چشم انداز جهانی مسیحیت معاصر (جریانات اعتقادی)

مسیحیت

مسیحیت که از غرب سرچشمه گرفته، امروزه بخشی از مشکلی است که تمام جریانهای اعتقادی با آن روبرو هستند. اکنون همه فرهنگ ها با افتراق "امر معنوی" و امر مادی روبرو هستند. این امر ریشه در عصر روشنگری قرن هیجدهم اروپا دارد که آن نیز به نوبه خود محصول آن نوع مسیحیتی بود که اتحاد بالقوه عناصر مختلف جامعه بشری مکنون در آئین مسیحیت را نادیده گرفته بود. می توان گفت که این اتحاد همان رابطه مشخص بین دو "عالم روحانی" و "عالم جسمانی" و "انسان" و "خدا" است که در پیام حلول نهفته است و به فرهنگ غرب درک خاصی از واقعیت داده است. بعضی افراد می گویند در عین حالیکه این نوع درک از واقعیت باعث پیشرفت و توسعه علوم طبیعی و تکنولوژی و پیدایش اشکال جدید تجارت و دموکراسی در غرب گردید ولی درک اولیه جامعه غربی از دین خود در زمینه های اجتماعی و فکری ناکافی بوده است. مسیحیت درست در زمانی از مرزهای اروپایی خود فراتر رفت که منابع معنوی، عقلانی و اجتماعی آن در برابر چالش های مختلفی که در درون اروپا [در مقابل مسیحیت] مطرح شده بود شدیدا ناکافی به نظر می رسید.

زوال نسبی اعتقادات دینی
زوال نسبی تمام اعتقادات دینی در این عصر بحران جهانی، که جنبش های احیای مذهبی در آن بیشتر بیان علائم مرض بود تا درمان آن، به وضوح قابل مشاهده است. تمام فرهنگ ها و جوامع از اساس در حال فروپاشی بودند و همه آنها نیاز داشتند تا بین ماتریالیسم شکاک و مدنی (فردگرا یا جمع گرا) و نوعی احساس غربت رومانتیک یا خیالپردازی آرمانگرایانه؛ بین نهادهای اجتماعی و مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی و جستجوهای فردی برای کسب رضایت درونی و یافتن جامعه راستین؛ بین نظام اجتماعی عادلانه و آزادی جهانی؛ بین آزادی فردی و کنترل اجتماعی؛ بین امر عقلانی و امر شهودی رابطه تازه ای برقرار شود گسترش مسیحیت یک جنبه مهم از این انقلاب جهانی بوده است.
مسیحیت در شکل فرقه فرقه شده غربی و خصوصا نوع مغرور و پرخاشگر آن به جای حل مشکل بیشتر بر مشکل افزوده است. با همه اینها هنوز این امکان وجود دارد که در داخل مسیحیت ابزارهای فهم تازه از معنی و پتانسیل خود وجود داشته باشد. نشانه های تولد نوعی کلیسا که فراتر از غرب و شرق و شمال و جنوب است در سراسر جهان در حال نمایان شدن است. در هر کجا که چنین چیزی رخ می دهد این احساس وجود دارد که مسیحیت یکبار دیگر بذرهای التیام و اتصال آن «افتراق بزرگ» را می افشاند.

سالکان
کسانی که این مسئله را به واضح ترین صورت تشخیص داده اند، مردمی هستند که در حواشی مرزهای عالم مسیحیت و در مرز میان ادیان مختلف زندگی می کنند. به نظر می رسد بسیاری از کسانی که در غرب به اسلام یا محافل باب روز «گورو» و «یوگا» یا به رهبانیت بودایی با به دینی جدید یا تقریری نو از آئینی کهن روی می آورند کسانی هستند که بر اثر فشارهای تجربه دنیا گرایی معاصر در غرب، به گریزگاههای نیمه دنیایی پناه برده اند. اما چنین افرادی هیچ تلاشی برای توانمند ساختن مسیحیت دریافتن تقریری تازه از خود در بعدی جهانی ارائه نمی دهند. به عنوان نمونه یک «زائر خدای متعال» [خداپرست] که در کنار یک شهر آسیایی زندگی می کند معتقد است که تنها تجلی و بیان واقعی ذات دین مسیح که همان ایمان به اتحاد عالم علوی و عالم سقلی (مانند اوایل شکل گیری) در مسیحیت است، در مسحیت روسی یافت می شود. وی الهیات غربی را به دلیل کمرنگ بودن رگه های انتزاعیت آن مطالعه نکرد.
باید گفت که هنوز تفکر آسیایی، «انسانگرایی اسطوره زدایی شده» غرب را به درستی درک نکرده و از همین رو است که داستایوفسکی بسیار موثرتر از هر نوع مسیحیت نو جامه ای با آنها سخن گفته و ارتباط برقرار می کند آنانی که شکل معتبر و موثقی از پیام مسیحیت را در می یابند کسانی هستند که در برزخ میان دو دنیای متفاوت زندگی می کنند [مثل روس ها] و این در زمان ما به معنی اتحاد شرق و غرب است. این امر سخن «کوماکف» معاصر داستایوفسکی را به یاد می اندازد که هنگام دیدار از غرب، کلیساهای کاتولیک و پروتستان آن را سرد، بی روح و دچار دوگانگی عمیق خواند. برای این «سالک آسیایی» پدر «زوسیما» در کتاب «برادران کارامازوف» به عمیق ترین صورت از اتحاد ناگسستنی جسم و روح در وجود «عیسی مسیح» سخن می گوید.

کلیسای تحت تعقیب

مسیحیت روسی نمونه های برجسته ای از جنبه های «حیات بخشی» و «آفرینندگی» زندگی مسیحیان امروز به دست می دهد. آزار و شکنجه، جزئی از زندگی آن شده است. کمک کلیسا به استالین در طول جنگ جهانی دوم آن را از انقراض قریب الوقوعی که در دو دهه بعد از انقلاب بلشویکی به تدریج به آن نزدیک شده بود نجات داد، اما خروشچف بار دیگر آزار و اذیت و تعقیب شدید را از سرگرفت، از آن زمان به بعد شرایط کمی بهتر شده است اما آزادی محدود کلیسا همیشه موقتی بوده است. از یک طرف رهبران کلیسا مانند پاتریارک «نیکودین» و جانشین «پیمن» در رفتار با سیستم حاکم بسیار محتاطانه عمل می کردند تا حداقل آداب نماز در کلیساها انجام شده و کلیسا به طور کامل از بین نرود. از طرف دیگر مخالفان مشهوری مانند پدر «گلویاکونین»، «لورگلسن» یا پدر «دیمتری دوکو» دستگیر شده و بعد از شستشوی مغزی از بین رفته اند.

رشد باپتیست ها
«باپتیست ها» (Baptits) به طور قابل ملاحظه ای رشد نموده و جوانان را جذب خود کرده اند. باپتیستی که در کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» الکساندر سولژنیتس وجود دارد چهره شاخصی در زمان ماست. در زندگی و شهادت این مسیحیان روسی کمال و حیات آفرینی ای وجود دارد که سولژنیتس آن را این گونه توصیف می کند: «فضای اخلاقی درخشان که روحیات ما بر آن بنا شده است.» این فضای اخلاقی با فضای مبتذل و عاری از معنویت جامعه کمونیست شوروی و حتی دنیای سرمایه داری غرب در تضاد است.

دریافت مجدد از کمال حقیقی انجیل مسیحی
در میان دیگر مسیحیان اروپای شرقی هم چنین دریافت مجددی از کمال حقیقی انجیل مسیحی در حال شکل گیری است. در اینجا نیز مثالهای قابل توجهی از آفرینندگی یافت می شود. نمونه های برجسته ای که به یک معنی سنتی و به معنایی بدیع هستند. به گونه ای که در مسیحیت امروز به عنوان دینی جهانی چون «ستارگانی» هستند که از محیط جغرافیایی خود فراتر می روند.

اتحاد بین مردم و کلیسا در کلیسای لهستان

اعتبار کلیسای لهستان که هنوز از تجربه کشیش «ماکسیمیلیان کولبه» (Mazimilian kolbe) که در بازداشتگاه آشویتز خود را به جای یک زندانی دیگر تسلیم مرگ نمود، الهام می گیرد، از ریشه های خود به عنوان دین مردمی فراتر رفته است. کلیسا در حقیقت حافظ زبان تاریخ و فرهنگ ملت است اما از طریق اتحادش با جنبش همبستگی اصلاحات سیاسی و برگزاری مراسم عشاء ربانی در کارخانجات صنعتی و کشتی سازی و با تقدیم کشیش شهید پوپی لوسکو (Popi Luszko) خود را با رنج ها و سرنوشت ملت پیوند زده است. لهستان جایی است که اتحاد واقعی بین مردم و کلیسا وجود دارد.

تغییرات اساسی در سایر بخش های اروپا
سایر بخش های اروپا هم نشان می دهد که مسیحیان در حال ایجاد تغییراتی اساسی هستند. وارثان مسیحی دوبچک در چکسلواکی؛ اعضای کلیسای پروتستان چک؛ جنبش کاتولیک اواسیس (Oasis) در اسلواکی که به دیدگاه «سوسیالیسم با چهره انسانی» وفادار هستند همگی علیرغم فشارهای رژیم در حال فعالیت هستند. وجود دو تا چهار هزار جمعیت مسیحی در مجارستان که دین و سیاست در حال سازش با یکدیگرند؛ وجود فدائیان مبارز در آلبانی که در آن کلیسا به طور سیستماتیک از بین رفته؛ مبارزه علیه الحاد در کلیسای بلغارستان با پنتکاستالهایی (Pentecostals) که بیرحمانه مورد حمله قرار گرفته اند؛ زندگی رهبانی و کلیسای قدرتمند و شکوفای رومانی تصویری از مسیحیت اروپای شرقی است.
در آلمان شرقی و یوگسلاوی به جای فشارهای سیاسی، بیشتر سکولاریزم و مادی گرایی به سبک غربی دلیل کاهش قدرت و نفوذ کلیساست. در این دو کشور از دیرباز دولت سخت گیری چندانی نداشته و تا اندازه ای جایگاه و نقش کلیسا به رسمیت شناخته شده است. در تمام این کشورها احیای مذهبی عمیقی در حال شکل گیری است که مسیحیان غربی نیاز به فهم عمیق تر آن دارند، جریانی که در طی آن از کلیسا قدردانی شده و شکست های سیاسی گذشته اش جبران می شود. در چنین اوضاع و احوالی کلیسا کم کم هویت تازه ای پیدا کرده و احساس تعلق به مردم در آن زنده می شود، راهی که جدا از همکاری های گذشته اش یا صاحبان قدرت و ستمگران می باشد.

تعقیب و شکنجه مسیحیان در چین

شاید هیچ کشوری مانند چین مسیحیان را به این شدت تعقیب و شکنجه نکرده باشد. در اذهان عمومی مردم چین مسیونرهای مسیحی با غارتهای شرم آور متجاوزین اروپایی و جنگ های متعدد تریاک و هم چنین با عصر شکست و تفرقه این کشور گره خورده بود. جنبش مسیحی (Self Three) یا انفاس سه گانه ابتدا در واکنش به همین شرمساری تاریخی بود که به پا خاست. این جنبش تلاش جنجال برانگیز بعضی از مسیحیان لیبرال چینی برای خود مختاری، خودکفایی و استقلال فکری (همان آرمانهای کهنه) بود که در دهه 1950 نیز توسط کمونیست ها از طریق یک سازمان نیمه رسمی تقویت و پشتیبانی می شد. این جنبش نتوانست مسیحیت را در عصر زیانبار انقلاب فرهنگی دهه 1960 نجات دهد، از این رو کلیساهای انجیلی بومی (مانند انجمن کوچک Little Flock یا انجمن Jesus Family) و کلیساهای سازمانی تحت رهبری هیئت های مذهبی چه کاتولیک و پروتستان و چه مرتجع و متجدد همگی در این طوفان سهمگین غرق شدند.
به نظر می رسید که دیگر پایان یانگ جیائو Yang Jiao (یعنی دکترین مذهبی بیگانه) که یک منتقد چینی آن را مذهب عشق، گسترش یافته با زور نامیده، رسیده باشد. در شب سیاه کلیسای چین و دوره محرومیت از محراب های عبادت مصادره اموال و ساختمان های کلیسا، دورانی که انجیل ها زیر پا لگدمال می شد و رهبران با شرم و رسوایی به انزوا رفته و غالبا در زندانها و در اوج خفت می مردند، گویی کلیسای چین به نوعی از بیگانه و غیر بومی بودن پاکسازی و تصفیه گردید. چند سال پیش کشیش تینگ Ting رهبر کلیسای چین که شکل بازسازی شده جنبش انفاس سه گانه است، روی پلهای کاخ لمبت Lambeth لندن اعلام کرد: «ما دوره ای از مرگ و رستاخیز را پشت سرنهاده ایم.» [آری] در سراسر چین جمعیت های مسیحی بسیار متعدد و پراکنده ای با اتحاد و یکپارچگی سر بر آورده بودند؛ جنبش جذاب و نیرویی اخلاقی که نشان داد در دوران ممنوعیت و تعقیب بسیار فعال بوده و گسترش یافته است. اکنون کلیساهای بازسازی شده بسیار بیشتر از سابق است و ساختمانهایی که به رهبران سالخورده بازگردانده می شود قادر نیست همه پیروان را در خود جای دهد. مدرسه های علوم دینی هم به وجود آمده اند.
در حال حاضر مجامع عمده مسیحی در چنین شامل یک کلیسای پروتستان غیر فرقه ای و یک کلیسا کاتولیک که بخشی مستقل و بخشی وابسته به رم است می شود. هم اکنون مباحث بسیاری درباره چگونگی شکل گیری، رشد مخفیانه و گسترش سریع گروه های مسیحی صورت می گیرد. در خلاء اخلاقی و معنوی چین بعد از مائو که یک نسل کامل به درستی باختند و جوانان برخاسته از خواب و خیال به دنبال الگوهای پر معناتر زندگی هستند کلیسا می تواند جذابیت خاصی داشته باشد. این امر در جامعه چین که جلوه های مختلفی از تجدید حیات اسلام و تائوئیسم در آن دیده می شود، به وضوح قابل مشاهده است چرا که کلیسا به عنوان چیزی جدید و چیزی که تغییرات تکنولوژیک، علمی و اجتماعی را پذیرفته و همراه خود دارد، چیزی که پذیرای دنیای جمع گرا و نسبیت گرای امروز است. بسیار جذابیت دارد.


منابع :

  1. سیمون بارینگتون وارد- مقدمه ای بر شناخت مسیحیت- ترجمه و تدوین همایون همتی- صفحه 17-30

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/115151