قرآن و راه تشخیص هویت انسان
فارسی 3813 نمایش | خداوند در قرآن درباره این مسئله می فرماید: «أیحسب الانسان الن نجمع عظامه* بلی قادرین علی ان نسوی بنانه»؛ «آیا انسان گمان می کند که استخوان های او را جمع نخواهیم کرد، آری ما قادریم که حتی (خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب کنیم.» (قیامت/ 3-4)
کلمه حسبان از مصدر یحسب به معنی ظن و پندار است. اگر استخوان را به صیغه جمع آورده و فرموده «انسان گمان کرده ما استخوان هایش را جمع نمی کنیم» برای آن بود که کنایه باشد از زنده کردن همه مردگان و استفهام در این آیه توبیخی است و معنی آیه روشن است. بلی ما قادریم آن را جمع کنیم و کلمه (بنان) به معنی اطراف انگشتان و به قول بعضی خود انگشتان است و تسویه بنان صورتگری آن به همین صورتی است که می بینیم که چه اسرار عظیمی در آن نهفته است، آری هیچ ابزار کاری در عالم نیست که در عین اینکه سنگین ترین و عظیم ترین کارها را انجام می دهد ظریف ترین کار را هم انجام می دهد. اگر باسکول است قیراط نیست، اگر قیراط است باسکول نیست، اگر بلدوزر است پنس نیست و اگر پنس است بلدوزر نیست.
به خلاف انگشتان آدمی که هم بیل و کلنگ را می گیرد و کوه را می کند و هم ریزترین پیچ ساعت را جا به جا می کند و معنی آیه این است که آری ما استخوان ها را جمع می کنیم در حالی که قادریم حتی انگشتان او را به همان صورتی که در خلقت اول داشت دوباره صورتگری کنیم و اگر در بین اعضای بدن به خصوص انگشتان را ذکر کرده شاید برای این بوده که به خلقت عجیب آن که به صورت های مختلف و خصوصیات ترکیب و عدد در آمده و فواید بسیاری که به شمار نمی آید بر آن مترتب می شود، می دهد و می ستاند، قبض و بسط و سیر حرکاتی لطیف و اعمالی دقیق و صنایعی ظریف دارد که با همان ها انسان از سیر حیوانات ممتاز می شود. علاوه بر شکل های گوناگون و خطوطی که لایزال اسرارش برای انسان کشف می شود.
بعضی از مفسرین گفته اند که مراد به تسویه بنان این است که انگشتان دست ها و پاها را شی واحد کند بدون اینکه از هم جدا باشند. همانطور که دست و پای شتران را چنین کرد، آن وقت دیگر انسان نمی تواند کارهای گوناگونی را که با داشتن انگشتان انجام می دهد، انجام دهد. ولی وجه قبلی بهتر به نظر می رسد.
کلمه (حسب) در صیغه های مختلف در قرآن آمده و به معنی گمان و پنداری بی اساس است و بدان معنی است که شک انسان و مشکل او کفر ورزیدن به قیامت می باشد و بدان سبب است که نمی تواند حقیقت بازگشت به زندگی را پس از مردن و به صورت پاره های از هم جدا و استخوان های پوسیده درآمدن و با گذشت زمان صورت خاک پیدا کردن را فهم کند و هنگامی که خود را ناتوان از جمع و فراهم کردن استخوان های مردگان می بیند چنین کاری را نشدنی تصور می کند. ولی اگر پروردگار را چنان که شایسته است بشناسد، تصور او دگرگون می شود و به آخرت ایمان می آورد و این گفته پروردگارش را تصدیق می کند که: «بلی قادرین علی ان نسوی بنانه»؛ «آری، توانایی آن را داریم که انگشتان او را چنان که شایسته است بسازیم.»
و آنچه نزدیک تر به ذهن است این که تسویه در این جا به معنی آفریدن کامل است، بدان گونه که انگشتان به خلقت و کمال نخستین خود، پس از مردن و به صورت خاک بدل شدن باز گردند. یعنی این که نه تنها خداوند قادر بر این کار است بلکه می تواند بر آن گوشت بپوشاند و زندگی را به آن بازگرداند و از آنجا که انگشتان وجه تمیز دست انسان است با دقت و زیبایی خاصی ساخته شده است. مخصوصا انگشتان که نقش بزرگی را در زندگی انسان ایفا می کند. بعضی این آیه را پیشگویی از یک حقیقت علمی در نظر گرفته اند که از آن در قانون جنایی استفاده فراوانی می شود و دیگر اینکه این آیات ما را به این نکته متوجه می سازد که انسان پس از مرگ به عدم و نیستی تحول پیدا نمی کند و در آفرینش دوم یعنی رستاخیز، این ذرات را گردآوری و در کنار یکدیگر قرار می دهد و خدا داناست.
در روایتی آمده است که یکی از مشرکان عرب که در همسایگی پیامبر اکرم (ص) زندگی می کرد به نام علی ابن ابی ربیعه خدمت حضرت آمد و از روز قیامت سؤال کرد که چگونه است؟ و کی خواهد بود؟ سپس افزود: اگر آن روز را من با چشم خودم ببینم، باز تصدیق تو نمی کنم و به تو ایمان نمی آورم! آیا ممکن است خداوند این استخوان ها را جمع آوری کند؟! اینجا بود که آیات فوق نازل شد و به او پاسخ گفت، نظیر این معنی در آیات دیگر قرآن نیز به چشم می خورد از جمله در سوره یس، آیه 78. یکی از منکران معاد قطعه استخوان پوسیده ای را به دست گرفته بود و به پیغمبر می گفت: چه کسی این استخوان های پوسیده را زنده می کند؟
اما باید ببینیم که چرا روی استخوان ها تکیه شده است؟ به این خاطر است که:
اولا: دوام استخوان بیش از سایر اعضاء می باشد و لذا هنگامی که بپوسد و ذرات غبارش پراکنده گردد امید بازگشت آن در نظر افراد سطحی کمتر است.
ثانیا: استخوان مهم ترین رکن بدن انسان می باشد، چرا که ستون های بدن را استخوان ها تشکیل می دهند و در بدن انسان از عجایب خلقت خداوند محسوب می شود.
«بنان» در لغت هم به معنی انگشتان آمده و هم به معنی سر انگشتان و در هر دو صورت اشاره به این نکته است که نه تنها خداوند استخوان ها را جمع آوری می کند و به حال اول باز می گرداند بلکه استخوان های کوچک و ظریف و دقیق انگشتان را همه در سر جای خود قرار می دهد و از آن بالاتر خداوند حتی سر انگشتان او را به طور موزون به صورت نخست باز می گرداند.
به هر حال از نکاتی که از این آیه، می توان اشاره به آن باشد کشف مهمی است که در عصر ما نسبت به خطوط سر انگشتان شده است، زیرا این معنی مسلم شده که این خطوط معرف شخص او می باشد. و از هر امضایی اطمینان بخش تر و دقیق تر می باشد. امضایی که هیچ کس نمی تواند او را جعل کند. به همین دلیل در عصر ما مسئله انگشت نگاری به صورت علمی در آمده است و تناسب این معنی با مسئله قیامت این است که در دنیا نیز در دادگاه ها بهره می گیرند و در آخرت هم در دادگاه بزرگ عدل الهی از آن استفاده می شود.
نتیجه اینکه هدف اصلی قرآن این نیست که با انسان های خردمند از مشکلات جهان آفرینش و حقایق علمی گفتگو نماید بلکه آن کتابی است که هدایت و ارشاد مردم را در شئون زندگی دینی و دنیوی آنان به عهده دارد. ولی خوشبختانه آیات قرآن تعبیرات دقیق و اشارات رمزی به حقایق زیادی در مسائل طبیعی، طبی، جفرافیایی نموده است که اینها هم خود دلیلی بر اعجاز قرآن و وحی الهی می باشد.
علاوه بر آن قرآن معجزه جاویدانی است که در تمام اعصار، دانشمندان جهان به فراخور دانش و اطلاعات خود از آن بهره مند شوند و بهره رسانی و نور افشانی آن به قشری و جمعیتی و یا دوره و زمانی مخصوص نباشد و مفسرین عالی قدر که با امکانات و تجهیزات علمی کافی قرآن را مطالعه کرده و بررسی می نمایند هر روز حقایق تازه و شگفت انگیزتری از آن استخراج می نمایند. البته از کتابی که از جانب خدای نامتناهی برای هدایت بشر فرستاده شده جز این انتظار نمی رود و مانند آفتاب که دلیل و راهنمای خود می باشد حقیقت و واقعیت خود را نشان دهد.
پیامبر اسلام (ص) می فرمایند: «قرآن ظاهری زیبا و باطنی عمیق دارد، شگفتی های آن پایان ناپذیر و تازه های آن کهنه نمی شود و این حقیقت را به هر انسان بی نظری ثابت می کند که این کتاب بزرگ یعنی قرآن محال است ساخته مغز بشری باشد.»
منـابـع
سید محمد حسین طباطبایی- تفسیر المیزان جلد 20- صفحه 308
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت جلد 17- صفحه 145
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه جلد 25- صفحه 277
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها