مکتب کاپادوکیه در تاریخ فلسفه قرون وسطی
فارسی 5101 نمایش |کاپادوکیه
مکتب کاپادوکیه از گروه آباء کلیسا یونانی زبان کلیسا محسوب می شوند. آباء کلیسا کسانی بودند که در کنار دیگر تفاسیر مسیحی تفسیری خاص از مسیحیت پولوسی- یوحنایی ارائه کردند که از لحاظ تاریخی به عنوان تفسیر رسمی مورد قبول واقع و در قرون بعدی از آن به شدت دفاع شد و به صورت دین رسمی غرب امروز درآمد. مورخان مسیحی آباء کلیسا را به چند گروه تقسیم می کنند. گاهی آنها را در ارتباط با شوری نیقیه (325میلادی) آباء قبل و بعد از شورای نیقیه می خوانند. گاهی نیز بر اساس دوره های تاریخی به گروههای جغرافیایی یا فکری تقسیم کرده اند و گاهی آنها را از لحاظ زبان به دو گروه آباء یونانی و لاتینی زبان تقسیم می کنند. به نظر می رسد که تقسیم آخر برای درک چگونگی شکل گرفتن تفکر مسیحی، تبیین تاریخی و شرح اعتقادات آن مناسبتر از دیگر تقسیمها باشد.
مکتب کاپادوکیه
در اوایل قرن چهارم میلادی قسطنطین، امپراطور روم، مسیحی شد، در نتیجه آزار و شکنجه ی مسیحیان بسیار کم شد و در پی آن مسیحیان در امپراطوری روم اعتبار حقوقی کسب کردند؛ همچنین در اواخر همین قرن مسیحیت دین رسمی امپراطوری شناخته شد. مهمترین بحثهای کلامی در این قرن تثلیث و نقش شخص دوم آن در جهان شناسی مسیحی بود. در دهه ی دوم این قرن آریوس (Arius)، یکی از کشیشان شهر اسکندریه، دوباره نظریه ی انسان بودن مسیح را طرح کرد. با اینکه او را خالق دانست، ولی الوهیتش را منکر شد. او عقیده داشت که مسیح پسر واقعی خدا و همذات او نیست. مسیح مانند دیگر انسانها حتی می توانست گناه هم انجام دهد. در میان مسیحیان در این باب اختلاف نظر روی داد و عده ای از الوهیت و عده ای دیگر از انسان بودن مسیح دفاع کردند. قسطنطین، امپراطور تازه مسیحی شده، که می خواست این دین از مبانی اصلی وحدت بخش یونانی زبان شرق و بخش لاتینی زبان غرب امپراطوری روم باشد، برای حل این اختلاف بزرگان مسیحی را به شهر نیقیه برای تشکیل شورایی در سال 325 میلادی دعوت کرد.
خود او این شورا را، که اولین شورای عمومی مسیحیت بود، رهبری کرد. با اینکه آراء آریوس علت اصلی تشکیل این شورا بود، ولی او و همفکرانش موفق نشدند در آن شرکت کنند و خود شورایی در کنار این شورا تشکیل دادند و مصوبات آن را رد کردند. در شورایی که به ریاست امپراطور تشکیل شد بر الوهیت مسیح به عنوان شخص دوم تثلیث و هم جوهری او با پدر تأکید گردید و مخالفان آن هم مورد تکفیر قرار گرفتند. آتاناسیوس (Athanasius) در نقد آراء آریوس و دفاع از اعتقادنامه ی نیقیه نقش محوری داشت. تفسیر او از مسیحیت، که بر مبنای تفکر پولوسی و قرائت ایرنئوس لیونی از آن بود و در مقابل تفسیر آریوس از مسیحیت قرار داشت، مورد پذیرش شرکت کنندگان در شورا قرار گرفت. در سال 381 شورای عمومی دیگری در شهر قسطنطنیه برگزار شد که ضمن تأیید اعتقادنامه ی شورای نیقیه نقش روح القدس را به عنوان شخص سوم تثلیث و هم ذات پدر و پسر تأیید کرد. پس از آن متکلمان مسیحی کوشیدند تا چگونگی تمایز این سه اقنوم را در عین تأکید بر هم جوهر و هم رتبه بودنشان بیان کنند. در قرن چهارم میلادی کاپادوکیه تبدیل به مهمترین مرکز کلام مسیحی به زبان یونانی شد و به دفاع از سنت حاکم مسیحی پرداخت و اسکندریه را پشت سر گذاشت. مهمترین متفکران این حوزه ی فکری بازیلوس (Basilius) قیصریه ای، گرگوریوس (Gregorius) نازیانزوسی و گرگوریوسی نیسایی بودند.
بازیلوس
بازیلوس (330-379) در کتاب در باب شش روز خلقت (De Hexameron) نشان داده است که نظریه های فلسفی رایج در عصرش را درباره ساختار و بنیان جهان به خوبی می شناسد و به تفسیر جهان شناختی عالم در چارچوبی یهودی- مسیحی پرداخته است. با وجود استفاده بسیار از فیلسوفان یونان، اگر به موعظه هایشان در باب خلقت عالم در شش روز نظر انداخته شود، مشاهده می گردد که آراء فیلسوفان را تحقیر و بر تمامیت حقیقت وحیانی تأکید کرده است. او در مقابل افلوطین از اراده ی آزاد خداوند در خلقت و رد ضرورت سخن گفت و معتقد بود که جهان ابتدایی زمانی داشته است و زمان اصل و بنیان جهان مادی است. اصولا فقط روح است که به انسان حدوث زمانی عالم را می شناساند، چون عقل خلاف آن را ثابت می کند، ماده نیز مخلوق و وابسته به خداوند است، با این نظر بازیلوس از جهان شناسی افلاطون دور می شود. در مقابل ثنویان نیز، با رد شر جهان شناسی، شر را از اخلاقی در نظر گرفت و در اراده ی انسان قرار داد. او معتقد بود که در جهان نوعی دلبستگی بین موجودات وجود دارد. این دلبستگی بر اساس قانونی است که خداوند در طبیعت قرار داده و موجودات را، که از لحاظ وجودی کاملا با یکدیگر متفاوتند، به یکدیگر نزدیک کرده است.
روش تفسیری بازیلوس
به نظر بازیلوس با اینکه کتاب مقدس از چهار عنصر آب، خاک، هوا و آتش فیلسوفان سخنی به میان نیاورده است، ولی به طور ضمنی به آنها اشاره می کند. او با این نظریه درباره ی عناصر اربعه در چارچوب عقاید مشائی- رواقی بحث می کند. به نظر او در جهان شناسی حقایق فلسفی با حقایق دینی تفاوت چندانی ندارد، ولی برتری دین در این است که حقایقی را به انسان نشان می دهد که ماورای شناخت عقلانی است و با فلسفه نمی توان به آن دست یافت. بازیلوس در تفسیر کتاب مقدس علاقه ی چندانی به تفسیر رمزی نشان نداد و ترجیح داد که معنای ظاهری آن را در تحلیلهای کلامی خود به کار برد. اصولا معنای ظاهری کتاب مقدس با تفاسیر جهان شناختی او از عالم هماهنگ تر بود. این روش تفسیری، روش بیشتر متکلمانی بود که به مسائل جهان شناختی علاقه نشان می دادند.
سه اقنوم الهی
سه اقنوم الهی با یکدیگر تفاوت دارند، یعنی پدر، پسر و روح القدس هیچ یک دیگری نیست. به نظر بازیلوس این تمایز به سبب جوهر نیست؛ زیرا جوهرشان مشترک است. عرض هم که به حوزه الهی راهی ندارد پس علت تفاوت بین این اقانیم چیست؟ او معتقد بود که علت تفاوت خصوصیات یا ملک خاص (idion) هر یک یا وجه وجودی هر کدام است. به این صورت که وجود پدر از چیزی نشأت نمی گیرد، پسر از پدر تولید یافته است و روح القدس نیز از پدر به واسطه پسر صادر شده است. ملک خاص یا خصوصیت پدر این است که او نامولود است، خصوصیت پسر مولود بودن و خصوصیت روح القدس صادر شدن از پدر به واسطه ی پسر است. علاوه بر این خصوصیات می توان از «پدری»، «پسری» و «مقدس گردانیدن» نیز به عنوان خصوصیت خاص هر یک از این سه اقنوم نام برد.
البته بازیلوس در راستای کلام مسیحی توضیح می دهد که پدر، به عنوان منشأ و علت همه چیز، بدون علت است. او علت وجود پسر و علت اصلی وجود روح القدس است که البته از بعضی جهات پسر نیز در این علیت شرکت دارد؛ به این معنی که روح القدس از پدر صادر می شود، ولی این صدور از طریق پسر انجام می گیرد. بنابراین می توان گفت که بین این سه اقنوم نوعی رابطه ی علی شکل دهنده ی وجودشان است. بازیلوس علاوه بر وحدت جوهری، وحدت اراده و فعل را نیز نزد این سه اقنوم ذکر می کند. اراده نزد این سه یکی است و از هر سه یک فعل سر می زند.
گرگوریوس نازیانزوسی
معروفترین اثر گرگوریوس نازیانزوسی (330-390) خطابه های کلامی اوست که در آن ضمن نقد آراء آریوس از اعتقادنامه ی شورای نیقیه دفاع کرده است. بزرگترین انتقاد او به آریوس این بود که به عقل گرایی یونانی روی آورده است. او به فلسفه ی یونان به عنوان فلسفه ی شرک حمله کرد، البته گاهی هم از فایده ی فلسفه برای تبیین عقاید دینی یاد می کرد. در یکی از خطابه هایش اظهار کرد که از فرهنگ غیر مسیحی آنچه را که در راستای جستجو و اندیشه درباره ی حقیقت است گرفته ایم و آنچه را که به طرف شیاطین راهنمایی می کند و خطاست کنار گذاشته ایم. او به وحی یهودی و شخصیت و رستگاری مسیحی به شکل پولوسی- یوحنایی توجه خاص داشت و معتقد بود که حکمتی که فقط بر عقل بنا نهاده شده باشد، نادرست است. او از کسانی بود که با جمع فلسفه یونان با وحی یهودی- مسیحی نظامی کلامی ایجاد کرد. به نحوی که اگر در آراء کلامی گرگوریوس تأمل کنیم می بینیم که او می خواست صورت و شکل فلسفه یونانیان را برگیرد و آن را از مسیحیت پر کند.
جهان شناسی گرگوریوس نازیانزوسی
او مانند بازیلوس، جهان شناسی به معنی واقع گرای آن نبود و به عرفان علاقه بیشتری نشان داده و به تفسیر عرفانی موضوعات و مسائل کتاب مقدس پرداخت. به نظر او هر معنای ظاهری و باطنی متون مقدس صحیحند، زیرا کتاب مقدس حقیقت را به طور عقلانی و مستقیم به انسان ارائه نمی کند. باید ایمان آورد و با تفاسیر مختلف آن را درک کرد. او معنای چندگانه ی متون مقدس را نشانی از برتری این متون بر رساله های مشرکان یونانی می دانست. البته در جهان شناسی کتاب تیمائوس افلاطون را می شناخت و مانند بازیلوس معتقد بود که بسیاری از مسائل آن با کتاب مقدس هماهنگ است؛ ولی چون او در آشتی دادن کتاب مقدس با تیمائوس نکوشید. هر چند او بر حجیت کلیسا و اطاعت از سنت شفاهی آن تأکید داشت، ولی نقش عقل و رجوع به کتب یونانیان را در شناخت حقیقت نفی نکرد.
هر موجود عاقل به خداوند و علت نخستین اشتیاق دارد. خداوند غیر قابل درک است و فقط در حال وحدت با او رسیدن به عالم مثل است که می توان او را درک کرد. در آن صورت انسان الهی می شود و می تواند خدا را برگیرد. خداوند در ذات و احکامش غیر قابل درک است و نمی توان نامی برای او در نظر گرفت. مناسبترین نام برای او عبارت است از: «آن است که هست»، که اشاره ای است به سفر خروج که یهوه در جواب پرسش موسی که از او پرسید «تو کیستی؟» جواب داد: «من آنم که هستم.» اوگوستینوس و توماس آکوئینی هم بعدها با نقل این عبارت خدا را وجود مطلق در نظر گرفتند. در هر صورت به نظر گرگوریوس انسان خدا را فقط به واسطه اعمال و آثارش می شناسد.
گرگوریوس نازیانزوسی هم به تبعیت از سنت رسمی کلیسا خدا را تثلیث سه اقنوم می دید و مانند بازیلوس معتقد به وحدت الوهیت، قدرت و جوهر در تثلیث بود. او معتقد بود که هر سه اقنوم برابرند و رتبه و تابعیتی بینشان نیست، ولی هر یک از دیگری به سبب خصوصیت خاص خود متمایز است. او این تمایز را از بازیلوس مشخص تر بیان می کند. به نظر او نام خاص پدر «بدون منشأ» است، زیرا او از کسی نیست و علتی ندارد. پسر بدون منشأ نیست چون از پدر است، ولی اگر منشأ را به معنی زمانی آن در نظر بگیریم، او هم بدون منشأ است، چون خالق زمان است و تابع آن نیست. پس نام خاص پسر «مولود بدون منشأ» است. روح القدس که روح حقیقی است، از پدر می آید، ولی نه به طریق پسر، زیرا او از پدر زاده نشده، بلکه صادر شده است. بدین ترتیب گرگوریوس نتیجه می گیرد که نام خاص روح القدس «صادر نامولود» است.
گرگوریوس نیسایی
به نظر گرگوریوس نیسایی (مرگ 394) ایقان ایمان برتر از معرفت علمی و عقلی است، البته از عقل می توان برای سازمان دادن به وحی و شناخت خداوند و صفاتش بهره برد. او به کلام سلبی یا تنزیهی گرایش داشت و معتقد بود که ذات خداوند برتر از مقولات است و مخلوقات نسبت به او عدم هستند. برای شناخت حقیقی خداوند باید طریق عرفان را برگزید. عرفان در ابتدا نوری است که شروع به ظاهر شدن می کند، ولی هرچه انسان به خدا نزدیکتر شود، بهتر می فهمد که او ناشناختنی است. هنگامی که نفس ظواهر را به کنار می زند، به آنچه که عقل گمان می کند که می شناسد می رسد و هنگامی که بیشتر به درون می رود به ناشناختنی می رسد و در آنجا به مشاهده خدا می پردازد. اما شناخت حقیقی خدا غیر ممکن است؛ زیرا او برتر از تمام اندیشه هاست و به وسیله ی تاریکی از همه چیز جدا شده است. خداوند تاریکی محض است و درک او عدم درکش است. البته منظور گرگوریوس نیسایی این نیست که خداوند به معنای گنوسیسی ظلمت است، یا اینکه خدایی غیر از این خدا هست که نور وجود است. خداوند برای فهم بشر تاریک است. او مانند تاریکی برای بشر غیر قابل فهم و دست نیافتنی است.
انسان با اینکه شناختی واقعی از خداوند ندارد، ولی در هر صورت تصویری از اوست. او غایت و سلطان مخلوقات و امتزاجی از لاهوت و ناسوت است. هدف انسان بازگشت به خداوند است. او برای نیل به این مقصود با تزکیه ی نفس و با امداد الهی تصویر خدا را در خود، که گناه نخستین بد شکل کرده بود، پاک می گرداند. منابع فلسفی گرگوریوس به طور عمده فلسفه های افلاطونی میانه و نوافلاطونی، فیلون اسکندرانی، کلمنس اسکندرانی و اوریگنس است. از مهمترین آثارش می توان از در باب نفس، در باب خالق و در باب خلقت انسان نام برد. او برای اثبات وحدت سه شخص الهی بیشتر از بازیلوس بر کلی تأکید و به طرف نظریه ی رئالیستی کلی نظر می کند که ریشه در افکار افلاطون دارد. بر اساس این نظریه، کلی به طور کامل در خارج وجود دارد و مفهومی ذهنی نیست.
به نظر او اصولا وقتی افرادی از یک نوع را مورد خطاب قرار می دهیم و مثلا می گوییم «چند فرد انسان»، طبق عادت از زبان صحیح استفاده نکرده ایم؛ زیرا «چند فرد انسان» با «چند ذات انسانی» فرقی نمی کند. منظور این است که چند فرد یک ماهیت یا ذات را تقسیم کرده اند و انسان در آنها یک چیز است. واژه انسان به ذات یک فرد تعلق ندارد، بلکه آن است که بین همه مشترک است. بدین ترتیب ذات کلی به نظر گرگوریوس نیسایی یک واحد است. او از این نظریه برای اثبات وحدت جوهری سه شخص الهی و رد سه خدایی استفاده می کند. بدین ترتیب هرچند نام خدا به هر سه شخص گفته می شود، فقط یک خدا وجود دارد، چون تنها یک جوهر دارند. تمایز آنها نیز به علت روابط درونی بین آنهاست و افعال خارجشان نیز بینشان مشترک واحد است. منشأ هر فعلی پدر است و به واسطه ی پسر به روح القدس می رسد و در او کامل می گردد.
منـابـع
محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس- تهران- سمت- 1382
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها