تحریف و اصلاح شرایع پیشین و لزوم خاتمیت

فارسی 3113 نمایش |

اساسا مسئله خاتمیت خود یک مسئله ‏ای‏ است که با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یک شریعت و آمدن شریعت دیگر به‏ جای آن، فقط و فقط به زمان بستگی دارد و الا هیچ دلیل دیگری ندارد. همه‏ علما این را قبول دارند که رمز اینکه یک شریعت تا یک موقع معینی هست‏ و بعد، از طرف خدا نسخ می‏شود، تغییر پیدا کردن اوضاع زمان و به اصطلاح‏ امروز مقتضیات زمان است. بعد این سؤال پیش می‏ آید که اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضیات زمان، شریعت موجود تغییر بکند، بنابراین هیچ شریعتی نباید شریعت ختمیه باشد و نبوت نباید در یک نقطه‏ معین ختم بشود.
کسانی که این سؤال را می ‏کنند در واقع دو چیز را با یکدیگر مخلوط می‏ کنند. خیال‏ می ‏کنند معنای اینکه مقتضیات زمان تغییر می‏ کند فقط و فقط اینست که درجه‏ تمدن بشر عوض می ‏شود و لذا باید پیغمبری مبعوث بشود متناسب با آن درجه‏ از تمدن یعنی پیشرفت علم و فرهنگ بشر. در صورتی که اینطور نیست.
مقتضیات زمان به صرف اینکه درجه تمدن تغییر می‏ کند سبب نمی ‏شود که قانون‏ حتما تغییر بکند. علت عمده اینکه شریعتی می ‏آید شریعت قبل را نسخ می‏ کند، اینست که در زمان شریعت پیش مردم استعداد فرا گرفتن همه حقایقی را که از راه فهم باید به بشر ابلاغ بشود ندارند. تدریجا که در مردم رشدی‏ پیدا می ‏شود، شریعت بعدی در صورت کامل تری ظاهر می‏شود و هر شریعتی از شریعت قبلی کامل تر است تا بالاخره به حدی می‏رسد که بشر از وحی بی نیاز می‏ شود، دیگر چیزی باقی نمی‏ ماند که بشر به وحی احتیاج داشته باشد یعنی‏ احتیاج بشر به وحی نامحدود نیست، محدود است، به این معنی که چه از لحاظ معارف الهی و چه از لحاظ دستورهای اخلاقی و اجتماعی یک سلسله‏ معارف، مطالب و مسائل هست که از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج‏ است یعنی بشر با نیروی علم نمی‏ تواند آنها را در یابد.
چون علم و عقل‏ قاصر است وحی به کمک می ‏آید. دیگر لازم نیست که بی نهایت مسائل از طریق‏ وحی به بشر القا بشود. حداکثر آن مقداری که بشر به وحی احتیاج دارد، زمانی به او القا می‏ شود که اولا قدرت و توانایی دریافت آن را داشته باشد و ثانیا بتواند آن را حفظ و نگهداری کند.

تحریف شریعت پیشین، یکی از علل نسخ
یکی از جهات احتیاج به شریعت جدید اینست که‏ مقداری از حقایق شریعت قبلی در دست مردم تحریف شده و به شکل دیگری در آمده است. در حقیقت یکی از کارهای هر پیغمبری احیا و زنده کردن‏ تعلیمات پیغمبر گذشته است یعنی قسمتی از تعلیمات هر پیغمبری همان‏ تعلیمات پیغمبر پیشین است که در طول تاریخ در دست مردم مسخ شده است، و این، تقریبا می‏شود گفت که لازمه طبیعت بشر است که در هر تعلیمی که‏ از هر معلمی می‏ گیرد، کم و زیاد می‏ کند، نقص و اضافه ایجاد می‏ کند و به‏ عبارت دیگر آن را تحریف می‏ کند. این مسئله را قرآن کریم قبول دارد، تجارب بشر هم به درستی آن شهادت می‏ دهد.
مثلا خود قرآن کریم که آمد تورات و انجیل را نسخ کرد ولی قسمتی از تعلیمات آنها را احیا و زنده‏ نمود، یعنی بعد از آنکه به دست مردم مسخ شده بود قرآن گفت نه، آنکه‏ تورات یا انجیل واقعی گفته است این نیست که در دست این مردم است، این است که من می‏ گویم، این مردم در آن دست برده اند. مثلا همین موضوع‏ ملت ابراهیم، طریقه ابراهیم که در قرآن آمده است. قریش خودشان را تابع ابراهیم حساب می‏ کردند ولی چیزی که تقریبا باقی نمانده بود، تعلیمات اصلی ابراهیم بود. عوض کرده بودند، دست برده بودند، یک‏ چیز من در آوردی شده بود.
قرآن اینطور بیان می‏ کند: «ما کان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه؛ نماز ایشان در کنار خانه خدا جز سوت کشیدن و کف زدن نبود.» (انفال/ 35) ابراهیم نماز را واجب کرده بود. نماز او واقعا عبادت بوده است. عبادت یعنی خضوع در نزد پروردگار، تسبیح و تنزیه و تحمید پروردگار. حالا اگر نماز ابراهیم از لحاظ شکل ظاهر فرقی داشته باشد با نماز ما، مهم نیست ولی مسلم نماز ابراهیم نماز بوده است یعنی آنچه که‏ در نماز هست، نوع اذکار، نوع حمدها، نوع ثناها، ستایش ها، خضوع ها، اظهار ذلت ها، تسبیح ها و تقدیس ها در آن بوده است. اینقدر در این عبادت‏ دخل و تصرف کرده بودند که در زمان نزول قرآن نماز را به شکل سوت کشیدن‏ یا کف زدن در آورده بودند.
پس یکی از کارهایی که هر پیغمبری می‏ کند احیای تعلیمات پیغمبران پیشین‏ است.
لهذا قرآن راجع به ابراهیم (ع) می‏ گوید: «ما کان ابراهیم‏ یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما؛ ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بلکه موحدی فرمانبردار بود.» (آل عمران/ 67) یهودی ها می‏ گفتند همین‏ طریقه‏ ای را که ما داریم و اسمش یهودی گری است، ابراهیم داشت. نصرانی ها می ‏گفتند طریقه ابراهیم همین است که ما الان داریم. یعنی اینکه‏ ما داریم، همان است منتها کامل شده است و نسخ کننده طریقه ابراهیم‏ است.
در آیه دیگر می ‏گوید: «شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا؛ تشریع‏ کرد برای شما دینی را که در زمان نوح به آن توصیه شده بود.» «و الذی‏ اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی؛ این دینی که برای‏ شما توصیه شده است، همانست که به نوح توصیه شده و همانست که به تو وحی شده و همانست که به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه شده است.» «ان‏ اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه؛ دین را بر پا دارید و در آن تفرقه نکنید. بر مشرکان آنچه بدان دعوتشان می کنی گران است.» (شوری/ 13) توصیه شد که همین دین را اقامه بکنید (یعنی دین همان دین است، یک راه است) تشتت پیدا نکردند مگر بعد از آنکه می‏ دانستند ولی روی هوا پرستی این تفرقه‏ ها را ایجاد کردند. یعنی این رشته‏ های مختلف را دست مردم ایجاد کرده است، اگر ساخته‏ های‏ مردم را حذف بکنید می‏ بینید تمام اینها یک دین است، یک ماهیت است، یک طریقت است.
بنابراین یکی از کارهای انبیاء احیاء اصل دین است که اصل‏ دین از آدم تا خاتم یکی است. البته فروع مختلف است. هر پیغمبری که‏ می ‏آید یکی از کارهایش پیرایش است یعنی اضافات و تحریفات بشر را مشخص می ‏کند. حالا اینجا یک سؤال پیش می ‏آید: آیا این خاصیت (تحریف‏ دین) از مختصات بشرهای قبل از خاتم انبیاء است یا بشرهای دوره ‏های بعد هم این طبیعت را دارند یعنی در دین خودشان دخل و تصرف می‏ کنند، خرافات‏ اضافه می ‏کنند؟ مسلم طبیعت بشر که عوض نشده است. بعد از پیغمبر خاتم‏ هم همینطور است. آن شعر معروف که می ‏گویند مال نظامی است و مال او نیست، می‏ گوید:
دین تو را در پی آرایشند *** در پی آرایش و پیرایشند
بس که ببستند بر او برگ و ساز *** گر تو ببینی نشناسیش باز
اگر اینطور نبود، این همه فرق از کجا پیدا شد؟ معلوم است که بدعت در دین خاتم هم امکان پذیر است، چنان که ما که شیعه هستیم و اعتقاد داریم‏ به وجود مقدس حضرت حجه بن الحسن (عج)، می‏ گوییم ایشان که می ‏آیند "یأتی بدین‏ جدید" تفسیرش اینست که آنقدر تغییرات و اضافات در اسلام پیدا شده است‏ که وقتی او می ‏آید و حقیقت دین جدش را می‏ گوید، به نظر مردم می ‏رسد که این دین غیر از دینی است که داشته ‏اند و حال اینکه اسلام حقیقی همانی است که آن حضرت‏ می ‏آورد. در اخبار و روایات آمده است که وقتی ایشان می ‏آید خانه‏ هایی و مساجدی را خراب می ‏کند، کارهایی می‏ کند که مردم فکر می ‏کنند دین جدیدی‏ آمده است.

خاتمیت از نظر اصلاح دین سابق
حال آیا از این نظر که هر پیغمبر، مصلح دین سابق هم هست، از نظر احتیاج به مصلح نه از نظر استعداد بشر برای دریافت کامل حقایق لازم از طریق وحی مسئله خاتمیت چگونه توجیه می‏شود؟ اینجا باز دو مطلب است. یک مطلب این است که در اینکه احتیاج به مصلح و اصلاح همیشه هست و در دین خاتم هم هست، بحثی نیست. خود امر به معروف و نهی از منکر اصلاح‏ است.
ائمه فرموده ‏اند: «و ان لنا فی کل خلف عدولا ینفون عنا تحریف‏ الغالین و انتحال المبطلین؛ در هر زمانی، در هر عصری افرادی هستند که‏ تحریف غلو کنندگان و نسبت های دروغ مردمی را که هدفشان خراب کردن دین‏ است اصلاح می‏ کنند.»
در اینکه احتیاج به اصلاح و مصلح هست بحثی نیست ولی‏ تفاوت در این جهت است که در زمان شرایع سابق مردم این مقدار قابلیت و استعداد را نداشته‏ اند که افرادی از میان آنها بتوانند جلوی تحریفات را بگیرند و با تحریفات مبارزه کنند. باید پیغمبری با مأموریت الهی می ‏آمد و این کار را انجام می ‏داد.
از مختصات دوره خاتمیت، قوه اصلاح و وجود مصلحین است که می ‏توانند اصلاح بکنند، علاوه بر اینکه مطابق عقیده ما شیعیان یک ذخیره اصلاحی هم وجود دارد که حضرت حجه بن الحسن است و او هم‏ احتیاجی نیست که به عنوان پیغمبر اصلاح بکند بلکه به عنوان امام. امام‏ یعنی کسی که تعلیمات و حقایق اسلامی را از طریق وراثت خوب می‏ داند یعنی‏ پیغمبر آنچه را می‏ دانسته است به امیرالمؤمنین گفته است، خالص اسلام در دست حضرت امیر بوده است و بعد از او به دست ائمه ما رسیده است. احتیاجی به وحی جدید نیست. امام همان چیزی را که از طریق وحی به پیغمبر رسیده است بیان می ‏کند.

منـابـع

مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد 1- صفحه 223-227

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد