شخصیت و اندیشه های الهیاتی مارتین لوتر (کلیسا)

نتایج بحث انگیز نهضت اصلاح دینى لوترى

نهضت لوترى پویایى عظیمى از خود نشان داد و توانست قدرتمندانه نه تنها در آلمان، بلکه فراتر از آن، در لیتوانى، سوئد، فنلاند، دانمارک و نروژ، گسترش یابد. به موازات بروز رویدادهایى در آلمان، در سوئیس که از نیمه قرن پانزدهم به تدریج از امپراتورى مستقل شده بود، شکل مستقل و بنیادى ترى از اصلاح دینى به وسیله تسوینگلى و بعدا ژان کالون پاى گرفت که تقدیر چنین بود که با فهم و تلقى خود از کلیسا، بیش از نهضت لوترى، بر جهان قدیم و جدید تأثیر گذارد. اما این خود لوتر بود که در دهه 1520 و دهه 1530 در ایجاد و شکل گیرى نهضت اصلاح دینى در درون آلمان توفیق یافت. در واقع، آلمان به دو اردوگاه اعتقادى تقسیم شده بود. با توجه به اینکه ترک ها، که در 1526 مجارها را در موهاچ شکست داده و در سال 1529 تا نزدیکى هاى وین پیشروى کرده بودند، امپراتورى را تهدید مى کردند، لوتر حتى به طرح این پرسش پرداخت که کدام یک از دو قدرت، نظام پاپ سالار یا اسلام، براى مسیحیت خطرناک ترند. وى هر دو را ادیانى داراى آداب و مناسک و قانون شرع مى دانست. لوتر در اواخر عمر خود، در مقایسه با سال طلیعه بزرگ نهضت اصلاح کلیساها، در مورد آینده آن نهضت خوش بینى بسیار کمترى داشت. لوتر هرچند تا پایان عمر به طرز خستگى ناپذیرى فعال بود، در واپسین سال هاى زندگى، بیش از اضطرابات آخرت اندیشانه و بیمارى هایش، در معرض افسردگى، مالیخولیا، جنون هاى ادوارى و وسواس هاى روحانى قرار گرفت. دلایل این بدبینى به جهان و آدمیان، دلایل واقعى (نه صرفا روان شناختى و پزشکى) بودند. چیزى از یأس و نومیدى هاى جدى او کاسته نشد.

فروکش کردن شور و حرارت اولیه نهضت اصلاح دینى
نخست، شور و حرارت اولیه نهضت اصلاح دینى به زودى فروکش کرد. عمر کلیساهاى محلى نیز کوتاه تر از حد انتظار بود. بسیارى از کسانى که آمادگى «آزادى مسیحى» را نداشتند، با سقوط دستگاه کلیسایى رم، همه پشتوانه کلیسایى خود را از دست دادند; و حتى در اردوگاه لوترى، کسان بسیارى به طرح این پرسش پرداختند که آیا مردان و زنان در نتیجه نهضت اصلاح دینى، بهتر شده اند یا خیر. در عین حال، نمى توان از نوعى بى مایگى در هنرها (غیر از موسیقى) چشم پوشید.

