زندگی پر فراز و نشیب ابن رشد
فارسی 14083 نمایش |ابن رشد
ابومحمد بن احمد بن محمد بن رشد، (Averroses)، مشهور به حفید (نواده) فیلسوف، شارح و مفسر آثار ارسطو، فقیه و پزشک برجسته ی غرب اسلامی وی در (520/1126 م) در شهر قرطبه در اندلس زاده شد. پدربزرگ و پدرش هر دو از فقیهان و عالمان نامدار و بلندپایه ی زمان خود بوده اند. پدربزرگش محمد بن احمد بن احمد بن رشد، ابوالولید (450-520 ق/ 1058- 1126م )، قاضی القضاة و امام مسجد جامع شهر قرطبه و دارای نوشته های مهمی در فقه مالکی بوده است. پدرش احمد بن محمد بن محمد بن احمد، ابوالقاسم نیز فقیه و قاضی قرطبه بوده است. ابن رشد نخست نزد پدرش فقه آموخت و کتاب موطأ را به حافظه سپرد، همچنین اندکی فقه نزد ابوالقاسم ابن بشکوال و سپس نزد ابومحمد بن رزق و ابومروان بن مسرة، و ادبیات عرب را نزد سمحون آموخت و از ابوجعفر بن عبدالعزیز و ابوعبدالله المازری اجازه گرفت، پزشکی را نیز نزد ابومروان بن جریول بلسی و به ویژه نزد ابوجعفر بن هارون التجالی یا الترجالی از شهر ترجاله «تروخیلو» در اندلس فرا گرفت. در فقه بیشتر به «درایت» دلبستگی داشت تا «روایت» و در آن زمینه کتاب بدایة المجتهد و نهایة المقتصد را تألیف کرد.
استادان وی در فلسفه شناخته نیستند و ما تنها می دانیم که وی طی مدتی که نزد ابوجعفر بن هارون الترجالی می گذرانده از وی ریاضیات و نیز بسیاری از «علوم حکمیه» را آموخته بوده است. ابن رشد بر علم کلام و به ویژه کلام اشعری نیز تسلط داشته، هر چند بعدا در نوشته هایش از متکلمان انتقاد کرده است. در برخی گزارشها آمده است که استاد ابن رشد در فلسفه، فیلسوف مشهور ابن باجه بوده است، اما این گزارش از لحاظ تاریخی نمی تواند درست باشد؛ زیرا درگذشت ابن باجه در 533 ق/1138 م روی داده بوده، یعنی هنگامی که ابن رشد نوجوانی 12 یا 13 ساله بوده است؛ ولی به گفته ی ارنست رنان «همانندی عقاید و احترام ژرفی که ابن رشد با آن درباره ی آن مرد بزرگ (ابن باجه) سخن می گوید، حق می دهد که به معنایی کلی، ابن رشد را شاگرد وی تلقی کنند.»
از سرگذشت ابن رشد آگاهی زیادی نداریم، اما برخی از گزارشهای مورخان و نیز اشاره های خود ابن رشد در برخی از نوشته هایش، تا اندازه ای رویدادهای زندگیش را منعکس می کنند. فعالیتهای اجتماعی و علمی ابن رشد در دوران فرمانروایی موجدون در اندلس جریان داشته است. در این میان سرگذشت وی، به ویژه با رویدادهای دوران حکومت دو تن از برجسته ترین فرمانروایان موحدون، یعنی ابویعقوب یوسف و ابویوسف یعقوب (المنصور)، گره خورده بود، هر چند آغاز فعالیتهای و علمی وی در دوران فرمانروایی بنیانگذار سلسله ی موحدون عبدالمؤمن علی (524-558ق /1130-1163) بوده است.
بنابر گزارشهای مورخان، عبدالمؤمن خود مردی دانشمند و دانش پرور بوده است و در دوران فرمانرواییش دانشمندان را از هر سو فرا می خوانده و زندگی آسوده ای برایشان فراهم می کرده است. در (548ق /1153م )، ابن رشد در مراکش بوده و احتمالا برای یاری کردن به مقاصد عبدالمؤمن در برپا ساختن مدارسی در آنجا اشتغال داشته است (رنان، 15). از سوی دیگر نشانه ای در دست است که ابن رشد، احتمالا در طی همین مدت اقامت در مراکش، به پژوهشهای تازه ای در زمینه ی ستاره شناسی اشتغال داشته و می کوشیده است که دانش ستاره شناسی را که در دوران وی بر پایه ی هیئت بطلمیوسی استوار بوده که خود آن بر ریاضیات تکیه داشته است، بار دیگر به ستاره شناسی دوران باستان بازگردانده که بر پایه ی «اصول طبیعی» قرار داشته است.
وی این نکته را در بخشی از تفسیر بزرگ خود بر کتاب متافیزیک یا مابعدالطبیعه ی ارسطو چنین بیان می کند «پژوهش درباره ی این ستاره شناسی قدیم باید یک باره از نو انجام گیرد، زیرا آن ستاره شناسی درستی است که بر اصول طبیعی استوار است... من در جوانی آرزو داشتم که این پژوهش را به انجام رسانم، اما در این دوران پیری از این کار نومید شدم، زیرا پیش از آن موانعی مرا از انجام آن موانعی مرا از انجام آن بازداشته بود» (تفسیر مابعدالطبیعه، 3/1663-1664) پس از مرگ عبدالمؤمن (558 ق) پسرش ابویعقوب یوسف جانشین وی شد. در دوران فرمانروایی او که آکنده از حوادث، درگیریها، جنگها، پیروزیها و شکستها بود، حاکمیت موحدون کاملا استوار شد و اندلس از شکوفایی زندگی اجتماعی و نیز فرهنگی برخوردار گردید. خود ابویعقوب نیز مردی دانشمند و در تاریخ عرب و لغت و نحو عربی بسیار چیره دست بوده است و از دانشهای دیگر، مانند فقه و حدیث نیز بهره ای فراوان داشته و سرانجام به آموختن فلسفه روی آورده بود و در این رهگذر از آموختن پزشکی نظری آغاز کرده و با مهم ترین رشته های فلسفه آشنا شده بود.
وی همچنین فرمان داده بود که کتابهای فلسفی و دیگر دانشهای نظری را از اقطار اندلس و مغرب، گرد آورند و نیز در در هر جا در جستجوی دانشمندان و به ویژه اهل دانشهای نظری بود، چنان که شمار بسیاری از ایشان بر وی گرد آمدند، یکی از برجسته ترین این دانشمندان، فیلسوف نامدار ابن طفیل (د581ق /1185م) بود، که وزیر و پزشک ابویعقوب گردید و نزد او اعزاز و احترام فراوان برخوردار بود. ابن طفیل نیز، به نوبه ی خود، دانشمندان را از اقطار مختلف به دربار ابویعقوب دعوت و وی را به بزرگداشت ایشان تشویق می کرد. ابن طفیل، که پیش از آن با ابن رشد آشنا شده بود، وی را به ابویعقوب معرفی کرد.
دیدار ابن رشد با فرمانروایای اندلس
عبدالواحد مراکشی نخستین دیدار ابن رشد را با ابویعقوب، که در سرنوشت اجتماعی و فلسفی ابن رشد نقش تعیین کننده ای داشته است، چنین بیان می کند «شاگرد فقیه وی (یعنی ابن رشد) استاد ابوبکر بن بندود بن یحیی قرطبی مرا آگاه کرد، که بارها از ابوالولید شنیدم که می گفت: هنگامی که نزد امیرالمؤمنین ابویعقوب وارد شدم، وی و ابوبکر ابن طفیل را یافتم و جز آن دو کسی آنجا نبود. ابن طفیل به ستایش من آغاز کرد و از خانواده و نیاکان من سخن می گفت و به خاطر لطفی که به من داشت، بر آن سخنان چیزهایی افزود که من خود را سزاوار آنها نمی دانستم. آن گاه امیرالمؤمنین، پس از پرسیدن نامم و نام پدرم و نسبم، نخستین گفتگو را با من این گونه آغاز کرد و گفت: عقیده ی ایشان (یعنی فیلسوفان) درباره ی آسمان چیست، آیا قدیم است یا حادث؟ مرا شرم و ترسی فرا گرفت، تعلل می کردم و اشتغال به دانش فلسفه را منکر می شدم و نمی دانستم که ابن طفیل با وی چه قرار نهاده بود؛ امیرالمؤمنین متوجه ترس و شرم من شد، روی به ابن طفیل کرد و درباره ی مسئله ای که از من پرسیده بود، با وی سخن گفت و آنچه را که ارسطو و افلاطون و همه ی فیلسوفان گفته بودند بیان کرد و در کنار آن احتجاج اهل اسلام بر ایشان را نیز ایراد کرد. من از او حافظه ای سرشار دیدم که نزد هیچ یک از مشتغلین به این کار (فلسفه) و کسانی که همه ی وقت خود را صرف آن می کنند، گمان نمی بردم. وی همچنان به من آرامشی می داد، تا اینکه سخن گفتم و وی از آنچه درباره ی دانش فلسفه می دانستم، آگاه شد. هنگامی که از نزد وی بیرون آمدم، فرمان داد که مقداری پول و خلعتی گرانبها و مرکوبی به من داده شود.»
تفسیر بر متافیزیک ارسطو
مراکشی سپس از همان شاگرد ابن رشد، سخن استادش را نقل می کند که «ابن طفیل روزی مرا نزد خود خواند و گفت: امروز از امیرالمؤمنین (یعنی ابویعقوب) شنیدم که از آشفتگی عبارت ارسطو یا عبارت مترجمان وی شکایت می کرد و پیچیدگی معانی وی را بیان می کرد و می گفت اگر کسی یافت شود که این کتابها را تفسیر کند و معانی آنها را پس از نیک فهمیدن، بر ذهن خوانندگان نزدیک نماید، دریافت آنها برای مردم آسان تر خواهد شد؛ تو اگر توانایی این کار را داری به آن بپرداز و امیدوارم که از عهده ی انجام آن برآیی، چون من به تیزی ذهن و صفای قریحه و نیروی تو در پرداختن به هنر فلسفه آگاهم؛ آنچه مرا از دست زدن به این کار بازمی دارد، چنان که می دانی، سالخوردگی من و اشتغالم به خدمت و صرف توجهم به چیزهایی است که نزد من از آن کار مهم تر است. سپس ابن رشد گفت: این بود آنچه مرا به توضیح و تفسیر کتابهای حکیم ارسطو برانگیخت.»
اما گویا ابن رشد در آن هنگام، دیری نزد ابویعقوب نماند؛ زیرا در 565ق /1169م وی را در منصب قضا در شهر اشبیلیه می یابیم و در آنجا بود که وی خلاصه هایی (جوامع) از کتابهای ارسطو «درباره ی پیدایش جانوران» و «درباره ی اعضاء جانوران» را نوشته یا به پایان رسانده بوده است.
ابن رشد و کشمکش میان درباریان
در حدود 567ق /1171م ابن رشد، با همان عنوان قاضی، به قرطبه بازگشت. رنان می گوید: «بی شک از این دوران به بعد است که وی تفسیرهای بزرگ خود را (بر آثار ارسطو) تألیف کرده بود. وی در آنها غالبا از اشتغال به امور اجتماعی شکایت دارد، که وقت و فراغ بال لازم را برای آن کارها، از وی می گیرد. در پایان نخستین مقاله ی خلاصه ی کتاب المجسطی می گوید که اجبارا می بایستی خود را به مهم ترین قضایای مجسطی محدود سازد و خود را به مردی تشبیه می کند، که زیر فشار آتش سوزی، خویش را با ضروری ترین اشیاء خود، هر چه باشند، نجات می دهد. وظایف وی، او را وادار می کردند که به اقطار مختلف امپراطوری موحدون بارها سفر کند. ما او را گاه در این سو و گاه در آن سوی تنگه ی جبل الطارق، در مراکش، در اشبیلیه، در قرطبه می یابیم و تفسیرهایش در این شهرهای مختلف تاریخ گذاری شده اند. در 574ق /1178م وی در شهر مراکش بخشی از کتابش «درباره ی جوهر جرم فلکی» را می نویسد، در (575ه ق) در اشبیلیه یکی از رسائل خود را درباره ی الهیات به پایان می رساند و در (578 ق) ابویعقوب یوسف در مراکش وی را به جانشینی ابن طفیل و به عنوان پزشک اول خود تعیین می کند.»
ابویعقوب در ماه شعبان 579 ابن رشد را به عنوان قاضی القضاة قرطبه منصوب و هم زمان چهار تن از فرزندان خود را به ولایت چهار ناحیه ی اندلس گمارد. ابویعقوب در این هنگام خود را برای رویارویی و جنگ با مسیحیان آماده می کرد، که سرانجام آن نبرد شنترین بود. در این نبرد مسلمانان شکست خوردند و خود یعقوب نیز به سختی زخمی شد و سرانجام در 12 ربیع الثانی 580/23 ژوئیه ی 1184درگذشت. پس از مرگ ابویعقوب، پسرش ابویوسف یعقوب، که در آن هنگام 32 ساله بود، جانشین پدر گردید.
به خاطر پیروزیهای متعددش در جنگهای با مسیحیان به رهبری آلفونس هشتم پادشاه کاستیل در نبرد الارک (آلارکس Alarcos) لقب المنصور به وی داده شده بود. ابن رشد تقریبا تا اواخر دوران فرمانروایی وی از تقرب و احترام ابویوسف برخوردار بود. ما در میان رویدادهای ناگوار دوران فرمانروایی وی، به دو واقعه اشاره می کنیم، که یکی از آنها، با پایان سرگذشت ابن رشد به نحوی مرتبط می شود: نخستین رویداد هنگامی بود که ابویوسف المنصور در جریان یکی از نبردهایش غایب بود. در این هنگام برادرش ابوحفص عمر ملقب به الرشید و عمویش ابوالربیع سلیمان بن عبدالمؤمن، که یکی در مشرق اندلس والی مرسیه و دیگری والی شهر تادلا از بلاد صنهاجه بود، سر به شورش برداشتند و چون خبر این شورش به ابویوسف رسید، وی را سخت آشفته کرد؛ شتابان به سوی مراکش (فاس) روانه شد. برادر و عمویش به دیدار وی شتافتند، اما او فرمان داد که هر دو را دستگیر و در غل و زنجیر کردند و سپس به نماینده ی خود دستور داد که هر دو را بکشد. این واقعه در 583ق /1187م روی داد.
دومین رویداد هنگامی بود که ابویوسف در 585ق رهسپار نبرد با آلفونسو انریکس (بطروبن الریق) نخستین پادشاه پرتقال (1139- 1185م) بود، که در آن هنگام به شهر «شلب» در اندلس هجوم آورده و آن را به ولایت قرطبه منصوب کرده بود. وی پس از اخراج پرتقالیها از اندلس، به مراکش بازگشت و در آنجا سخت بیمار شد، چنان که بیم مرگش می رفت. در این هنگام، وی ابویحیی را نزد خود فرا خواند، اما این یک در رفتن تعلل می ورزید و در انتظار مرگ ابویوسف بود و در این میان به امید مرگ برادرش، شیوخ اندلس را گرد آورد و ایشان را به هواداری از خود دعوت کرد. اما ابویوسف بهبود یافت و به توصیه ی پزشکان سفر کرد و به سوی شهر فاس روانه شد. در این هنگام خبر توطئه ی ابویحیی به وی رسید. ابویحیی نیز چون از بهبود برادرش آگاه شد، به قصد پوزش خواهی روانه گردید و در شهر «سلا» با وی روبرو شد. اما ابویوسف شیوخ اندلس را نزد خود فرا خواند و از ایشان شهادت گرفت و سپس ابویحیی را احضار کرد و فرمان داد که گردنش را بزنند. کشتن وی به دست برادر پدریش عبدالرحمن بن یوسف، در حضور گروهی از مردمان انجام گرفت. در اینجا باید به این نکته اشاره کنیم که این ابویحیی همان کسی است که ابویعقوب پدر ابویوسف، وی را بنابر توصیه و درخواست ابن رشد، به ولایت قرطبه گمارده بود. این نزدیکی و دلبستگی ابن رشد به ابویحیی، گویا در مغضوبیت (یا محنه ی) بعدی وی نزد ابویوسف المنصور، نقشی داشته است.
مغضوبیت ابن رشد
ابن ابی اصیبعه، با اشاره به نبرد الارک می نویسد «هنگامی که در 591ق منصور در قرطبه بود و قصد جنگ با آلفونس هشتم، پادشاه کاستیل، را داشت، ابوالولید ابن رشد را نزد خود خواند و چون حضور یافت به وی احترام بسیار نهاد و به خود نزدیکش کرد تا از جایی که ابومحمد عبدالواحد بن الشیخ حفص الهنتانی سومین یا چهارمین نفر از ده تن مصاحبان عبدالمؤمن نشسته بود، فراتر رفت. این عبدالواحد داماد منصور بود که به علت منزلت بزرگش نزد منصور، وی دختر خود را به عقد او درآورده بود و عبدالواحد از آن زن پسری داشت علی نام که اکنون فرماندار افریقیه (تونس) است.» (3/123-124) با وجود این، به زودی وضع دگرگون شد و ابن رشد مغضوب منصور گردید. تاریخ نگاران درباره ی انگیزه های این مغضوبیت، حدسهای و گزارشهای مختلف می دهند.
عبدالواحد مراکشی می نویسد که مغضوبیت ابن رشد دو علت داشته است: یکی آشکار و دیگری نهان. علت نهانش این بود که ابن رشد در شرحی که بر کتاب «حیوان» ارسطو نوشته بوده است، با اشاره به زرافه می گوید «آن را نزد ملک بربر دیدم.» که مقصود فرمانروایان موحدی است. ابن ابی اصیبعه نیز همین حکایت را می آورد و می افزاید که این یکی از علل خشم منصور بر ابن رشد بوده و وی بعدها در دفاع از خود گفته است که سخن وی در اصل «ملک البرین» (یعنی پادشاه آفریقا و اندلس) بوده و خواننده به علت شباهت دو کلمه اشتباه کرده و آن را «بربر» خوانده است. علت دیگری که ابن ابی اصیبعه برمی شمارد این است که هر گاه که ابن رشد نزد ابویوسف المنصور می رفت و با وی به گفتگو می پرداخت در خطاب به او می گفت «می شنوی برادر» و این گفته بر منصور سخت می آمد. از سوی دیگر، در گزارشهای دیگری آمده است که میان ابن رشد و مردم شهر قرطبه از دیرباز نوعی بیگانگی وجود داشته که علت آن حسادت و رقابت بوده است.
توطئه و تکفیر ابن رشد
سرانجام گروهی توطئه کردند و از نوشته های ابن رشد مطالبی گرد آوردند و آنها را چنان تأویل کردند که نشانه ی خروج از جاده ی شریعت و برتری دادن حکم طبیعت از سوی ابن رشد است. این مطالب را در 590 ق نزد منصور به مراکش بردند، اما وی به علت گرفتاریهای دیگر به آنها اعتنا نکرد، ولی هنگامی که به قرطبه بازگشت، بدخواهان بار دیگر آن نوشته ها را پیش کشیدند و در مجلس منصور خواندند و تأویلهای نادرست کردند. سرانجام منصور طلاب و فقیهان را به مسجد جامع دعوت کرد و ایشان به از دین بیرون شدن ابن رشد و چند تن دیگر گواهی دادند. گزارش دیگری می گوید که گروهی از دشمنان و رقیبان ابن رشد در قرطبه از وی نزد ابویوسف سعایت کردند و برخی از تلخیصهای وی را گرد آوردند و در آنها به خط خودش یافتند که به نقل از بعضی از فیلسوفان باستان آمده است که «آشکار شد که ستاره ی زهره یکی از خدایان است.»
سپس این جمله را برای منصور خواندند. وی نیز ابن رشد را احضار کرد و پس از پرتاب کردن آن ورق به سوی او با درشتی از وی پرسید که: آیا این خط توست؟ و چون انکار کرد، منصور نویسنده ی آن خط را لعن کرد و حاضران در مجلس نیز امر به لعن وی کرد. سپس فرمان داد که ابن رشد را به بدترین حالی از مجلس بیرون راندند. آن گاه دستور داد که وی و همه ی کسانی را که از این گونه دانشها (یعنی علوم فلسفی) سخن می گویند تبعید کنند؛ همچنین نامه به شهرهای دیگر فرستاد و مردمان را به ترک این دانشها به طور کلی و سوزاندن همه ی کتابهای فلسفه دعوت کرد.
منشی وی عبدالله بن عیاش از سوی او نامه ای به مراکش و شهرهای دیگر فرستاد، که متن آن در الذیل و التکملة، آمده است. گزارش دیگری به نقل از شیخ عبدالکبیر بن عیسی الغافقی می گوید که در دوران قضاوت ابن رشد در قرطبه با وی معاشرت داشته و از دوستی او برخوردار بوده است. روزی سخن از ابن رشد و مخالفت او با شریعت به میان می آید و شیخ می گوید وی از آنچه به ابن رشد نسبت می دهند، چیزی در او ندیده است، بلکه او را می دیده که برای نماز بیرون می شده، در حالی که اثر آب وضو بر پاهایش بوده است و سپس می افزاید که هرگز در سخنان او لغزشی ندیده، جز یکی که بزرگ ترین لغزشهاست و آن هنگامی بود که در مشرق و اندلس از زبان منجمان شایع شده بود که گردباد یا تندبادی در فلان روز برخواهد خاست و مدتی ادامه خواهد داشت و مردمان را هلاک خواهد کرد.
ناآرامی و دلهره ی مردمان تا بدانجا بالا گرفت که به راهروهای زیرزمینی و غارها پناه بردند تا از گزند تندباد در امان بمانند. چون این شایعه فراگیر شد، والی قرطبه طلبه ی شهر و در آن میان ابن رشد را که در آن هنگام قاضی قرطبه بود و نیز ابن بندود را نزد خود خواند و با ایشان در این باره گفتگو کرد و چون از نزد وی بیرون شدند، ابن رشد و ابن بندود درباره ی آن تندباد از جهت طبیعت و تأثیر اختران سخن می گفتند. شیخ عبدالکبیر می گوید که من نیز در آنجا بودم و ضمن گفتگو به ابن رشد گفتم که اگر این تندباد درست باشد، دومین تندبادی خواهد بود که خداوند نخست قوم «عاد» را با آن هلاک کرد. وی می گوید ابن رشد روی به من کرد و بی خویشتن داری گفت: «به خدا سوگند که وجود قوم عاد راست نیست، تا چه رسد به علت هلاکشان!» حاضران از این لغزش که جز از کفر آشکار و تکذیب آنچه در قرآن آمده است، برنمی خیزد، به حیرت افتادند و آن را عظیم شمردند.
از سوی دیگر در همین گزارش آمده است که ابوالقاسم بن الطیلسان می گوید که «من در مسجد جامع قرطبه سخنان او (ابن رشد) را با زبانی فصیح و گفتاری خوش شنیدم که مردمان را به جهاد و نبرد در راه خدا برمی انگیخت، و روزی که خبر شکست آلفونس (هشتم) در نبرد الارک رسید، و پرچمهای فرو افتاده ی دشمن را دیدیم، قاضی ابن رشد به نشانه ی شکر سجده کرد و همه با اوسجده کردیم و سپس حدیثی از ابوداود آورد که پیامبر هرگاه خبری شادی بخش یا مژده ای به او می رسید، سجده کنان بر زمین می افتاد و خدا را سپاس می گفت.»
علل تکفیر ابن رشد
بر روی هم می توان گفتن که در مغضوبیت ابن رشد علاوه بر علل سیاسی، عوامل شخصی هم دخالت داشته اند. نزدیکی و دلبستگی وی با ابویحیی برادر ابویوسف به تنهایی در سرنوشت پایانی وی مؤثر بوده است. بر این انگیزه باید رقابتها، حسادتها و توطئه های فقیهان قشری و درباریان ابویوسف را نیز افزود. سرانجام توطئه این شد که ابویوسف، ابن رشد را به «الیسانه» (لوسنا) شهرکی در نزدیکی قرطبه تبعید کرد، که زمانی یهودیان در آن سکنی داشته اند و گفته می شد که ابن رشد نسبش از یهودیان بوده است، زیرا در میان قبایل اندلس نسب وی شناخته نبوده است.
زندانی شدن و مرگ ابن رشد
بدینسان ابن رشد در خانه ی خود در آن شهر زندانی بود و امکان رفت و آمد با کسی را نداشت. شیخ الشیوخ تاج الدین ابن حمویه (د653ق /1255م) در رحلة مغربیه ی خود می نویسد که «چون وارد شهر شدم، درباره ی ابن رشد پرسیدم و گفته شد که از سوی خلیفه (ابویوسف) یعقوب در خانه اش مهجور و زندانی است و کسی با وی رفت و آمد ندارد.» وی چون زندانی در خانه اش در صفر 595 مرد. اما درست این است که این تبعید دیری نپایید و گفته می شود که اعیان اشبیلیه از وی نزد المنصور شفاعت کردند، و پس از چندی، چون المنصور به مراکش بازگشت، از همه ی تصمیمات و اقدامات پیشین منصرف شد و به آموختن فلسفه روی آورد و کسانی را به اندلس فرستاد و ابن رشد را به مراکش فرا خواند تا او را ببخشاید و به او نیکی کند. ابن رشد به مراکش رفت. اما اندکی بعد بیمار شد و در 9 صفر 595/10 دسامبر 1198 درگذشت. مرگ ابویوسف المنصور نیز یک ماه پس از آن روی داد.
گزارش ابن عربی از خاک سپاری ابن رشد
جسد ابن رشد نخست در مراکش به خاک سپرده شد، اما سه ماه بعد به قرطبه منتقل و در مقبره ی خانوادگیش در قبرستان ابن عباس مدفون گردید. ما گزارشی از این به خاک سپاری در قرطبه را نزد محیی الدین ابن عربی (560-638ق /1165-1240م) می یابیم، که خودش در آن مراسم حضور داشته و در آن هنگام 35 ساله بوده است. وی پس از بیان دیدار خویش با ابن رشد، که در آن هنگام قاضی قرطبه بوده و ابن عربی نوجوانی بوده است ریش برنیامده، اما گویا در مقامات معنوی و کشف و شهود عرفانی پیشرفه بوده است، می نویسد «من دیگر با او دیدار نداشتم، تا هنگامی که وی در 595 ق در شهر مراکش درگذشت و (جسدش) به قرطبه منتقل شد و گورش در آنجاست؛ و چون تابوتی که جسدش در آن بود بر قاطر نهاده شد، تألیفات وی برای حفظ تعادل بر سوی دیگر قاطر بار گردید و من ایستاده بودم و فقیه ادیب ابوالحسن محمد بن جبیر و دوستم ابوالحکم عمرو بن سراج همراه من بودند.» (1/153-154)
شایسته یادآوری است که این ابن جبیر همان کسی است که پس از مغضوبیت ابن رشد اشعاری در ذم وی و نکوهش فلسفه سروده بود.
منـابـع
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
محمد بن محمد غزالی- تهافت الفلاسفة
محمد بن احمد- تفسير مابعدالطبيعة
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها