین بریزند و همین امر عاملى است در جهت انحطاط هنر. در ایران با توجه به سنت بسیار قوى هنرى و وجود این حقیقت انکارناپذیر که اکثر نقاشان که به سبک جدید نقاشى مى کشند صرفا از غربى ها تقلید کرده اند و علت درونى در داخل فرهنگ ایرانى موجب پیروى آن ها از چنین سبکى و روشى نمى شود، واقعا نمى توان عذرى از براى بى توجهى به سنت عظیم هنرى ایران آورد مگر یک نوع تکبر و غرور که مى خواهد جهل را با یک نوع ادعاى برترى بپوشاند و امراض روانى منتج از غربزدگى حاد را به عذر طغیان، علیه هنر سنتى به نحوى که براى کسى قابل درک نیست بر روى پرده نقاشى آورد. اشکال دیگر آن است که اصول عالم ماده و عالم تجربه به جهان غیب نیز تسرى داده مى شود. فى المثل اگر در جهان ماده بسیارى قوانین و اصول نسبى هستند، باید متوجه بود که متعلقات به عالم قدس، ثابت و لایتغیرند و نه تابع قوانین نسبیت. به این ترتیب نیز خلاقیت و نوآورى در قلمرو هنر دینى، بایستى در دامن اصول سنتى (به معناى ریشه آسمانى داشتن) به منصه ظهور برسد. زمینه دیگر تجلى هنر دینى، ایجاد اجزاء و فضاى انجام آداب و آیین ها و مناسک خاص هر دین است و الهامى که آن آیین به پیروان خویش مى دهد تا از یک آیین ادوارى توشه اى براى خویش (تا آیین دیگر) برگیرند. نمونه بارز آن مناسک حج و یا آیین هاى عزادارى اباعبدالله الحسین (ع) هستند. آیین ها سراسر رمز و سمبل و نمادهایى هستند که ریشه در حقایق ماوراء الطبیعه دارند.
نتیجه: رابطه دین و هنر
قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهى (حافظ)
به عنوان نتیجه بحث مى توان به این نکته بنیادین اشاره کرد که مفاهیم و ارزش هاى دینى توانایى موضوع و زمینه شدن براى هنر یا هنرهایى خاص را دارند که نوع هنر بسته به جهان بینى هر دین متفاوت و گاه متضاد خواهد بود. به بیان دیگر، هم دین مى تواند عامل رشد و تعالى هنر گردد و هم هنر مى تواند ارزش ها و مبانى معنوى دینى را به نحو مناسبى به نمایش بگذارد. حاصل این تعامل، تجلى و بروز و ظهور هنر (هایى) است که به صفت دینى متصف هستند.
منـابـع
محمد نقى زاده- مجله هنر ديني شماره 8 و 9- مقاله رابطه متقابل دين و هنر
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها