مناظرات امام صادق علیه السلام و اصحابشان با معاندان

فارسی 2010 نمایش |

نوشته اند ابن ابی العوجاء مقتول به سال 155هـ.ق و ابن طالوت از مانویه که به اسلام تظاهر می کرد و ابن اعمی و ابن مقفع با تنی چند از زندیقان هنگام حج در مسجدالحرام بودند. ابوعبدالله جعفر بن محمد نیز در آنجا بود و فتوی می داد و قرآن تفسیر می کرد و پرسشها را با دلیل پاسخ می فرمود. آنان که با ابن العوجاء بودند، وی را گفتند: «نمی خواهی اورا نزد کسانی که گرد اورا گرفته اند رسوا کنی و از او چیزی پرسی که پاسخ آن را نداند؟ می بینی مردم فریفته او شداند و او علامه زمان خویش شده است؟»
ابن ابی العوجاء گفت: «چنین می کنم.» پس نزد او رفت و گفت: «رخصت پرسش می دهی؟»
- «اگر می خواهی بپرس.»
- «تا کی این بیدر (بیدر خرمنگاه است. و او به طعنه گرداگرد خانه را خرمنگاه و طواف کنندگان را گاو خوانده است) را به پای می کوبید؟ و به این سنگ پناه می برید؟ و این خانه بالا برده و با آجر و کلوخ را می پرستید؟ و چون شتر گریزان گرداگرد او هروله می کنید؟ تو این (دین) را رئیس و بزرگی. پدرت مؤسس آن بود.»
امام پاسخ داد: «آنکه خدا گمراهش کند و دل او را کور سازد، حق را گوارا نشمارد، و بدان پناه نیارد. شیطان دوست او گردد و او را به آبشخور هلاکت درآرد و برون شدن ازآن نتواند. این خانه ای است که خدا بندگان را به پرستش خود درآن واداشته تا با آمدن به سوی آن، طاعتشان را بیازماید. آنان را به تعظیم این خانه واداشته و آن را قبله نمازگزارانش کرده. وسیلتی است برای رضوان او و راهی است به سوی غفران او. برپا و استوار است به کمال فراهم آمدنگاه عظمت و جلال. پیش از گستردن زمین آن را آفرید به دو هزار سال. سزاوارتر کس به اطاعت در آنچه فرموده و از آنچه نهی نموده، که روح و جسم را آفرید.»
- «سخن گفتی و کار را بدان که غایب است واگذاردی.»
- «وای بر تو! چگونه نهان است آنکه با بندگان خویش است؟ و آنان را نگران است، و از رگ گردن نزدیکتر به آنان است. سخنشان را می شنود و نهانشان را می داند. جایی از او خالی نیست و جایی را فراگیر نه، و به جایی از جایی نزدیکتر نه! آثار او به دین گواه است و کردار او به دین دلیل. و آنکه خدا او را با آیات محکم و برهانهای روشن فرستاده، ما را بدین عبادت گمارده. اگر در کار او اندک شک داری بپرس تا آن را برایت روشن کنم.»
ابن ابی العوجاء در سخن درماند و شرمنده نزد یاران خود بازگشت. کلینی به اسناد خود از یونس پسر یعقوب روایت کند: نزد ابوعبدالله بودم، مردمی شامی بر او درآمد و گفت: «من از کلام، فقه و فرائض برخوردارم و آمده ام با اصحاب تو مناظره کنم.»
امام فرمود: «کلام تو از کلام رسول الله است یا از خودت؟»
- «از کلام رسول الله و کلام خودم.»
- «پس تو شریک رسول الله هستی؟»
- «نه.»
- «از خدای عز و جل وحی شنیده ای و او تو را خبر داده است؟»
- «نه.»
- «طاعت تو همچون طاعت رسول خدا واجب است؟»
- «نه.»
ابوعبدالله متوجه من شده و گفت: «یونس این مرد پیش از آنکه در کلام درآید خصم خود گردید. اگر کلام را نیکو می دانی با او گفتگو کن.»