مواجه شدن نهضت اصلاح دینى با مقاومت سیاسى

دوم، نهضت اصلاح دینى در آغاز با مقاومت سیاسى روزافزونى مواجه بود. بعد از هیئت قانون گذارى غیر منطقى آوکسبورک در سال 1530 (امپراتور «اعتراف نامه آشتى جویانه آوکسبورک» را که ملانشتون در تهیه پیش نویس آن نقشى اساسى داشت، «نفى» و رد کرده بود)، در دهه 1530، نهضت اصلاح دینى نه تنها توانست نخست جایگاه خود را در نواحى و مناطق اولیه مستحکم کند، بلکه توانست به حوزه ها و نواحى دیگرى، از وورتمبرک گرفته تا براندنبورک، گسترش یابد. اما در دهه 1540، امپراتور، شارل پنجم، که بار سنگین سیاست خارجى را بر دوش مى کشید و در داخل کشور همواره به میانجیگرى تمایل داشت، توانست به جنگ با ترکیه و فرانسه پایان دهد. از آنجا که طرفداران لوتر از شرکت در شوراى ترنت خوددارى کرده بودند (زیرا در سیطره و رهبرى پاپ بود: کتاب لوتر با عنوان علیه مقام پاپى رم که شیطان آن را بنا نهاده است، 1545)، امپراتور در نهایت، احساس کرد که مى تواند با جامعه قدرتمند اشمالکالد پروتستان وارد جنگ نظامى شود.
افزون بر آن، قواى پروتستان در این نخستین جنگ هاى مذهبى شکست خوردند (جنگ هاى اشمالکالد 47/1546)، و تجدید حیات کامل اوضاع و احوال کاتولیک رومى (همراه با روا دانستن ازدواج کشیشان و شرکت غیر روحانیون در مراسم عشاى ربانى) امرى حتمى و گریزناپذیر به نظر مى آمد. تغییرى که موریتس ساکسونیایى شکست خورده در دو طرف ایجاد کرد (و پیمانى سرى با فرانسه بست، با حمله اى غافلگیرانه در اینسبروک در سال 1552، امپراتور را مجبور به فرار کرد، و نیز موجب ازهم پاشیدگى و تفرقه در شوراى ترنت شد) آیین پروتستان را از نابودى نجات بخشید. تقسیم اعتقادى آلمان به مناطق مربوط به ایمان قدیمى، و مناطق مربوط به «اعتراف نامه آوکسبورگ» سرانجام با صلح مذهبى آوکسبورگ در سال 1555 رسما تأیید شد. از آن پس، چیزى که رواج یافت نه آزادى دینى، بلکه این اصل بود که دین تابع منطقه است. آن که به یکى از این «مذاهب» تعلق نداشت، از صلح محروم بود. به علاوه، خود اردوگاه پروتستان نتوانست وحدت را حفظ کند. پروتستانتیسم در همان مراحل اولیه خود، در آلمان، به دو شاخه «جناح چپ» و «جناح راست» نهضت اصلاح دینى تقسیم شد.

شکاف در نهضت اصلاح دینى

لوتر روح ها را برآشفته بود; اما بودند کسانى که او تنها با توسل به زور مى توانست از دستشان خلاص شود. اینها اشخاص متعصب و پر شور و حرارتى بودند که ضمن آنکه یقینا ریشه در قرون وسطا داشتند، آشکارا ظهور لوتر آنها را تشجیع و تحریک کرده بود. امیال و شورش هاى فردى بسیارى در لفافه نام لوتر غلیان کرد و لوتر، به زودى، خود را با جبهه دومى، «جناح چپ»، مواجه دید. در واقع، مخالفان لوتر در جناح چپ (ناآرامى ها و آشوب هاى متعصبانه و نیز نوعى جنبش سنت شکن در اوایل سال 1521 در شهر خود او، ویتنبرگ!) دست کم به اندازه مخالفان جناح راستى او، یعنى سنت گرایان متمایل به رم، براى امر خطیر اصلاحات او خطرآفرین بودند. اگر «پاپ گرایان» (کاتولیک ها) به نظام رومى متوسل مى شدند، «متعصبین»، نوعى ذهن گرایى و شور و حرارت دینى تعصب آمیز را رواج مى دادند و به تجربه شخصى و بى واسطه از وحى و روح القدس («آواى درون»، «نور باطن») توسل مى جستند.
اولین محرک آنها و مهمترین رقیب لوتر، توماس مونتسر کشیش، اندیشه هاى نهضت اصلاح دینى را با اندیشه هاى انقلاب اجتماعى تلفیق کرد: تحقق نهضت اصلاح دینى با استفاده از زور، و در صورت لزوم، بى توجهى به قانون شرع موجود، و استقرار ملکوت هزار ساله مسیح در زمین! اما لوتر (که به لحاظ سیاسى در دام دیدگاهى «از بالا» گرفتار بود و به همان سبب، مورد انتقاد شدید کسانى چون توماس مونتسر، فردریک انگلس و ارنست بلوخ قرار گرفته است) آمادگى نداشت تا چنان نتایج اجتماعى بنیادینى را از خواست بنیادینش براى آزادى مسیحیان استنباط کند و در مقابل شاهزادگان و اشراف به طور آشکار از مطالبات مشروع دهقانان (که استقلالشان آشکارا به خطر افتاده بود و به نحو فزاینده اى استثمار مى شدند) حمایت کند. لوتر نیز نتوانست بیچارگى و مضیقه اقتصادى و قضایى دهقانان را انکار کند. اما طرح اصلاح، به هیچ وجه، توهم و پندارى پیشینى نبوده است. چون نظام دموکراتیک کنفدراسیون سوئیس، که براى دهقانان آلمان جنوبى آرمان یک نظام نوین بود، مى توانست الگویى کاملا کارآمد باشد. اما لوتر، که در دیدگاه تورینگنى خود اسیر بود و تمایلات محافظه کارانه اش تأییدى بر آن دیدگاه بود، با همه آن رویدادها سر ناسازگارى داشت. او که از اخبار مربوط به شناعت و بى رحمى در شورش هاى دهقانى به وحشت افتاده بود، به طور خطرناکى، جانب مراجع قدرت را گرفت و سرکوب وحشیانه دهقانان را توجیه کرد.

لوتر و آزادى کلیسا

در نهضت اصلاح دینى، علاوه بر جناح چپ، جناح راست نیز وجود داشت. باید توجه داشت که آرمان کلیساى مسیحى آزاد، که لوتر شورمندانه در مکتوبات برنامه اى و منظم خود براى معاصرینش ترسیم کرده بود، در امپراتورى آلمان تحقق نیافت. البته لوتر کلیساهاى بى شمارى را از سیطره اسقف هاى عرفى و دنیوى شده اى که با اصلاحات خصومت مى ورزیدند و مهم تر از همه، از «اسارت» دستگاه کلیساى رم، یعنى از حکومت مطلقه و بهره کشى هاى مالى آن، رهایى بخشید.

پیدایش نهضت اصلاح دینى شاهزادگان
لوتر، در اصل، از نظریه دولت و کلیسا به مثابه «دو قلمرو» طرفدارى کرده بود. اما با ملاحظه مشکلات ناشى از رم، از یک سو، و مشکلات ناشى از متعصبین و شورشیان، از سوى دیگر، وظیفه حفاظت و صیانت از کلیسا و حفظ نظم و انضباط آن را به عهده حاکمان محلى گذاشت (و البته همه آنها مانند فردریک «حکیم» نبودند). از آنجا که اکثر اسقف هاى کاتولیک قلمرو لوتر را ترک کرده بودند، شاهزادگان مجبور بودند نقش «اسقف هاى اضطرارى» را ایفا کنند. اما این «اسقف هاى اضطرارى» به زودى به «اسقف سالارهاى فرعى» تبدیل شدند که براى خود، مقام و مرجعیتى شبه اسقفى قائل بودند. نهضت اصلاح دینى مردمى اکنون از جهات متعددى به نوعى نهضت اصلاح دینى شاهزادگان تبدیل شده بود. خلاصه، کلیساهاى لوترى که از «اسارت بابلى» آزاد شده بودند، به سرعت با همه حقوق دانان و سازمان هاى اجرایى کلیسایى شان (مجالس مشورتى پاپ)، تقریبا وابستگى کاملى به حاکمان خودشان پیدا کردند که به همان اندازه (اسارت بابلى) ستم روا مى داشتند.
شاهزادگانى که حتى پیش از نهضت اصلاح دینى، به خاطر وحدت داخلى سرزمین هاى خود (که تصادفا و بى مبنا به هم پیوسته بودند) و اتحاد استوار رعایا، علیه دهقانان و شهروندان عمل کرده بودند، در نتیجه دنیوى شدن سرزمین هاى کلیسایى و عقب نشینى کلیسا، به شکل گزافى قدرتمند شدند. این حاکمان محلى نهایتا به چیزى شبیه یک پاپ در قلمرو خود تبدیل شدند. نهضت اصلاح دینى لوترى (بر خلاف آنچه غالبا در تاریخ نگارى کلیساى پروتستان ادعا مى شود) مستقیما راه را براى دنیاى جدید، آزادى دین و انقلاب فرانسه مهیا نکرد (براى این کار، یک تغییر پارادایم دوران ساز دیگر لازم بود)، بلکه قبل از هر چیز، راه را براى حکومت مطلقه و استبداد شاهانه هموار ساخت. پس به طور کلى در آلمان لوترى (در مورد کالون، اوضاع به گونه دیگرى بود) آنچه تحقق یافت، نه کلیساى مسیحى آزاد، بلکه حاکمیت کلیسا از طریق شاهزادگان بود; و این امر براى مسیحیان سؤال برانگیز است.
تقدیر چنین بود که این امر در آلمان، تنها با انقلاب و در پى جنگ جهانى اول، به نتیجه اى متناسب نایل آید. اما حتى در زمان ناسیونال ـ سوسیالیسم، امورى نظیر آموزه دو قلمرو، تبعیت کلیساها از حوزه قدرت دولت که از زمان لوتر مرسوم شده بود، و تأکید بر اطاعت شهروندان در امور دنیوى، موجب تضعیف قطعى مقاومت کلیساهاى لوترى در برابر رژیم ترور و تمامیت خواهى مثل رژیم هیتلر شد. در اینجا تنها اجمالا مى توان گفت که مارتین لوتر، پیش از مرگش در خطابه هایش، با چنان شیوه زشت و غیر مسیحى علیه یهودیان سخن گفته بود که ناسیونال ـ سوسیالیست ها (نازى ها) به راحتى او را در تنفرشان از یهودیان و احساسات ضد یهودیشان دست آویز قراردادند. اما اینها آخرین کلام لوتر نبود.

سه نکته مهم

سه نکته مهم، که همگى از عبارات خاص لوتر هستند، عبارتند از:
اول، نتیجه گیرى جدلى اثر او، «آزادى فرد مسیحى»: «بنابراین نتیجه مى گیریم که یک مسیحى نه در خود، بلکه در مسیح و در همسایه اش زندگى مى کند; در غیر این صورت، مسیحى نیست. او به وسیله ایمان، در مسیح; و از طریق عشق و محبت، در همسایه اش زندگى مى کند. اما با ایمان، از خویشتن خویش فرا مى رود و به خدا مى رسد. با عشق و محبت در برابر همسایه اش، تواضع و فروتنى مى کند. با این حال، همواره در خدا و عشق او باقى مى ماند.... چنان که مى بینید، این نوعى آزادى معنوى و راستین است و دل هاى ما را از همه گناهان، قوانین و احکام فارغ مى سازد. این از هر آزادى خارجى دیگر عالى تر و برتر است، همان طور که آلمان از زمین عالى تر و برتر است. باشد که مسیح به ما آزادى عطا کند تا هم بفهمیم و هم صیانت نماییم.»
دوم، دفاعیه بى تکلف لوتر در پیشگاه امپراتور و هیئت قانون گذارى آلمان در ورمز:
«اعتقاد من مبتنى بر گواهى کتاب هاى مقدس با ادله بین است (چرا که نه به پاپ اعتمادى دارم و نه به شوراها به تنهایى; زیرا به خوبى معلوم است که آنها غالبا خطا کرده و دچار تناقض شده اند). من مقید به کتب مقدسى که از آنها سخن گفته ام، هستم; و چون وجدانم در قبضه کلمه خداست، نه مى توانم و نه مى خواهم چیزى (ازسخنان خود) را پس بگیرم; زیرا راه سپردن بر خلاف وجدان نه اطمینان آور است و نه درست. از خداوند مدد مى خواهم. آمین.»
و بالاخره، آخرین مطلبى که لوتر نوشت: «هیچ کس نمى تواند ویرژیل را در اکلوگیوس و گئورگیاس او بفهمد، مگر اینکه نخست مدت پنج سال شبان یا زارع بوده باشد. هیچ کس نمى تواند سیسرون را در نامه هایش بفهمد، مگر اینکه مدت بیست سال درگیر امور و مسائل عمومى و پیامدهاى آن بوده باشد. هیچ کس نپندارد که کتب مقدس را به اندازه ى کافى چشیده است، مگر اینکه مدت یکصد سال را با پیامبران بر کلیساها حکمرانى کرده باشد. بنابراین امر شگفت انگیزى، نخست در مورد یحیاى تعمید دهنده، دوم در مورد مسیح، و سوم در مورد رسولان و حواریون وجود دارد. "بر این انئید الاهى دست تملک مگذار، بلکه در برابرش تعظیم کن، و هر آیه آن را ستایش کرده، به دل برگزین." ما تهیدستانیم; و این حقیقت دارد.»


منابع :

  1. هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

  2. تونی لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- تهران- نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ اول- 1380 ش

  3. هنری توماس- بزرگان فلسفه- ترجمه فریدون بدره ای- بنگاه ترجمه و نشر کتاب تهران- ۱۳۵۱

  4. سیروس غفاریان- نگاهی گذرا بر جریانات بزرگ تاریخ جهان- دانشنامه بزرگ فارسی- تهران ۱۳۷۸

  5. نقی لطفی و محمدعلی علیزاده- تاریخ تحولات اروپا در قرون جدید- انتشارات سمت

  6. سید محمد ادیب آل على- مسیحیت- انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم

  7. جان الدر- تاریخ اصلاحات کلیسا- تهران- انتشارات نور جهان- 1342 ش

  8. آرل کرنز- سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ- ترجمه آرمان رشدى- آموزشگاه کتاب مقدس- 1994 م

  9. آلیستر مک گراث- مقدمه اى بر تفکر نهضت اصلاح دینى- ترجمه بهروز حدادیان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- چاپ اول- 1382 ش

  10. لسلى دانستن- آئین پروتستان- صفحه 51-56، 112

  11. جان ناس- تاریخ جامع ادیان- ترجمه على اصغر حکمت- تهران- انتشارات آموزش انقلاب اسلامى- چاپ پنجم- 1372 ش

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/115437