حقیقت توکل با توجه به آیات و روایات

فارسی 1351 نمایش |

توکل یعنی انسان آنچه را از قوای جسمی و روحی که خدا به او داده است، به کار  اندازد و تمام آنها را از خدا بداند نه ازخودش، و در هر جا که به بن بست رسید، از خدا یاری بخواهد. طبعا چنین آدمی نه مغرور می شود به آنچه که خود دارد و نه مأیوس می‌شود از آنچه که خود ندارد. آنچه را که دارد، از خدا می‌داند و آنچه را ندارد، از خدا می‌خواهد. این حقیقت توکل و تفویض امر است.

مفهوم توکل در دعای امام سجاد علیه السلام
جمله‌ای از امام سید الساجدین در دعای مکارم الاخلاق است که می‌فرماید: "اللهم اجعلنی اصول بک عند الضروره واسالک عند الحاجه" خدایا! این رشد عقلی را به من عنایت کن که هنگام ضرورت، به پشتیبانی تو به دشمن حمله کنم و هنگام نیاز از تو بخواهم».

یا به عبارتی: خدایا! من می‌خواهم راکد، سست، بی حال، تنبل و بیکار نباشم، بلکه پیوسته در حال حمله باشم. حالت حمله منحصر به میدان جنگ نیست. یک تاجر نیز وقتی مشغول تجارت است؛ در واقع در حال حمله به لشکر فقر است. لشکر فقر می‌خواهد هجوم بیاورد و او را از پا در آورد، ولی او مشغول کسب و کار و تجارت می‌شود و آن را از خود دفع می‌کند. یک محصل که مشغول مطالعات و مباحثات و حضور در کلاس درس است و  بی‌خوابی ها می‌کشد و احیانا رنج سفر به مراکز علمی را تحمل می‌کند، او نیز در حال حمله است، حمله به لشکر جهل. لشکر جهل می‌خواهد  هجوم بیاورد و او را از پا درآورد، ولی او با زحمات و فعالیت شبانه روزی‌اش حمله به لشکر جهل می‌برد و او را از خود دور می‌سازد. پس مسلمان معتقد متوکل همیشه در حال حمله است و هیچ گاه عاری از کاری نیست! اما باچه نیروی حمله می‌کند؟ با نیروی الهی، چنان که در کلام امام سجاد علیه السلام دیدیم: "اللهم اجعلنی اصول بک" یعنی انسان متوکل در عین حال که کار می کند توجه دارد که این نیروی کار از او نیست؛ از خدای اوست! 

مثلا سرباز مسلمانی که در میدان جنگ با قوت بازوی تمام دست بالا می‌برد و پایین می‌اورد و شمشیر می‌زند، باید بفهمد و معتقد باشد که این نیرو، این زور بازور مال او نیست. این نفسی که می کشم. مال من نیست. این حیاتی که دارم؛ شمشیری که می‌زنم، مال من نیست. هرچه دارم او به من داده است. آنچه او داده است را به امر او، من به کار می‌اندازم و چون توجه دارم که مال خودم نیست، هرگز مغروز نمی‌شوم، ولی در عین حال چون به من وعده‌ی یاری داده است، هرجا که به بن بست رسیدم. مأیوس نشده، از او کمک می‌خواهم و مطمئنم که اگر او کمکم کند یک شمشیر من، کار هزار شمشیر را خواهد کرد و یک سرباز، جای صدها سرباز را پر می‌کند و لذا می‌گویم: "اللهم اجعلنی اصول بک" خدایا چنانم کن که با نیروی تو به دشمن حمله ببرم.

ما غالبا حمله می‌کنیم ولی یا به خود متکی هستیم و با به دیگران، در حالی که هم خود پوچیم و هم دیگران. "و رأیت أن طلب المحتاج الی المحتاج سفه من رأیه وضله من عقله" گدا اگر به گدا اظهار حاجت کند، این نشانه‌های سفاهت رأی و گمراهی عقل اوست. منطق انسان عاقل همین است که می‌گوید: "اصول بک عند الضروره" در وقت ضرورت، به پشتیبانی تو ای خدا، به دشمن حمله می‌برم، "و اسالک عند الحاجه"، هنگام نیاز، از تو تقاضای رفع نیاز می‌کنم. آنچه به من داده‌ای، آن را به کار می‌گیرم و هرجا که واماندم، از تو مدد می‌طلبم.

