شریعت گریزی صوفیان و عرفا، نه از روی غفلت و تغافل، بلکه بر اساس پاره ای الزامات فکری و مکتبی رخ داده است و همین امر تیغ تیز نقد را متوجه آنان ساخته و می سازد و مبنای هرگونه مشروعیت آن ها را می لرزاند. زیرا اگر پژوهشگر امروزی بتواند در برابر نقدهای متعدد منتقدان زاهدان و عابدان اولیه، با ارائه دلایل متعدد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی دینی از کناره گیری و انزوای آن ها دفاع کند، ولی در مراحل بعدی که تصوف گسترش یافت و در اثنای آن پاره ای اصول غیر اسلامی وارد شد و ماجراهایی پدید آمد که نه تنها هیچ گونه مستند شرعی نداشت، بلکه آشکارا در مقابل شریعت الاهی قد علم کرد و مفاهیم و اصول آن را سطحی و بی معنا پنداشت و …. هیچ گونه دفاعی ندارد.
حال باید پرسید علت اصلی این امر چه بود؟ به نظر می آید علت این امر تحول عرفان و تصوف از روشی برای عبادت به روشی برای معرفت بود. بدیهی است که عبادت، امری متعبدانه و مبتنی بر تقید و پیروی است و می توان به فرامین موجود در کتاب و سنت نیز برای ادای هر چه بهتر آن بسنده کرد. اما آن چه معرفت و تلاش برای شناخت و تفسیر ماجراهای جاری در هستی نامیده می شود، امری است که نه تنها به این حدود بسنده نمی کند، بلکه یا آنها را به کناری می نهد یا آنها را تاویل و تفسیر می کند یا با تزریق آموزه های بیگانه از این منابع به آنها، می کوشد به مرام دل خود برسد. بنابراین می توان شریعت گریزی را جلوه ای دانست که در زیرساخت خود دارای مبانی و ارکان مشخصی است که از آن جمله می توان به امور ذیل اشاره کرد.
در بیان علل و عوامل پیدایش عرفان و تصوف در اسلام، از علم گریزی صوفیان به عنوان یکی از مهمترین علل این امر یاد می شود. با این حال اگرچه این موضوع در ظاهر، منطقی و موجه جلوه می کرد، به عنوان یک اجتهاد بشری، ایمن از خطا و اشتباه یا حتی آفت و آسیب نبود. چون اگرچه بی توجهی به جار و جنجال های علمی و قیل و قال های کلامی یا نابسندگی علم فقه برای رساندن افراد به آرامش معنوی چندان مهم نباشد، بی گمان فروگذاشتن این علوم و بی خبری از اصول و قواعد آنها، که تا حد زیادی می تواند فرد را در امور ظاهری و حتی فکری یاری دهد، آرامش زا و یقین آور نیست. با این حال صوفیان کم کم در پی بی توجهی به این علوم، زمینه حضور کمرنگ یا حتی غیبت این علوم را در مراکز خود فراهم ساختند و در نتیجه تسلط نسل های بعدی خود را به این علوم منتفی ساختند. همین امر ضمن بی اعتبار کردن آموزه های آنان از لحاظ علمی، زمینه قوت بخشیدن به جنبه های کشفی و ذوقی را مهیا ساخت و به این ترتیب استنباط های درونی و ذوقیات شخصی یک شخص یا مسلک جای بسیاری از مسلمات علمی را گرفت و به این ترتیب امکان بازشناسی خرافات و اباطیل از حقایق و معارف قطعی دین در میان آنها از بین رفت و حتی زمینه ورود بی پروای افکار غیر دینی به حوزه تعالیم آنها را میسر ساخت.
در مسیر تکامل و گسترش آموزه های صوفیانه، حوادث و رخدادهایی نیز در جامعه علمی، سیاسی، فرهنگی و دینی دنیای اسلامی رخ داد که به نوبه خود بر مشرب صوفیان نیز موثر بود. گسترش قلمرو اسلامی که از مدت ها پیش آغاز شده بود، شهروندان متعددی را در کنار هم نشانده بود که پاره ای از آنها به آیین اسلام مشرف شده بودند و دسته ای دیگر بر همان مسلک اجدادی خود سیر می کردند. با این حال بر اساس قوانین اسلامی در مورد این گونه افراد در جامعه، آنها در کنار سایر افراد زندگی می کردند. از این گذشته افکار و اندیشه های فلسفی و اعتقادی این افراد و سایر تمدنهای دیگر نظیر هند و یونان نیز به قلمرو مسلمانان راه یافته بود و حتی به طور رسمی مورد مطالعه، ترجمه و شرح و تفسیر قرار می گرفت. ویژگی این آثار، بر خلاف اشعار، ضرب المثل ها و داستان هایی که قبلا نیز در میان مردم انتشار می یافت، نظم و انضباط روشمند و از آن مهمتر توجه خاص آن ها به بحث درباره هستی و امور آن بود. این امر ضمن تأثیر بر اقشار مختلفی از مردم، صوفیان را نیز دربرگرفت و با تزریق پیدا و پنهان مفاهیم و مصطلحات متعدد به آموزه های آنها، زمینه تحول مبنایی در دستگاه ساده زاهدانه صرفا مبتنی بر عبادت ورزی را فراهم کرد.
از این جا بود که کم کم تصوف فلسفی پدیدار شد و صوفیان این بار با ادبیات نوینی به شرح و بیان تعالیم خود پرداختند و اتفاقا از همین جا به بعد میزان وفاداری آنها به سنت های اولیه خود کم شد و مسیر نفوذ و حضور افکار غیر دینی و شرعی را در میان آموزه های خویش فراهم ساختند. ذکر این نکته خالی از فایده نیست که بسیاری از آن چه خاورشناسان درباره تاثیر و نفوذ عقاید غیر اسلامی در پیدایش تصوف و عرفان اسلامی می گویند، در همین برهه رخ داده است. همچنین اسم عارف نیز کم کم به جای زاهد و عابد نشست و نشان داد که مکتب تمام عیاری است که در کنار فلسفه و کلام، حتی به چند و چون هم می پردازد!
ذوق خروشان و عاطفه سرکش دسته ای از صوفیان و عرفا گاه آنان را به صورت مستقیم در مواجهه شریعت قرار می داد و حتی تا حد کفر و زندقه پیش می برد. ناگزیر باید برای حفظ ظاهر و مشروعیت نیز راه چاره ای می یافتند و برای این کار بهترین راه را در توسل به تاویل دیدند. با آن که صوفیان بنیانگذاران تاویل در اسلام نیستند، اما با انتشار تصوف، صوفیه که با تکفیر مسلمانان روبرو شد، برای دفاع از خود به تاویل و تفسیر آیات مطابق طریقه و روش خود پرداختند؛ بدین سان که به جای معانی ظاهری آیات، معانی باطنی قایل شدند و این امر باعث ایجاد علمی به نام "مستنبطات" شد و سراج در کتاب اللمع آن را چنین بیان می کند: «مستنبطات عبارت است از آن چه اهل فهم از محققان، از ظاهر و باطن کتاب خدای، عز و جل، استنباط کرده اند، همچنین از ظاهر و باطن اعمال و اقوال رسول خدا (ص) دریافته و خود در باطن و ظاهر به آنها عمل کرده اند. چون به آن چه آموخته اند عمل کردند، پروردگار عالم، علم آن چه را که نیاموخته اند، به ایشان عنایت خواهد کرد و آن علم اشارت است و علمی است که چون خدا پرده از دل اصفیای خود برگرفت، بدان از معانی و لطایف اسرار مکنون و غرایب علوم و حکمت های طرفه که در معانی قرآن و اخبار رسول خدا آمده است آگاه شوند.»
در واقع صوفیه مانند بسیاری از فرق و طوایف دیگر هرجا ظواهر و نصوص شریعت را با عقاید مقبول خویش معارض یا مباین می دیده اند، دست به تاویل آن نصوص می زده اند. این تاویل در حقیقت عبارت است از تفسیر باطنی. به این ترتیب زمینه های مناسبی برای دفاع از کجروی های احتمالی، التقاط های ناروا و تزریق معانی نابجا به شریعت فراهم آمد. قول به حلول، اتحاد، وحدت وجود و مقولاتی مانند اینها، قطعا جایی در تعالیم معمول اسلامی ندارد؛ از این رو اگر آنان بر اساس روش مورد استفاده خود به تاویل آیات و احادیث بپردازند، باید دید که کجاها را قربانی این اثبات می کنند و چه اصولی را به نام کشف و ذوق و وصل و مناسکی مانند این ها را در دین خدا تأسیس و ایجاد می کنند.
از این گذشته اعتقاد به اولیا و تلقی ربانی بودن از آنها به عنوان افرادی که مورد عنایت خاص خدا هستند، موجب شود تا تصوری شبیه "فراسوی نیک و بد" در مورد آنها فراگیر شود. به این عنوان که این افراد فراتر از آنند که گناه کنند یا شریف تر از آنند که علمای ظاهری یا قشری نگر و گرفتار شدگان مسائل دنیوی بتوانند در مورد حقیقت عمل آنها نظر دهد. شاید این عقیده از اینجا سرچشمه بگیرد که صوفیه در شریعت معتقد به ظاهر و باطنند. بدین طریق که ظاهر شریعت، یعنی دین، ویژه عامه است و باطن آن یعنی تصوف از آن اولیا است. البته نه خطاهای صوفیان به همین مقدار محدود می شود و نه استدلال آنان برای عدم تقید به ظواهر شرعی در این محدوده به پایان می رسد. اما به هر حال بیش از این، مجال بحث در این باره نیست و فقط به طور خلاصه به اجمالی از آن چه ابن جوزی درباره اهل اباحه آورده است اشاره می شود. به گفته ابن جوزی اصل اساسی شبهات آنها این است که وقتی آنان در صدد بررسی مذاهب مختلف مورد اعتماد مردم برآمدند، شیطان مساله را بر آنان پیچیده ساخت و به آنها نمایاند که شبهه موجود ناشی از تعارض دلایل است، تشخیص درست و غلط آنها نیز دشوار است و هدف واقعی والاتر از آن است که با علم به دست آید، بلکه کسب آن روزی و رزقی است که به بنده خدا ارزانی می شود و چنین نیست که از راه طلب حاصل شود. شبهات آنها نیز به طور خلاصه عبارتند از:
1- تعدادی بر این باور بودند که اگر امور از ازل مقدر است و گروهی سعادتمند و گروهی دیگر شقی و اهل عذابند، از سوی دیگر اهل سعادت شقی نمی شوند و اهل شقات، سعادتمند نمی گردند، همچنین اعمال ذاتا مورد طلب نیستند، بلکه برای جلب سعادت و دفع شقاوت است؛ از این رو دلیلی برای خسته کردن نفس در انجام عمل یا بازداشتن آن از لذت وجود ندارد؛ چون امر مقدر لا محاله واقع می شود.
2- عده ای گفتند خداوند از اعمال ما بی نیاز است و از آنها (اعمال) خواه معصیت یا عبادت، متاثر نمی شود؛ از این رو نیازی نیست که خود را بی دلیل در امور بی فایده خسته کنیم.
3- دسته ای معتقد بودند ثابت شده است که رحمت الاهی بسی گسترده و بی حد و حصر است و به ما هم می رسد؛ بنابراین دلیلی برای حرمان نفوس خود از خواسته های آن نمی بینیم.
4- عده ای دیگر مدتی به ریاضت نفس پرداختند، ولی چون ایجاد صفا و نور در جان خود را سخت دیدند، گفتند: چرا خود را در امری به زحمت بیندازیم که حصول آن دشوار و دست نیافتنی است؛ از این رو اعمال و عبادات را کنار گذاشتند.
5- عده ای دیگر مدتی به ریاضت نفس پرداختند و گمان کردند که به مرحله "تجوهر" رسیده اند؛ در نتیجه گفتند: دیگر به اعمال خود توجهی نداریم، چون اوامر و نواهی، رسوم و مناسک عوام است و اگر آنان نیز به حد تجوهر می رسیدند، این اعمال از آن ها هم ساقط می شد.
6- گروهی دیگر در ریاضت راه مبالغه را در پیش گرفتند و چیزهایی شبیه کرامات یا رویاهای صادقانه دیدند یا بر اثر اندیشه و خلوت، کلمات و عبارات لطیفی بر زبان آن ها جاری شد؛ در نتیجه گمان کردند که به مقصود رسیده اند و کسی که به وصال برسد، دیگر نیازی به سلوک ندارد و …
علاوه بر این، آفات و آسیب های متعدد دیگری نیز در بستر عرفان پدید آمد. این گونه کارهای عرفا یا نتایج عرفان پردازی افراطی چندان هم آزاد و بی انتقاد نبود، بلکه از همان روزگاران اولیه مورد انتقاد علما، فقها و حتی عرفای معتدل قرار گرفت؛ از آن جمله ابوالقاسم قشیری در کتاب خود به نام "رساله قشیریه" به نقد این مسلک می پردازد و به عنوان نمونه در همان آغاز کتاب می گوید: «بدانید رحمکم الله که خداوندان حقیقت از این طایفه پیشتر برفتند و اندر زمانه ما از آن طایفه نماند، مگر اثر ایشان … و اندر طریقت فترت پیدا آمد لا بلکه یکسره مندرس گشت به حقیقت و پیران کی این طریقت را دانستند، برفتند و اندکی اند برنایان که به سیرت و طریقت ایشان اقتدا کنند. ورع برفت و بساط او برنوشته آمد و طمع اندر دل ها قوی شد و بیخ فرو برد و حرمت شریعت از دل ها بیرون شد و ناباکی اندر دین قوی ترین سببی دانند و دست بداشتند تمیز کردن میان حلال و حرام. ترک حرمت و بی حشمتی دین خویش کردند و آسان فراز گرفتند گزاردن عبادتها و نماز و روزه را خوار فراز گرفتند … و همه میل گرفتند به حاصل کردن شهوت ها و … و بسنده نکردند و اشارت کردند به برترین حقایق و احوال و دعوی کردند که ایشان از حد بزرگی برگذشتند و به حقیقت وصال رسیدند و ایشان قائمند به حق و …»
اگرچه ظاهر این سخن بیانگر وضعیتی ناراحت کننده است، ولی نشان می دهد که اساس رساله قشیریه برای نقد این رویکردها و دفاع از حقیقت تصوف اسلامی است. امام محمد غزالی نیز در آثار مختلف خود با نقد این گونه افکار و رویکردها، مدعیان تصوف را بر نه دسته تقسیم می کند و به نقد و ارزیابی افکار و عملکرد آن ها در تصوف و نحوه تعامل آن ها با مناسک دینی می پردازد. علاوه بر این بایزید بسطامی نیز به یکی از همنشینان خود می گوید: «برخیز پیش آن فرد برویم که خود را با سمت ولایت مشهور کرده است؛ (البته او مردی مشهور به زهد و پارسایی بود.) رفیق بایزید می گوید پیش او رفتیم. وقتی از منزلش خارج شد و به مسجد آمد، آب دهانش را به طرف قبله انداخت. بایزید برگشت و به او سلام نکرد و گفت که او به یکی از آداب پیامبر (ص) بی توجهی کرد، چگونه ممکن است نسبت به آن چه ادعا می کند امین باشد.»
همچنین می گوید: «اگر دیدید که یک فرد کراماتی دارد که می تواند در هوا بپرد، فریفته نشوید تا ببینید وضعیت او هنگام مواجهه با امر و نهی و حفظ حدوث و آداب شریعت چگونه است.»
سهل تستری نیز می گوید: «اصول طریقه ما هفت مورد است: تمسک به کتاب خدای تعالی، اقتدا به سنت پیامبر (ص)، خوردن حلال، خودداری از آزردن دیگران، دوری از گناهان، توبه و ادای حقوق.» جنید هم می گوید: «همه راه ها بر خلق بسته است جز طریق کسی که دنباله رو پیامبر (ص) باشد، از سنتش پیروی کند و به راه او پایبند باشد که اگر چنین کند، راه همه خیر و خوبی ها بر او باز است.» باز هم گفته است: «کسی که قرآن را حفظ نکند و حدیث ننویسد، در این راه (تصوف) مورد تبعیت قرار نمی گیرد؛ زیرا کار ما مقید به کتاب و سنت است.» غزالی هم در این باره می گوید: «باید دانست که سالک راه خدای تعالی اندک و مدعیان آن فراوانند و ما می کوشیم علامت او را به تو معرفی کنیم. سالک کسی است که همه افعال اختیاری او مطابق با میزان شرع و محدود به حد و مرز آن باشد … زیرا سلوک در این راه تنها پس از آراسته شدن به تمامی مکارم شرعی امکان پذیر است و کسی در این راه به وصال می رسد که بر تمامی نوافل مواظبت داشته باشد. دیگر وضعیت کسی که در ادای واجبات اهمال می کند، مشخص است…. و اگر سئوال شود که آیا مرتبه سالک به جایی می رسد که پاره ای از وظایف شرعی از او ساقط می شود یا انجام بعضی از محظورات ضرری به او نمی رساند، همچنان که در مورد پاره ای از مشایخ این سهل انگاری نقل شده است؟ در جواب می گویم: باید دانست که این مساله عین غرور است و محققان (این علم) گفته اند: اگر دیدی که انسانی در هوا پرواز می کند و بر روی آب راه می رود، ولی کاری خلاف امر شرع انجام می دهد، باید دانست که او شیطان است و این نظر درستی است.»
ابوالحسن شاذلی هم در این باره می گوید: «هرگاه کشف عرفانی تو با کتاب و سنت تعارض یافت، به کتاب و سنت تمسک کن و کشف را رها کن و به نفس خود بگو: خداوند تعالی ثبات قدم من را در کتاب و سنت تضمین فرموده است؛ ولی این تضمین را در مورد کشف، الهام و مشاهده نداده است، مگر بعد از عرضه آن ها بر کتاب و سنت.»
در عصر جدید نیز رینیه گنو (که از مسیحیت به دین اسلام درآمد و نام خود را عبدالواحد یحیی نهاد) در این باره می گوید: «بعضی از افرادی که می پندارند جزء صوفیه هستند یا ضرورت شریعت را انکار می کنند یا در انجام آن اهمال به خرج می دهند…. شریعت و حقیقت چنان با هم در ارتباطند که انگار دو مظهر از یک شیء واحد هستند: یکی خارجی و دیگری داخلی است یا یکی ظاهر و دیگری باطن است؛ از این رو جماعت هایی که در حال حاضر در غرب دیده می شوند و مدعی سلوک بر طریق صوفیه هستند و با این حال بر هیچ شریعت الاهیی اتکا ندارند، جز خدعه و نیرنگ چیز دیگری نیست و بدیهی است که این جماعت ها از دیدگاه صوفیه حقیقی، هیچ چیزی نیستند. کسانی که می خواهند بر طریق صوفیان سلوک کنند، اگر به طور کامل به شریعت التزام نداشته باشند، حتی به اولین مراحل طریق هم نایل نمی شوند.»