رابطه عقل و دین از دیدگاه علامه طباطبایى
فارسی 7205 نمایش |خرد
در بین ادیان زنده جهان هیچ یک، به اندازه اسلام و اولیای آن، در باب خرد و خردورزی سخن نگفته اند. (شیعه در اسلام، ص 42 و بررسی های اسلامی صص 214-213) از ویژگی های بارز معارف اسلامی، دعوت همگان به تعقل و تفکر و پرهیز از خمود عقلی و جمود فکری است. به گفته علامه طباطبایی رحمه الله، تنها در قرآن کریم بیش از سیصد آیه در ستایش خردورزی و سفارش به تفکر و تدبر وجود دارد. (المیزان، ج 5، ص 255) قرآن کریم علاوه بر آن که معارف خود را خردپذیر و عقلانی دانسته و برای اثبات حقانیت آن ها به اقامه براهین عقلی می پردازد بلکه از مخالفان خود نیز برهان می طلبد: « قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین؛ بگو اگر راست می گوييد دليل خود را بياوريد.» (بقره/ 111) این دین در قلمرو امور فرا عقلی نیز به بیان فلسفه احکام و فروعات دینی می پردازد. به عنوان مثال، در باب نماز می فرماید: «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر؛ نماز را برپا دار كه نماز از كار زشت و ناپسند باز می دارد.» (عنکبوت/ 45) از این رو می توان گفت «از دیدگاه قرآن مدار کارها عقل است» و مخالفت یا موافقت، باید بر اساس برهان و استدلال باشد.
خرد ستیزی، ایمان بدون پشتوانه علم و تقلید کورکورانه، در معارف اسلامی اموری نکوهیده اند. در هیچ کلامی از اولیای دین، سخنی در ستایش این امور مذموم دیده نمی شود. ایمان و علم دوشادوش هم و بلکه ملازم یکدیگرند. اگر در دینی دعوت به ایمان بی دلیل و اعتقاد به امور نامعقول شود، گواهی بر الهی نبودن آن دین است. چگونه ممکن است، پیامی که برای هدایت آدمیان فرستاده می شود بر پایه امور نامعقول و خرد ستیز استوار باشد؟ و دعوت به تقلید جاهلانه کند؟ و آن ها را به نادیده گرفتن بزرگ ترین امتیاز انسانیت خویش یعنی عقل ترغیب کند؟ به گونه ای که بر خلاف حکم فطرت و سرشت خود، امور بی برهان را گردن نهند؟ (علی و الفلسفة الالهیة، ص 12-11)
با توجه به آن چه آورده شد، پرسش هایی به ذهن می آید; منظور از این عقل که قرآن، همگان را به آن احاله می دهد و دعوت خود را بر پایه آن استوار می سازد چیست؟ آیا اسلام هر نوع تفکر و استدلالی ازهر شخصی و با هر انگیزه ای را تایید و تاکید می کند؟ آیا اسلام که به خردورزی و اندیشه وری دعوت کرده به نتایج و پیامدهای آن نیز، ولو مخالف با احکام و معارف خودش باشد، پایبند است؟ نسبت عقل و وحی با یکدیگر چگونه است؟ آیا همیشه، همدل و هم زبانند؟ در صورت بروز اختلاف کدامین را باید تقدم بخشید؟ و بالاخره این سؤال اساسی پیش می آید که با وجود بهره مندی آدمیان از نیروی عقل چه نیازی به وحی و پیام آسمانی است؟ این سؤالات بحث انگیزترین پرسش هایی است که در طول تاریخ اسلام، همواره اذهان بسیاری از بزرگان را به خود مشغول داشته است و کتاب های بسیاری در پاسخ به این پرسش ها نوشته شده است. عالمان اسلامی در مواجهه با این پرسش ها نگرش های متفاوتی داشته اند. (المیزان ، ج 5، ص 283)
گروهی چون اهل الحدیث، حنبلیان، ظاهریان و اخباریان با تعصب و تصلب بر ظواهر کتاب و سنت جانب نقل را ترجیح داده و عقل و برهان را نادیده گرفتند. این دسته را می توان نص گرایان افراطی نامید. گروهی دیگر چون معتزلیان و افرادی مانند ابن رشد و ابن طفیل (بنابر نظر مشهور) درست در نقطه مقابل دسته اول، بر ترجیح جانب عقل کوشیدند و عقل را یگانه معیار و میزان فهم شریعت پنداشته و بهای بسیار اندکی به ظواهر دادند. این دسته را می توان عقل گرایان افراطی دین دار نامید. دسته سوم یگانه راه نجات بخش و حقیقت یاب را، تصفیه باطن و زدودن زنگارهای غفلت و هواپرستی دانسته، نه عقل را کار ساز دانستند و نه نقل را راه گشا.
البته در این میان عالمان تطبیقی نیز کم نبودند، کسانی که در پی یافتن راه حل هایی برای جمع بین داده های عقل و نقل و دل برآمدند. افرادی همچون ابن عربی، عبدالرزاق کاشانی، ابن فهد حلی، شهیدثانی و فیض کاشانی در تطبیق وحی و عرفان کوشیدند. برخی دیگر چون ابونصر فارابی، شیخ شهاب الدین سهروردی و صائن الدین محمد ترکه، در تطبیق برهان و عرفان تلاش کردند و پاره ای دیگر مانند قاضی سعید قمی در هماهنگ کردن عقل و وحی کوشیدند و بالاخره جمعی دیگر نیز مانند ابن سینا و صدرالمتالهین سعی در جمع بین عقل و وحی و عرفان را داشتند.
علامه طباطبائی رحمه الله نیز یکی از بارزترین عالمانی است که به مساله عقل و وحی و ارتباط و نسبت آن ها توجه ای ویژه داشته و در جهت تطبیق آن دو تلاش گسترده ای کرده است. سیره علمی و عملی این فیلسوف بزرگ بهترین گواه همت او در هماهنگ سازی عقل و وحی و کشف است. البته وی به رغم تلاش های بی دریغش در این مسأله معتقد است که نزاع عقل و وحی را پایانی نیست و تلاش فیلسوفان و متکلمان در هماهنگ سازی آن ها، تلاشی جاودانه و پایان ناپذیر خواهد بود.
رگ رگ است این آب شیرین آب شور *** در خلایق می رود تا نفخ صور
مفهوم عقل
منظور از عقلی که این همه اسلام آن را سفارش و ستایش کرده «فطرت» است، گوهری که در همه آدمیان، به یکسان، وجود دارد. همه انسان ها امور فطری و مطابق با سرشت خود را خواه ناخواه می پذیرند و اختلاف و نزاعی در آن ندارند و اگر نزاعی باشد، از قبیل مشاجره در بدیهیات است که ناشی از عدم دقت در اطراف موضوع است. (الرسائل التوحیدیه، ص 255) طریق صحیح تفکر و ادراک عقلی مقبول تعالیم اسلامی، به کارگیری و استفاده از استدلال و برهان است. برهانی که مبتنی بر مقدمات بدیهی و یا منجر به بدیهی باشد. بنابراین اگر بر هر امری برهان فلسفی (که از مقدمات یقینی تشکیل می شود) اقامه شود. اسلام آن مسأله را پذیرفته و تایید می کند. و هیچ واهمه ای از پذیرش پیامدهای برهان، به عنوان امری دینی و حکمی الهی وجود ندارد. و از مصادیق روشن قاعده اصولی مشهور «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» است.
دلیل حجیت برهان عقلی
حجیت برهان عقلی، امری ذاتی و قطعی و بی نیاز از اثبات است. به عبارت بهتر، حجیت برهان، اثبات پذیر نیست. زیرا از امور بدیهی است و بهترین دلیل حجیت و حقانیت امور بدیهی، بداهتشان است (همان، ص 266). «آفتاب آمد دلیل آفتاب». نه با دلیل عقلی می توان حجیت برهان را اثبات کرد; چرا که «تقدم شی بر نفس» خواهد بود و مفسده دور است و نه با دلیل نقلی و شرعی، زیرا در آن صورت «دور» خواهد بود، برای آن که حجیت ظواهر دینی، خود، متوقف بر برهان عقلی است. (بحارالانوار، پاورقی علامه طباطبائی، ج 1، ص 104) ابطال برهان نیز همین گونه است، حجیت برهان عقلی، ابطال پذیر هم نیست. نه با دلیل عقلی می توان حجیت عقل را انکار کرد و نه با دلیل شرعی. علامه طباطبائی در پاسخ کسانی که معتقدند آیات و روایات، عقل را حجت نمی دانند دلیل بودن آن را ابطال کرده اند، می فرماید: «این سخن به منزله تیشه ای است که ابتدا به ریشه آیات و روایات زده می شود و حقانیت آن ها را ابطال می کند، زیرا اثبات حقانیت و معصومیت وحی، راهی جز طریق عقل ندارد.» (شیعه، ص 219)
ضرورت پذیرش برهان
هر سخنی که در تایید حجیت و حقانیت برهان عقلی گفته می شود، جنبه تنبیهی و تعلیلی داشته و هیچ گاه به هدف اثبات آن نیست و چون حجیت آن ذاتی و قطعی است کسی نمی تواند از تمسک به آن جلوگیری کند. مگر نه اینکه مطلوب همه آدمیان، رسیدن به حقیقت و واقعیت است. پس چیزی که حق نمایی، ذاتی آن است، چگونه می توان به آن بی مهری کرد. از همین جا است که علامه طباطبائی بر این سخن اخباریان که «ائمه اطهار (ع) بعد از شناخت امام، در عقل را مسدود کرده و از تکیه بر آن بر حذر داشته اند.» (بحارالانوار، ج 2، ص 314) به شدت می تازد و می فرماید: «هو من اعجب الخطا ولوابطل حکم العقل بعد معرفة الامام کان فیه ابطال التوحید والنبوة و الامامة و سائرالمعارف الدینیه و کیف یمکن ان ینتج من العقل نتیجه ثم یبطل بهاحکمه و تصدیق النتیجة بعینها؛ این سخن از عجیب ترین اشتباهات است. اگر پس از معرفت امام، حکم عقل راباطل بپنداریم، به معنای ابطال توحید و نبوت و امامت و دیگر معارف دینی است.چگونه ممکن است از عقل نتیجه ای گرفت و سپس با آن حکم عقل را ابطال کرد و در همان حال نتیجه را تصدیق نمود.» (بحارالانوار، پاورقی علامه طباطبائی، ج 2، ص 314)
جایگاه تقوا در خردورزی
قرآن کریم در بسیاری از آیات کافران، فاسقان و منافقان را از دانش سودمند و تعقل کارآمد بی بهره دانسته و دسترسی بی تقوایان را به حقایق قرآنی، ناممکن می داند. «و ما یتذکر الا من ینیب؛ جز آن كس كه توبه كار است [كسى] پند نمى گيرد.» (غافر/ 13) «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ هر كس از خدا پروا كند [خدا] براى او راه بيرون شدنى قرار مى دهد.» (طلاق/ 2) آیا این آیات به معنای آن است که تعقل کافران و بی تقوایان از نظر قرآن، امری بیهوده و بی نتیجه است؟ تقوا چه نقشی در تعقل دارد که خردورزی ناپارسایان راه به جایی نمی برد. بی تردید، قرآن کریم مخالفان خود را به تعقل و تدبر فراخوانده و در برابر کافران و حق گریزان،احتجاجات عقلی فراوانی را به کار گرفته است. همچنین پیامبر اسلام و ائمه اطهار (ع)، در برابر منحرفان و دین ستیزان، از براهین عقلی مدد جسته و به آن ها استناد کرده اند.
اینها همه به روشنی، گواهی می دهند که نشاندن پارسایی در کنار خردورزی و دانش اندوزی، به معنای آن نیست که بی تقوایان از درک براهین عقلی ناتوانند و الا همه آن احتجاجات، بیهوده بود. زیرا در آن صورت، کافران و مشرکان، راهی برای ادراک حقایق نداشتند و راه عقل بر آنان بسته بود. و اگر گفته شود که این احتجاجات برای زمانی است که آنان ایمان آورده و تقوا را همنشین تعقل کنند، باز هم از بیهودگی و بی فایدگیشان نمی کاست. بنابراین منظور از همنشینی تقوا و تعقل آن است که روح و سرشت آدمی به آن حالت پاکی و صداقت نخستین و فطریش برگردد تا به آسانی حقایق را پذیرا شود. (المیزان، ج 5، صص 268-267)
تعارض عقل و شرع
در صورت بروز اختلاف بین حکم عقل و نقل قطعی، آیا باز هم دلیل عقلی از احترام برخوردار بوده و اسلام آن را تایید می کند؟ و یا اینکه پیام این پیامبر درونی، در هنگام تعارض، شیطانی بوده و پذیرفته نیست؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت، این احتمال کاملا بی مورد است و به هیچ وجه امکان تحقق ندارد و الا تناقض را در پی خواهد داشت. زیرا (همانطور که پیشتر گفتیم) حجیت ظواهر دینی متوقف بر برهان عقلی است. اثبات ضرورت و حقانیت و عصمت دین، همگی اموری مبتنی بر عقلند. عقل است که انسان را به پیروی از دستورات دین وا می دارد. حال چگونه ممکن است همین عقل، بر بطلان آن چیزی که ابتدا حقانیتش را اثبات کرده است دلیل اقامه کند؟! و حکمی بر خلاف محتوای حکم پیشین خود داشته باشد؟ علامه طباطبائی در این مورد می فرماید: «ان الکتاب و السنة القطعیة من مصادیق مادل صریح العقل علی کونهما من الحق و الصدق و من المحال ان یبرهن العقل ثانیا علی بطلان ما برهن علی حقیقته اولا؛ بعد از آنکه عقل صراحتا بر حقانیت و درستی قرآن و سنت قطعی دلیل آورده است، محال است که دوباره برهانی برخلاف آن ها اقامه کند.» (المیزان ، ج 5، ص 258)
تعارض بین دو حکمی که به مرحله قطعیت رسیده باشند ممکن نیست. دو حکم عقلی یا شرعی قطعی هرگز نمی توانند در تعارض با یکدیگر باشند، چنانچه حکم شرعی قطعی با حکم عقلی قطعی نیز امکان تعارض ندارند. زیرا حکم شرعی در صورتی به مرحله قطعیت می رسد که واجد شرایط زیر باشد:
الف) صدور آن از ناحیه معصوم، قطعی و یقینی باشد;
ب) دلالتی روشن بر مدعا داشته باشد به گونه ای که احتمال دیگری را بر نتابد;
ج) صدور آن نیز به قصد بیان حکم الهی باشد و احتمال تقیه و ظاهر سازی در آن نرود.
پس از این مراحل معرفت به دست آمده از دلیل حکم شرعی صفت قطعیت پیدا می کند. حال اگر فرض شود، عقل به صورت قطعی بر خلاف مفاد چنین حکمی باشد، طبیعی است که این حکم عقلی قطعی، در چگونگی دلالت دلیل شرعی تاثیر گذاشته و مانع از دلالت قطعی و یقینی آن بر مدعا خواهدشد. و شرط دوم محقق نخواهد بود. بنابراین، تعارض حکم شرعی قطعی با حکم عقلی قطعی، امکان پذیر نیست. یکی از مواردی که امکان تعارض بین حکم عقل و وحی وجود دارد، جایی است که دلیل عقلی قطعی با ظاهر حکمی شرعی ناسازگار باشد. در این جا چه باید کرد؟ جانب عقل را مقدم داشت یا وحی؟
به عقیده علامه طباطبائی، حکم این مساله بدیهی و روشن است. زیرا حجیت قطع، ذاتی آن است ولزوم پیروی از آن، نیازمند اثبات نیست. و در هرجا، قطع داشته باشیم، آن را با هیچ چیز دیگری معاوضه نخواهیم کرد و چیزی را بر آن مقدم نخواهیم داشت (ظهور شیعه، صص 35-34; شیعه، ص 50) ظواهر دینی متوقف بر ظهوری است که در لفظ وجود دارد و این ظهور، دلیل ظنی است و ظن نمی تواند با علم و یقینی که از اقامه برهان حاصل می شود، مقاومت کند. (بحارالانوار، پاورقی علامه طباطبائی، ج 1، ص 104)
نحوه ارتباط عقل و وحی
عقل و وحی به عنوان دو راه اساسی برای شناخت عالم هستی و موجودات خارج جهت رساندن انسان به هدف اصلی ارتباط دارند و این دو راه در ارائه و نشان دادن مقصد و هدف معصوم می باشند به شرط این که سالک این مسلک ضوابط و قوانین و شرائطراه (عقل وحی) را به خوبی رعایت کند و معلوم است که از میان انسان ها فقط انبیاء و معصومین دارای چنین شرطی هستند اختلاف کثیری که حکیمان و محدثین و عرفا، در معارف اسلام حتی دین دارند بدین جهت است که سالک و رونده از راه عقل، با شرائطش استفاده نمی کند و چه بسا دچار افراط و تفریط می گردد، مثلا علامه مجلسی (ره) در تعارض علم و دین همواره دین را پیروز و منصور می داند به خلاف حکیمان که هرگز میان علم و دین و عقل و شرع تعارضی قائل نیستند و اگر تعارضی هم باشد بدوی است و با تاویل قابل حل است.
علامه در این باره می گوید: «تو باید تسلیم اخبار باشی اگر عقل و فهمت توانست آن ها را درک کند، به آن ها ایمان تفصیلی می آوری و الا به آن ها اجمالا ایمان می آوری و عملشان را به خودشان برمی گردانی (حتما مطالب حقی است که تو درک نکرده ای) مبادا که چیزی از اخبار رارد کنی، چرا که عقل تو ضعیف است چه بسا که از ناحیه معصومین صادر شده باشد و تو بد درک کرده باشی در این صورت خداوند را بر فراز عرشش تکذیب کرده ای آن چنان که امام صادق (ع) فرمود: "بدان که علوم ایشان عجیب و غریب است عقل ما به علوم ایشان قد نمی دهد، پس بر ما جایز نیست رد کردن آن چه از ایشان به ما رسیده است."» اما علامه طباطبایی (ره) و دیگر حکیمان الهی معتقد است که ملاک اعتبار اخبار این است که عرض بر قرآن کنیم و صحت و سقمش را از راه تطبیق با قرآن درک کنیم، در معارف اعتقادی به عقل صریح محتاجیم و حجت معتبر در مسائل اعتقادی و اصولی سه چیز است: کتاب ، سنت قطعیه، عقل صریح. در این میدان خبر واحد حجت نیست، حجیت و اعتبار خبر واحد در فقه و فروعات فقهی است، قرآن ما را در اصول اعتقادات، به علم و یقین و قطع موظف ساخته و خبر واحد مفید ظن است لذا نمی تواند مستند مسائل اعتقادی باشد و این هرگز بی اعتنایی به معصوم (ع) نیست چون احراز صدور روایت از معصوم مهم است و با خبر واحد اثبات نمی شود. [در اصول دین]
نقش عقل در دریافت احکام شرع
جایگاه و نقش عقل در دریافت احکام و دستورات شرعی به دوگونه است:
الف: تلاش و کوشش برای فهم و کشف حکم از کتاب و سنت، این تلاش عقلی همان استدلال ها و براهین عقلی است که برای فهم احکام شرعی و استنباط و استخراج احکام الهی توسط فقها و مجتهدین از کتب و سنت صورت می گیرد. تلاش و کار عقل در این مورد نظیر کار اجماع است زیرا حجیت و اعتبار اجماع ازجهت کاشفیت آن از قول معصوم (ع) است هرچند درباره کیفیت اعتبار و حجیت اجماع در میان محققین مباحث و آراء مبسوطی وجود دارد.
ب: ارائه منابع و ابزارهای عقلی برای دریافت احکام شرعی.
علامه آقای جوادی آملی در توضیح این مطلب می فرمایند: «توضیح مطلب این است که عقل گاه در استدلال هایی که جهت کشف مطالب ترتیب می دهد از مبادی تعبدی که از کتب و سنت اخذ نموده است استفاده می کند و گاه برخی از مبادی و یا تمام آن ها را خود تامین می نماید.» وی آن گاه مستقلات عقلیه مانند آن چه در حسن و قبح عقلی مطرح است و غیر مستقلات عقلیه مانند استناد به قواعد عقلی در جواز یا عدم جواز اجتماع امر و نهی را به عنوان نمونه ذکر می کنند و نتیجه می گیرند که مستقلات عقلیه و غیر آن و اصول و مبادی که به صورت مختصات لبی عقل متصل یا منفصل در هنگام استفاده از ظواهر نقلی وجود دارند و نظائر آن همگی از جمله موارد حضور مبادی عقلی در استنباط مطالب دینی می باشند اگر این مبادی و مقدمات از زمره مبادی باشند که عهده دار اثبات اصل شرعیت است در این صورت استفاده از آن ها نیازمند به تایید مجدد شریعت نخواهد بود، زیرا پیشگیری شریعت از آن مبادی مستلزم نابودی اصل شریعت خواهد بود و اثر از مبادی است که عهده دار اثبات اصل شریعت نیست، در این جا به تایید و تقریر شریعت نیازمند خواهد بود مانند اصول و یا ظنون عقلیه ای که در صورت عدم منع شرعی جریان دارد و بدان استناد می شود. علامه طباطبائی در آثار مختلف به مباحث «عقل و دین» پرداخته و ضمن طرح قاعده ملازمه میان حکم «عقل و شرع» رابطه عقل و شرع را بیان کرده و بسیاری از شبهات را در این زمینه مورد بررسی قرار داده است.
وحی و عقل قطعی بر عقل و وحی ظنی ترجیح دارد
اگر در دلیل نقلی آن سه اصل معتبر وجود نداشت ظنی خواهد بود و در تعارض با دلیل قطعی دیگر یا عقل قطعی که حکمش به طور یقینی باشد و هیچ احتمال خلافی در آن راه نیابد مغلوب می گردد و وحی یا عقل قطعی مقدم است در هر موردی که دلیل قطعی با ظنی تعارض کند، دلیل قطعی مقدم است زیرا اعتبار و حجیت دلیل ظنی به دلیل قطعی مستند است اما حجیت و اعتبار دلیل قطعی، ذاتی است و دست جعل و اثبات جاعل بدان نمی رسد. بنابراین دلیل ظنی در طول دلیل قطعی است نه در عرض آن و چون در طول آن است دیگر معارضه ای با دلیل قطعی نخواهد داشت چون در تعارض، دو دلیل لازم است که در عرض هم باشند. تذکر این نکته نیز ضروری است که دلیل قطعی فقط در بعضی از علوم مانند فلسفه اولی و جهان بینی و حساب و هندسه از علم ریاضیات، یافت می شود و یافتن یقین درعلوم تجربی مانند علم پزشکی و طبیعی و فیزیک و شیمی و حتی علوم انسانی مانند حقوق و جامعه شناسی و روان شناسی و فقه و مانند آن بسیار نادر است و حصول و تحققش فوق العاده مشکل می باشد.
شیخ الرئیس بوعلی سینا در «برهان شفا» یقین و شرایط حصول آن و مقدمات لازم برای تحصیل آن را به طوری تبیین می کند که پیدایش آن در بسیاری از رشته های علوم تجربی و علوم انسانی مشکل یا محال است بنابراین با یک سلسله قواعد تجربی و قضایای آزمایشی نمی توان به مبارزه با ره آورد وحی رفت. بدیهی است فرض تعارض علم و دین نیز معلول غفلت از این نکته دقیق است.
عقل، وحی را اثبات می کند و وحی، عقل را پرورش می دهد
عقل قطعی به استناد قضایای بدیهی و روشن، ضرورت وحی و اصل تحقق وحی و نبوت را ثابت می کند و برای شناخت وحی، اعجاز را لازم می داند و مابین معجزه با علوم غریبه ای چون سحر و شعبده و کهانت و قیافت و طلسم و جفر و اسطرلاب و... فرق جوهری قائل است در معجزه فعلی و قولی صاحب وحی شکست نمی باشد و به همین جهت همه صاحبان عقل را به تحدی و مبارزه فرهنگی فرا می خواند و وحی قطعی نیز حجیت ذاتی عقل قطعی را امضاء می کند و تعلیمات خود را با ادله عقلی بیان می کند و در اموری که عقل، به طور مستقل آن را درک می کند با کوشش عقل قطعی مسائل بنیادی و اساسی مانند توحید و نبوت و معاد و سایر معارف کلی اثبات می گردد و در اموری که عقل قادر به درک آن نیست او را راهنمایی می کند و پرورش می دهد. و با تثبیت وحی و نبوت نمی توان به صرف ظهور یک دلیل لفظی که همان وحی ظنی است دست از برهان عقلی قطعی برداشت زیرا لازمه اش آن است که عقل قطعی در برابر دلیل ظنی نقلی حجت نباشد و در نتیجه همه مسائل بنیادی و اعتقادی که در پرتو عقلی قطعی اثبات شده است، قابل اثبات نباشد و این به تناقض برمی گردد یعنی یک چیز با حفظ همه خصوصیت ها و وحدت های لازم مانند وحدت موضوع و محمول و زمان و مکان و قوه و فعل و کلیت و جزئیت و نحوه حمل و نسبت نمی تواند هم موجود باشد و هم نباشد.
اگر یک دلیل قطعی شد یعنی به اصل استحاله اجتماع نقیضین مستند است و به هیچ وجه، ممکن نیست دلیل قطعی دیگری در جهت خلاف آن باشد زیرا اگر دلیل معارض و مخالف نیز قطعی باشد حتما به اصل عدم تناقض مستند است و هر کدام از این دو دلیل نقیض دیگری است و صدق و راستی هر دو دلیل مستلزم اجتماع دو نقیض است و اگر اجتماع دو نقیض جایز و ممکن باشد هیچ قضیه ای قابل اثبات نخواهد بود و مجالی برای قطعی بودن هیچ کدام از دو دلیل پیدا نخواهد شد چون ترجیح هر کدام بر دیگری مستلزم فروریختن هر دو با هم می شود زیرا هر دو بر یک اصل یعنی (استحاله اجتماع نقیضین) استوار هستند.
حقیقت وحی
عبارت است از همان شهود حقائق و دریافت معارف به وسیله علم حضوری آن چنان که هست و آن مخصوص معصوم (ع) است و غیر از معصوم را به آن حرم امن راهی نیست. مراد از وحی قطعی همان چیزی است که سه خصوصیت دارد یعنی با صدور قطعی و دلالت یقینی و جهت صدور واقعی از معصوم (ع) به ما رسیده و با علم حصولی درک می شود. گشودن درب شریعت دیگر هیچ نقشی ندارد مانند کلید که بعد از باز کردن مخزن جواهرات، برای بهره برداری از آن مخزن نقشی را ایفا نمی کند. این گروه معتقدند که ایشان به وسیله عقل به خداوند و وحی و نبوت و نیاز انسان به هدایت الهی و معجزه برای تشخیص نبی از متنبی رهنمون می گردد لیکن بعد از آشنایی با خدا و رسول خدا و دستورات شریعت دیگر به عقل و مبادی و مبانی عقلی هیچ نیازی ندارد و همه آن ها را کنار می گذارد. این نظر هم ناتمام است زیرا از نقش عقل در تشخیص و تمییز وحی غافل شده اند.
گویا ایشان نمی دانند که اقوال معصومین (ع) هم دارای مقیدات و مخصصات لفظی و لبی متصل و منفصل می باشند که بدون توجه به آن به مراد واقعی معصوم (ع) نمی توان پی برد، تمسک به اطلاقات و عمومات بدون توجه به مقیدات و مخصصات لبی متصل و منفصل به همان میزان مردود و مذموم است که تمسک به اطلاقات وعمومات بدون توجه به مقیدات و مخصصات لفظی متصل و منفصل مردود و مذموم می باشد. منظور از مخصصات و مقیدات لبی متصل، بدیهیات عقلی است که در اولین نظر، مشخص می باشند و منظور از مقیدات و مخصصات لبی منفصل نظریات متقنی است که برهانی شده است و با فحص علمی بعد از برخورد با حدیث به ذهن می آیند نه هم زمان با برخورد با حدیث، اضافه بر این، استعانت از عقل و رعایت قواعد و قوانین کلی عقل بعد از اثبات اصل وحی در دائره شریعت، امری لازم و ضروری است چرا که تشخیص ظنون معتبر شرعی و تمیز مصادیق آن و استنباط و استخراج احکام الهی بدون توجه به قواعد و قوانین عقلی امری محال خواهد بود، حتی در آن جا که فقهای بزرگ اسلام به روایتی برای استخراج حکمی استدلال می کنند روایت معصوم زیربنای استدلال عقلی و منطقی قرار می گیرد و اگر استدلال و برهان عقلی در پاره ای از مسائل فقهی به روایات معصومین (ع) ضمیمه نگردد، چه بسا نتیجه بخش نخواهد بود.
این گروه به پیروی از متون اسلامی و جوامع روایی که با براهین عقلی قرین است، عقل را نسبت به برخی از معارف وحی، معیار و ملاک اساسی می دانند و نسبت به بعضی دیگر، مصباح و چراغ و در بعضی از موارد عقل را مفتاح شریعت می شمارند و درپاره ای از امور، وحی را مصباح و چراغ عقل به حساب می آورند.
به هر حال علامه طباطبائی در کنار مبارزه با دیدگاه نص گرایان افراطی که بر تدین بدون تعقل تاکید ورزیده، رابطه مثبتی بین دین داری و خردورزی نمی بینند و همچنین مخالفت با رای خردگرایان افراطی دین ستیز که با وجود عقل، آدمیان را بی نیاز از وحی و پیام آسمانی می دانند و همچنین رد دیدگاه خردگرایان افراطی دین دار که دین را صرفا در محدوده عقل می خواهند و حتی سخنان خردگریز و فوق عقل دین رابر نمی تابند، بر عقل گرایی معتدل و میانه تاکید کرده و معتقد است، نباید به انگیزه حرمت نهادن به عقل از حریم وحی کاست، یا به منظور حفظ قداست وحی، ارزش و اهمیت عقل را نادیده گرفت. عقل و وحی دو حجت الهیند; از این رو نه تنها بین داده های آن ها، تعارضی نیست، بلکه از همراهی و هم آهنگی کاملی نیز برخوردارند و سعادت بشر در گرو همزیستی همدلانه عقل و وحی است.
منـابـع
احمدحسين شريفى- مقاله خردورزى در معارف دينى از ديدگاه علامه طباطبايى- ماهنامه پيام حوزه- شماره 25
محمدجواد حيدرى كاشانى- رابطه عقل و دين از ديدگاه علامه طباطبايى- ماهنامه پاسدار اسلام- شماره 2
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها