زندگی و مرگ سقراط

آغاز زندگی سقراط

مرگ سقراط در سال 399 ق.م. اتفاق افتاد و چون افلاطون می گوید که سقراط هنگام مرگ هفتاد سال یا کمی بیشتر داشت، باید در حدود 470 ق.م. متولد شده باشد. (خطابه دفاعیه، 17) وی پسر سوفرونیسکوس و فنارت از قبیله آنتیوخید و از مردم بخش آلوپکا بود. بعضی گفته اند که پدرش کارگر سنگتراش بود، لیکن برخی محققین برآنند که این حکایت سوء تفاهمی است که از اشاره شوخی آمیزی در اتوفرون به ددالوس به عنوان جد سقراط ناشی شده است. به هرحال، اگر شغل پدر وی این بوده سقراط ظاهرا شغل پدر را دنبال نکرد، و مجسمه های فرشتگان رحمت در آکرپلیس، که بعدا به عنوان اثر سقراط معرفی شده، توسط باستان شناسان به یک مجسمه ساز پیشتر نسبت داده شده است. اما ممکن نیست سقراط از یک خانواده بسیار فقیر بیرون آمده باشد، زیرا چنانکه می دانیم وی بعدا به عنوان یک سرباز سنگین اسلحه با سلاح کامل خدمت می کرد، و می بایست مال کافی به ارث برده باشد تا بتواند عهده دار چنین خدمتی باشد.
فنارت، مادر سقراط، در تئتتوس به عنوان یک زن قابله وصف شده است، اما ولو اینکه چنین بوده باشد، این را نباید مستلزم آن دانست که وی یک قابله حرفه ای به معنی جدید بوده است. بدین گونه آغاز زندگی سقراط در دوران شکوفایی عظمت و افتخار آتن واقع شد. ایرانیان در سال 479 در پلانه شکست خورده بودند و آسخولوس در سال 472 نمایشنامه ایرانیان (Persac) را پدید آورده بود. سوفوکلس و اریپیدس هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند. به علاوه، آتن پیش از این امپراطوری دریایی خود را بنیاد نهاده بود.

اوصاف جسمی و روحی

در رساله مهمانی افلاطون، الکیبیادس سقراط را همچون یک ساتیر یا سیلنوس (Silenus در افسانه های یونان قدیم سیلنوس یکی از ساتیرها بود. ساتیرها موجودات موهومی بودند که بدن آنها نیمی آدم و نیمی حیوان بود. سیلنوس به هنرمندی و خردمندی معروف بود. به این مناسبت و به مناسبت زشتی چهره سقراط، الکیبیادس او را به سیلنوس تشبیه می کند.) وصف می کند، (مهمانی بزم، 215 ب 3 به بعد) و اریستوفانس گفته است که وی مانند یک مرغ آبی می خرامید و عادت او را که چشمهای خود را می گردانید ریشخند کرده است. (ابرها، 362 «رجوع کنید به مهمانی، 221») لیکن ما می دانیم که وی دارای نیرومندی خاص بدن و قدرت تحمل بسیار بود. مردی بود که زمستان و تابستان یک جامه می پوشید، و عادت پابرهنه راه رفتن را، حتی در عملیات جنگی زمستانی، ادامه می داد. هر چند در خوراک و نوشابه بسیار پارسامنش و پرهیزکار بود، می توانست بدون اینکه حالش بد شود مقدار زیادی مشروب بیاشامد. از جوانی اخطارها یا پیامهای بازدارنده ای از سوی «بانگ» یا «علامت» اسرارآمیز یا دیمن (فرشته یا سروش) دریافت می کرد.
رساله مهمانی درباره حالات خلسه وار ممتد وی، که یک بار یک شبانه روز تمام دوام داشت، گزارش می دهد، آن هم در یک عملیات جنگی. تیلور مایل است که این حالات ربودگی را به عنوان خلسه یا جذبه تفسیر کند، لیکن ظاهرا احتمال بیشتر این است که آن حالات خلسه وار به سبب تمرکز شدید ذهن بر مسأله ای بوده است، پدیده ای که در مورد بعضی دیگر از متفکران ناشناخته نیست، حتی اگر به این میزان زیاد نباشد. خلسه بسیار طولانی مذکور در مهمانی ظاهرا با وجد و جذبه واقعی به معنی عرفانی - دینی منافات دارد، هرچند چنین ربودگی ممتدی نیز استثنائی است.

سقراط و فلاسفه پیشین

هنگامی که سقراط بیست و چند ساله بود، افکار و اذهان، چنانکه دیدیم، متوجه بازگشت از تفکرات جهان شناختی ایونیان به سوی خود انسان شد، اما ظاهرا مسلم است که سقراط با مطالعه نظریات جهان شناختی «شرق» و «غرب» در فلسفه های آرخلاوس، دیوگنس آپولونیائی، امپدکلس و دیگران آغاز کرد. تئوفراستس تصدیق می کند که سقراط واقعا عضوی از نحله آرخلاوس، جانشین آناکساگوراس در آتن، بود. به هر حال سقراط یقینا از آناکساگوراس دچار یأس شد. به سبب ناامیدی از نظریات مختلف فلسفی که سقراط را سرگردان کرده بود، ذهن وی ناگهان از عبارتی که در آن آناکساگوراس از عقل به عنوان علت قانون و نظم تمام طبیعت سخن گفته بود روشن شد.
سقراط که از این عبارت به وجد آمده بود به مطالعه فلسفه آناکساگوراس پرداخت، به این امید که این شخص تبیین کند که چگونه عقل در جهان به کار است، و در تمامی چیزها نظم را به بهترین وجه برقرار می کند. آنچه وی عملا دریافت این بود که آناکساگوراس عقل را صرفا به منظور بیان حرکت چرخشی و گردبادی معرفی کرده است. این ناامیدی سقراط را در خط تحقیق انداخت، در حالی که فلسفه طبیعی را که به نظر او به جایی، جز به عقاید مشوش و متضاد، رهنمون نمی شد رها کرد. (فیدن، 97 - 99)
سقراط هرگز «شاگردانی» نداشته است. او شاگرد هوادار و پیرو داشته است اما هیچگاه شاگرد مزدبده نداشته است. سقراط در خطابه دفاعیه صریحا اعلام می کند: «اما حقیقت این است، ای آتنیان، که من با تفکرات طبیعت شناسی سر و کاری ندارم.» (خطابه دفاعیه، 19) درست است که در زمانی که سقراط در خطابه دفاعیه به عنوان گوینده معرفی شده است، دیر زمانی بود که تفکر جهان شناختی را رها کرده بود، و این کلمات بالضروره مستلزم آن نیست که وی هیچگاه به چنین تفکراتی نپرداخته است.

سروش دلفی و تغییر نظر سقراط از طبیعت گرایان
«تغییر وجهه نظر» سقراط، که باعث دگرگونی قطعی وی به فیلسوف طنزگوی اخلاقی شد، ظاهرا به سبب حادثه مشهور سروش دلفی بوده است. خرفون، دوست صمیمی سقراط، از هاتف غیبی پرسید آیا انسان زنده ای هست که خردمندتر از سقراط باشد، و پاسخ شنید: «نه». این رویداد سقراط را به تفکر انداخت، و به این نتیجه رسید که منظور سروش غیبی این بوده است که او خردمندترین انسان است زیرا به جهل خود علم دارد. سپس این رسالت را احساس کرد که در جستجوی حقیقت ثابت و یقینی، یعنی حکمت راستین باشد، و به هر انسانی که به گوش دادن به او رضا دهد کمک کند. (خطابه دفاعیه، 20 به بعد)
داستان سروش غیبی هر چند عجیب و غریب می نماید، به احتمال قوی واقعا رخ داده است، زیرا بعید است که افلاطون داستان اختراعی محضی را آن هم در محاوره ای به دهان سقراط گذاشته باشد که آشکارا به نظر می آید که گزارش تاریخی از محاکمه فیلسوف می دهد، به خصوص که تاریخ خطابه دفاعیه بسیار نزدیک به زمان سقراط است، و بسیاری از کسانی که وقایع را می دانستند هنوز زنده بودند.

ازدواج
ازدواج سقراط با گزانتیپ به سبب داستانهای راست یا دروغی که از بدخویی او حکایت می کنند بسیار معروف است. یقینا آن داستانها به سخنی با تصویری که فیدن از زن سقراط داده است سازش دارد. این ازدواج احتمالا در ده سال نخست جنگ پلوپونزی واقع شده است. در این جنگ، سقراط خود را از جهت ابراز شجاعت در محاصره پوتیدیا، 431/430 ق.م. برجسته و ممتاز ساخت، و همچنین در شکست آتنیان از بئوسیان، در سال 424. او در نبرد بیرون شهر آمفی پلیس در سال 422 نیز حاضر بود.

محاکمه و مرگ سقراط

سقراط در سال 406 ق.م. با عدم موافقت با این درخواست که هشت فرمانده به اتهام اهمال و بی مبالاتی در آرگینوسا به دادگاه جلب و با هم محاکمه شوند، و این بر خلاف قانون بود و پیش بینی می شد که حکم عجولانه ای صادر شود، شجاعت اخلاقی خود را نشان داد. وی در این هنگام عضو هیئت مشاوره مجلس شیوخ (پریتانئیس) یا کمیته سنا بود. شجاعت اخلاقی او باز وقتی ثابت شد که در 404 /403 درخواست شورای سی تن را برای شرکت در دستگیری لئون اهل سالامین، که اعضای الیگارشی قصد کشتن و مصادره اموال او را داشتند، رد کرد. آنان می خواستند تا آنجا که ممکن است پای بسیاری از شهروندان برجسته را در اعمال خود به میان بکشند، بدون شک با توجه به حسابرسی روز سرانجام. اما سقراط این را که شرکتی در جرائم آنان داشته باشد رد کرد، و اگر حکومت «سی تن» سقوط نکرده بود احتمالا حیات خود را در برابر این امتناع می پرداخت.
در سال 400/399 سقراط توسط رهبران دموکراسی که استقرار مجدد یافته بود به محاکمه کشانده شد. آنوتوس، سیاستمداری که در نهانگاه باقی ماند، ملتوس را برانگیخت تا اقامه دعوی کند. متن کیفر خواست در محضر دادگاه کینگ آرخون به این شرح خوانده شد. «ملتوس، اهل بخش پیتثوس، علیه سقراط، پسر فرونیسکوس، اهل بخش آلوپکا، با سوگند خود به مفاد ذیل اعلام جرم می کند. سقراط متهم است که خدایانی را که مدینه پرستش می کند نمی پرستد، بلکه اعمال دینی جدید و ناآشنایی آورده است؛ و به علاوه، جوانان را فاسد می سازد. کیفر خواه تقاضای مجازات مرگ دارد.»
نخستین اتهام هرگز صریحا تعریف نشده بود، و دلیل آن ظاهرا این بود که کیفرخواه بر خاطره هیئت داوران از شهرت جهان شناسان قدیم ایونی و شاید از کفر گویی درباره شعائر دینی در سال 415، که الکیبیادس گرفتار آن شد، تکیه کرده بود. لیکن هیچ استنادی به آن کفر گویی، با توجه به عفو عمومی 404/ 403، که خود آنوتوس بانی اصلی آن بود، نمی توانست به عمل آید. اتهام دوم، یعنی فاسد کردن جوانان، واقعا اتهام دمیدن روح انتقاد به جوانان نسبت به دموکراسی آتنی است. در پشت این اتهام بی شک این فکر بود که سقراط مسئوول تعلیم و تربیت الکیبیادس و کریتیاس است. الکیبیاد، یعنی کسی که یک بار به اسپارت پیوست و آتن را به چنان تنگناها کشانید، و کریتیاس، یعنی کسی که سرسخت ترین مخالف اعضای الیگارشی بود. این نیز به دلیل بخشش عمومی 404 /403 نمی توانست صریحا ذکر شود، لیکن شنوندگان به آسانی این قدر درمی یافتند که منظور چه بود. به این دلیل است که اسخینس پنجاه سال بعد توانست بگوید: «شما سقراط دانشمند را کشتید، زیرا نشان داده شده بود که او کریتیاس را تربیت کرده است.»
متهم کنندگان بی شک تصور می کردند که سقراط بدون آنکه منتظر محاکمه شود جلای وطن خواهد کرد، اما او چنین نکرد. وی برای محاکمه، در سال 399، ماند و در دادگاه از خود دفاع کرد. سقراط در محاکمه می توانست از خدمت نظامی خود و مخالفتش با کریتیاس در زمان الیگارشی چیزها بگوید، لیکن صرفا وقایع را گزارش کرد و آنها را با مخالفتش با دموکراسی در موضوع محاکمه فرماندهان مربوط ساخت. وی با اکثریت 60 یا 6 رای توسط هیئت داوران 500 یا 501 نفری به مرگ محکوم شد. آنگاه با سقراط بود که شقی از مجازات را پیشنهاد کند، و آشکارا عاقلانه ترین روش پیشنهاد کردن مجازاتی بود که به اندازه کافی مهم و قابل توجه باشد. بدین ترتیب اگر سقراط تبعید را پیشنهاد می کرد، این شق در برابر مجازات مرگ بدون تردید پذیرفته می شد. اما سقراط به عنوان «پاداش» شایسته خود خوراک رایگان در «پروطانه» را پیشنهاد کرد، و پس از آن راضی شد که جریمه کوچکی را پیشنهاد کند، و آن هم بدون کوششی برای تحت تأثیر قرار دادن هیئت داوران، چنانکه معمول بود، به وسیله آوردن زن و بچه های گریان به دادگاه. هیئت داوران از رفتار غرورآمیز سقراط آزرده خاطر شدند، و وی با اکثریتی بزرگتر از اکثریتی که او را مقصر شناخته بود به مرگ محکوم شد.
اجرای اعدام به مدت یک ماه، به انتظار بازگشت «کشتی مقدس» از «دلوس»، به تأخیر افتاد (به یادگار نجات مدینه توسط «تزئوس» از پیشکشی هفت پسر و دختر که مینوس اهل کنوسوس تحمیل کرده بود)، و فرصت زیادی برای ترتیب دادن فرار موجود بود،که در واقع دوستان سقراط ترتیب دادند. سقراط استفاده از این پیشنهادهای مشفقانه را، بر این اساس که چنین اقدامی مخالف اصول اوست، رد کرد. افلاطون آخرین روز حیات سقراط را بر زمین در فیدون نقل کرده است، یعنی همان روزی که سقراط در بحث و گفتگو درباره بقای نفس با دوستان خود، «کبس» (قیبس) و «سیمیاس»، گذرانید. وی پس از آنکه شوکران نوشید و به حال مردن دراز کشید، آخرین کلماتش این بود: «ای کریتون (اقریطون)، خروسی به اسکولاپیوس (سقلابیوس) مدیونیم؛ پس ادای این دین را فراموش مکن.» وقتی زهر به قلب او رسید حرکت تشنج آمیزی کرد و درگذشت، «و کریتون، که این را دید، دهان و چشمهای او را بست. ای خقراطیس! این بود پایان کار دوست ما، آن مردی که می توانیم بگوییم بهترین مردم زمانه خود بود که می شناختیم، و هم خردمندترین و عادل ترین.»


منابع :

  1. فردریک کاپلستون- تاریخ فلسفه یونان و روم- ترجمه جلال الدین مجتبوی- انتشارات علمی و فرهنگی- 1327- صفحه 116- 120 و 135- 137

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/19904