زنده بودن حضرت عیسی علیه السلام
فارسی 7409 نمایش |قرآن
قرآن مجید قانون مرگ را کلی می داند. این معنا از آیاتی چند استفاده می شود؛ مانند:
1- «کل نفس ذائقة الموت؛ هر نفسی مرگ را می چشد. عمر طولانی امکان پذیر است، اما مرگ برای همه قطعی است.» (آل عمران/ 185)
2- «و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد أفإن مت فهم الخالدون* کل نفس ذائقة الموت؛ ای پیامبر (ص) ما برای هیچ کس پیش از تو عمر ابد قرار ندادیم. آیا با آن که تو خواهی مرد دیگران زنده خواهند ماند؟ هر نفسی مرگ را می چشد.» (انبیاء/ 34- 35) بنابراین، جریان حضرت مسیح (ع) با اصل عمومی بودن مرگ مخالف نیست؛ زیرا آن حضرت یا رحلت کرده یا غیبت، یا هجرت کرده و بعدا رحلت خواهد کرد و سرانجام رحلت او یقینی است؛ به دلیل آیه سوره ی مریم «و السلام علی یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا؛ درود بر من روزى كه زاده شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى شوم.» (مریم/ 33) پس آن حضرت روزی می میرد و از قانون کلی مرگ مستثنا نخواهد بود.
چنان که در جای دیگر می فرماید: «ماقلت لهم إلا ما أمرتنی به أن اعبدوا الله ربی و ربکم و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم و أنت علی کل شیء شهید؛ جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چيزى] به آنان نگفتم [گفته ام] كه خدا پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد و تا وقتى در ميانشان بودم بر آنان گواه بودم پس چون روح مرا گرفتى تو خود بر آنان نگهبان بودى و تو بر هر چيز گواهى.» (مائده/ 117) حق تعالی به عیسی می گوید: آیا تو به مردم گفتی که من (عیسی) و مادرم را دو خدای دیگر سوای خدای عالم اختیار کنید. حضرت عیسی (ع) می گوید: «خدایا تو منزهی. هرگز مرا نرسد که چنین سخن باطلی بگویم. چنانچه اگر من آن را گفته بودم تو می دانستی. تو از اسرار من آگاهی و من از سر تو آگاه نیستم. همانا تویی که به همه اسرار غیب جهانیان کاملا آگاهی. من به آنان هرگز چیزی نگفتم جز آنچه تو مرا بدان فرمان دادی که خدای یکتا را بپرستید که او پروردگار من و شماست. تو خود بر آن مردم گواه و ناظر اعمال بودی، مادامی که من در میان آنان بودم و چون روح مرا به قبضه تصرف خویش آوردی باز برایشان نگهبان و ناظر هستی و تو بر همه خلق عالم گواهی.» "توفی" در این آیه قطعا به معنای مرگ است.
در قرآن کریم آیاتی درباره حضرت عیسی وارد شده که نه مرگ آن حضرت را مشخص می سازد و نه حیات کنونی او را تأیید می کند و سرانجام درباره سخن یهودیان که معتقد بودند آن حضرت را به دار آویختند و او را کشتند چنین می فرماید: «نه او را به دار آویختند و نه او را کشتند.» حق تعالی به حضرت عیسی نوید رهایی او از چنگال دشمنان را چنین خاطرنشان می سازد: «إذ قال الله یا عیسی إنی متوفیک و رافعک إلی و مطهرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا إلی یوم القیمة ثم إلی مرجعکم فأحکم بینکم فیما کنتم فیه تختلفون؛ ای عیسی من تو را برمی گیرم و به سوی خود می برم و از کسانی که کافر شدند پاک می سازم و کسانی را که از تو پیروی کردند تا روز قیامت برتر از کسانی قرار می دهم که کافر شدند. سپس بازگشت همه شما به من است و در میان شما در آنچه اختلاف داشتید داوری می کنم.» (آل عمران/ 55)
بنابراین، خداوند در حال حیات حضرت عیسی (ع) به او خطاب می کند که من تمام حقیقت تو را می گیرم: "إنی متوفیک"، ولی معلوم نیست این توفی و اخذ تام قبلا رخ داده یا در آخرالزمان رخ می دهد؟ چنان که معلوم نیست مراد از "رافعک إلی"، یعنی تو را به سوی خود می برم، این است که فقط روح تو را بالا می برم، یا روح و جسم هر دو را؛ چنان که مسیحیان می گویند عیسی کشته شد و دفن گردید و سپس از میان مردگان برخاست و مدت کوتاهی در زمین بود و بعد به آسمان صعود کرد. یکی از جمله های آیه تطهیر عیسای مسیح، درباره توفی آن حضرت است: «إذ قال الله یا عیسی إنی متوفیک؛ آن گاه که خدا فرمود: اى عیسى! من تو را برگرفته و به سوى خود بالا مى برم.» (آل عمران/ 55)
توفی هم درباره مرگ استعمال شده است و هم درباره خواب؛ خدای سبحان در پاسخ کفار که مرگ را گم شدن در زمین می دانستند: «ءاذا ضللنا فی الارض ءانا لفی خلق جدید؛ و گفتند: آیا وقتى [مردیم و] در زمین ناپدید شدیم، در آفرینش تازه اى خواهیم شد؟» (سجده/ 10) می فرماید: مرگ توفی است نه گم شدن در زمین: «قل یتوفیکم ملک الموت الذی و کل بکم؛ بگو: فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، جانتان را مى ستاند، آن گاه به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شوید.» (سجده/ 11) مرگ وفات است، نه فوت و هنگام مرگ مأموران الهی ایشان را توفی می کنند و او وفات می کند، نه فوت. قرآن کریم درباره خواب نیز می فرماید: «یتوفیکم بالیل و یعلم ما جرحتم بالنهار؛ خدا هر شب شما را توفی می کند و آنچه را در روز کسب کردید می داند.» (انعام/ 60) همچنین می فرماید: «الله یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها؛ خدای سبحان آنها را که می میرند، در هنگام مرگ توفی می کند و دیگران را در هنگام خواب توفی می کند.» (زمر/ 42)
توفی همان اخذ تام است که اختصاص به موت ندارد. پس چون توفی در غیر مرگ نیز استعمال می شود، از این آیه نمی توان موت عیسای مسیح را استنباط کرد گرچه اصل موت برای آن حضرت نیز امری است قطعی. درباره این که حضرت عیسی دارای مرگ است مجموعا چهار دلیل وجود دارد؛ بعضی از ادله عام است، مانند: «کل نفس ذائقة الموت؛ هر نفسى چشنده مرگ است.» (انبیاء/ 35) یا «و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد؛ پيش از تو براى هيچ بشرى جاودانگى [در دنيا] قرار نداديم آيا اگر تو از دنيا بروى آنان جاويدانند.» (انبیاء/ 34) که عیسای مسیح (ع) را مانند دیگران شامل می شود. بعضی از ادله نیز خاص است، مانند آنچه خود عیسای مسیح فرمود: «و السلام علی یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا؛ و درود بر من روزى که زاده شدم و روزى که مى میرم و روزى که زنده برانگیخته مى شوم.» (مریم/ 33) یا قرآن کریم می فرماید: «و ان من اهل الکتاب الا لیؤمنن به قبل موته و یوم القیمة یکون علیهم شهیدا؛ از اهل كتاب كسى نيست مگر آنكه پيش از مرگ خود حتما به او ايمان مى آورد و روز قيامت [عيسى نيز] بر آنان شاهد خواهد بود.» (نساء/ 159)
نظر استاد علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) این است که چون توفی هم در خواب استعمال شده است و هم در موت، بنابراین ظهوری در موت ندارد. باید توجه داشت که کلمه "متوفی" مشتق است و مشتق ظهور در متلبس دارد و نسبت به کسی که قبلا دارای وصف بود و هم اکنون متلبس به آن نیست محل اختلاف است که استعمال مشتق در آن مجاز است و بدون قرینه به کار نمی رود یا حقیقت است و نیازی به قرینه ندارد. ظاهر آیه نسبت به گذشته نیست، برای ا ین که با عیسای زنده سخن می گوید، ولی گویا زمان حال است. یعنی در این زمان متصل به حال سخن، من تو را توفی می کنم. بنابراین شاید ظهورش در موت به اندازه استدلال و استظهار کافی باشد. "إنی متوفیک"، یعنی روحت را قبض می کنم، همانند قبض ارواح دیگر انسانها: «الله یتوفی الانفس حین موتها؛ خداوند روح انسان ها را هنگام مرگشان به تمامى باز مى ستاند.» (زمر/ 42)
با شواهدی که پیش از این بیان شد، به یقین حضرت مسیح همانند دیگر انسانها دارای مرگ است، اما درباره این که اکنون مرده است یا نه، شاید بتوان از آیه "إنی متوفیک" مرگ آن حضرت را استظهار کرد، زیرا نمی توان گفت: چون توفی درباره خواب هم استعمال شده، محتمل است در این جا مراد خواب باشد نه مرگ، چون توفی در هنگام خواب، اختصاص به حضرت عیسی ندارد. همچنین توفی عیسای مسیح (ع) به معنای عروج نیست، زیرا توفی در چنین معنایی به کار نرفته است.
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد زنده بودن مـسـیـح (ع)
علامه طباطبایی می فرماید به یقین حضرت مسیح همانند دیگر انسانها دارای مرگ است، اما سوال این است که آیا عیسای مسیح اکنون زنده است و هنگام رجعت ظهور می کند و به شهادت می رسد یا ارتحال می کند، یا هم اکنون رحلت کرده است؟ در مورد این موضوع در آیاتی چند از قرآن می توان بحث نمود: «و إن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته و یوم القیامة یکون علیهم شهیدا؛ و هیچ کس از اهل کتاب نیست مگر آن که پیش از مرگش حتما به او [عیسى] ایمان مى آورد و روز قیامت [نیز] بر آنان گواه خواهد بود.» (نساء/ 159)
این آیه خالى از اشعار و بلکه از دلالت بر این معنا نیست که عیسى (ع) هنوز زنده است و از دنیا نرفته است. کلمه "ان" در این آیه نافیه و به معناى "نیست" است و در جمله "من أهل الکتاب" مبتداء حذف شده، تقدیر آن "احد من اهل الکتاب" است و ضمیر در کلمه "به" و در کلمه "یکون" به عیسى (ع) بر مى گردد و اما ضمیر در "قبل موته" مورد اختلاف واقع شده که مرجع آن کجا است. بعضى از مفسرین گفته اند مرجع آن مبتداء تقدیرى یعنى همان کلمه "احد" است و معناى آیه این است که هر یک از اهل کتاب قبل از مردنش به عیسى ایمان مى آورد یعنى لحظه اى قبل از مردن برایش روشن مى شود که عیسى رسول خدا و بنده حقیقى او بوده، چیزى که هست ایمان آوردن به وى در این لحظه یعنى در دم جان دادن سودى به حال او ندارد و عیسى در روز قیامت علیه همه اهل کتاب شهادت خواهد داد چه اینکه به وى ایمانى سودمند آورده باشند و چه ایمانى بى فائده و یا به عبارت دیگر چه اینکه در طول زندگى به وى ایمان داشته باشند و چه در دم مرگ ایمان آورده باشند.
مؤید این احتمال این است که اگر ضمیر در "قبل موته" را به احد تقدیرى بر نگردانیم بلکه به عیسى (ع) برگردانیم، برگشت معنا به همان چیزى خواهد شد که در بعضى از روایات آمده که عیسى (ع) هنوز زنده است و از دنیا نرفته و اینکه در آخرالزمان از آسمان مى آید و همه یهود و نصاراى موجود در آن روز به وى ایمان مى آورند و آیه را اینطور معنا کردن مستلزم آن است که در آیه شریفه بدون هیچ دلیلى مخصص، مرتکب تخصیص بشویم و با اینکه آیه به طور کلى درباره اهل کتاب فرموده، یک یک آنان به عیسى ایمان خواهند آورد، بگوئیم یهود و نصارایى که بین دو مقطع تاریخى زندگى مى کرده اند، یعنى بین به آسمان رفتن عیسى و نازل شدنش از آسمان بوده اند به عیسى ایمان نمى آورند و این صحیح نیست.
شهادت در قیامت
بعضى دیگر گفته اند ضمیر مذکور به عیسى بر مى گردد و منظور از ایمان آوردن اهل کتاب به عیسى قبل از مرگ عیسى ایمان آوردنشان در هنگام نزول آن جناب از آسمان است، این مفسرین نیز دلیل نظریه خود را روایت دانسته اند. این بود نظریه مفسرین، ولى آنچه در اینجا لازم است مورد دقت و تدبر قرار گیرد این است که در آخر آیه فرموده: «و یوم القیامة یکون علیهم شهیدا» و این جمله با جمله هاى قبل در یک سیاق قرار دارند و این خود ظهور دارد در اینکه عیسى (ع) در قیامت شهید و گواه بر همه اهل کتاب است، هم چنان که اول آیه ظهور دارد در اینکه همه اهل کتاب قبل از مردن به عیسى ایمان مى آورند. خوب با در نظر گرفتن آیه سوره مائده که در خصوص مساله شهادت از آن جناب حکایت کرده که گفته است :«و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم؛ پروردگارا من مادام که در بین آنان بودم شاهد بر اعمالشان بودم، بعد از آنکه مرا میراندى من نمى دانم چه کردند، تو خودت مراقب آنان بودى و تو بر هر چیزى شاهدى.» (مائده/ 117) که شهادت را منحصر کرده به ایامى که زنده بوده، معلوم مى شود که عیسى از دنیا نمى رود مگر بعد از همه اهل کتاب، چون آیه سوره نساء دلالت دارد بر اینکه عیسى (ع) شاهد بر جمیع اهل کتاب است، پس اگر مؤمن به عیسى هم همه آنها باشند لازمه اش این است که عیسى بعد از همه اهل کتاب از دنیا برود و این قهرا نظریه دوم را نتیجه مى دهد که مى گفت ضمیر به عیسى بر مى گردد و مى فهماند که عیسى (ع) هنوز زنده است و دوباره به سوى اهل کتاب بر مى گردد تا به او ایمان آورند، نهایت امر این است که کسى بگوید آنهایى که از اهل کتاب برگشتند، عیسى را درک نمى کنند و بین دو مقطع تاریخى زندگى مى کنند در هنگام مرگشان به وى ایمان مى آورند و آنها که آن روز را درک مى کنند یا به اضطرار و یا به اختیار به وى ایمان مى آورند.
از این هم که بگذریم با در نظر گرفتن سیاق آیه: «و إن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به...» یعنى واقع شدنش بعد از آیه: «و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم* بل رفعه الله إلیه و کان الله عزیزا حکیما؛ در حالى که نه او را کشتند و نه بر دار کردند، بلکه [حقیقت امر] بر آنها مشتبه شد. بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد، که خداوند توانا و حکیم است.» (آل عمران/ 157- 158) مناسب تر آن به نظر مى رسد که آیه مورد بحث در مقام بیان نمردن عیسى باشد و بخواهد بفرماید او هنوز زنده است، چون اگر این غرض در بین نمى بود، هیچ غرض دیگرى به ذهن نمى رسد که احتمال دهیم به خاطر آن غرض مساله ایمان اضطرارى آنان و شهادت آن جناب بر آنان را ذکر کرده است. پس همین نکته اى مؤید این است که مراد از ایمان آوردن اهل کتاب به عیسى قبل از موت، ایمان آوردن همه آنان به وى قبل از موت وى باشد.
لیکن در این باب آیات دیگرى هست که خالى از اشعارى بر خلاف این احتمال نیست مانند آیه: «إذ قال الله یا عیسى إنی متوفیک و رافعک إلی و مطهرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا إلى یوم القیامة؛ زمانى که خداى تعالى به عیسى فرمود من تو را خواهم گرفت و به سوى خود بالا خواهم برد و از شر کسانى که کافر شدند پاک خواهم کرد و پیروان تو را تا روز قیامت، فوق کفار قرار مى دهم.» (آل عمران/ 55) که دلالت دارد بر اینکه بعضى از کفار، یعنى یهودیان، که به عیسى کفر ورزیدند تا روز قیامت هستند.
مهر کفر
آیه شریفه «و قولهم قلوبنا غلف، بل طبع الله علیها بکفرهم، فلا یؤمنون إلا قلیلا؛ و اینکه گفتند دلهاى ما پوشیده است، نه چنین نیست بلکه خدا بر دلهایشان و به خاطر کفرشان مهر زده و در نتیجه دیگر ایمان نخواهند آورند مگر اندکى.» (نساء/ 159) که از ظاهرش بر مى آید این مهر خوردن دلهاشان عذابى و نقمتى است که از ناحیه خداى تعالى علیه آنان مقدر شده، در نتیجه مجتمع یهود بدان جهت که مجتمع یهودند و یا مجتمع اهل کتابند تا روز قیامت ایمان نمى آورند. بلکه ذیل آیه که مى فرماید: «و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم» ظاهر در این است که تا روز قیامت یهودیان باقى هستند، حتى بعد از مرگ عیسى (ع) هم زنده اند، براى اینکه عیسى در پاسخ خداى تعالى عرضه مى دارد من تا زنده بودم شاهد بر اعمال آنان بودم ولى بعد از آنکه از دنیا رفتم دیگر اطلاع ندارم که چه کردند.
لیکن انصاف قضیه این است که این آیات منافات با مطالب گذشته ما ندارد زیرا اینکه فرمود: «و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا إلى یوم القیامة» دلالت ندارد بر اینکه یهودیان به عنوان اهل کتاب تا روز قیامت باقى هستند. و همچنین اینکه فرموده: «بل طبع الله علیها بکفرهم...» تنها دلالت بر این دارد که ایمان، همه یهودیان را فرا نمى گیرد و اگر در حینى از احیان ایمان بیاورند، ایمان آورندگان نسبت به سایرین، اندکند، علاوه بر اینکه اگر جمله: «و إن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته» دلالت کند بر اینکه یک یک اهل کتاب از دنیا نمى روند مگر آنکه در موقع جان دادن به عیسى ایمان مى آورند، تازه این ایمان، ایمانى مقبول نیست، چون اضطرارى است و در آیه دلالتى نیست بر اینکه این ایمان مقبول و غیر اضطرارى است.
همچنین جمله: «فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم» دلالت ندارد بر اینکه اهل کتاب بعد از مرگ عیسى (ع) نیز هستند، براى اینکه ضمیر در کلمه: "علیهم" به کلمه "ناس" در جمله: «أ أنت قلت للناس؛ آيا تو به مردم گفتى.» (مائده/ 116) بر مى گردد نه به اهل کتاب و نه به نصارا باز دلیل بر این معنا این است که عیسى (ع) از پیغمبران اولواالعزم و صاحب شریعت است و بر تمام بشر مبعوث شده و شاهد بر اعمال کل انسانها است، چه بنى اسرائیل و گروندگان به او و چه غیر آنان. و سخن کوتاه اینکه آنچه تدبر و دقت در سیاق این آیات، اگر ضمیمه شود به آیات دیگر که مربوط به آنها است، به ما عاید مى سازد، این است که عیسى (ع) تا به امروز از دنیا نرفته، نه در عصرى که روى زمین بود کشته شد، و به دار آویخته شد و نه به مرگ طبیعى از دنیا رفت (هم چنان که در سابق نیز به این معنا اشاره کردیم) و ما در تفسیر آیه شریفه: «یا عیسى إنی متوفیک و رافعک إلی» (آل عمران/ 55) و از جمله حرف هاى عجیب و غریبى که در این باب زده اند، گفتار زمخشرى در کشاف است که گفته ممکن است مراد از آیه این باشد که احدى از همه اهل کتاب باقى نمى ماند مگر آنکه به طور حتم به تو ایمان مى آورد و این به این صورت باشد که خداى تعالى در هنگام نزول عیسى از آسمان آنچه نفوس که از یهود و نصارا زیر خاک رفته اند همه را در همان زیر خاک زنده مى کند و به اطلاعشان مى رساند که عیسى نازل شد و اینکه براى چه نازل شد؟ و آن انسانهاى زیر زمینى در آن هنگام به وى ایمان مى آورند، ایمانى که سودى به حالشان ندارد، این گفتار زمخشرى در حقیقت همان عقیده به رجعت است.
در معناى آیه وجوه بى پایه و ناپسندى از ناحیه بعضى از مفسرین ارائه شده است از آن جمله وجهى است که از گفتار زجاج بر مى آید که گفته است ضمیر در جمله: "قبل موته" به کتابى (اهل کتاب) بر مى گردد و معناى جمله: «و إن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته» این است که همه اهل کتاب مى گویند آن عیسى که در آخرالزمان ظاهر مى شود (پیغمبرى است که موسى بن عمران به آمدنش خبر داده) و ما به آن عیسى ایمان داریم. و این معناى سخیفى است، براى اینکه آیات مورد بحث در این زمینه است که بیان کند ادعاى یهودیان باطل است و اینکه مى گویند ما عیسى را کشتیم و یا به دار آویختیم مردود است و در این زمینه نیست که درباره کفر آنان به عیسى سخن بگوید و مساله اى هم که آیه سخن در آن باره دارد ارتباطى با مساله اعتراف به ظهور عیسى در آخرالزمان و زنده شدن امر نژاد اسرائیل ندارد تا بگوئیم چون در آن مساله بحث شده سخن به این مساله کشیده شده باشد. علاوه بر اینکه اگر مراد از آیه چنین معنایى بود دیگر احتیاجى به ذکر جمله "قبل موته" نبود، زیرا بدون آن نیز حاجت برطرف مى شد.
وجه دیگرى که ذکر کرده اند این است که ضمیر "به" در آیه شریفه: "و إن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به" به محمد (ص) بر مى گردد و معناى آیه این است که هیچ اهل کتابى نیست مگر آنکه قبل از مردنش به رسول اسلام ایمان مى آورد. و این وجه نیز در سخافت و بى پایگى دست کمى از وجه قبلى ندارد، براى اینکه قبل از این آیه سخنى از محمد (ص) در میان نبود تا ضمیر به این کلمه بر گردد و حتى مقام هم دلالتى بر این کلمه نداشت، پس این جور تفسیر کردن در حقیقت بى دلیل سخن گفتن است.
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 ص 232، جلد 7 ص 251
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 5 صفحه 219
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها