ریشه های گریز از دین در قرآن

English فارسی 3795 نمایش |

ریشه دین ستیزی و دین گریزی از ناحیه دین نیست بلکه این مشکلی است که به انسانها برمی گردد. آن گونه که از قرآن کریم استفاده می شود و شواهد تاریخی آن را تأیید می کند، ریشه دین ستیزی و دین گریزی به روحیات بشر مربوط است.

بهانه جویی

خلق و خوی عده ای از مردم به گونه ای است که هیچ آیه و برهانی در آنها اثر بخش نیست. این صنف از انسانها بودند که از پیامبران خدا درخواستهای بی خردانه می کردند به تعبیر دیگر بهانه جویی می کردند. قرآن کریم در این زمینه می فرماید: «و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا* أو تکون لک جنة من نخیل و عنب فتفجر الانهر خللها تفجیرا* أو تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا أو تأتی بالله و الملئکة قبیلا* أو یکون لک بیت من زخرف أو ترقی فی السماء و لن نؤمن لرقیک حتی تنزل علینا کتبا نقرؤه قل سبحان ربی هل کنت إلا بشرا رسولا* و ما منع الناس أن یؤمنوا إذ جاءهم الهدی إلا أن قالوا أ بعث الله بشرا رسولا* قل لو کان فی الارض ملئکة یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا؛ قریش گفتند ما هرگز به تو ایمان نیاوریم تا اینکه چشمه ای از این سرزمین برای ما بیرون آوری یا باغی از درختان خرما داشته باشی که در لا به لای آنها نهرهای آب جاری کنی یا قطعه ای از آسمان، چنانکه می پنداری، بر ما فرود آری یا خدا و فرشتگان را پیش روی ما حاضر کنی یا خانه ای از طلا داشته باشی یا در آسمان صعود کنی و با صعودت در آسمان هم ایمان نمی آوریم تا اینکه بر ما کتابی نازل کنی که خود آن را بخوانیم بگو خدای من منزه است آیا من جز بشری فرستاده هستم. وقتی هدایت به سوی مردم آمد تنها چیزی که مانع ایمان آنها شد این بود که گفتند چرا خدا بشر را به عنوان رسول برگزیده است. بگو: اگر در زمین، فرشتگان هم زندگی می کردند ما از آسمان، فرشته ای به عنوان رسول، برای آنها نازل می کردیم.» (اسراء/ 90- 94) در این آیات، خواستهای غیر منطقی و بهانه جوئی های قریش با جواب آنها بیان شده است.
برخی از این امور مثل حاضر کردن خدا و فرشتگان پیش روی آنها، ناممکن است و برخی هم که به صورت اعجاز برای پیامبر شدنی است ارتباطی با اثبات رسالت ندارد؛ وظیفه یک پیغمبر این است که در ابتدا نشانه ای برای اثبات نبوتش و پس از آن، برنامه ای برای تأمین سعادت انسان بیاورد. پیامبر بزرگ اسلام در قدم اول هر دو کار را کرد یعنی قرآنی آورد که هم سند نبوت اوست و هم بهترین برنامه زندگی انسان و نیز در این باره می فرماید: «و إذا تتلی علیهم ءایتنا بینت ما کان حجتهم إلا أن قالوا ائتوا بئابائنا إن کنتم صدقین؛ و هرگاه آیات روشن ما بر آنها تلاوت می شود، حجتی جز این ندارند که می گویند: اگر راست می گوئید پدران ما را بیاورید.منکران وحی و نبوت، این سخن را در مقام تکذیب قیامت بر زبان جاری می کردند، یعنی می گفتند اگر قیامت حق است و انسان بعد از مرگ زنده می شود، الآن پدران ما را زنده کنید.» (بقره/ 124) چنانکه روشن است این خواست آنها هم بهانه جوئی بود، زیرا اگر زنده شدن پدران خود را برای اثبات نبوت می خواستند، نشانه های دیگر، آن را اثبات کرده بود.
همچنین خدای تعالی، درباره اینکه مشکل پذیرش دعوت انبیا به روحیات و حالات درونی مردم، مربوط است، حال امتهای گذشته را برای پیامبر اسلام چنین بیان می کند: «و لقد أرسلنا من قبلک فی شیع الاولین* و ما یأتیهم من رسول إلا کانوا به یستهزءون *کذلک نسلکه فی قلوب المجرمین* لا یؤمنون به و قد خلت سنة الاولین* و لو فتحنا علیهم بابا من السماء فظلوا فیه یعرجون* لقالوا إنما سکرت أبصرنا بل نحن قوم مسحورون؛ ما پیش از تو رسولانی در میان امت های گذشته فرستادیم. هیچ فرستاده ای نمی آمد جز آنکه او را به مسخره می گرفتند. همانند این، ما استهزا را در دلهای مجرمان وارد می کنیم، به قرآن و ذکر ایمان نمی آورند و سنت پیشینیان بر این منوال گذشت. اگر دری از آسمان هم به روی آنها بگشائیم که پیوسته در آن بالا روند گویند چشمان ما را بسته و ما را سحر کرده است.» (حجر/ 10- 13)
در تفسیر المیزان در توضیح این آیات، چنین آمده است: «مقصود از گشودن در آسمان به روی آنها، ایجاد راهی برای ورود به عالم بالا است، عالمی که منزل گاه فرشتگان است نه سقف جسمانی که دری دو لنگه داشته باشد و باز و بسته شود چنانکه برخی پنداشته اند. خدای سبحان از بین کارهای غیر عادی که گمان می رود شک و تردید را از دلهای آن مردم بر طرف می کند، گشودن در آسمان و صعود به آسمان را انتخاب کرده است به این جهت که چنین کاری در چشم آنها بزرگ تر بود. به همین جهت آنها وقتی کارهای خارق العاده و غیر معمول را از پیامبر می خواستند آخرین آنها را صعود در آسمان قرار دادند چنانکه خداوند از قول آنها حکایت می کند که گفتند: ما به تو ایمان نمی آوریم تا اینکه برای ما چشمه ای در این زمین بیرون آوری یا... یا در آسمان صعود کنی. با صعودت هم، ایمان نمی آوریم تا اینکه برای ما کتابی بیاوری که ما خود قرائت کنیم. (اسراء/ 93) پس عروج در آسمان و تصرف در امور سماوی مثل نازل کردن کتاب از عجیب ترین کارهای غیر عادی نزد آنها بود.
اضافه بر اینها، آسمان منزل گاه فرشتگان بزرگوار و محل صدور احکام و دستورات الهی است. تقدیر امور در آنجا است و جریان امور و منبع وحی از آنجا است. بنابراین، عروج انسان در آسمان، موجب آگاهی او از جریان امور و از اسباب امور غیر عادی و حقیقت وحی و نبوت و سعادت و شقاوت می شود. خلاصه، عروج او، موجب آگاهی از تمام حقیقت هستیی می شود به خصوص اگر این عروج و بالا رفتن دائمی باشد نه یک بار. پس گشوده شدن در آسمان و عروج به آن، آنها را از ریشه های دعوت حق آگاه می سازد ولی از آنجائی که در دلهای آنها و در وجود آنها پلیدی شک و شبهه نهفته، چشمان خود را به خطابینی محکوم می کنند بلکه پیامبر را به سحر متهم می کنند و می گویند آنها را سحر کرده که این گونه می بینند.
بنابراین معنی آیه این می شود: اگر دری از آسمان به روی آنها بگشائیم و ورود به آسمان را برایشان آسان گردانیم که پیوسته به آسمان عروج کنند و اسرار غیب و ملکوت اشیا را مشاهده کنند می گویند چشمان ما بسته شده که امور غیر واقعی را می بیند بلکه ما سحر شده ایم.»
نیز قرآن کریم درباره جمعیت گریز دین می فرماید: «و لو نزلنا علیک کتبا فی قرطاس فلمسوه بأیدیهم لقال الذین کفروا إن هذا إلا سحر مبین؛ و اگر ما نوشته ای در کاغذ بفرستیم و آنها، با دستهای خود آن را لمس کنند، این سحری آشکار است. روحیات کثیری از انسانها به گونه ای است که بعد از فهمیدن حق با آن به جدال می پردازند.» (انعام/ 7) چنانکه خدا به پیامبرش می فرماید: «یجدلونک فی الحق بعد ما تبین کأنما یساقون إلی الموت و هم ینظرون؛ پس از روشن شدن حق با تو به جدال می پردازند، گویا آنها را در حالی که می نگرند به سوی مرگ می برند.» (انفال/ 6) و نیز می فرماید: «و لقد صرفنا فی هذا القرءان للناس من کل مثل و کان الانسن أکثر شیء جدلا؛ ما در قرآن، برای مردم هر مثلی را مکرر بیان کردیم و انسان بیش از هر چیز جدل می کند.» (کهف/ 54) حاصل معنای آیه شریفه این است که ما حقیقت را با اسلوبها و تعبیرات گوناگون، که ذهن را آماده پذیرش می کند، در قرآن بیان کردیم ولی انسان بیش از آن که در جستجوی حقیقت باشد به مخاصمه و جدال با آن می پردازد. به خاطر همین روحیات بهترین داروی شفابخش، نه تنها برای آنها شفا نیست، بلکه زیان و خسارت هم هست چنانکه قرآن می فرماید: «و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لا یزید الظلمین إلا خسارا؛ از قرآن آنچه شفا و رحمت برای مؤمنان است نازل می کنیم و بر ستمگران جز خسارت نمی افزاید.» (اسراء/ 82) از نظر قرآن کریم، ریشه دین گریزی به خلق و خوی انسان مربوط است. راه دین روشن و هموار است ولی چشمی که بیمار است آن را تیره و ناهموار می بیند. برخی عوامل و ریشه های دین گریزی از نظر قرآن کریم در زیر بیان می شود.

بی خردی

یکی از عوامل، بلکه سبب اصلی انکار دعوت انبیا نپیمودن راه دین، بی خردی و به کار نگرفتن عقل است. عقل، در قرآن و حدیث در مناسبتهای گوناگون استعمال شده که در همه جا معنی روشن است؛ اختلاف معنای عقل به تفاوت متعلق آن مربوط است. خرد گوهری است که ارزش انسان به آن وابسته است و کسی که از آن بهره نگیرد ارزشش کمتر از چهار پایان است چنانکه قرآن می فرماید: «ان الشر الدواب عندالله الصم البکم الذین لایعقلون؛ پست ترین جنبندگان نزد خدا کر و کورانی هستند که نمی اندیشند.» (انفال/ 22)
از طرفی هم، انسان می تواند در سایه این گوهر ارزشمند به درجات بسیار عالی نائل آید. از نظر قرآن کریم، کسی که دین و دستورات آن را، نپذیرد بهره ای از خرد ندارد. در آیات زیادی به این حقیقت تصریح یا اشاره شده از جمله در سوره ملک گفتگوی اهل جهنم را با خزانه داران جهنم چنین بیان می کند: «کلما القی فیها فوج ساءلهم خزنتها الم یاءتکم نذیر قالوا بلی قد جائنا نذیر فکذبنا و قلنا ما نزل الله من شی ء ان انتم الا فی ظلال کبیر قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر؛ هر وقت گروهی را به دوزخ می اندازند، خزینه دارهای دوزخ از آنها می پرسند آیا بیم دهنده برای شما نیامد. جواب می دهند آری آمد ولی ما تکذیب کردیم و گفتیم خدا چیزی نفرستاده، شما گمراهید. و می گویند اگر ما می شنیدیم و اندیشه می کردیم از اصحاب جهنم نبودیم.» (ملک/ 8)
نیز درباره اهل کتاب و کفار می فرماید: «و اذا نادیتم الی الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا ذالک بانهم قوم لایعقلون؛ وقتی برای اقامه نماز ندا می دهید، آن را به مسخره و بازیچه می گیرند، به این جهت که اینها مردمی بی خردند.» (مائده/ 58) تمام کسانی که به برنامه دین پایبند نیستند و با تحقیر به ارزشهای دینی می نگرند از نظر قرآن بی خردند. چنین افرادی اکثریت جامعه انسانی را تشکیل می دهند چنانکه قرآن می فرماید: «ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا؛ خیال می کنی بیشتر آنها می شنوند یا می اندیشند، جز همانند چهارپایان نیستند بلکه گمراه ترند.» (فرقان/ 44)
این که قرآن کریم سبب گریز از دین و دستورات آن را بی خردی می داند، مطلبی روشن است؛ عقل، فطرت و پیامبران خدا همه، انسان را به دین داری می خوانند ولی او به همه اینها پشت کرده است. انسان بی دین دنیا را بر آخرت ترجیح داده و خود را به زندگی پر رنج و زودگذر سرگرم کرده و راحتی و آسایش خود را در دنیا طلب می کند در حالیکه سعادت واقعی انسان در آخرت است چنانکه امام موسی بن جعفر (ع) در ضمن اندرزهایش به هشام فرمود: «یا هشام ان العاقل نظر الی الدنیا و الی اهلها فعلم انها لاتنال الا بالمشقة و نظر الی الآخره فعلم انها لاتنال الا بالمشقة فطلب بالمشقة ابقاهما؛ هشام! انسان اندیشمند به دنیا و دنیاگران نظر افکند، فهمید که دنیا جز با رنج و مشقت به دست نمی آید و به آخرت نظر افکند، فهمید که آخرت هم جز با مشقت به دست نمی آید، پس سرای پایدار را با مشقت برگزید.»

سنت گرایی

پیروی از پدران و اجداد در طول تاریخ، از نشانه های بارز بی خردی آنان است؛ در تمام زمانها، خلق و خوی افراد یک جامعه تحت تأثیر پدران خود شکل گرفته است. تأکید بر پیمودن راه پدران سنگی بزرگ بر سر راه ایمان به پیامبران خدا بوده است. هیچ پیغمبری مردم را به خداپرستی و راه مستقیم دعوت نکرد مگر اینکه عده ای از مردم اطاعت از پدران را مطرح کردند. قرآن کریم، به منظور عبرت آموزی، در موارد گوناگون این حقیقت را یادآور می شود؛ در مورد دعوت خلیل (ع) می فرماید: «و اتل علیهم نباء ابراهیم* اذ قال لابیه و قومه ما تعبدون* قالوا نعبد اصناما فنظل لها عاکفین* قال هل یسمعونکم اذ تدعون* او ینفعوکم او یضرون* قالوا بل وجدنا ابائنا کذالک یفعلون؛ خبر ابراهیم را بر مردم تلاوت کن آنگاه که به سرپرست و قوم خود گفت: چه می پرستید. گفتند ما بت ها را می پرستیم و بر این پرستش ثابت خواهیم ماند. ابراهیم گفت: آیا وقتی آنها را می خوانید، می شنوند، آیا نفع و ضرری هم برای شما دارند. جواب دادند: ما دیدیم پدرانمان این گونه عمل می کنند.» (شعرا/ 69- 74)
و در بیان ادامه گفتگوی موسی (ع) با فرعون و اطرافیانش ‍ می فرماید: «قال موسی اتقولون للحق لما جاءکم اسحر هذا و لایفلح الساحرون* قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا علیه ابائنا و تکون لکما الکبریاء فی الارض ‍ و ما نحن لکما بمؤمنین؛ آیا وقتی حق به سوی شما آمد به آن سحر می گوئید خدا ساحران را به مقصد نمی رساند، گفتند آیا آمده ای ما را از راه پدرانمان بازداری و بزرگی در زمین از آن تو و برادرت هارون باشد، ما هرگز به شما ایمان نمی آوریم.» (یونس/ 77- 78)
در سوره زخرف ادامه استدلال منکران وحی را این گونه بیان می کند: «بل قالوا انا وجدنا ابائنا علی امة و انا علی اثارهم مقتدون* قال او لو جئتکم باهدی مما وجدتم علیه ابائکم قالوا انا بما ارسلتم به کافرون؛ بلکه گفتند ما پدرانمان را بر این دین یافته ایم و پا جای پایشان می گذاریم و همین طور هیچ پیغمبری را پیش از تو در هیچ نقطه ای نفرستادیم مگر اینکه مترف ها (ثروتمندان) می گفتند ما پدران خود را بر این راه دیدیم و ما هم به راه آنان اقتدا می کنیم. پیامبرشان می گفت اگرچه برنامه ای بهتر از دین پدرانتان بیاورم! جواب می دادند ما به رسالت شما کافریم.» (زخرف/ 22- 23)
به همان اندازه که بشر دیروز گرفتار خرافه تقلید بود و راه پدران خویش را بر آئین واقعیت گرای عقلانی مقدم می داشت، بشر امروز هم گرفتار خرافه تقلید از پدران، تقلید از محیط، تقلید از هنرمندان بی دین و تقلید از بی فکران آلوده دنیا است. گرچه جامعه به اصطلاح متمدن و پیشرفته جدید، به بهانه عقل و علم، فاصله اش با دیانت بیشتر شده است، اما در واقع تقلیدش گسترده شده نه عقل گرائیش؛ این شکلهای مختلف زندگی که جز مشقت و رنج نتیجه ای ندارد، عمده اش تحت تاثیر محیط و جو جامعه است و این چیزی جز تقلید نیست. امروز متأسفانه، امت مسلمان هم، از فرهنگ غنی، پربار و سعادت بخش ‍ اسلام دور شده و در این آتش می سوزد؛ در شئون مختلف زندگی به رفتار مسخ شدگان چشم دوخته و در زندگی خود از آنان الگو می گیرد و...

شخصیت گرایی
یکی دیگر از نشانه های بی خردی شخصیت گرایی است. معنای شخصیت گرایی این است که انسان، فردی را که دارای موقعیت اجتماعی یا اقتصادی است، شایسته اولویت و بزرگی بداند؛ کسی را که به لحاظ ثروت، قدرت و مشابه آن، دارای نفوذ است سزاوار نبوت و فرمانروائی بداند و تنها به اطاعت چنین شخصی تن دهد. پیامبر اسلام (ص) با این مشکل مواجه بود؛ عده ای از مردم وقتی او را می دیدند با مسخره می گفتند: «اهذا الذی بعث الله رسولا؛ آیا همین است که خدا به عنوان پیامبر برانگیخته است.» (فرقان/ 41) آنها انتظار داشتند، یک انسان سرشناس پیامبر شود نه یک انسان یتیم و کم بضاعت و روی این حساب به نقل قرآن کریم می گفتند: «لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم؛ چرا این قرآن بر مرد بزرگی از این دو شهر (مکه و طائف) فرود نیامد.» (زخرف/ 31) آنها نمی اندیشیدند که نبوت واسطه خدا و خلق است و نفسی پاک و باطنی مصفی می خواهد نه شخصیت اجتماعی و اقتصادی. روز قیامت هم عده ای که به خاطر شخصیت گرائی وارد جهنم شده اند در آنجا فریاد می زنند: «ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلونا السبیلا؛ خدایا ما از بزرگان و سروران خود اطاعت کردیم در نتیجه ما را گمراه کردند.» (احزاب/ 67) خدای تعالی، در سوره زخرف آنجا که سرگذشت فرعون و قوم او را بیان می کند، عتابش بیشتر، متوجه قوم اوست و سبب آن، اطاعت نابجای آنان از فرعون است می فرماید: «فاستخف قومه فاطاعوه انهم کانوا قوما فاسقین؛ فرعون قومش را سبک عقل کرد، آنها هم از او پیروی کردند. به راستی آنها قومی فاسق بودند.» (زخرف/ 54)

دنیادوستی

دنیادوستی ریشه بسیاری از مفاسد است، بیشتر کسانی که دین را در اعتقاد و عمل یا در عمل کنار گذاشته اند به این جهت است که دنیا وجود آنها را پرکرده و جائی برای دین نمانده است. البته منشاء دنیادوستی هم بی خردی است. قرآن کریم در یک جا، پس از توصیه پیامبر اسلام (ص) به صبر و تهجد، درباره گنهکاران و ناسپاسان می فرماید: «ان هؤ لاء یحبون العاجلة و یذرون وراءهم یوما ثقیلا؛ اینها به دنیای زودگذر محبت می ورزند و پشت سر خود روز سنگینی را رها می سازند.» (انسان/ 27) و در جای دیگر ریشه انکار قیامت را به انسان گوشزد می کند که دنیادوستی او را به این ورطه انداخته است نه دشواری زنده کردن مردگان، «کلا بل تحبون العاجلة& و تذرون الآخرة؛ چنین نیست بلکه شما دنیای گذرا را دوست می دارید و آخرت را رها می سازید.» (قیامت/ 20- 21)
قرآن کریم صحنه گفتگوی منافقان با مؤمنان را در قیامت این گونه به تصویر می کشد: «یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین امنوا انظرونا نقتبس من نورکم قیل ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا فضرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب* ینادونهم الم نکن معکم قالوا بلی و لکنکم فتنتم انفسکم و تربصتم و ارتبتم و غرتکم الامانی حتی جاء امر الله و غرکم بالله الغرور؛ روزی که مردها و زنهای منافق به مردان و زنان مؤمن گویند به ما بنگرید تا از نورتان بهره گیریم. از جانب خدا به آنها گویند به عقب برگردید و نوری دیگر طلب کنید، در این حال میان آنها دیواری می زنند که دری دارد که درونش ‍ رحمت و برونش عذاب است. منافقان، مؤمنان را صدا می زنند که مگر ما با شما نبودیم، جواب می دهند آری و لکن شما خود را به هلاک افکندید و انتظار (زوال دین را) کشیدید و به حال تردید به سر بردید و آرزوها شما را فریب داد و شیطان شما را در برابر خدا فریفت.» (حدید/ 13- 14)
در این آیات، یکی از علل گرفتاری به عذاب جهنم، آرزوها دانسته شده و آرزوها چیزی جز دنیاگرائی نیست. نیز قرآن کریم، در مقام بیان اینکه ریشه افکار نادرست، دنیاخواهی است می فرماید: «فاعرض عمن تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاة الدنیا* ذالک مبلغهم من العلم؛ از کسی که از یاد ما روی برگردانده، رویگردان شو، این دنیاخواهی اندازه علم آنهاست.» (نجم/ 29- 30) و نیز بعد از سرزنش منکران دعوت پیامبر اسلام (ص) و وعده جهنم به آنها می فرماید: «ذلک بانهم استحبوا الحیاة الدنیا علی الاخره و ان الله لایهدی القوم الکافرین؛ گرفتار خشم الهی شدن و به عذاب بزرگ مبتلا گشتن به این جهت است که اینها دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و خدا قوم کافر را هدایت نمی کند.» (نحل/ 107)
در این آیات، چنانکه ملاحظه شد، به این حقیقت اشاره شده که یکی از اسباب انحراف انسان از صراط مستقیم و مبارزه اش با اولیاء دین، دنیا دوستی است. تعداد دیگری از آیات قرآن کریم سرگذشت اقوامی را ذکر می کند که دعوت انبیا را نپذیرفتند، در این آیات یادآوری می شود که یکی از ریشه های عدم پذیرش این دعوت، دنیادوستی است. درباره قوم بعد از نوح فرموده است: «ثم انشانا من بعدهم قرنا آخرین* فارسلنا فیهم رسولا ان اعبدوا الله مالکم من اله غیره افلا تتقون* و قال الملا من قومه الذین کفروا و کذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فی الحیاة الدنیا ما هذا الا بشر مثلکم یاءکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون؛ بعد از قوم نوح، انسانهای دیگر پدید آوردیم، در میان آنها رسولی فرستادیم که گفت، خدا را پرستش کنید، معبودی جز او برایتان نیست، چرا از دیگر معبودها پرهیز نمی کنید.چشم پرکن های قومش، همان کسانی که کفر ورزیدند و دیدار آخرت را دروغ پنداشتند و در زندگی دنیا بهره مندشان کردیم، گفتند این شخص ‍ جز بشری همانند شما نیست؛ از آنچه شما می خورید و می آشامید، او هم می خورد و می آشامد.» (مؤمنون/ 31- 33)
قرآن کریم، سخن خدای حکیم است، الفاظش زیاد و کم نیست، همه اش ‍ روی حساب است اینکه آن قوم را مترف می نامد اشاره به این دارد که یکی از ریشه های کفر و تکذیب مترف بودن آنها بود، بهره مندی آنها از دنیا، آنها را سرگرم کرد و سرانجام راهی جهنم شدند. خدای تعالی درباره شخصی، که مفسران او را بلعم باعورا نامیده اند، می فرماید: «و اتل علیهم نبا الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین* و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلحث او تترکه یلحث ذالک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون؛ خبر آن کس را که آیات خود را به او دادیم و او خود را از آنها بیرون کشید و در نتیجه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان گشت، بر مردم تلاوت کن. اگر می خواستیم به وسیله آن آیات، او را رفعت می بخشیدیم ولی او خود را به زمین چسبانید و از خواست دل پیروی نمود. مثل این انسان مانند مثل سگ است که چه آن را برانی و چه به حال خود رهایش ‍ کنی، از عطش زبان بیرون آورد. این، مثل قومی است که آیات ما را دروغ پنداشتند. این قصه ها را نقل کن شاید آنها تفکر کنند.» (اعراف/ 175- 176)
منظور از اخلد الی الارض این است که شیفته دنیا شد و آن را بر آخرت مقدم داشت آیه کریمه در مورد فردی است که آیات الهی را دریافت کرده بود و به معرفتی بزرگ رسیده بود ولی دنیادوستی و هوای نفس آن معرفت را از او گرفت و سرانجامش گمراهی شد. آن آیات و آن معرفت زمینه ای بود برای اینکه خدا او را رفعت بخشد اما دنیاگرائی و پیروی از هوای نفس تقدیر و مشیت الهی شد. یکی از نکات قابل توجه در آیه شریفه این است که به پیامبر اسلام (ص) دوبار توصیه شده که داستان را برای مردم بیان کند، در توصیه اول می فرماید: «و اتل علیهم» و در توصیه دوم می گوید: «فاقصص القصص» که در پایان آیه است. از مردم نیز به طور غیر مستقیم خواسته شده که در این داستان تفکر کنند که مبادا دنیادوستی و هوای نفس آنها را تا سرحد یک سگ، پایین آورد. این داستان دارای نکات انسان ساز دیگری است که بیان آنها با موضوع مورد بحث تناسب ندارد.
بنی اسرائیل هم قومی دنیادوست بودند که نام بدی برای خود در کتب آسمانی ثبت کردند. این قوم، پیامبر خود را بسیار آزردند و بهانه گیری را به نهایت رساندند و بخشی از آثار عمل کردشان را هم در دنیا دیدند. یکی از انگیزه های این رفتار ناپسند دنیادوستی و دنیاگرائی بود. قرآن کریم در یک جا مفاسد زیادی از قبیل به استهزاء گرفتن موسی (ع)، تحریف کتاب خدا بعد از علم به آن، اعراض از یگانه پرستی، ترک احسان به خلق خدا، دوری از برپاداشتن نماز و زکات و ارتکاب آدم کشی را به آنها نسبت می دهد و در پایان می فرماید: «اولئک الذین اشتروا الحیوة الدنیا بالآخرة فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون؛ اینها کسانیند که آخرت را به دنیا فروخته اند، پس نه عذابشان تخفیف می یابد و نه کسی آنها را یاری می کند.» (بقره/ 86) در آیه شریفه انگیزه اصلی بنی اسرائیل در این مفاسد، دنیاگرائی دانسته شده است چنانکه وارثان این قوم هم دارای این خصیصه بودند.
قرآن درباره آنها می فرماید: «فخلف من بعدهم خلف ورثوا الکتاب یاءخذون عرض هذا الادنی و یقولون سیغفرلنا و ان یاءتهم عرض مثله یاءخذوه الم یؤ خذ علیهم میثاق الکتاب ان لایقولوا علی الله الا الحق و الدار الاخرة خیر للذین یتقون افلا تعقلون؛ جانشینان آنها وارث کتاب آنها شدند در حالی که متاع این دنیا را به چنگ می گرفتند و می گفتند خدا می بخشد و باز عملشان را تکرار می کردند آیا از آنها پیمان گرفته نشد که جز حق را به خدا نسبت ندهند. سرای آخرت برای تقوی پیشگان بهتر است، چرا نمی اندیشند.» (اعراف/ 169)
این خصلت دنیاطلبی در یهودیان زمان پیامبر هم مشهود بود؛ خدا به پیامبرش می فرماید: «و لتجدنهم احرص الناس علی حیاة و من الذین اشرکوا یود احدهم لو یعمر الف سنة؛ ای پیامبر! یهود را حریص ترین مردم نسبت به زندگی می یابی و از مشرکان هم حریص ترند، هر یک از آنان دوست دارد که خدا به او هزار سال عمر دهد.» (بقره/ 96) عده ای از کسانی هم که به پیامبر اسلام (ص) ایمان آوردند، آنگونه که شایسته است از پیامبر متابعت نکردند و ریشه آن دنیادوستی بود؛ اینکه آنها از رفتن در میدان جنگ سر باز می زدند ریشه ای جز دنیادوستی نداشت. عده ای از مسلمانها، در وقتی که پیامبر اسلام در مکه بود از او اجازه جنگ می خواستند و پیامبر اسلام منع می کرد، وقتی به مدینه آمدند و دستور جنگ رسید به وحشت افتادند.
قرآن در این باره می فرماید: «فلما کتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله او اشد خشیة و قالوا ربنا لم کتبت علینا القتال لولا اخرتنا الی اجل قریب قل متاع الدنیا قلیل و الاخرة خیر لمن اتقی و لا تظلمون فتیلا؛ وقتی جنگ بر آنها واجب گردید جمعی از آنان ترسشان از دشمن به اندازه ترس از خدا یا بیشتر بود. گفتند خدایا چرا جنگ را بر ما واجب کردی، چرا ما را به مرگ طبیعی که نزدیک هم هست تأخیر نینداختی. بگو بهره دنیا اندک است و آخرت برای اهل تقوی بهتر است و در آنجا ذره ای به شما ستم نمی کنند.» (نسا/ 77)
آیات فراوان دیگری وجود دارد که دلالت دارد بر اینکه دنیاگرائی امتها را به گمراهی و بدبختی کشانید. در روایات نیز، دنیاگرائی ریشه بسیاری از مفاسد به حساب آمده است. رسول خدا (ص) فرمود: «ان الدینار و الدرهم اهلکا من کان قبلکم و هما مهلکاکم؛ دینار و درهم انسانهای پیش از شما را نابود کردند و شما را نیز نابود خواهند کرد.» روشن است که مقصود مذمت درهم و دینار (پول) نیست زیرا درهم و دینار برای رفع نیازمندیها لازم و مفید است بلکه مقصود این است که پول دوستی، که مظهر دنیاپرستی است در طول تاریخ معنویت را از صحنه زندگی کنار زده است. علامه مجلسی در توضیح حدیث فوق می گوید: «یعنی علاقه به این دو و گذران عمر در به دست آوردنشان و نیز در به دست آوردن آنچه با این دو حاصل می شود، پیشینیان را هلاک کرد زیرا علاقه به این دو، مانع حب خدا است و گذران عمر در تحصیل این دو، مانع گذران عمر در طاعت خداست و دستیابی به این دو اسباب بسیاری از گناهان را فراهم می آورد و انسان را به اخلاق پست و اعمال بد مثل ستم، حسادت، کینه توزی، دشمنی، فخر، خودبزرگ بینی، بخل و جلوگیری از حقوق دیگران وادار می کند و جدا شدن از این دو، هنگام مرگ، موجب حسرت و پشیمانی می شود و دوست داشتن این دو در حال مرگ مانع دوست داری ملاقات خدا می شود و رها ساختن این دو موجب راحتی در دنیا و سبک شدن حساب در قیامت است.»
علی (ع) دنیادوستی را علت موضع گیری های دشمنانش می داند و درباره ناکثین، مارقین و قاسطین می فرماید: «فلما نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخری و قسط اخرون، کانهم لم یسمعوا کلام الله حیث یقول: تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین بلی والله لقد سمعوها و وعوها و لکنهم حلیت الدنیا فی اعینهم وراقهم زبرجها؛ آنگاه که من به امر حکومت قیام نمودم، طائفه ای پیمان شکست، طائفه ای از بیعت بیرون رفت و طائفه ای از اطاعت خدا سر باز زدند. گویا آنها سخن خدا را شنیدند که می فرماید: این سرای آخرت را قرار می دهیم برای کسانی که در زمین اراده برتری جویی و فساد ندارند و نیک فرجامی برای تقواپیشگان است. به خدا قسم آن را شنیدند و به ذهن سپردند ولی دنیا خود را در چشمان آنها آراسته کرد و زینت هایش آنها را فریب داد.»
نیز آن حضرت در بخشی از نامه اش به معاویة بن ابی سفیان می فرماید: «و کیف انت صانع اذا تکشف عنک جلابیب ما انت فیه من دنیا قد تبهجت بزینتها و خدعت بلذتها، دعتک فاجبتها و قادتک فاتبعتها و امرتک فاطعتها؛ چه خواهی کرد آنگاه که پرده های دنیای تو کنار رود؛ دنیائی که با زینتش جلوه نمائی کرده و به وسیله لذتش خدعه کرده، تو را فرا خوانده و تو پذیرفته ای، تو را کشانده و تو دنبالش رفته ای و به تو فرمان داده و تو اطاعت کرده ای.» و نیز آن حضرت در ضمن نامه اش به معاویه می نویسد: «فعدوت علی طلب الدنیا بتاءویل القرآن؛ تو به جهت دنیاطلبی به تأویل قرآن شتافتی.» و هم آن حضرت در فرازی از نامه انسان ساز خود به فرزند عزیزش ‍ می فرماید: «و ایاک ان تغتر بما تری من اخلاد اهل الدنیا الیها.... سلکت بهم الدنیا طریق العمی و اخذت بابصارهم عن منار الهدی فتاهوا فی حیرتها و غرقوا فی نعمتها و اتخذوها ربا فلعبت بهم و لعبوا بها و نسوا ماوراءها؛ مبادا از چسبیدن اهل دنیا به آن فریب خوری... دنیا آنها را به راه کوری برده و چشمانشان را از نورگاه های هدایت گرفته، آنها سرگردان دنیا و در نعمتهایش غرق گشته اند.»
و نیز آن حضرت در اینکه دنیاطلبی سد راه هدایت است می فرماید: «ایها الناس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا علی مائدة شبعها قصیر و جوعها طویل؛ ای مردم به خاطر اندک بودن اهل هدایت، از آن راه وحشت نکنید. به راستی مردم بر سفره ای گرد آمده اند که سیریش اندک و گرسنگیش طولانی است.» و در سرزنش کسانی که به حب دنیا گرفتار شده و برای فرار از جنگ با ستمگران زمان، بهانه جوئی می کردند فریاد می زند: «اف لکم لقد سئمت عتابکم ارضیتم بالحیاة الدنیا من الاخرة عوضا؛ اف بر شما، از سرزنش شما خسته شدم. آیا به جای زندگی آخرت به زندگی دنیا خرسند گشته اید.» به عقیده ما، اگر مسلمانان صدر اسلام سفارش پیامبر اکرم (ص) را عملی می کردند و به جای دیگران، حاکمیت علی (ع) را می پذیرفتند، الآن وضع جامعه انسانی به گونه دیگر بود. دنیاطلبی و دیگر عوامل دست به هم داده و آن بزرگ مرد تاریخ بشریت را خانه نشین کرد؛ پس از آنکه سه دهه خسارت بار، بر اسلام گذشت سراغ علی را گرفتند و آن حضرت برای مدت کوتاهی به حاکمیت رسید اما دنیاگرائی با شیوه های گوناگون حکومت نوپای آن بزرگوار را از پای درآورد و بشریت را از چشیدن طعم شیرین عدالت و معنویت محروم ساخت. روی این حساب علی (ع) پیوسته، مردم را از دنیاگرائی بر حذر می داشتند. امام صادق (ع) درباره پیامد دنیادوستی می فرماید: «رأس کل خطیئة حب الدنیا؛ دنیادوستی منشاء هر خطائی است.»

هوای نفس

یکی از شعبه های دنیادوستی و دنیاخواهی، پیروی از خواست های نفس ‍ است. انبیا با برهان و نشانه های روشن مردم را به راه حق دعوت کردند اما پذیرفتن این خود انگیزه ای بر رد دعوت پیامبران است. قرآن کریم کسانی را که دعوت موسی و عیسی (ع) را نپذیرفتند سرزنش می کند و سبب عدم پذیرش را هواهای نفسانی معرفی می کند و می فرماید: «و لقد اتینا موسی الکتاب و قفینا من بعده بالرسل و اتیناه عیسی بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس افکلما جاءکم رسول بما لاتهوی انفسکم استکبرتم ففریقا کذبتم و فریقا تقتلون؛ ما به موسی کتاب دادیم و در پی او رسولانی فرستادیم و به عیسی بن مریم براهین روشن گر عطا کردیم و او را با روح القدس تایید کردیم، چرا هرگاه رسولی آنچه را که خلاف میل شما است می آورد، استکبار می کنید؛ جمعی را تکذیب می کنید و جمعی را می کشید.» (بقره/ 87) همچنین درباره یهودیان و مسیحیانی که با پیامبر اکرم به جدال می پرداختند می فرماید: «و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم قل ان هدی الله هو الهدی و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذی جاءک من العلم مالک من الله من ولی و لا نصیر؛ یهود و نصاری از تو خشنود نمی گردند تا پیرو دین آنها گردی، بگو تنها هدایت، هدایت الهی است. اگر پس از علم، از میل های آنها پیروی کنی از ناحیه خدا یاوری برای تو نخواهد بود.» (بقره/ 120)
چنانکه آیه کریمه تصریح دارد، میلها و خواست های نفس، انگیزه اصلی یهود و نصاری در عدم سازش با پیامبر اسلام بود. آنها نشانه های پیامبر خاتم را در تورات و انجیل خوانده بودند و بر آن حضرت تطبیق می کردند ولی حق را پنهان می کردند و به این شناخت، اعتراف نمی کردند. قرآن می فرماید: «الذین اتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون؛ کسانی که به آنها کتاب دادیم، (یهود و نصاری) پیامبر اسلام را همانند فرزندان خود می شناسند و گروهی از آنان، با علم به حقیقت، آن را پوشیده می دارند.» (بقره/ 146) تشبیه، بسیار شیوا و دلنشین است؛ فرزندش از اوست و هیچ تردیدی به خود راه نمی دهد، اهل کتاب هم می دانستند که محمد (ص) فرستاده خداست ولی هواهای نفسانی بر آنها غلبه کرد و خود را به زیان جبران ناپذیر گرفتار کردند و میلیاردها انسان را از آن زمان تا کنون به دنبال خود کشاندند. رمز اینکه قرآن کریم آنها را به شدت مورد لعن قرار می دهد و لعنت خدا و ملائکه و همه انسانها را به آنها بر می گرداند همین است. یعنی آنها عالمی را بعد از خود به انحراف و دوری از حقیقت رهسپار کردند، پس در جرم آنها شریکند.
همه انسانها طبق سرشت خود، خدا آشنا هستند ولی در مصداق آن و راه رسیدن به او گرفتار اشتباه می شوند. انبیا آمدند تا خدای حقیقی را به مردم متذکر شوند و راه شناخت و اطاعت از او را به آنها بیاموزند و خود در مقام عمل الگو و مجری باشند. آنها در این راه، محور دعوت خود را معاد قرار دادند زیرا اعتقاد به معاد از طریق وحی، در تمام شئون حیات آدمی اثر می گذارد. کسانی که این دعوت را نمی پذیرند، استدلال منطقی ندارند، ریشه انکار جمع کثیری از آنان هوای نفس و خواست دل است زیرا پذیرش قیامت، از راه وحی، التزام عملی می خواهد و آزادی عمل را از انسان می گیرد. قرآن کریم، این حقیقت را در آیات زیادی ذکر می کند:
1- «بل یرید الانسان لیفجر امامه* یسئل ایان یوم القیامة؛ بلکه انسان برای اینکه می خواهد پیش روی خود را باز ببیند می پرسد قیامت کی برپا می شود.» (قیامت/ 5- 6)
2- «ویل یومئذ للمکذبین الذین یکذبون بیوم الدین* و ما یکذب به الا کل معتد اثیم؛ در آن روز، بدا به حال تکذیب کنندگان، کسانی که روز جزا را دروغ می پندارند و آن را جز انسان گنهکار دروغ نمی داند.» (مطففین/ 11- 12)
3- «ان الساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزی کل نفس بما تسعی* فلا یصدنک عنها من لا یؤ من بها و اتبع هواه فتردی؛ به راستی قیامت آمدنش حتمی است و من می خواهم آن را پنهان کنم تا هر کس به آنچه می کند جزا داده شود پس آن کس که به قیامت ایمان نمی آورد و از میل خود پیروی می کند تو را از آن باز ندارد که مبادا هلاک شوی.» (طه/ 15- 16)
علی (ع) هم بزرگترین مانع حق گرائی را هوای نفس می داند و در این باره به مردم چنین هشدار می دهد: «ایها الناس ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان اتباع الهوی و طول الامل فاما اتباع الهوی فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسی الاخرة؛ به راستی ترس آورترین چیزی که بر شما می ترسم دو چیز است: پیروی از هوای نفس و درازی آرزو پیروی از هوا، انسان را از حق باز می دارد و آرزوی دراز آخرت را به فراموشی می سپارد.» و هم آن حضرت می فرماید: «انما بدء وقوع الفتن اهواء، تتبع؛ آغاز به وجود آمدن فتنه ها پیروی از هواها و میلها است.»

حسادت

حسادت یکی از ریشه های دین گریزی است که می توان آن را از شعبه های دنیادوستی به شمار آورد، چنانکه یکی از انگیزه های انکار ولایت جانشینان بر حق پیامبر اکرم حسد ورزی است.
یهود، قبل از بعثت پیامبر اسلام، سیادت اجتماعی آینده خود را در سایه پیامبر اسلام، مطرح می کردند و به کفار می گفتند که در آینده نزدیک ما با قبول پیامبری خاتم، بر شما از نظر سیاسی و اجتماعی سلطه پیدا می کنیم. همین که پیامبر، مبعوث گشت، از پذیرش دعوت آن حضرت دریغ کردند و حسادت در این عدم پذیرش نقش به سزائی داشت. قرآن کریم در این باره می فرماید: «و لما جاءهم کتاب من عندالله مصدق لما معهم و کانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین* بئسما اشتروا به انفسهم ان یکفروا بما انزل الله بغیا ان ینزل الله من فضله علی من یشاء من عباده فبائوا بغضب علی غضب و للکافرین عذاب مهین؛ وقتی کتاب خدا که تصدیق کننده تورات بود، آمد در حالی که اینها از پیش، غلبه خود بر کافران را مطرح می کردند، وقتی آن کس که او را می شناختند، به سویشان آمد به آن کفر ورزیدند که لعنت خدا بر کافران. چه بد معامله ای با خود کردند که از روی حسد، به نازل شده از طرف خدا کافر شدند و گرفتار خشم مضاعف از ناحیه خدا شدند و برای کافران عذابی اهانت بار است.» (بقره/ 89- 90)
نیز می فرماید: «ام یحسدون الناس علی ما اتاهم الله من فضله فقد اتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و اتیناهم ملکا عظیما؛ بلکه بر مردم به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا کرده حسد می ورزند. ما به آل ابراهیم هم کتاب، حکمت و ملک بزرگ دادیم.» (نسا/ 54)
امام دهم (ع) در بیان تاریخ پیامبر بزرگوار می فرماید: «پیامبر در حالی که هفت ساله بود، به گونه ای به کمالات آراسته بود که نظیرش در اطفال قریش پیدا نمی شد. وقتی گروهی از یهودیان شام وارد مکه شدند به چهره محمد (ص) نظر افکندند و او را با آن ویژگیها یافتند به یکدیگر گفتند به خدا قسم این، همان محمد است که در آخرالزمان می آید و دولت را از یهود و سایر اهل ادیان می گیرد و بر آنها غالب می گردد. اینها، محمد را در کتاب خود، پیامبری امی باکرامت و راستگو یافتند ولی حسادت آنها را به کتمان وا داشت.»
حسادت نسبت به پیامبران به یهود اختصاص نداشت. هر پیغمبری که مبعوث می شد، بزرگان طائف، که مشکل اصلی بودند با انگیزه های مختلف از جمله حسادت، در برابرش سینه سپر می کردند. قرآن کریم می فرماید: «و اذا جاءتهم آیة قالوا لن نؤ من حتی نوتی مثل ما اوتی رسل الله الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ هرگاه نشانه ای به سوی بزرگان مجرمین می آید گویند تا مثل آنچه به فرستادگان خدا داده شده به ما عطا نگردد، ایمان نمی آوریم (بگو) خدا بهتر می داند رسالتش را در کجا قرار دهد.» (انعام/ 124)
حسادت، این جمعیت را وادار می کرد که بگویند پیامبران بشرند، شما هم بشرید. شما چه چیز کمتر دارید که آنها بر شما آقائی و سروری کنند. روی این حساب، امام صادق (ع) در ضمن مواعظ مفصلش ‍ می فرماید: «و ایاکم ان یحسد بعضکم بعضا فان الکفر اصله الحسد؛ مبادا برخی از شما نسبت به دیگری حسودی کند زیرا ریشه کفر هم حسادت است.» یکی از مصائب بسیار بزرگ که بر بشریت وارد آمد که قابل جبران هم نیست، کنار زدن جانشینان بر حق پیامبر خاتم است. اگر آن برگزیدگان الهی بر جایگاه خود، تکیه می زدند وضع جامعه انسانی اکنون به گونه ای دیگر بود. از جمله اسبابی که مخالفان را بر ستمگری واداشت، حسادت نسبت به اهل بیت بود. علی (ع) در این مقام می فرماید: «والله ما تنقم منا قریش الا ان الله اختارنا علیهم فادخلناهم فی حیزنا؛ به خدا سوگند، قریش از ما انتقام نمی گیرد مگر به این جهت که خدا ما را بر آنها برگزید پس ما بودیم که آنها را در جایگاهی که حق بود، وارد کردیم.» و نیز امام صادق (ع) در ضمن بیان عداوت به آل محمد می فرماید: «و الذی منعهم من طلب العلم منا العداوة و الحسد لنا؛ آنچه مخالفان را از مراجعه به ما برای دریافت دانش، باز داشت دشمنی و حسادت نسبت به ما بود.»

بی نیاز پنداری

یکی دیگر از اسباب انکار دین و کج روی انسان استغنا و بی نیاز دانستن خود است. طبیعت بشر، به گونه ای است که وقتی خود را در آسایش و رفاه ببیند، وابستگی خویش به اسباب غیر مادی را فراموش می کند؛ تصور می کند علل و اسباب همان است که با حواس خود درک می کند و از خالق و ناظم حوادث غافل می شود. انسان وقتی خود را بی نیاز پنداشت خودیت و خودخواهی او بروز می کند و همه نعمتها را به خود نسبت می دهد و ضعفها و نقصهایش، از نظرش محو می شود. قرآن کریم با بیانی کوتاه و جالب این خصلت آدمی را ذکر می کند ابتدا، یادآور می شود که خدا انسان را از خون بسته آفرید و او هیچ نمی دانست و خدا او را تعلیم داد، سپس می فرماید همین انسان که علقه بود و هیچ نمی دانست وقتی خود را بی نیاز ببیند راه طغیان در پیش می گیرد؛ «کلا ان الانسان لیطغی* ان راه استغنی؛ حقا كه انسان سركشى مى ‏كند همين كه خود را بى ‏نياز پندارد.» (علق/ 6- 7) و نیز قرآن کریم در این باره می فرماید: «و ما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون* و قالوا نحن اکثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبین* قل ان ربی یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ولکن اکثر الناس ‍ لایعلمون؛ در هیچ آبادی پیغمبری نفرستادیم مگر اینکه ثروتمندان گفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شده اید کافریم. و گفتند ما مال و فرزند بیشتر داریم و هرگز عذاب نخواهیم شد. به آنها بگو خدای من است که روزی را برای هر کس بخواهد وسعت می بخشد و برای هر کس بخواهد تنگ می کند ولی بیشتر مردم درک نمی کنند.چنانچه پیداست، ثروت و فرزند دو سرمایه ای بود که آنها به رخ انبیا می کشیدند و با داشتن آن دو احساس بی نیازی می کردند و دعوت انبیا را نمی پذیرفتند.» (سبا/ 34- 36)
نیز در بیان حال اقوام گذشته، بدون ذکر نام، می فرماید: «افلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم کانوا اکثر منهم و اشد قوة و اثارا فی الارض فما اغنی عنهم ما کانوا یکسبون* فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا به یستهزءون؛ آیا در زمین سیر نکردند که بنگرند سرانجام پیشینیان چه شد، با اینکه بیشتر از اینها بودند و قدرت و آثار بیشتری هم داشتند ولی دست آوردهایشان آنها را بی نیاز نکرد. آنگاه که رسولانشان با دلائل روشن به سویشان آمدند به علم خویش، شادمان گشتند و آن عذابی که مسخره می کردند، آنها را در بر گرفت.» (غافر/ 82- 83)
در این زمینه، قرآن کریم به بیان کلی اکتفا نکرده و برای ملموس شدن مطلب، حال برخی امتها را بازگو نموده است؛ در بیان حال فرعون و اعوان و انصار او و خستگی و رنج موسی از آنان می فرماید: «و قال موسی ربنا انک اتیت فرعون و ملاه زینة و اموالا فی الحیاة الدنیا ربنا لیضلوا عن سبیلک ربنا اطمش علی اموالهم و اشدد علی قلوبهم فلا یؤ منوا حتی یروا العذاب الالیم؛ موسی عرض کرد، خدایا تو به فرعون و اطرافیان با نفوذش در زندگی دنیا زینت و اموال دادی تا بتوانند مردم را از راهت گمراه کنند. خدایا اموالشان را نابود گردان و دلهایشان را به گونه ای سخت کن که تا عذاب دردناک را نبینند، ایمان نیاورند.» (یونس/ 88)
قدرت و ثروت فرعون سبب شد که او خود را بی نیاز بپندارد و حقیقت را نپذیرد. همین ویژگی را قرآن کریم برای قارون ذکر می کند؛ قارون از قوم موسی بود که خدا برای امتحان، ثروت انبوهی در اختیار او گذاشت بگونه ای که چند نفر انسان قوی را کلیددار قرار داده بود. این ثروت او را شادمان کرد و راه طغیان و ستم گری در پیش گرفت. وقتی قومش به او تذکر می دادند که دست از فساد بردار و بیراهه نرو، جواب می داد: من این مال را با دانش خود به دست آورده ام. انسان های دنیا طلب و ظاهربین هم آرزوی موقعیت او را می کشیدند در حالی که عالمان، به برتر از آن می اندیشیدند. ثروت و قدرت نقش اساسی در بی نیاز پنداری ایفا می کنند و روی این حساب طبقه اشراف در هر زمان در ردیف اول دشمنان دین خدا و طبقه محروم، در ردیف اول پیروان انبیا بوده اند. و باز روی این حساب است که نوع انسان، هنگام شدت و سختی خدا را می خواند و هنگامی که حالتش عوض شد، موقعیت پیشین و پریشانی خود را فراموش می کند؛ وقتی که گرفتار می شود به نیاز خود پی می برد و طبیعت او کنار می رود و فطرت بروز می کند و به عبارت دیگر آنچه سد ظهور فطرت بود کنار می رود اما همین که گرفتاری جای خود را به آرامش ‍ و آسایش داد، انسان حقیقت خود را که عین فقر و نیاز و وابستگی است از یاد می برد.
قرآن کریم برای تربیت نمودن انسان، این ویژگی او را در آیات زیادی بیان کرده، از جمله:
1- «و اذا مس الناس ضر دعوا ربهم منیبین الیه ثم اذا اذاقهم منه رحمة اذا فریق منهم بربهم یشرکون* لیکفروا بما اتیناهم فتمتعوا فسوف تعلمون؛ هرگاه رنج و گرفتاری به مردم رسد با انابه پروردگارشان را می خوانند اما پس از آنکه رحمتی به آنها چشانید گروهی از آنها به خدایشان شرک می ورزند و در نتیجه به آنچه به آنها داده ایم کفر می ورزند. پس بهره گیرید که به زودی خواهید دانست.» (روم/ 33- 34)
2- «و اذا مس الانسان ضر دعا ربه منیبا الیه ثم اذا خوله نعمة منه نسی ما کان یدعوا الیه من قبل و جعل الله اندادا لیضل عن سبیله قل تمتع بکفرک قلیلا انک من اصحاب النار؛ هرگاه رنجی به انسان رسد با انابه پروردگارش را می خواند و وقتی پس از آن، نعمتی به او عطا کند آن کس را که از پیش می خواند فراموش می کند و برای خدا مثل قرار می دهد و در نتیجه خلق خدا را از راه او گمراه می سازد بگو در مدت اندک، از کفرت بهره گیر، تو از همراهان آتشی.» (زمر/ 8)
3- «فاذا مس الانسان ضر دعانا ثم اذا خولناه نعمة منا قال انما اوتیته علی علم بل هی فتنة ولکن اکثرهم لا یعلمون؛ وقتی به انسان رنج و گرفتاری می رسد ما را می خواند و آنگاه که بعد از آن، نعمتی از خود به او عطا می کنیم گوید با علم خود آن را به دست آورده ام بلکه این نعمت آزمایشی است ولی بیشتر مردم نمی دانند.» (زمر/ 49)
4- «و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما کشفنا عنه ضره مر کان لم یدعنا الی ضر مسه کذالک زین للمسرفین ما کانوا یعملون؛ هرگاه به انسان زیان می رسد در حال خفتن و نشستن و ایستادن ما را می خواند و آنگاه که زیانش را برطرف کردیم چنان می گذرد که گویا ما را برای رفع زیان نخوانده است. این گونه اعمال اسراف کاران بر ایشان زینت داده شده است.» (یونس/ 12)
5- «هو الذی یسیرکم فی البر و البحر حتی اذا کنتم فی الفلک و جرین بهم بریح طیبة و فرحوا بها جاءتها ریح عاصف و جاءهم الموج من کل مکان و ظنوا انهم احیط بهم دعوا الله مخلصین له الدین لئن انجیتنا من هذه لنکونن من الشاکرین* فلما انجاهم اذا هم یبغون فی الارض بغیر الحق یا ایها الناس انما بغیکم علی انفسکم متاع الحیاة الدنیا ثم الینا مرجعکم فننبئکم بما کنتم تعملون؛ او خدائی است که شما را در خشکی و دریا سیر می دهد تا آنگاه که در کشتی نشینید و باد ملایمی کشتی را به حرکت در می آورد و شما شادمان می شوید که ناگهان باد تندی می وزد و موج از هر طرف سوی به کشتی نشسته گان بیاید و گمان برند که محاصره شده اند. در این هنگام که دین را برای خدا می دانند، خدا را با اخلاص می خوانند که اگر ما را از خطر نجات دهی از شاکران خواهیم شد. آنگاه که خدا آنها را نجات داد به ناحق در زمین، ستمگری کنند. ای مردم به طور مسلم ستم شما بر خود شما است اینها کالای دنیا است، سپس بازگشت شما به سوی ماست که شما را از عملکردتان باخبر خواهیم کرد.» (یونس/ 22- 23)
مفاد آیات یاد شده این است که نوع انسان هنگام گرفتاری خدا را می خواند. و به فطرت رجوع می کند و هنگام آسایش آن را فراموش ‍ می کند و علتش این است که در این هنگام نیازی به مبداء هستی احساس ‍ نمی کند. علی (ع) در مقام موعظه به شخصی، فرمود: «لا تکن ممن....ان اصابه بلاء دعا مضطرا و ان ناله رخاء اعرض ‍ مغترا؛ از کسانی مباش که اگر بلائی به او رسد در حال اضطرار خدا را می خواند و اگر آسایشی به او رسد با حالت غرور رویگردان می شود.»

بیماردلی

یکی از ریشه های دین گریزی و پایبند نبودن به دستورات الهی، بیماردلی است. از نظر قرآن کریم، کسی که دین حق را نمی پذیرد یا به دستوراتش ‍ عمل نمی کند، بیماردل، سختدل و مرده دل است. صدا هر چند قوی باشد به گوش مرده یا کر نمی رسد و نور خورشید را انسان نابینا درک نمی کند، کسی هم که دلش مرده یا مریض و سخت گشته، صدای منادیان حقیقت را نمی شنود. انبیا با معجزات، کرامات و برنامه های خرد پسند آمدند و بدون اجر و مزد شبانه روز تلاش کردند اما دلهای مرده، سخت و مریض نپذیرفتند.این حقیقتی است که در آیات فراوانی بیان شده از جمله:
1- «و ان کان کبر علیک اعراضهم فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الارض ‍ او سلما فی السماء فتاءتیهم بایة و لو شاء الله لجمعهم علی الهدی فلا تکونن من الجاهلین* انما یستجیب الذین یسمعون و الموتی یبعثهم الله ثم الیه یرجعون؛ گرچه روگردانی آنها بر تو سنگین است؛ اگر می توانستی با شکافتن زمین یا صعود در آسمان آیه ای بیاوری، این کار را می کردی. اگر خدا می خواست همه را هدایت می کرد پس تو در زمره نادانها مباش. مسلما کسانی که می شنوند، جواب می دهند اما مردگان را خدا مبعوث می کند سپس به سویش برمی گرداند.» (انعام/ 35- 36) مفاد آیات ذکر شده این است که آیات و معجزات پیامبر اسلام در عده کثیری از مردم اثر نکرد و آنها از دین حق، گریزان بودند. روگردان شدن آنها از دین خدا، بر پیامبر اکرم سخت بود، آن حضرت تلاش می کرد که هر طور شده، آنها ایمان بیاورند. خداوند او را تسلی می دهد که برای ایمان اختیاری این مردم، آنچه تو آوردی کفایت می کند. مشکل، از ناحیه تو نیست بلکه به آنها بر می گردد؛ آنها به منزله مرده اند که در دنیا صدائی نمی شنوند و بعد از زنده شدن برای حساب شنوا می شنوند. پس سبب حق گریزی مرده دلی است و هرکس بی راهه می رود مرده دل است.
2- «فتوکل علی الله انک علی الحق المبین* انک لاتسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرین* و ما انت بهادی العمی عن ضلالتهم ان تسمع الا من یؤ من بایاتنا فهم مسلمون؛ پیامبر! بر خدا توکل کن که تو بر حقی، حقانیتی که بر همه آشکار است. تو نمی دانی مردگان را سخت شنو کنی و نمی توانی صدا را به گوش کرانی که پشت کرده اند برسانی و نمی توانی کوران را از گمراهیشان راهنما باشی. تو تنها می توانی کسانی را که به آیات ما ایمان می آورند و در برابر حق تسلیمند، سخن شنو کنی.» (نمل/ 79- 81)
خلاصه پیام این آیات این است که خدا به پیامبر عزیزش دلداری می دهد که تو، تمام تکیه ات بر خدا باشد. محزون و مضطرب نباش زیرا راه تو حق است. کسانی که دین تو را نمی پذیرند و از تو اطاعت نمی کنند کر، کور و دل مرده اند. از انسان نابینا، انتظار مستقیم رفتن نیست و از انسان مرده توقع شنیدن نیست. پس مشکل دین گریزی این مردم به روشن نبودن راه دین و نقص آن برنمی گردد بلکه به مرده دلی و کوردلی آنان برمی گردد. تنها کسی که زمینه ایمان و تسلیم در او باشد دعوت تو را لبیک می گوید.
3- «و ما یستوی الاعمی و البصیر و لا الظلمات و لا النور و لا الظل و لا الحرور* و ما یستوی الاحیاء و لا الاموات ان الله یسمع من یشاء و ما انت بمسمع من فی القبور؛ هرگز کور و بینا برابر نیستند چنانکه تاریکی با نور و سایه با حرارت برابر نیستند و نیز مردگان با زندگان برابر نیستند. خدا هر که را بخواهد شنوای حق قرار می دهد و تو هرگز نتوانی آدمهای خفته در قبر را شنوا سازی.» (فاطر/ 21- 22)
این آیات هم مشابه آیاتی است که پیش تر ذکر کردیم. در این چند آیه، مؤمن و پذیرنده دین خدا به بینا، نور، حرارت و زنده تشبیه شده در حالی که کافر و انسان حق گریز به کور، تاریکیها، سایه و مرده تشبیه شده است. منکر دین دلش مرده و کور است و این کوری و مرده دلی سبب دوری از حق شده است.
4- «و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین* لینذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین؛ ما به او شعر نیاموختیم و شعر شایسته او نیست. آنچه بر او نازل کردیم ذکر و قرآنی آشکار است تا کسی را که زنده است بیم دهد و عذاب بر کافران حتم گردد.» (یس/ 69- 70) با اینکه قرآن بیان واقعیت به بهترین وجه است اما کافر حیات ندارد تا قرآن در او اثر کند. قرآن انسانهای زنده دل را انذار می کند و حجت را بر مرده دلان تمام می کند.
5- «افمن یعلم انما انزل الیک من ربک الحق کمن هو اعمی انما یتذکر اولوا الالباب؛ آیا آن کس که می داند آنچه از جانب خدا بر تو نازل گشته حق است مانند فرد نابینا است؟» (رعد/ 19) طبق آیه کریمه، انسانی که حقانیت دین و دستورات آن را نمی فهمد کور است و نیز کسی که میان کوردل و حق شناس فرق نمی بیند بی خرد است و خردمند تنها کسی است که افراد حق شناس را از کوردلان تشخیص ‍ می دهد و می یابد که انسان گریزدین، درک باطنی ندارد.
6- «من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی و اضل سبیلا؛ کسی که در این دنیا کور باشد، در آخرت کورتر و گمراه تر است.» (اسرا/ 72) مقصود از کوری، کوردلی است یعنی کسانی که در دنیا کوردلی، آنها را از حق باز داشته در آخرت هم دستشان از مغفرت و رحمت حق کوتاه است و راه نجاتی ندارند.
7- «افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او ذان یسمعون بها فانها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور؛ آیا در زمین سفر نکرده اند تا (با مشاهده آبادیهای ویران، و انسانهای هلاک شده) دلهای اندیشمند یا گوشهای شنوا پیدا کنند. به راستی دلهای درون سینه ها کورند نه چشمها.» (حج/ 46) آیه کریمه، ضمن اینکه سبب عبرت نگرفتن از احوال پیشینیان را کوردلی می داند، تفسیری برای آیات گذشته است. آیه فوق، تصریح دارد که مقصود از کوری، کوردلی است.
8- «هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه؛ خدا همان کس است که بر تو آن کتاب را فرستاد که قسمتی از آن کتاب را آیات محکم تشکیل می دهد که آن آیات، مادر کتابند و قسمتی، آیات متشابه است. کسانی که در دلهایشان انحراف است از آیات متشابه پیروی می کنند.» (آل عمران/ 7) در تفسیر محکم و متشابه چند نظر وجود دارد؛ نظر صحیح این است که آیات محکم، آیاتی هستند که معنای آن را بدون مراجعه به آیات دیگر می فهمیم و برای فهم آیات متشابه به آنها رجوع می کنیم و آیات متشابه آیاتی هستند که برای فهم مقصود، آیات دیگر نقش دارند مثل آیه الرحمن علی العرش استوی که با توجه به آیه لیس کمثله شی ء می فهمیم که مقصود از عرش و استوی جسم نیست. کسانی که مستقیما به سراغ متشابه می روند دلهایشان منحرف است و این انحراف سبب کج روی آنان است.
9- در تعدادی از آیات قرآن کریم از انسانهای سست ایمان و منافق به فی قلوبهم مرض یاد شده است. کارهای ناروائی به افراد بیماردل نسبت می دهد که می فهماند، بیماردلی آنان موجب این قبیل کارها است. آیات ذیل از این قبیل است: «فتردی الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم یقولون نخشی ان تصیبنا دائرة؛ بیماردلانی را می بینی که با سرعت به میان یهود و نصارا می روند. می گویند: می ترسیم آسیبی به ما رسد.» (مائده/ 52) خدای تعالی مسلمانان را از دوستی و انس و الفت با یهود و نصاری و فرمانبری از آنان نهی می کند، زیرا معاشرت و رابطه صمیمی با آنان، موجب می شود که مسلمانان از خلق و خوی این طائفه اثر بپذیرند و از سعادت دور شوند. عده ای که قرآن کریم آنان را بیماردل معرفی می کند، بی توجه به دستور خدا، با آنان رابطه محبت آمیز برقرار می کردند، و نزد پیامبر عذر می آوردند که دوستی ما به جهت رفع خطر است.
سبب این رفتار ناروا، بیماردلی این جمعیت بود. «و اذ یقول المنافقون والذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا؛ و در این هنگام منافقان و بیماردلان می گفتند خدا و رسولش ما را جز فریب وعده نداده اند.» (احزاب/ 12) مقصود از بیماردلان یا همان منافقانند یا سست ایمانها، در هر صورت آیه شریفه می فهماند که بیماردلی آنان را به این سخن کفرآمیز وامی داشت. آیات 20 از سوره محمد، 31 از سوره مدثر و 10 از سوره بقره از این قبیل است.
10- «و اذا قالوا الهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم؛ یاد کن وقتی را که گفتند خدایا اگر این قرآن (یا ولایت علی) حق است و از جانب تو است، از آسمان بر ما سنگ ببار یا عذابی دردناک برای ما بیاور.» (انفال/ 32) بیماردلی در این جمعیت به اندازه ای شدید بود که حاضر شدند که به عذاب گرفتار شوند ولی حق را نپذیرند. پیام دین خدا جز عبودیت، صداقت، ایثار، عفت و حیا، شرافت و کرامت برای انسان نیست با این حال آنها عذاب را بر آن ترجیح می دادند.

کبر
کبر از شاخه های مهم بیماردلی است. کبر مرضی است که آثار سوء آن دامن فرد و اجتماع را می گیرد. متکبر، خود را منزوی و تنها می کند و جامعه را به اسارت و بردگی وامی دارد. درباره پیامدهای کبر، روایات، فراوان است و پرداختن به آن در اینجا مناسب نیست. آنچه در اینجا بیانش لازم است، این است که اثبات کنیم که کبر از سرچشمه های انکار دعوت پیامبران خدا است. قرآن کریم در بیان این حقیقت، از اولین کافر یعنی ابلیس، شروع می کند: سبب اینکه ابلیس دعوت خدا را نپذیرفت این بود که خود را برتر از آدم می دانست. جنس او از آتش و جنس آدم از خاک بود و به نظر او آتش بهتر از خاک است. سرگذشت سرکشی و استکبار ابلیس در چند جای قرآن تکرار شده که ما به ذکر یک مورد اکتفا می کنیم: «اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین* فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین* فسجد الملائکة کلهم اجمعون* الا ابلیس استکبر و کان من الکافرین* قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی استکبرت ام کنت من العالین* قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین* قال فاخرج منها فانک رجیم؛ یادکن وقتی را که خدایت به فرشتگان گفت می خواهم انسانی از گل بیافرینم. وقتی که آن را درست کردم و از روحم در او دمیدم در مقابلش ‍ سجده کنید. همه فرشتگان، جز ابلیس به سجده افتادند. ابلیس تکبر کرد و در زمره کافران گشت. خدا فرمود: چرا در مقابل آنچه با دستهایم آفریدم سجده نکردی. خود را بزرگ دانستی یا بزرگ بودی. ابلیس گفت من از او برترم مرا از آتش و او را از گل آفریدی. خدا فرمود از رحمتم بیرون شو که تو رانده شده ای.» (ص/ 71- 77)
ابلیس، بعد از گمراهی، موفق شد جمع کثیری از انسانها را به وسیله این خصلت به جهنم ببرد. نوح پیامبر دعوتش را شروع کرد ولی مردم استکبار کردند یعنی خود را برتر از پیامبر خدا و آئین خود را برتر از آئین او پنداشتند. نوح از دعوت شبانه روزی خود خسته شد و عرض کرد: «رب انی دعوت قومی لیلا و نهارا فلم یزدهم دعائی الا فرارا و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی اذانهم و استغشوا ثیابهم و اصروا و استکبروا استکبارا؛ پروردگارا! قوم خود را شبانه روز فرا خواندم ولی دعوت من جز بر فرار آنها نیفزود و هرگاه آنها را می خوانم تا گناهشان را به پوشی انگشتان خود را در گوشها نهاده و لباسشان را بر خود پیچیده و بر استکبار خود پافشاری می کنند.» (نوح/ 7)
فرعونیان حقانیت موسی را دریافتند ولی خود را برتر یافتند و به گردن کشی پرداختند قرآن درباره آنها می فرماید: «و استکبر هو و جنوده فی الارض بغیر الحق و ظنوا انهم الینا لایرجعون؛ او با لشکرش در زمین بدون استحقاق استکبار کردند و گمان کردند که به سوی ما باز نمی گردند.» (قصص/ 39) نیز قرآن درباره این جمعیت می فرماید: «فلما جاءتهم ایاتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبین و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین؛ وقتی آیات ما برای آنها آمد و آن را مشاهده کردند گفتند این سحری آشکار است و در حالی که به آن یقین داشتند از روی ستمگری و برتری طلبی آن را انکار کردند، بنگر سرانجام فساد کنندگان چگونه است.» (نمل/ 14) با اینکه معارف دین و برنامه آن، شفابخش، بهجت زا و آرامش آور است اما افراد فراوانی از آن زیان دیده اند. قرآن برای چنین افرادی، زیانبخش، رنج آور و نفرت آور است. راز این مطلب به خباثت روحی آنان مربوط است. آنها خود و آئین خود را محور می دانند و استکبار می ورزند و برای همیشه خود را از سعادت محروم می کنند.
آیات قرآن در این باره فراوان است که ما برخی را یادآور می شویم.
درباره یهود می فرماید: «و لیزیدن کثیرا منهم ما انزل الیک من ربک طغیانا و کفرا؛ البته آنچه به سوی تو نازل گشت، بر سرکشی و کفر بسیاری از آنان می افزاید.» (مائده/ 64) درباره کسانی که توان شنیدن آیات حق را ندارند می فرماید: «و اذا تتلی علیهم آیاتنا بینات تعرف فی وجوه الذین کفروا المنکر یکادون یسطون بالذین یتلون علیهم ایاتنا؛ هرگاه آیات روشن ما بر آنها تلاوت می شود، در چهره های کافران به گونه ای حالت انکار بینی که نزدیک است از فرط خشم، بر تلاوت کنندگان حمله ور شوند.» (حج/ 72)
و درباره قریش که قبل از بعثت پیامبر اکرم (ص)، یهود را سرزنش می کردند، می فرماید: «و اقسموا بالله جهد ایمانهم لئن جاءهم نذیر لیکونن اهدی من احدی الامم فلما جاءهم نذیر مازادهم الا نفورا* استکبارا فی الارض و مکر السی ء؛ با تأکید زیاد قسم یاد می کردند که اگر پیامبری به سویشان بیاید بیشتر از امت های دیگر به راه هدایت روند. آنگاه که پیامبر به سویشان آمد جز بر دوری آنان نیفزود و این به خاطر استکبار و حیله نادرست آنان بود.» (فاطر/ 42- 43)
سرانجام درباره تمام کسانی که در برابر حق گردن افروزی می کنند و با آیات خدا به جدال و مخاصمه برمی خیزند می فرماید: «ان الذین یجادلون فی ایات الله بغیر سلطان اتاهم ان فی صدورهم الا کبر ما هم ببالغیه فاستعذ بالله انه هو السمیع البصیر؛ کسانی که در آیات خدا به جدال و مخاصمه می پردازند بی آنکه حجتی داشته باشند در سینه هایشان جز کبر نیست. آنها به مقصود خود نمی رسند، پس به خدا پناه بر که او شنوا و بیناست.» (غافر/ 56)
در حدیث آمده است ابوجهل یک وقت از اطرافیان خود پرسید «آیا محمد در میان شما نیز صورت به خاک می گذارد؟» گفتند «آری» گفت: «سوگند به آنچه ما به آن سوگند یاد می کنیم اگر او را در چنین حالی ببینم با پای خود، گردن او را له می کنم.» به او گفتند «ببین پیغمبر در آنجا مشغول نماز است.» ابوجهل حرکت کرد تا گردن پیامبر را زیر پای خود بفشارد ولی هنگامی که نزدیک شد، برگشت و گوئی با دستش چیزی را از خود دور می کند، به او گفتند «این چه وضعی است در تو می بینیم؟» جواب داد: «میان خود و محمد خندقی از آتش دیدم و منظره وحشتناک و بال و پرهائی را مشاهده کردم.» چنانکه ملاحظه شد ابوجهل با مشاهده چنین صحنه ای به حقانیت و نبوت پیامبر پی برد ولی کبر و نخوت، عناد و لجاجت مانع ایمان او شد.
در بین صفات نفسانی، چیزی بدتر از کبر وجود ندارد. کبر تمام درهای معنویت را به روی انسان می بندد؛ چشمه های علم، حکمت و معرفت از قلب انبیا و اولیاء خدا می جوشد و هرکس به اندازه ظرفیت خود از آن بهره می گیرد جز انسانی که دارای کبر است. روی این حساب کبر گاهی ولو اندکش انسان را به جهنم می برد چنانکه امام صادق (ع) از پیامبر خدا (ص) نقل می کند که فرمود: «لن یدخل الجنة عبد فی قلبه مثقال حبة من خردل من کبر و لا یدخل النار عبد فی قلبه مثفال حبه من ایمان قلت جعلت فداک ان الرجل لیلبس ‍ الثوب او یرکب فیکاد یعرف منه کبر قال لیس بذاک انما الکبر انکار الحق و الایمان الاقرار بالحق؛ کسی که ذره ای کبر در دلش باشد وارد بهشت نخواهد شد و کسی که ذره ای ایمان در دلش باشد وارد جهنم نمی شود. راوی گوید به امام عرض کردم چه بسا انسان لباسی می پوشد یا بر مرکبی سوار می شود و در این حال در او کبر مشاهده می شود. امام فرمود مقصود این نیست. کبر انکار حق است و ایمان اعتراف به حق.» کبر سبب انکار حق است و آن چنان در انکار حق ریشه دارد که پیامبر آنها را یکی دانسته است.

منـابـع

قاسم سبحانى- ريشه هاى گريز از دين در قرآن

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد