نخستین اصلاحگران اعتقاد راسخ داشتند که کلیسای قرون وسطی به خاطر عدول از کتاب مقدس از یک سو، و افزوده های بشری به کتاب مقدس از سوی دیگر، به فساد گراییده و تعالیم آن دچار تحریف شده است. دیدگاه های اولیه لوتر درباره ماهیت کلیسا نشان دهنده تأکید او بر «کلام خدا» است: «کلام خدا» پیروزمندانه به پیش می رود. کلیسا همان جاست که کلام خدا در آن پیروز گشته و موجب اطاعت حقیقی از خدا شده است: «اکنون، هرجا دیدید یا شنیدید که کلام خدا موعظه کرده، بدان باور دارند، به آن اعتراف و بر اساس آن عمل می کنند، تردید نکنید که قدیسان حقیقی مسیحی همان جا هستند؛ هر چند بسیار اندک باشند، زیرا کلام خدا "بی ثمر نمی ماند" (اشعیا 55:11)، بلکه دست کم یک چهارم یا بخشی از منطقه را تصاحب خواهد کرد. حتی اگر غیر از این نیز هیچ علامتی نباشد، همین ثابت می کند که قدیسان مسیحی باید وجود داشته باشند؛ زیرا کلام خدا ممکن نیست بدون قوم خدا باشد، و در مقابل، قوم خدا نیز ممکن نیست بدون کلام خدا باشد. زیرا اگر قوم خدا نباشد چه کسی کلام خدا را موعظه کند یا چه کسی بدان گوش فرا دهد؟ اگر کلام خدا نباشد، قوم خدا به چه چیزی ایمان آورد؟»
بنابراین، برای اطمینان از وجود این کلیسا نیازی به سازمان اسقفی نیست، در حالی که تبلیغ بشارت برای هویت آن کلیسا امری ضروری است. «هر جا که کلام باشد، ایمان هست و هر جا که ایمان باشد کلیسای حقیقی هست» و این موعظه کلام خداست که کلیسای مشهود را به وجود آورده است. هیچ گروه بشری نمی تواند ادعا کند که «کلیسای خدا است، مگر آن که اساس کارش همین بشارت باشد.»
برداشت کارکردی لوتر از کلیسا
این برداشت از کلیسا، برداشتی کارکردی است نه تاریخی. مشروعیت کلیسا یا متولیان آن نه به خاطر پیوستگی تاریخی با کلیسای رسولان، بلکه به سبب پیوستگی الهیاتی است. آنچه اهمیت دارد آن است که همان بشارت همانند رسولان، تبلیغ و موعظه شود، نه این که شخص عضو نهادی باشد که به لحاظ تاریخی ریشه در آن داشته باشد. فیلیپ ملانشتون، همکار لوتر در ویتنبرگ، معتقد به برداشتی شبیه به همین بود. او اصولا به کلیسا بر حسب کارکرد آن در اجرای روش فیض معتقد بود. لوتر فهم جدیدی از نقش افراد مسیحی را مطرح کرد که مشابه این دیدگاه درباره ماهیت کلیسا بود. کلیسای کاتولیک در قرون وسطی معتقد به تفاوتی مطلق و تمام عیار میان کشیشان و مردم عادی بود، اما لوتر بر این مطلب تأکید می ورزید که تفاوت مذکور، تفاوتی کارکردی است نه وجودی. همه مسیحیان به خاطر فضیلت تعمید، ایمان و بشارت کشیش هستند. معمولا از این آموزه به «کشیش بودن همه مؤمنان» یاد می شود. تفاوت میان آنها تنها در یک مورد و آن، تفاوت در «رتبه»، «کارکرد» و «عمل» یا «مسئولیتی» است که به آنها سپرده شده است.
کشیشان را باید «منصب دارانی» دانست که امتیازات و کارکردهای آنها تا زمانی ادامه خواهد یافت که نصب کنندگان یا انتخاب کنندگانشان، از آنها راضی باشند. از این رو، لوتر کاملا آگاه بود که جایگاه کشیشان هنگامی که مرخص یا برکنار می شوند، همان جایگاه مردم عادی خواهد بود.این یک بدعت و دروغ است که پاپ، اسقف، کشیشان و راهبان «طبقه معنوی» نامیده شوند و پادشاهان، اشراف، پیشه وران و کشاورزان «طبقه غیر دینی». این اندیشه ای خود ساخته است و هیچ کس نباید به خاطر آن به خود بیمی راه دهد. زیرا همه مسیحیان حقیقتا وابسته به طبقه معنوی هستند و تفاوتی میان آنها نیست جز در منصب و شغل. همگی ما یک تعمید، یک بشارت و یک ایمان داریم و همگی مسیحیانی مشابه یکدیگر هستیم؛ زیرا تعمید، بشارت و ایمان، به تنهایی ما را معنوی و قومی مسیحی می سازد... همه ما به خاطر تعمید، کشیشان منصوب هستیم؛ همان گونه که پطرس قدیس می گوید: «شما برگزیدگان خدا، و کاهنانی هستید که به پادشاهی رسیده اید.» (رساله اول پطرس 2:9) از این رو، آن که در رتبه کشیشی است، تنها یک منصب دار است.
او تا زمانی تفوق دارد که در آن منصب است، اما هنگامی که برکنار شد، رعیت یا شهروندی همانند دیگران است... از این مطلب چنین بر می آید که هیچ تفاوت اساسی و حقیقی میان مردم عادی و کشیشان و پادشاهان و اسقف ها، و میان مقامات روحانی و مقامات عرفی وجود ندارد مگر در منصب و عمل آنها. آنان تفاوتی در جایگاه و منزلتشان ندارند؛ همه از طبقه معنوی هستند و همه به راستی، کشیش و اسقف و پاپ هستند؛ هر چند که هر کدام کار خاص خود را انجام می دهند. بینش لوتر درباره کلیسا برخوردار از فضیلت عظیم سادگی و بی پیرایگی بود. ولی سادگی و بی پیرایگی در بسیاری از اوقات، هم طراز با ناکارآمدی است. هم زمان با آشکار شدن روز افزون عدم امکان توافق میان لوتر و تسوینگلی درباره ماهیت بشارت (که اختلاف آنها بر سر آیین عشای ربانی گواه بر آن است)، اعتبار بینش لوتر درباره کلیسا نیز آسیب دید. مشکلات لوتر تا حدی به خاطر رویارویی با طرفداران نهضت اصلاح گرایی بنیادستیز بود.
توجه به معانی ضمنی واژه «نهضت اصلاح دینی» امر مهمی است. از دیدگاه اصلاحگران اقتدارگرا، مانند لوتر و کالون، رسالت نهضت اصلاح دینی، اصلاح کلیسایی است که در نتیجه تحولات قرون وسطی به فساد کشیده شده و شکل خود را از دست داده است. اساس این برنامه، پیش فرضی اساسی است که باید به دقت به آن توجه کرد. اصلاح کلیسا مستلزم این پیش فرض است که هم اکنون کلیسایی وجود دارد. برای لوتر و کالون روشن بود که کلیسای قرون وسطی در واقع یک کلیسای مسیحی بوده، اما اشکالش این بود که راه خود را گم کرده و نیازمند اصلاح است.اما بنیادستیزان با این پیش فرض موافق نبودند. به عقیده آنها دیگر کلیسایی وجود ندارد. از دیدگاه بنیادستیزانی چون سباستین فرانک، کلیسای رسولان به سبب برقرار کردن پیوندهایی نزدیک با دولت (که سابقه آن به تغییر آیین دادن امپراتور کنستانتین برمی گردد) کاملا آسیب دید و جنگ قدرت و جاه طلبی افراد، نهاد کلیسا را به فساد کشانید.
از این رو، فرانک می نویسد: «من بر خلاف همه اساتید، معتقدم که همه اشیاء ظاهری که در کلیسای رسولان مورد استفاده قرار می گرفتند، منسوخ شده اند و هیچ کدام از آنها نباید ترمیم یا بازسازی شود؛ حتی اگر خارج از قلمرو مجاز یا وظیفه خود رفته و کوشیده باشند تا آیین های انحرافی را احیا کنند. زیرا کلیسا در میان کافران تا پایان دنیا پراکنده خواهد ماند. در واقع، ضد مسیح (دجال) و کلیسای او، تنها به هنگام آمدن مسیح شکست خورده، پراکنده خواهند شد؛ همان مسیح که در ملکوت او، اسرائیل (که در چهار گوشه عالم گسترش یافته) حضور به هم خواهد رساند. اعمال کسانی که این را درک می کردند به عنوان بدعت ها و یاوه سرایی های کفرآمیز تلقی و باطل شد و در عوض، جایگاه برتر به احمقانی چون امبروز، آگوستین، جروم و گریگوری داده شد که هیچ کدام نه مسیح را می شناختند و نه فرستاده خدا برای آموزش بودند. آنها همگی فرستادگان ضد مسیح بودند و خواهند بود.»
وحدت نظر بنیادستیزان درباره کلیسا
بیشتر بنیادستیزان، همان گونه که همگی اصل «فقط کتاب مقدس» را پذیرفتند، در دیدگاه های خود درباره کلیسای رسمی نیز دارای وحدت نظر بودند. کلیسای حقیقی در آسمان بود، اما بدیل های رسمی آن بر روی زمین قرار داشتند. بنابراین، آشکار خواهد شد که بنیادستیزان در شرایطی نبودند که از «اصلاح» کلیسا سخن به میان آورند. اگر کلیسا دیگر وجود ندارد، در این صورت احیا لازم است نه اصلاح. لوتر با اصلاح کلیسای قرون وسطی تنها جلوه بیرونی نهاد فاسدی را تغییر داد که به هیچ روی، حق ندارد خود را کلیسای مسیحی بداند. همان گونه که منو سیمونز در رساله اعتراض آمیز مسیحیان ستم کشیده (1522) اصرار می ورزید که: «خورشید سالهاست که دیگر فروغی نداشته است.... اما در این واپسین روزها، خدای بزرگ و مهربان از خزانه سرشار عشق خود بار دیگر پنجره های آسمان را گشوده و به شبنم های کلام آسمانی خود اجازه داده است تا فرو ریزند، تا زمین بار دیگر، همانند گذشته های دور، شاخه ها و نهال های سبز پرهیزکاری را که برای خداوند شکوفا می شوند و نام بزرگ و زیبای او را ستایش می کنند، به عمل آورد. کلام مقدس و آیین های خداوند بار دیگر از میان خاکسترها سر بر می آورد.»
بدین ترتیب، آشکار خواهد بود که دیدگاه بنیادستیزان در باب کلیسا به دیدگاه دوناتیان بسیار نزدیکتر است تا به دیدگاه آگوستین. از دیدگاه منو سیمونز، کلیسا همان جامعه قدیسان و مجموعه پاکی است که گناه به هیچ وجه آن را آلوده نمی کند. کلیسای حقیقی بر خلاف کلیساهای دروغین، که مورد پذیرش دولت قرار گرفته و از مزایای آن بهره مند می شوند، کاملا پاک و بهره مند از حیات تازه ای است. آنها هم اکنون جماعت های حقیقی مسیح هستند که به راستی ایمان آورده اند؛ همان ها که از نزد خدا پدید آمده اند و از ذهنی برخوردارند که با عمل روح القدس از طریق شنیدن کلام الهی، از نو شکوفا شده و فرزندان خدا گشته اند، به اطاعت او درآمده، بدون هیچ گونه ملامتی، بر اساس احکام مقدس او زندگی می کنند و در تمامی عمر یا از لحظه فراخوانی، مطابق اراده مقدس او به سر می برند.
رهبران کلیسای بنیادستیز به موضوع انضباط و مقررات کلیسا اهمیت فراوانی می دهند. انضباط همان ابزاری است که با استفاده از آن می توان پاکی اعتقادی و اخلاقی را در کلیسا تقویت کرد. «طرد» وسیله خوبی برای تضمین پاکی کلیسا و حذف کسانی است که ممکن است جماعت مسیحی را بر سر این موضوع به انحراف بکشانند یا بدنام سازند. دیدگاه بنیادستیزان درباره کلیسا بسیار یکدست بود و مشکلی جدی بر سر گروه اصلی اصلاحگران (مانند لوتر) که با کلیسا شناسی «مختلط» سر و کار داشتند، قرار داد. اصلاحگران از این دیدگاه آگوستین پیروی کردند که کلیسا در واقع، در برگیرنده هم قدیسان و هم گناهکاران است.
لوتر به ناگزیر با دو مشکل دست و پنجه نرم می کرد که با درک او از کلیسا پیوند داشتند. اگر او به جای آن که کلیسا را به شکلی نهادین رسمی تعریف کند، آن را مرکز تبلیغ و موعظه بشارت معرفی می کرد، چگونه می توانست میان دیدگاه های خود با دیدگاه های بنیادستیزان فرق نهد؟ او خود تصدیق کرده بود که: «کلیسا مقدس است حتی اگر متعصبان (اصطلاحی که لوتر آن را در مورد بنیادستیزان به کار می برد) بر آن مسلط باشند؛ و این تا زمانی است که آنها کلام و آیین های مقدس را انکار نکنند.» او با درک واقعیت های سیاسی زمانه خود و اعلام نیاز به کلیسای نهادین، به رویارویی با منتقدان بنیادستیز خود پرداخت. او درست همان گونه که با توسل به سنت به تعدیل آثار و تبعات افراطی اصل «فقط کتاب مقدس» پرداخت، دیدگاه های بالقوه افراطی خود درباره طبیعت و ماهیت کلیسای حقیقی را نیز، با تأکید بر این که کلیسا باید نهادی تاریخی قلمداد شود، تعدیل کرد.
نهاد کلیسا راهی است به سوی فیض که خداوند آن را تعیین کرده است. اما هنگامی که لوتر در مواجهه با بنیادستیزان تصریح می کرد که کلیسا حقیقتا مشهود و نهادینه است، خود را در دام این مشکل می دید که چگونه میان دیدگاه های خود با کاتولیک های مخالف فرق گذارد. او خود کاملا به این مشکل پی برده بود: «ما نیز اعتراف می کنیم که در قلمرو پاپ، چیزهای بسیاری هست که هم مسیحی است و هم نیک. در واقع، هر آنچه را که مسیحی و نیک است در آن جا باید جستجو کرد و از همان منبع نیز به دست ما رسیده است. مثلا ما اعتراف می کنیم که کتاب مقدس واقعی، تعمید حقیقی، آیین حقیقی مذبح کلیدهای حقیقی آموزش گناهان، متعصب حقیقی کشیشی، کاتشیسم حقیقی در قالب نماز خداوند، ده فرمان و اصول اعتقادی را باید در کلیسای پاپی جستجو کرد.»
بدین ترتیب، لوتر ناگزیر از ابراز این مطلب بود که «کلیسای دروغین تنها ظاهر و نمایی دارد؛ گرچه آن هم دارای منصب های مسیحی است.» به عبارت دیگر، کلیسای قرون وسطی شاید همانند کلیسای حقیقی بوده، اما در واقع چیز دیگری است.
دو مشکل لوتر
منطق حاکم بر این وضعیت رفته رفته دشوار گشته بود؛ به ویژه با توجه به این که لوتر با دو مشکل دیگر نیز مواجه بود. مشکل نخست همان بود که در نامه های پولس قدیس به قرنتیان و غلاطیان در کتاب عهد جدید از آن سخن به میان آمده است. پولس در نامه های خود به این کلیساها، آنها را متهم کرد که از بشارت فاصله گرفته اند؛ اما با این حال، آنها را کلیساهای مسیحی خطاب کرد. حال، لوتر چگونه می توانست در این موضوع، از پولس هم گام فراتر نهد؟ کلیسای روم، در بدترین شرایط چیزی شبیه کلیسای غلاطیان بود که به رغم این که درپاره ای موارد از بشارت دورمانده بود، باز هم کلیسای مسیحی محسوب می شد. مشکل دوم مشکلی بود که در یکی از ابعاد نظریه آگوستین درباره کلیسا مطرح شده بود و سابقه در مشاجرات دوناتیستی اوایل قرن پنجم داشت. دوناتیان مؤسس جنبشی انشعابی در کلیسای شمال آفریقا بودند. آنها بر این مطلب اصرار می ورزیدند که کلیسای کاتولیک آن زمان، به خاطر گرایش به مقامات روم در دوران آزار و شکنجه به فساد گراییده و تنها کسانی را می توان اعضای کلیسای حقیقی قلمداد کرد که بر سر تمامیت و یکپارچگی دینی و شخصی خود سازش نکردند. این موضوع را می توان به دیدگاه افراطی درباره کلیسا بسیار نزدیک دانست.
آگوستین در مورد کلیسای کاتولیک چنین استدلال می کرد: کلیسا باید به گونه ای شناخته شود که اعضای آن، هم گناهکارانند و هم قدیسان. در این کلیسا، افراد پاک و شریر در کنار هم زندگی می کنند و هیچ کس حق ندارد افراد شریر را از کلیسا بیرون اندازد. آگوستین کوشید تا با استفاده از مثل علف های هرز (متی 13:24ـ31) این مطلب را اثبات کند. در این مثل، صاحب مزرعه ای بامداد روزی مشاهده کرد که گندم و علف هرز (یا tare به معنی ماشک، یا کرکاس به انگلیسی قدیم) در مزرعه او با همدیگر سبز شده اند. او مایل نبود که با استفاده از ابزاری نامعلوم، علف های هرز را نابود کند؛ زیرا در این صورت، به بخشی از گندم ها نیز آسیب می رسید. راه حل او برای این مشکل آن بود که تا هنگام درو صبر کنند و آن گاه آنها را از یکدیگر جدا سازند. به عقیده آگوستین، این مثل در مورد کلیسا نیز صدق می کند. در کلیسا نیز، مانند مزرعه در این مثل، هم گندم و هم علف هرز وجود دارد؛ هم عادل و شریر. آنها تا روز داوری در کنار یکدیگر زندگی می کنند و در آن روز است که خداوند میان آنها داوری می کند و هیچ بشری نمی تواند خداوند را از داوری باز دارد. از این رو، کلیسا تا آن زمان، پذیرای افراد خوب و بد، هر دو، است. آگوستین چنین استدلال می کند که اصطلاح «کاتولیک» (که در لغت به معنای «همه» است) هنگامی که در مورد کلیسا به کار می رود، بیانگر عضویت مشترک و مختلط قدیسان و گناهکاران در آن است.
پذیرش کلیسای آگوستینی توسط لوتر
لوتر با پذیرش کلیساشناسی مبتنی بر «مجموعه مختلط»، همان راه آگوستین را دنبال کرد. اما این امر موجب بروز مشکلی جدی شد. لوتر معتقد بود که ناکامی های کلیسای قرون وسطی صلاحیت و اعتبار آن را زیر سؤال برده است. اما به عقیده بسیاری، پذیرش کلیسای آگوستینی توسط لوتر لزوما بدان معناست که کلیسای حقیقی همیشه فاسد خواهد بود؛ زیرا این کلیسا مجموعه ای مرکب از قدیسان و گناهکاران است و بر اساس نظریه آگوستین، فساد در کلیسای کاتولیک الزاما بدان معنا نیست که آن کلیسا «کلیسایی دروغین» است. در عمل، نیروی این استدلال به دلیل تأکید لوتر بر تقدم الهیات بر اخلاقیات کاهش یافت. لوتر مایل بود که انتقادهای او از اخلاقیات کلیسای قرون وسطی، در مقایسه با کاستی های الهیاتی آن در درجه دوم تلقی شود. با این حال، ملاحظات مذکور در این بخش آشکار خواهد ساخت که نهضت اصلاح گرایی اقتدارگرا در تلقی خود از کلیسا گاهی خود را با مشکلاتی رو در رو می دید. دیدگاه های کاتولیکی و افراطی درباره کلیسا از یکپارچگی و انسجام درونی برخوردار بود که دیدگاه لوتر از آن بهره ای نداشت. تنها در آثار ژان کالون می توان رویکردی مهم تر و جدی تر درباره این آموزه مهم جستجو کرد.
مسیحیت الهیات اصلاح طلبی تاریخ کلیسا مارتین لوتر باورها کاتولیک