من دریغ خوردم که کلام نمی دانم. پس گفتم: «فدایت شوم شنیدم از درآمدن در بحث کلام نهی می کردی و می گفتی وای بر متکلمان که می گویند این پذیرفته است و آن نه. این درست است این نه. این را به حکم عقل قبول داریم و آن را نه.» امام گفت: «گفتم وای بر آنان اگر سخن مرا واگذارند (آنچه در ما اهل بیت است) و به رأی خود رانند (جدال پیش گیرند).» پس گفت «برون رو ببین از متکلمان کسی را می بینی او را بیاور.» رفتم و حمران پسر اعین و احول (محمد بن نعمان مشهور به مومن طاق) و هشام بن سالم را آوردم و اینان کلام را نیکو می دانستند. و قیس بن ناصر را که به نظر من از آنان کلام را نیکو تر می دانستند و کلام را از علی بن الحسین (ع) آموخته بود بیاوردم. هشام پسر حکم نیز که تازه جوان بود رسید. امام صادق (ع) او را جای داد و گفت: «یاور ما به دل و زبان و دستش.» آنگاه حمران و مومن طاق را فرمود با او مناظره کنند و آنان بر وی پیروز شدند. سپس هشام بن سالم را گفت: «با او مناظره کن!» او نیز مناظره کرد. آنگاه هشام بن حکم را فرمود: «با او سخن درآ.» مرد شامی نخست درباره امامت امام صادق پرسشی کرد که هشام را غضبناک ساخت.
سپس هشام از او پرسید: «پروردگار تو در کار آفریده اش نیکو می نگرد یا آفریده اش در کار خود؟»
- «پروردگار و نیکوتر می نگرد.»
- «برای آنان چه کرده؟»
- «حجت و دلیل برپا داشته تا پراکنده نشوند و آنان را بدان چه از جانب او واجب است خبر داده.»
- «آن حجت کیست؟»
- «رسول خدا.»
- «و پس از او؟»
- «کتاب و سنت.»
- «آیا کتاب و سنت در رفع اختلاف برای ما سودی داشته؟»
- «آری!»
- «پس چرا ما و تو با یکدیگر اختلاف داریم و تو از شام آمده ای تا با ما مناظره کنی؟»
شامی خاموش ماند. امام صادق از شامی پرسید: «چرا سخن نمی گویی؟»
شامی گفت: «اگر بگویم اختلاف نداریم دروغ گفته ام، و اگر بگویم کتاب و سنت اختلاف را از میان ما برمی دارد سخنی باطل گفته ام، چه هر یک از این دو محتمل معنی هاست و اگر بگویم اختلاف داریم و هر یک از ما مدعی حق است، فایدت کتاب و سنت از میان می رود. اما از سخن او علیه وی دلیلی دارم.»
امام گفت: «بپرس. او را توانا و آگاه خواهی یافت.»
- «خدا در کار بنده اش نیکوتر می نگرد یا بندگان او؟»
- «خدا!»
- «آیا حجتی را برایشان برپا کرده که آنان را یک سخن کند و از حق و باطل آگاهشان سازد.»
- «در زمان رسول الله یا اکنون؟»
- «در زمان رسول الله خدا، رسول خدا، و اما امروز؟»
هشام گفت: «این مرد که از هرسوی بدو روی می آورند و او تو را از هر چه خواهی خبر می دهد.»
در پایان آن مرد امامت امام را پذیرفت.
نظیر این گفتگوها بین امام و معاندان او فراوان دیده می شود و آنچنان که این بحثها مقام شامخ امامت را در علم نشان می دهد آشنا بودن مناظره کنندگان را به بحثهای کلامی و برخورداریشان را از مقدمات این بحثها آشکار می سازد.
 

منـابـع

علامه محمدتقی جعفری- زندگانی امام صادق- صفحه 53- 57

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها