اینکه ما میبینیم که قرآن درباره حضرت یوسف در آن تنگنایی که آن زن از او کام طلبی میکرد میگوید: «و لقد همت به و هم بها لولا ان رأی برهان ربه؛ آن زن آهنگ یوسف را کرد و یوسف هم اگر نبود که دلیل پروردگار مشهودش بود، آهنگ او را میکرد» (یوسف/ 24). یعنی او هم یک بشر بود، یک جوان بود و غریزه داشت. آن زن به طرف یوسف رفت ولی یوسف به طرف او نرفت، یوسف هم اگر نبود که داشت یک شهودی میکرد، به سوی او میرفت. یوسف به حکم اینکه باایمان بود و ایمان او یک ایمان کامل و در حد ایمان شهودی بود و بدی و زیان این کار را میدید، همان ایمانی که خدا به یوسف داده بود، مانع و نگهدارنده او از این کار بود. هر فردی از افراد ما بدون آنکه یک قوه ای به زور جلوی ما را گرفته باشد، از بعضی لغزشها و گناهها معصوم هستیم به خاطر کمال ایمانی که ما به خطر آن گناهان داریم.
مثلا خود را از بالای پشت بام یک ساختمان چهار طبقه پرت کردن یا خود را داخل آتش انداختن یک گناه است اما ما این گناه را هرگز مرتکب نمیشویم چون خطر و زیان آن برای ما ثابت و مجسم است. میدانیم دست به برق گرفتن همان و جان تسلیم کردن همان. فقط وقتی این گناه را مرتکب میشویم که از آن خطر چشم پوشیده باشیم. ولی یک بچه دست به آتش میزند. چرا؟ چون خطر این گناه آنچنان که برای ما مسجل است برای او مسجل نیست. یک نفر آدم عادل ملکه تقوا دارد و به همین جهت بسیاری از گناهان را اصلا انجام نمیدهد. همان ملکه به او در این حد عصمت میدهد.
بنابراین عصمت از گناه بستگی دارد به درجه ایمان انسان به گناه بودن آن گناه و خطر بودن آن خطر. ما گناهان را تعبدا پذیرفته ایم که گناه است یعنی میگوئیم چون اسلام گفته است شراب نخور ما نمیخوریم، گفته قمار نکن نمیکنیم. کم و بیش هم میدانیم که بد است اما آنچنان که خطر خود را در آتش انداختن بر ایمان مجسم است، خطر این گناهان برای ما مجسم نیست. اگر ما همان اندازه که به آن خطر ایمان داریم به خطر این گناهان نیز ایمان میداشتیم، ما هم از این گناهان معصوم بودیم. پس عصمت از گناه یعنی نهایت و کمال ایمان. آن کسی که میگوید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینی؛ اگر پرده هم برافتد بر یقین من افزوده نمیشود»، قطعا معصوم از گناه است. او در این سوی پرده هم پشت پرده را مجسم میبیند. یعنی مثلا او حس میکند که با یک دشنام دادن در واقع عقربی برای جان خود آفریده، و به همین دلیل چنین کاری نمیکند.
در اینکه قرآن نیز از ایمانهایی در این درجه یاد میکند شک نیست. و لهذا عصمت نسبی است یعنی مراتب و درجات دارد. معصومین نسبت به آن چیزهایی که برای ما گناه است و گاهی مرتکب میشویم و گاهی اجتناب میکنیم، معصوم هستند و هرگز گناه نمیکنند ولی آنها هم مراحل و مراتبی دارند و نیز همه مثل همدیگر نیستند. در بعضی از مراحل و مراتب آنها مثل ما هستند در این مرحله. همانطور که ما نسبت به گناهان عصمت نداریم، آنها در آن مراحل و مراتب عصمت ندارند. از آن چیزی که ما آنها را گناه میشماریم آنها معصوم هستند ولی چیزهایی برای آنها گناه است که برای ما حسنه است چون ما به آن درجه نرسیدهایم. مثلا اگر یک شاگرد کلاس پنجم یک مسئله کلاس ششم را حل کند برای او فضیلت است و جایزه دارد اما اگر همان مسئله را شاگرد کلاس نهم حل کند چیزی برایش شمرده نمیشود و ارزشی ندارد.
چیزهایی که برای ما حسنات است، برای آنها گناه است. اینست که ما میبینیم قرآن در عین حال به انبیاء نسبت عصیان میدهد: «و عصی آدم ربه؛ و [اين گونه] آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد» (طه/ 121)، یا به پیغمبر (ص) میگوید: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؛ تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد» (فتح/ 2). اینها میرساند که عصمت یک امر نسبی است، او در حد خودش و ما در حد خودمان. پس ماهیت عصمت از گناه بر میگردد به درجه و کمال ایمان. انسان در هر درجه ای از ایمان باشد، نسبت به آن موضوعی که نهایت و کمال ایمان را به آن دارد یعنی در مرحله «لولا ان رأی برهان ربه» است، قهرا عصمت دارد. نه اینکه شخص معصوم هم مثل ماست، هی میخواهد برود به طرف معصیت، ولی مأموری که خدا فرستاده دستش را میگیرد و مانع میشود.
اگر اینطور باشد هیچ فرقی بین بنده و امیرالمؤمنین نیست چون هم من به طرف گناه میروم و هم او، منتها برای او یک مأمور فرستاده اند که مانع میشود ولی برای من مأمور نفرستاده اند. اگر مأمور خارجی مانع گناه کردن انسان شود که هنر نشد. مثل اینست که شخصی دزدی میکند و من دزدی نمیکنم ولی من که دزدی نمیکنم به خاطر اینست که همیشه پاسبانی همراه من است. در این صورت من هم مثل او دزد هستم با این تفاوت که او دزدی است که پاسبان جلویش را نگرفته و من دزدی هستم که پاسبان جلویش را گرفته. این، هنری نیست.