فرقه های خوارج (اباضیه)

ظهور اباضیه

این فرقه یکی از شاخه های گسترده و ماندگار خوارج است و نام آن از عبدالله بن اباض گرفته شده است. هرچند به طور سنتی ابن اباض را پایه گذار فرقه اباضیه می دانند، اما ظاهرا ریشه اندیشه خوارج میانه رو به ابوبلال مرداس بن ادیه تمیمی باز می گردد که رهبری گروه معتدل خوارج بصره را که به جواز تقیه و وانهادن جهاد عقیده داشتند و «قعده» نامیده شدند در اختیار داشت. تدوین اندیشه های اباضیه وامدار تلاش ابوشعثاء جابر بن زید است، بدان پایه که برخی انتساب اباضیه به ابن اباض را تنها نسبتی اصطلاحی و به اعتبار مواضع سیاسی برجسته او و از جمله نامه اش به عبدالملک بن مروان دانسته اند، و برخی نیز جابر بن زید را سازمان دهنده واقعی فرقه معرفی کرده اند.
به هر روی، پس از آنکه در پی قتل ابوبلال (61ق. / 680 و 681م) خوارج بصره برای یاری عبدالله بن زبیر راهی مکه شدند و با بروز اختلاف میان آنها و ابن زبیر بخشی از مخالفان تحکیم راه یمامه در پیش گرفتند و بخشی نیز به بصره بازگشتند، دسته هایی از خوارج به رهبری ابن ازرق خواهان هجرت و جهاد شدند و به سوی اهواز رفتند و بخش محدودتری از آنان به رهبری عبدالله بن اباض، عبدالله بن صفار و ابوبیهس در بصره ماندند (سال 64ق. / 683 و 684م). به تدریج اختلافهایی میان این سه تن نیز بر سر حکم کردن یا حکم نکردن به شرک مسلمانان مخالف خوارج رخ نمود و سرانجام رهبری گروهی از خوارج بصره که بیش از همه مواضعی معتدل داشتند به عبدالله بن اباض رسید. در منابع تاریخی و کتابهای ملل و نحل آگاهیهای اندکی درباره ابن اباض در دست است و سال ولادت و وفات او نیز به درستی روشن نیست. همین اندازه روشن است که وی از تابعین بود و با عبدالملک مروان (65-86ق. / 685- 705م) هم مکاتبه هایی داشت. از همین روی است که در برخی از تحقیقات معاصر مرگ او را در حدود سال 80ق. / 699م. دانسته اند.
ابن اباض که از او با عنوان «امام اهل تحقیق»، «امام المسلمین» و «امام القوم» یاد شده، با اندیشه های تندروانه موافق نبود، و از همین روی و احتمالا به امید رسیدن به سازشی با خلیفه وقت از جهاد خودداری ورزیده و باب مکاتبه را با عبدالملک مروان گشوده است. وی به روایت شماخی مناظره هایی نیز بر ضد خوارج افراطی داشته راه خود را از آنان جدا می ساخته است. برخی این جدایی را آن اندازه گسترده و دیرین می دانند که معتقدند اصولا نام خوارج به همان گروهای تندرو و عمدتا ازارقه اختصاص دارد و میانه روانی که ابوبلال، ابن اباض و جابر بن زید رهبریشان کرده اند به معنای اصطلاحی خوارج نیستند. امروز نیز اباضیان عمان و شمال افریقا این نام را خوش نمی دارند. (بنگرید به: سابعی، اصطلاحی خوارج نیستند. امروز نیز اباضیان عمان و شمال افریقا این نام را خوش نمی دارند. بنگرید به: سابعی، الخوارج الحقفبفه النائبه، ص 187)

اباضیه به رهبری عبدالله بن اباض

پس از عبدالله بن اباض رهبری گروه میانه رو خوارج در اختیار جابر بن زید قرار گرفت. او که نام کاملش ابوشعثاء جابر بن زید ازدی یحمدی و اصالتا از مردمنان خوف عمان است، در منابع اباضی «عمده الاباضیه» اصل المذهب» و از شاگردان برجسته ابن عباس و در ردیف حسن بصری و ابن سیرین خوانده شده است. او که از طبقه دوم تابعان ساکن بصره بود، در این شهر پیش از حسن بصری حلقه درسی داشت و فتوا می داد و حدیث نقل می کرد. کسانی چون عمرو بن دینار، قتاده و ایوب سختیانی از او نقل حدیث کرده اند و عالمان روزگارش وی را ستوده اند، چونانکه از ابن عباس نقل شده است که گفت: «در حالی که حابر در میان شماست چرا از من می پرسید؟» یا از قتاده نقل شده است که به هنگام خاکسپاری جابر گفت: «امروز دانش اهل بصره را به خاک سپردند.» (بنگرید به: ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 482؛ ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج 9، ص 94) بیشتر منابع تاریخی درگذشت او را به سال 93ه. ق. / 711 و 712م. و تنها برخی آن را به سال 103ق. / 721 و 722م. دانسته اند و برخی نیز از سالهای 93، 103 و همچنین 104ق. / یاد کرده اند.
جابر بن زید که او را «سازمان دهنده واقعی فرقه» اباضیه خوانده اند در روزگار حضور خود در بصره که در آن زمان کانون مهم فعالیت خوارج بوده و با آنان در این مساله که ریختن خون دیگر مسلمانان را روا دانسته اند مناظره ای داشته است. وی همچنین توانست در نخستین سالهای ریاست خود بر اباضیه با حجاج روابط دوستی برقرار کند تا آن پایه که نخستین سالهای ریاست خود بر اباضیه با حجاج روابط دوستی برقرار کند آن پایه که مقارن با پیکار حجاج با خوارج افراطی روابط میان او و جابر خوب بوده واین روابط حتی پس از تاسیس شهر واسط (سال 83-86ق. / 702- 705م) نیز ادامه داشته است. این روابط بعدها به سردی گرایید و کار به جایی رسید که حجاج به آزار و کشتار اباضیان پرداخت و برخی از رهبران این گروه را کشت و برخی را به عمان تبعید کرد.

اباضیه به رهبری ابوعبیده

با درگذشت جابر رهبری اباضیه به ابوعبیده مسلم بن ابی کریمه تمیمی رسید و در دوره حیات او بود که با مرگ حجاج (95ق. / 714م) اندکی فضا برای اباضیان مساعدتر شد. اما دیری نپایید که اوضاع به سان گذشته سخت شد و در دوران فرمانروایی خالد بن عبدالله قسری (د. 105ق. / 723 و 724م) بر عراق در میان اباضیان نیز تمایل به شورش رخ نمود. هم در این دوره بود که ابوعبیده نقشه ای برای گستراندن تعالیم فرقه خود در سراسر جهان اسلام فراهم نهاد تا «اباضیان ولایات مختلف را به شورش برانگیزد و یک امامت اباضی جهانی بر ویرانه های خلافت اموی بنا کند». (لویکی، «اباضیه»، دانشنامه ایران و اسلام، ج 2، ص 298) در چهارچوب این نقشه، وی امور جنگ و دارایی را به حاجب طائی سپرد و خود که بهره ای فراوان از دانش داشت امور دین و تبلیغ را در دست گرفت و توانست در بصره شمار فراوانی از شاگردان را بپرورد که «حمله العلم» یا «نقله العلم» او بودند و بنای گستراندن مذهب اباضی را در خاور و باختر جهان اسلام نهادند.
در شرایطی که حکومت امویان سالهای پایانی خود را می گذراند شماری از این مبلغان راهی مغرب شدند، کسانی به یمن و حضرموت رفتند، جمعی روانه عمان گشتند و برخی هم به خراسان رفتند. بدین سان حکومت امویان زمانی پایان یافت که اندیشه ها و شورشهای خوارج در مغرب، عمان و جنوب غرب جزیره العرب به طور جدی گسترده شده بود.
هرچند پس از مرگ ابوعبیده (حدود 160ق. / 777م) و رسیدن امامت اباضیان به ابوعمرو ربیع بن حبیب، کار اباضیان در بصره رو به افول گذاشت، امام در هیمن زمان آنان در شمال و شمال غرب افریقا و نیز عمان پایگاهی عمده فراهم ساخته و در آستانه تشکیل حکومتهایی نسبتا پایدار بودند یا به برپایی دولتهایی توقیق یافته بودند. از این میان مهمترین آنها حکومت های شمال افریقا، لیبی و الجزایر و نیز حکومتهای عمان بود و تا کنون هم جمعیتهایی از اباضیه در عمان، افریقای شرقی، بخشهایی از لیبی به ویژه در عمان اکثریتی را به خود اختصاص داده اند.

کلیات اندیشه های اباضیه

اباضیه نماینده اندیشه میانه رو در جامعه خوارج یا مخالفان تحکیم است که در پاره ای از مسائل با دیگر گروههای خوارج اتفاق نظر و در برخی از مباحث با آنان اختلاف دارد. کلیات اندیشه های این گروه را می توان در محورهای زیر ترسیم کرد:
1- در مساله شرک و توحید اسلام تکفیر که از مسائل بنیادین و نخستین در اندیشه خوارج است این گروه برخلاف تندروانی چون ازارقه که مرتکب کبیره را به هر شکل کافر و مشرک و ریختن خون او را روا می دانند بر این عقیده اند که شرک تنها به دروغ پنداشتن خداوند، انکار وجهی از توحید، انکار چیزی از قرآن حلال دانستن حرام منصوص یا حرام شمردن حلال منصوص است و جز این موجب کفر نمی شود. پس اگر مرتکب کبیره را کافر نیز گفته باشند مقصود از این کفر، کفران و ناسپاسی در برابر نعمتهای خداوند است. البته از دیدگاه این گروه اگر کسی بر گناه اصرار داشته باشد به واسطه این اصرار منافق و کافر (یعنی کافر نعمت) است. این تفسیر از کفر، شرک و نفاق در دیدگاه اباضیه، این گزارش شهرستانی را روشن تر خواهد ساخت که از گروه یاد شده چنین نقل می کند: «مخالفان ما از هل قبله کافر غیر مشرکند. ازدواج با آنان جایز است، ارث بردن از آنان یا ارث گذاشتن برای آنان رواست، به غنیمت در آوردند دارایی های آنان اعم از سلاح و توشه و مرکب تنها به هنگام جنگ جایز و در غیر این صورت حرام است و کشتن و اسیر کردن آنان به صورت غافلگیرانه حرام است، مگر پس از آنکه جنگ برپا شده و بر آنان اتمام حجت نیز شده باشد.» (الملل و النحل، ج 1، ص 134) بنابر گزارش شهرستانی، اباضیه همچنین عقیده دارند که سرزمین مخالفانشان، از اهل قبل، «دار توحید» و فقط اردوی سلطان یا حکمران مخالف آنان «داربغی» است. اباضیه به دلیل چنین نگرشی گواهی مخالفان را نسبت به همدیگر مقبول و نافذ می دانستند.
2- اباضیه در مساله ایمان و ارتباط آن با عمل به سان دیگر گروههای خوارج، عمل را بخشی از ایمان دانسته اند و از این رو در برابر گروههای طرفدار اندیشه ارجاء قرار می گیرند.
3- دیدگاه اباضیه در مباحثی چون اسماء و صفات گاه به دیدگاههای مذهبهایی چون مالکیه نزدیک می شود و اسماء و صفات را توقیفی می داند و گاه به اندیشه معتزله نزدیک می شود و صفات را عین ذات خداوند می شمرد. این خود سبب شده است که هم از تفاوت نداشتن اندیشه های اباضیه با مالکیه «جز در چند مطلب» سخن به میان آورده و هم از سویی این فرقه در بخشی از مباحث کلامی اثر پذیرفته از معتزله دانسته شود تا جایی که برخی فرقه اباضیه را فرقه «واصلیه اباضیه» خوانده اند. مصداق روشن این اثرپذیری عقیده به خلق قرآن است که به این گروه نسبت داده می شود. (بنگرید به: اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 174)
4- یکی از دیگر محورهای اندیشه اباضیه مساله امامت است. این گروه بسان محکمه اولی وجود امامت را ضروری نمی دانستند. از دیدگاه آنان حالتی که در آن به دلیل شرایط نامساعد امامتی وجود ندارد، دوره «کتمان» و حالتی که در آن امامتی شکل می گیرد دوره یا حالت «ظهور» است و امامی را که بدین ترتیب انتخاب شود امام البیعه یا امام الظهور نامند. شاید زمینه انکار امامت از سوی فرقه های خوارج بدان باز می گردد که جنگهای آغاز شده از نیمه اول سده اول را جنگهایی بر سر اهداف دنیوی و گسترش حوزه حکمرانی می دانستند و این در حالی بود که از دیگر سوی خود به جامعه و امامتی به شدت آرمانگرا که بر پایه انتخاب آزاد استوار است می اندیشیدند.
البته، اباضیه با وجود این برای امام شرط می دانند که از کمال های اخلاقی برخوردار و انسانی صدوق، وفادار، گشاده دست، مهربان، پاک، فروتن، بردبار و پیراسته از آزمندی باشد. چنین امامی است که اطاعت از او بر مردم واجب است و البته اگر از راه راست به در شود باید بر ضد او قیام کرد. از دیدگاه اباضیان، امامان بر دو گونه اند: امام شاری، و آن در هنگامی است که دوره کشورگشایی باشد، و امام دفاعی یا مدافعی که در دوران ضعف وظیفه دفاع از اباضیان را بر عهده دارد.
هرچند اباضیه به وجود امامتهای متعدد در سرزمینهای متفاوت در یک زمان معتقد شده و این را در عمل نیز پذیرفته اند، اما اندیشه آرمانی آنان برپایی امامتی جهانی است. ناگفته نماند اباضیه در عرصه فقه نیز یگانه شاخه از خوارج است که دارای فقهی مستقل بوده و امروزه فقه اباضی در کنار دیگر مذاهب عمده یعنی مذاهب چهارگانه اهل مطرح می شود. مسلک فقهی اباضی عمدتا به جابر بن زید نسبت داده شده و آن را مذهبی میانه رو و مبتنی بر منابع استنباطی کتاب، سنت، اجتماع، قیاس و استدلال دانسته اند، با این قید که در این مذهب، استدلال اموری چون استصحاب، مصالح مرسله و استحسان را نیز در بر می گیرد.

انشعابات داخلی اباضیه

در منابع فرقه شناختی در این باره گزارشهایی متفاوت به دست داده می شود؛ در حالی که اشعری و بغدادی از چهار فرقه اباضیه سخن به میان می آورند و اسفراینی و شهرستانی از سه فرقه می گویند، در برخی تحقیقات معاصر افزون بر بیست فرقه برای این گروه ردیف شده است. عمده ترین این فرقه ها عبارتند از:
1- وهبیه: این شاخه مهمترین شاخه فرعی اباضیه و شاخه ای معتدل است که تا زمان حاضر نیز به حیات خویش ادامه داده و نام «اهل الدعوه» یا «اهل المذهب» را بر خود نهاده است. پیدایی این فرقه را به وفاداری گروهی از اباضیان بر امامت عبدالوهاب باز گردانده اند.
2- حارثیه: پایه گذار این شاخه حمزه کوفی است که از ابوعبیده جدا شد و در باب افعال انسان به اندیشه معتزلیان گرایید. البته این فرقه را به نام یکی دیگر از همراهان و همرأیان حمزه یعنی حارث بن اسد منسوب کرده اند.
3- طریفیه: این فرقه را عبدالله بن طریف که از یاران طالب الحق عبدالله بن یحیی بود در حدود سال 129ق. / 747م. در عربستان جنوبی پایه گذارد. در نیمه اول سده سوم هجری این فرقه در کنار فرقه های وهبیه و شعبیه یا نکار یکی از سه فرقه اصلی در میان پیروان خوارج در شرق بوده است.
4- نکار: این فرقه که از آن با نامهای نکاث، عمریه، شعبیه، ملحده، یزیدیه و مستاوه نیز یاد شده و پیروانش خود را محبوبین می نامیده اند یکی از شاخه های اصلی خوارج در شمال افریقاست که در پی اعتراض گروهی از آنان به عبدالرحمن بن رستم و در انتقاد آنان از سپردن ولایتعهدی از سوی او به پسرش عبدالوهاب شکل گرفت. رهبر این گروه یزید بن فندین بود و از رهبران دیگری چون ابوعمار عبدالحمید اعمی و ابویزید مخلد بن کیداد نیز برای این گروه یاد شده است. رهبران نکار در دوره حکمرانی عبدالوهاب توانستند یک بار بر او پیروز شوند و تاهرت را هم در اختیار گرفتند. آنان البته بعدها سرکوب شدند. از دیدگاه نکار، با وجود افضل امامت مفضول صحیح نیست و امامت تنها با حفظ همان شروطی که در موقع بیعت با او قرار داده شده و شرط صحت بیعت آغازین با او بوده است صحیح است و در صورت از میان رفتن این شروط امامت نیز باطل خواهد بود.
5- نفاثیه: این فرقه منسوب به فرج بن نصر معروف به نفاث است که بر افلح بن عبدالوهاب، امام رستمیان خرده می گرفت که از اصول و ارزشهای معنوی اباضیان فاصله گرفته است. پیدایی این فرقه احتمالا در اوایل سده سوم هجرت بوده و در سده پنجم نیز پیروان آن در جبل نفوسه و در سده هشتم در منتهی الیه جنوب تونس وجود داشته اند و امروزه هم باقایای از آن با نام نفاتی در غریان و جبل نفوسه زندگی می کنند.
6- خلفیه: این فرقه با خاستگاه سیاسی محض در حدود اواخر سده دوم از سوی خلف بن سمج بن ابی الخطاب عبدالاعلی و همزمان با امامت عبدالوهاب شکل گرفت. جنبش خلف در دوران امامت افلح جانشین عبدالوهاب سرکوب شد اما باقیماندگان آن تا مدتها بعد به حیات خود ادامه دادند و به ویژه در شمال غرب طرابلس فراوان بودند.
7- عمریه: این فرقه احتمالا در نیمه اول سده دوم توسط عیسی بن عمر یا عمیر پایه گذاری شد. تعالیم این فرقه با وهبیه اختلاف فراوانی داشته و این گروه که در افریقای شمالی دارای طرفدار بوده قرآن را به روایت عبدالله بن مسعود به رسمیت می شناخته اند.
8- حسنیه یا حسینیه: این نام بر پیروان احمد بن حسین یا حسن طرابلسی اباضی که در سده سوم می زیسته و دیوان او در سده چهارم در ورقله معروف بوده نهاده شده است. پیروان این فرقه در سده ششم هنوز در برخی از نواحی شرق جبل نفوسه وجود داشته اند.
9- فرثیه: این نام بر پیروان سلیمان بن یعقوب بن افلح نهاده شده است که خوردن روده بزرگ گوسفند (فرث) را حرام می دانست و بدین مناسبت این فرقه را فرثیه نامیدند.
10- سکاکیه: این نام از آن به فرقه محدودی از اباضیه در قنطراره بوده است که اذان و نماز جماعت را بدعت دانسته و منکر سنت بوده و از این روی از سوی وهبیان مشرک خوانده شده اند. این گره در سده پنجم به کلی از میان رفته است.
11- حفصیه: این نام را بر پیروان حفص بن ابی مقدام نهاده اند که معتقد بود میان ایمان و شرک مرتبه ای دیگر هست و آن «معرفه الله» است.
12- یزیدیه: نام فرقه دیگری از فرقه های فرعی اباضیه و البته جدای از نکار است. این گروه که خود را از پیروان محکمه اولی قلمداد می کرده اند هر گناهی را اعم از صغیره و کبیره موجب شرک می دانستند. همچنین به یزیدیه نسبت داده شده است که می گفته اند: «خداوند پیامبری از عجم برخواهد انگیخت و کتابی کامل بر او فرو خواهد فرستاد و او نیز شریعت تازه ای خواهد آورد.»
13- «اصحاب طاعه لایراد بهالله»: این شاخه از گروههای اثر پذیرفته از آموزه های معتزله است و است و از همین روی نظریه آنان درباره «طاعتی که مقصود از آن خداوند نیست» را بر مسلک ابوالهذیل دانسته اند. پیدایی این فرقه پس از نیمه سده سوم هجرت بوده است.


منابع :

  1. حسن صابری- تاریخ فرق اسلامی- جلد 1- انتشارات سمت- 1384

  2. محمد بن عبدالکریم شهرستانى- الملل و النحل- تحقیق عبدالعزیز محمد الوکیل- دار الفکر- بیروت- بى تا

  3. ابوالحسن اشعرى- مقالات الاسلامیین- تصحیح هلموت ریتر- 1400ق

  4. www. adyan. org

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/114499