اعتماد به نفس یعنی تکیه نداشتن به غیر خدا
لذا اعتماد به نفس که در روان‌شناسی از کمالات انسان محسوب می‌شود، اگر به معنای اتکای به خود باشد و حتی خدا را هم به حساب نیاورد، نظری نامعقول و ناشدنی است؛ زیرا موجودی که تمام هستی‌اش به بادی بند است؛ یعنی تا این هوا  به ریه اش داخل و خارج می‌شود، زنده است و همین که قطع شد، می‌میرد، آیا این موجود می‌تواند متکی به خودش باشد و روی پای خودش بایستد؟ معنای صحیح اعتقاد به نفس این است که انسان به انسان های دیگری که مانند خودش ضعیف هستند، تکیه نکند و در تمام شئون زندگی‌اش مستقل و خودکفا باشد و وابسته به احدی از افراد بشر نباشد؛ اما نسبت به خدا باید متکی باشد و نمی تواند نباشد. چون انسان مخلوق است و مخلوق، جوهر ذاتش اتکا به خالق است. وابستگی به دیگری اعتباری  و قراردادی است اما وابستگی و اتکا به خدا جوهری است. مخلوق ذاتا متدلی و آویخته و فانی در خالق است و لذا از افتخارات پیغمبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم که شحص اول عالم امکان است- تدلی (که در آمیختن به حق) است. "ثم دنا فتدلی" (نجم/8). درشب معراج آن قدر در مراتب قرب پیش رفت تا متدلی و فانی در حق شد. نا آویختگی، یعنی یافتن این واقعیت که خود هیچ است و وابسته‌ی به خالق است و جز وابستگی چیزی ندارد و هر مخلوقی چنین است. انسان باید به این باور برسد که از خود چیزی ندارد، آنچه دارد از خدا دارد و آنچه را ازخدا دارد موظف است به کار گیرد چون بیکاری، او را نزد خدا مبغوض و منقور می‌کند. خداوند می‌فرماید: همان را که به تو داده ام، به کار بیفکن و هیچگاه مأیوس مباش، هرجا که که نیازی شد، به تو مدد خواهم رساند.

ألیس الله بکاف عبده (زمر/آیه 36) آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست...؟

و لله خزائن  السماوات والارض؛ (منافقون /7) گنجینه‌های آسمان‌ها و زمین فقط متعلق به خداست.

نطق، به ناطق چه نسبتی دارد؟ می‌فرماید: هرچه دارید از بالا به شما می‌رسد: "و فی السماء رزقکم و ما توعدون* فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما أنکم تنطقون" (ذاریات/23-22)

آن وقتی که ناطق دارد صحبت می‌کند، آیا نطقش اصالت دارد، نه، اصالت از آن ناطق است و نطق، فانی در ناطق است و مندرک (فانی ، نابود) در اوست که اگر ناطق سکوت کند نطقی در کار نیست، پس خود نطق اصالتی ندارد و متکی به ناطق است؛ یعنی تمام حقیقتش اتکا به ناطق است و اگر ناطق دم فرو بندد، نطقی وجود ندارد. تمام عالم نسبت به خدا چنین است، عالم کلمه الله است و نسبت به او، نسبت فنا و اندکاک است، نسبت فانی به باقی است.  پس اعتماد به نفس، به این معنا که از خدا هم بی نیاز باشد، سخنی بی معنا و اصلا نامعقول و موهوم است؛ اما اعتقاد به نفس به این معنا که به دیگران تکیه نکند، درست است و نشانه‌ی شرف و کرامت است. وابستگی به دیگران ذلت است و وابستگی به خدا عزت. چه زیبا فرموده است مولای ما امام امیرالمومنین علیه السلام: "کفی بی عزا ان اکون لک عبدا وکفی بی فخرا ان تکون لی ربا" «ای خدا، این عزت و شرف برای من بس که بنده‌ی تو باشم و این افتخار برای من بس که تو مولا و رب من باشی».

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره انفال - از صفحه 67 تا 70

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها