نسبت عقل و دین در نزد جان لاک

فارسی 6033 نمایش |

قرینه گرایی لاک

در دوره جدید، جان لاک فیلسوف برجسته ای است که در باب رابطه عقل و دین نظریه ای را شکل می دهد که امروزه قرینه گرایی خوانده می شود. لاک در کتاب جستاری درباره فهم بشر، در فصل نوزدهم از کتاب چهارم، مطلبی دارد که می توان آن را به منزله مرامنامه قرینه گرایی در نظر گرفت؛ وی در آنجا می گوید: «... به نظر من، نشانه دقیقی بر این وجود دارد که آیا کسی دوستدار واقعی حقیقت است یا نه؛ و آن این است که هیچ قضیه ای را با اطمینانی بیش از آنچه ادله آن تضمین می کند نپذیرد. روشن است که هر کس از این معیار تخطی کند حقیقت را به خاطر عشق به حقیقت نمی خواهد و در جستجوی حقیقت به خاطر حقیقت نیست، بلکه به دنبال هدفی دیگر است؛ زیرا قرینه درستی هر قضیه (به جز قضایای بدیهی) صرفا وابسته به ادله ای است که به نفع آن داریم و اگر تصدیق نسبت به یک قضیه بیش از مرتبه قرینه مربوط به آن باشد، واضح است که این اطمینان بیش از اندازه، ناشی از دلبستگی های دیگری است، نه از عشق به حقیقت.»

دلیل اتخاذ موضع اخیر لاک
این موضع لاک در واقع ادامه تلاش فیلسوفان جدید برای خروج از بحران دامن گیر آرا و عقاید بشری است. در پی تردیدافکنی های امثال لوتر، اراسموس (1466 ـ 1536) و مونتنی، سر و سامان دادن به حدود عقل و روشن ساختن جایگاه آن، مورد اهتمام فیلسوفان جدید قرار گرفته بود و لاک در ادامه همین مساعی عقل را در چنین مرتبه بلندی جای می دهد تا بر اهمیت نقش عقل در پرهیز و گریز انسان از افتادن در دام خرافه ها تأکیدی دوباره کرده باشد؛ چنانکه عنوان فصل نوزدهم از کتاب چهارم جستاری درباره فهم بشر، یعنی فصل «شور افراطی»، گواه همین انگیزه است.

معیار عقل در تعیین نسبتش با وحی

از نظر لاک عقل، معیار اصلی برای تعیین حدود خویش در رابطه با وحی است. به عقیده وی، چنانکه در فصل هجدهم کتاب چهارم جستاری درباره فهم بشر تشریح می کند، وحی دوگونه است؛ وحی اصلی و وحی نقلی: «مرادم از وحی اصلی آن انطباع اولی است که خدا، بی واسطه، آن را در ذهن یک انسان ایجاد می کند و بر آن حد و مرزی نمی توانیم نهاد؛ مرادم از وحی نقلی آن انطباعاتی است که در قالب کلمات و شیوه های متعارف ابلاغ متقابل اندیشه ها، به دیگران انتقال می یابند.»
لاک با این تقسیم می خواهد نقش عقل درباره وحی را به تفصیل معلوم دارد. از نظر او، حتی در مقام تلقی مستقیم وحی از خداوند، شخص تلقی کننده نمی تواند چیزی را که با اصول بدیهی و مسلم عقل ناسازگار است پذیرا شود و این ناتوانی ناشی از حکم عقل است که انسان را ملزم می دارد از پذیرش امور محال و منافی اصول بدیهی عقل خودداری کند. استدلال لاک این گونه است که اگر ما مجاز باشیم چیزی را که با اصول بدیهی و مسلم عقل ناسازگار است بپذیریم، «همواره در معرض این اشکال هستیم که، ما نمی فهمیم چگونه چیزی را از جانب خدا، یگانه آفریننده گشاده دست هستی مان، تلقی کنیم که، اگر صادق قلمداد شود، ناگزیر همه اصول و مبانی علم را، که خود او به ما ارزانی داشته است، زیر و رو خواهد کرد، همه قوای ما را از حیز انتفاع ساقط خواهد کرد، والاترین بخش مصنوعات او، یعنی فاهمه های ما را یکسره نابود خواهد ساخت و آدمی را در وضعی قرار خواهد داد که، در آن، نصیب او از نور هدایت، از نصیب دد و دام که زندگی پس از مرگ ندارند نیز کمتر خواهد بود.»
وقتی عقل در برابر وحی اصلی از چنین اقتداری برخوردار باشد، معلوم است که در برابر وحی نقلی مقتدرانه تر عمل می کند؛ زیرا وحیی که به واسطه نقل دیگران به ما رسیده است بهره کمتری از اطمینان آوری دارد؛ به این دلیل که اولا، اطمینان ما به صدور این گزارش وحیانی از پیامبر یا تلقی کننده وحی، همواره در معرض تردید است؛ یعنی احتمال عدم صدور این سخن از تلقی کننده وحی را می دهیم؛ ثانیا، فهم ما از سخنان و گزارشهای او همواره در معرض احتمال خطا و کج فهمی است؛ بنابراین عقل ما را از پذیرش هر قضیه ای که با اصول بدیهی و مسلم عقل ناسازگار است منع می کند، حتی اگر در متنی آمده باشد که ادعا بر وحیانی بودن اوست.

جایگاه وحی در قلمرو عقل
به این ترتیب، عقل حکومتی مطلق می یابد و باید پرسید که وحی یا ایمان چه جایگاهی خواهد داشت؟ از نظر لاک «هر قضیه ای که وحی شده باشد و ذهن ما، به مدد قوا و تصورات طبیعیش، نتواند درباره صدق آن داوری کند، منحصرا امری ایمانی و تعبدی و ورای طور عقل است.» لاک ایمان را فقط در جایی می پذیرد که عقل نتواند حکم صادر کند. این ناتوانی ممکن است ناشی از آن باشد که برخی تصورات به کار رفته در یک قضیه از حدود قوای طبیعی ما خارج است و ممکن است ناشی از آن باشد که ما درباره قضیه ای، هر چند که علی الاصول خارج از طور عقل نیست، در مرتبه شک یا ظن باقی بمانیم. در این دو فرض باید به ایمان توسل جست؛ ولی در جایی که عقل حکمی معارض با ایمان دارد، تقدم با حکم عقلی است و توسل به ایمان ممنوع.

تفاوت نظر لاک و اندیشمندان قرون وسطی در باب نسبت عقل و دین

با اتخاذ چنین موضعی مجال ایمان اندک می شود؛ چرا که منظور لاک از واژه ایمان همان چیزی است که در قرون وسطی از ایمان فهمیده می شد. در قرون وسطی ایمان داشتن به معنای پذیرفتن چیزی بود از آن جهت که خداوند آن را وحی کرده است؛ و علم داشتن به معنای پذیرفتن چیزی که ما آن را در پرتو نور طبیعی عقل درست می دانیم. علی رغم چنین تشابهی در استعمال واژه ایمان و علم میان لاک و قرون وسطاییانی همانند توماس آکوئینی، رهیافت لاک در خصوص رابطه علم و ایمان یا عقل و دین، تفاوت آشکاری با رهیافت آنان دارد.
از نظر اندیشمندان قرون وسطی «ایمان، به حکم تعریفش، مقتضی آن است که عقل چیزی را قبول کند که آن را مغایر اصلی از اصول اولیه عقلی یا یکی از لوازم ضروریش می داند» کلام اخیر با دیدگاه لاک در تقابل صریح است. لاک هیچ گاه پذیرش امور معارض با اصول بدیهی عقل را برنمی تابد. به این ترتیب، لاک یکی از منادیان عقل گرایی در موضوع دین است و از همین روست که گستره توسل به ایمان، به معنای مورد نظر او، از سوی عقل تهدید می شود و بسیار کوچک تر از گستره مورد نظر قرون وسطاییان و دکارت خواهد بود.

اعتقاد به وجود خدا از نظر لاک
تلقی کلی لاک از جایگاه عقل در قلمرو اخلاق باور اقتضا می کند که اعتقاد به وجود خدا هم فقط وقتی پذیرفتنی باشد که به تأیید عقل برسد. لاک در فصل دهم از کتاب جستاری در فهم بشر به همین مطلب می پردازد و به صراحت می گوید که می توانیم به وجود خدا معرفت یابیم و در ادامه بر وجود خداوند اقامه دلیل می کند. از نظر او می توان علم یقینی به وجود خداوند یافت و این علم با استناد به قوای طبیعی ما حاصل می آید.

بسط الهیات طبیعی، پیامد قرینه گرایی
این نحوه نگاه به مسئله عقل و ایمان و تأثیر عقل در مسائل الهیات، الهام بخش جریان گسترده ای به نام الهیات طبیعی در قرن هفدهم و هجدهم بوده است. نویسندگان زیادی کوشیدند بر وجود خدا و دیگر عقاید دینی حجتهای عقلانی اقامه کنند و حتی در این راه از یافته ها و روش های علوم نوین که در انقلاب علمی رخ نموده بود بهره بگیرند. یکی از موضوعات پر جاذبه مطرح در آثار این فیلسوفان، مسئله وجود خدا بود. لایب نیتس در تحقیق جدید درباره فاهمه انسان می گوید: «بر آنم... که تقریبا همه روشهای به کار گرفته شده برای اثبات وجود خدا معتبر است و می تواند غایت خویش را برآورد، مشروط بر آنکه به نحو کامل عرضه شود.» رأیی چنین قاطع و فراگیر یادآور رأی قاطع ویلیام آکامی در جهت مخالف است که «بر این رأی بود که مطلقا هیچ چیز را نمی توان درباره خداوند در پرتو نور عقل تکوینی اثبات کرد، حتی وجود الهی را.» برخلاف ویلیام آکام، دانشمندان قرون هفدهم و هجدهم بیشتر به کاربست عقل در موضوع خداشناسی علاقه داشتند تا به تعطیل عقل درباره آن.

مذهب طبیعی روشنگران سدۀ هجدهم

سمیوئل کلارک (1675 ـ 1729) در سالهای آغازین قرن هجدهم دو رشته سخنرانی دارد که بعدها با عنوان گفتاری در باب وجود و صفات خدا، الزامات دین طبیعی (عقلانی) و حقانیت وحی مسیحی منتشر شد. در سالهای آغازین قرن نوزدهم نیز اثر مشهوری به نام الهیات طبیعی: قرائنی بر وجود و صفات الهی منتشر شد که مورد توجه بسیار قرار گرفت. این اثر نوشته ویلیام پیلی (1743ـ1805)، فیلسوف اخلاق و متکلم انگلیسی، بود. در این اثر پیلی تقریر دامنه داری از «برهان نظم» یا «برهان طرح و تدبیر» عرضه کرد. وی با پرداختن به جزئیات آناتومی مقایسه ای چشم ها، گوش ها، عضلات و استخوان ها و تشریح دقت و ظرافتی که در تنظیم آنها برای عمل کردن به بهترین وجه به کار رفته است، کوشید تا قرینه یا قراین قاطعی بر وجود خدا اقامه کند. این اهتمام بر استدلال و اقامه دلیل بر وجود خدا ثمری است که از کشتۀ لاک در قرن هفدهم برآمد. چنانکه در این باره گفته اند: «از کتاب لاک تحت عنوان معقولیت مسیح که در سال 1695 نوشته شد، تنها یک قدم تا مذهب طبیعی روشنگران سده هجدهم فاصله بود.» این یک قدم را بارها و بارها فیلسوفان و متکلمان آن روزگار برداشتند تا نوبت به پیلی رسید و او نیز بار دیگر این گام را زد.

دئیسم یا دین طبیعی
تأکید فراوانی که بر اهمیت عقلانیت در این جریان صورت می پذیرفت، راه ایمان را به قلمروهایی ناچیز محدود می نمود. این جریان فکری داور نهایی را عقل می داند و چنان عقل را در سخت گیری برای رجوع به وحی آزاد می گذارد که دین وحیانی عملا از صحنه خارج می شود و دین باقی مانده، دین طبیعی می شود؛ یعنی دینی برخاسته از عقل و بی نیاز از وحی. این دین چندان به مرجعیت عقل وفادار است که هیچ گونه تقابلی با جریان انسان محوری دوران جدید ندارد. دئیسم جریانی فکری است که گواه تمایل انسان جدید به خودبسندگی عقل است. واژه دئیسم نخستین بار در قرن شانزدهم و در مورد عده نویسندگانی به کار رفت که بیشترشان به واپسین بخش قرن هفدهم و آغاز قرن هجدهم تعلق داشتند. اینان تصور وحی و الهام فراطبیعی و اسرار وحیانی و ملهم را باطل می شمردند. لاک خودش تصور وحی را رد نکرد بلکه اصرار می ورزید که عقل داور وحی است؛ و کما بیش انگیزش نیرومندی در جهت عقلانی کردن دین مسیحی بود.
دئیست ها تصورات او را به شیوه ای افراطی تر به کار بستند و بر آن گراییدند که مسیحیت را به یک دین صرفا طبیعی تحویل کنند. وجه مشترک آنان اعتقاد به خدا بود که از ملحدان متمایزشان می ساخت، افزون بر بی اعتقادی به وحی یگانه و طرح فراطبیعی رستگاری که مایه امتیازشان از مسیحیان کهن آیین بود؛ به سخن دیگر، آنان عقل باورانی معتقد به خدا بودند.
به این ترتیب می توان گفت که فلسفه جدید با تأکید بر پروای عقلانی در آغاز راه، عقل و دین را از هم جدا کرد و لاک در ادامه با تأکید بر اینکه حجت حاکم و قاهر بر همه چیز، عقل است، راه ایمان را باریک کرد و پس از لاک، همه چیز، حتی دین، جلوه ای از عقل بشری شد و دین وحیانی کنار زده شد و دین طبیعی جای آن نشست. در پاسخ به دین طبیعی و عقلانی و دشواریهای آن، کسانی کوشیدند که دین وحیانی را احیا کنند و از مواضع افراطی دئیست ها انتقاد نمایند. در همین زمینه کتابی با عنوان دفاع از دین وحیانی در سال 1732، یعنی زمانی که هیوم بیست و یک ساله بود، به نگارش در آمد و چهره سرشناسی مانند اسقف باتلر (1692 ـ 1752) کتابی را با عنوان تشابه دین طبیعی و وحیانی با ساختمان و مسیر طبیعت در دفاع از دین وحیانی نگاشت.

منـابـع

باشگاه اندیشه

فصل نامه حوزه و دانشگاه- شماره 38

اتين ژيلسون- عقل و وحى در قرون وسطى- شهرام پازوکى- تهران- مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى

فردريک کاپلستون- تاريخ فلسفه- امير جلال ‏الدين اعلم- جلد 5- تهران- شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، و سروش

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها