غدیریه المؤید فی الدین (زندگینامه)

فارسی 7604 نمایش |

قصیده

یکی از قصاید المؤید فی الدین قصیده ای 60 بیتی است که در ص 256 دیوانش ثبت شده و اینگونه آغاز می شود:
الا ما لهذى السماء لا تمور؟ *** و ما للجبال ترى لا تسیر؟
و للشمس ما کورت و النجوم *** تضیى ء و تحت الثرى لا تغور
ترجمه «خدا را. آسمان از چه در هم نریزد؟ کوهها از چه درهم نلرزد؟ چرا خورشید بر خود نپیچد؟ اختران بر خاک نیفتند؟ چرا زمین در هم نپاشد؟ دریاها به جوش و خروش نیاید؟ چرا خونها جوى نکشد، آن چنانکه اشکها سیلاب کشد؟»
این قصیده را شاعر ما «المؤید» در فتنه مصیبت بار بغداد که به سال 443 واقع شده به نظم کشیده است، در ضمن این قصیده حسرت و اندوه خود را از آن فجایع و جنایات برملا مى سازد که به دست ستم بر پیکر ولاء اهل بیت عصمت وارد شد، آن روز که در غوغاى عمومى بارگاه امام طاهر موسى بن جعفر و تربت دوستان همجوارش پى سپر غارت ساختند.

فتنه بغداد

ابن اثیر در تاریخ «الکامل» ج 9 ص 215 گوید: «منشأ فتنه آن بود که اهل «کرخ» به بنیان دروازه «سماکین» شروع کردند، و قلائین در ساختمان بقیه باب مسعود، اهل کرخ کار ساختمان را به پایان بردند و برجهائى برافراشته و بر آنها با طلا نوشتند «محمد و على بهترین جهانیانند». اهل سنت در صدد انکار برآمده، مدعى شدند که کتیبه چنین است «محمد و على بهترین جهانیانند، هر که رضا دهد شاکر است و هر که ابا ورزد کافر.» اهل کرخ گفتند: ما از سیره و رسم خود پا فرا ننهاده ایم، و همان را نوشته ایم که سابق بر این بر در مساجد مى نوشتیم. خلیفه قائم به امرالله ابوتمام نقیب عباسیین را با عدنان فرزند رضى نقیب علویین مأمور نمود تا حقیقت مکشوف شود، پس از وارسى در پاسخ خلیفه نوشتند که سخن اهل کرخ درست است، و از عادت دیرین خود فراتر ننوشته اند، خلیفه دستور داد و نیز کارگزاران الملک الرحیم که دست از قتال بدارند، ولى فرمان نبردند.
ضمنا ابن مذهب قاضى و زهیرى و غیر این دو از حنبلیان که اصحاب عبدالصمد بودند، مردم عامه را به آشوب و فتنه برانگیختند، نواب و کارگزاران الملک الرحیم هم، به خاطر خشم و کینى که از رئیس الرؤساء حامى حنبلیان داشتند، مانع آشوب و بلوا نشدند. از طرف دیگر، اهل سنت مانع شدند که شیعیان کرخ از آب دجله استفاده کنند، با آنکه نهر عیسى به خاطر شکستن سد بى آب بود، در نتیجه کار بر شیعیان دشوار شد، جماعتى همت کردند و مشک هاى فراوانى از آب دجله حمل کرده در بشکه ها ریختند. بعد گلاب بر آن پاشیده فریاد زدند: «سبیل الله سبیل.» سنیان از این کار برفروختند و رئیس الرؤساء بر شیعیان سخت گرفت تا کلمه «خیرالبشر بهترین جهانیان» را محو کرده به جاى آن «علیهما السلام» نوشتند، باز هم سنیان قانع نشده گفتند: ما خاموش نشویم جز اینکه نام محمد و على را از کتیبه بردارند و در اذان «حى على خیرالعمل» نگویند.
شیعیان امتناع کردند، خونریزى و آشوب تا سوم ربیع الاول ادامه یافت، در این اثنا مردى هاشمى از اهل سنت کشته شد، کسانش نعش او را برداشته در کوى حربیه و دروازه بصره و سایر برزنها طواف دادند و مردم رجاله را برانگیختند، و چون جسد او را در بقعه احمد بن حنبل دفن کردند، انبوه کثیرى گرد آمده بودند. این جماعت انبوه، از آن پس راهى مشهد «تبن» گشتند، دربان در را بست، و آنان در صدد نقب برآمدند، ضمنا تهدید کردند، تا دربان در را گشود. سنیان وارد شدند و آنچه قندیل، و پرده و زینت آلات طلا و نقره بود، همه را به یغما بردند، و مقابر خصوصى را در اطراف حرم غارت کرده در تاریکى شب دست از کار برگرفتند.
صبح دیگر، باز انبوه رجاله گرد آمده وارد زیارتگاه شدند، تمام گورستانها را با در و پیکر سوختند، ضریح موسى بن جعفر و ضریح فرزند زاده اش محمد بن على را با در و دیوار و قبه هاى ساج آتش زدند، و از مقابر پادشاهان بنى بویه: مقبره معزالدولة و جلال الدوله و از مقابر وزراء و رؤساء، مقبره جعفر فرزند ابى جعفر منصور عباسى، مقبره امین فرزند رشید، مقبره مادرش زبیده سراسر سوخت، فجایع و رسوائى چندان بالا گرفت که در دنیا سابقه نداشت. فرداى آن روز که پنجم ماه ربیع بود، مجددا به بارگاه آن سرور تاختند، تربت موسى بن جعفر و محمد بن على را شکافتند تا جسد آن دو بزرگوار را به مقبره ابن حنبل منتقل سازند، خرابى و ویرانى چندان فراوان بود که موضع قبر، ناپیدا بود، و خاک بردارى از کنار تربت او سر برآورد. در این میان ابوتمام نقیب عباسیین و سایر هاشمیین و اهل سنت باخبر گشتند، همگان حاضر شده مانع این جنایت شدند.
از آن طرف، اهل کرخ به خان فقهاء صنفى هجوم بردند و آن را غارت کردند، و ابوسعد سرخسى مدرس آنان را کشتند، مدرسه را با تمامى حجرات به آتش کشیدند. فتنه از جانب غربى به قسمت شرق راه یافت، اهالى دروازه طاق و بازار «بج» و کفشگران به جان هم افتادند. خبر آتش سوزى در قبه موسى، به نورالدوله دبیس بن مزید رسید، بر او دشوار و سخت آمد، و عظیم ناگوار شمرد، چون او و کسانش با تمام کارگزاران خطه نیل، و اهالى آن سامان شیعه بودند، بدین جهت، هنگام خطبه که نام قائم بامرالله برده شد، مردم یکصدا اعتراض کردند تا نام او از خطبه براندازد، و چنان کرد. در این کار بدو پیام دادند و ملامت کردند، عذر آورد که مردم این سامان شیعه باشند، و بر این کار متفق و یکعنان گشته اند که باید نام خلیفه از خطبه ساقط شود، و من نتوانستم بر آنان سخت بگیرم، چونان که خلیفه نتوانست شر سفله گان را از مشهد موسى برتابد. ولى بعد از چندى خطبه به حال اول بازگشت.»
ابن جوزى در تاریخ منتظم ج 8 ص 150، چنین اضافه مى کند: «عیار نام، طقطقى، از اهالى در زیجان، خروج کرده و پس از آنکه به دیوانش آوردند، توبه کرد، در این میان نقشى داشت، هماره با اهل کرخ درمى آویخت و در کوى و برزن تعقیب مى کرد و آنان را مى کشت تا آنجا که بلوى عظیم گشت. اهالى کرخ به هنگام ظهر مجتمع شدند و دیوار دروازه قلائین (کباب فروشان) را فرو ریختند، و نجاست بر در و دیوارش پرت کردند، عیار طقطقى دو نفر را گرفت و بر همان دروازه به دار آویخت، بعد از آنکه سه نفر دیگر را کشته و سرهایشان را به داخل کرخ پرتاب کرده گفت: صبحانه خوبى است. بعد به دروازه زعفرانى رفت و از ساکنان آن صد هزار دینار مطالبه کرد، و تهدید نمود که اگر نپردازند، آن را آتش زند، ساکنان محل با او به مدارا و مهربانى پرداختند تا بازگشت، اما فردا مجددا بازآمد و به هم درآویختند، از میانه مردى هاشمى از سنیان کشته شد، جنازه او را به مقابر قریش بردند. تمام مردم، برآشوفتند، دیوار قبه موسى را نقب زدند، آنچه در مقبره بود، به غارت بردند. جسد جماعتى را از گور برآورده آتش زدند، مانند عونى، ناشى، جذوعى، جسد جمعى دیگر را به سایر گورستانها منتقل کردند، در مقابر تازه و کهنه آتش افکندند، دو ضریح و دو قبه ساج (ضریح موسى و جواد) سراسر سوخت، یکى از آن دو ضریح را شکافتند که جسد را به گورستان ابن حنبل منتقل کنند، نقیب و سایرین خود را به موقع رساندند و مانع شدند.» الخ این قضیه را با اختصار، ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب 3/ 270 نقل کرده و نیز ابن کثیر در تاریخ خود ج 12 ص 62 آورده است.

شاعر

هبة الله بن موسى بن داود، شیرازى، المؤید فى الدین، داعى الدعاة، دانشمندى یگانه، شخصیتى ممتاز و برجسته، نام آورى از رجال علم و ادب، نابغه اى در علوم عربیت است. و اگر چه در سرزمین فارس دیده به جهان گشوده و در همان سامان بالیده، بهره وافرى از لغت عرب برده و در شعر و شاعرى دستى توانا یافته است.
از ابتداى جوانى، مبلغ مرام و مسلک فاطمیان بود، در راه تبلیغ، گامهاى وسیعى برداشته و موفقیتهائى نصیب او گشته است، آنچنانکه در سیره خود (سیره المؤید ص 99) یادآور شده، در حضور مستنصر بالله، خودش را چنین ستوده: «من استاد مبلغانم و هم دست و زبانشان، و در مقام تبلیغ، کسى با من برابر نیست.» شاعر ما، در راه عقیده اش شدائد و سختى فراوان دیده و با حوادث شکننده اى روبرو گشته است، اما هماره رنج و بلا را به جان مى خریده و در تبلیغ مرام و مسلک خود، هر گونه مصیبتى را ناچیز مى شمرده است. از مضامین اشعارش چنین برآورد مى شود که حدود سال 390 در شیراز متولد شده و در همانجا نشو و نما یافته و بسال 429 راهى اهواز گشته است. علت آن بود که میان او با سلطان ابوکالیجار کدورتى حاصل شده و با اینکه قصیده اى مسمط بالغ بر 53 بیت، در ستایش و ثنایش سرود (رک: سیره المؤید 48- 54) نتوانست رضایت خاطرش را جلب کند، و ناچار با ترس و اضطراب، به اهواز رفت، در آنجا هم خود را از شر سلطان در امان ندید، ناچار به شهر حله (حله منصور ابن حسین اسدى فرمانرواى جزیره دبیسیه) که در جوار خوزستان بود، پناه برد، و هفت ماه در آنجا پائید، سپس به امید نصرت و یارى، خدمت قرواش ابومنیع ابن مقلد، فرمانرواى موصل و کوفه و انبار رسید، ولى قرواش از دعوت مرام و مسلک او حمایت نکرد، و لذا شاعر میان سالهاى 436 تا 439 راهى مصر گشته و در آنجا منزل گزید، بعد از آنکه نفوذ کلامى در سایر بلاد به هم رساند، به پیشنهاد وزیر عبدالله بن یحیى ابن المدبر، جانب شام گرفت تا دعوت خود را پراکنده سازد، پس از مدتى درنگ به مصر باز آمد و تا آخر عمر در آنجا زیست، وفات او به سال 470 هجرى است.
شاعر ما، چند اثر علمى از خود به جاى نهاده که گواه قدرت او در بحث و مناظره، وفور اطلاعات او در مسائل و احکام، عمق دانش و بینش او در معرفت نکته ها و اسرار کتاب و سنت است، از جمله: رسائلى انشاء کرده که در آن با ابوالعلاء معرى در مسئله «جواز گوشتخوارى» به بحث و تحقیق پرداخته. این رساله در مجله «جمعیت سلطنتى آسیائى» سال 1902 میلادى منتشر شده است. دیگر مجلس مناظره اى است که با علماء شیراز در محضر سلطان ابوکالیجار به پاى برده، و گواه دانش و اطلاعات سرشار اوست، این مناظره، در سیرة المؤید ص 16- 30 به قلم خودش مشروح است. و مناظره دیگرى با دانشمندى از اهل خراسان داشته که آن را هم در سیره خود ص 30- 43 به شرح آورده و از قدرت علمى او حکایت مى کند.

تألیفات

به نام المؤید فى الدین، تألیفاتى یاد شده است:
1- مجالس مؤیدیه. 2- مجالس مستنصریه.
3- دیوان «المؤید». 4- سیره «المؤید».
5- «شرح العماد». 6- ایضاح و تبصیر، در فضیلت روز غدیر.
7- ابتداء و انتهاء. 8- جامع الحقائق در مسئله تحریم گوشت و شیر.
9- قصیده اسکندریه، که به نام «ذات الدوحه» یاد مى شود.
10- تأویل الارواح. 11- نهج العبارة.
12- پاسخ و پرسش. 13- اساس التأویل.
انتساب تمام این رساله ها و کتابها به شاعر ما «المؤید» قطعى نیست. شرح حال شاعر، به خامه خودش در کتابى به نام «سیره» میان سالهاى 429 تا 450 نوشته شده، و تنها مدرک مؤرخین است، این کتاب 184 صفحه و در مصر به چاپ رسیده است. محمد کامل حسین مصرى استاد دانشکده آداب، بحثى مفصل درباره زندگى شاعر دارد، که از تمام جوانب شخصیت شاعر را مورد توجه و بررسى قرار داده و در 186 صفحه به عنوان مقدمه دیوان شاعر در مصر به طبع رسیده. در این دو کتاب به حد کافى دیدگاه زندگى شاعر براى جویندگان روشن است، و نیازى به شرح و بسط نخواهد بود.

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 412، جلد 8 صفحه 124

ابن اثیر- الکامل فی التاریخ- جلد 6 صفحه 158 حوادث سنة 443 ه

ابن‌ کثیر- البدایة و النهایة- جلد 12 صفحه 97 حوادث سنة 450 ه‏، صفحه 79 حوادث سنة 443 ه

ابن‌جوزی- المنتظم- جلد 15 صفحه 330 حوادث سنة 443 ه

ابن عماد- شذرات الذهب- جلد 5 صفحه 191 حوادث سنة 443 ه

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد