علل گرایش انسانها به شخصیت ها

وقتی که درباره علل گرایش اکثریت مردم به شخصیت ها بیش از حق و حقیقت دقت می کنیم علل متعدی وجود دارد اکثریت مردم به شخصیت ها بیشتر گرایش نشان می دهند، تا به حق و حقیقت.
علت یکم: ناتوانی از تکاپو برای شناخت حق و تمییز آن از باطل و امور مبهم و مشتبه، و این علت دامنگیر عده ای بسیار فراوان از مردم است که اختصاص به هیچ دوران و هیچ جامعه ای ندارد.
علت دوم: مسامحه و سهل انگاری در تشخیص حق با امکان دستیابی به آن، ولی چون دست یافتن به حق در همه موارد آسان نیست و نیازمند تلاش و گذشت از لذائذ است، لذا به شخصیت ها روی می آورند، و احساس نیاز به حق را به تکیه به آنان فرو می نشانند!
علت سوم: جاذبیت شدید خود شخصیت است که می تواند عده ای بسیار فراوان را تحت تاثیر خود قرار داده، و قدرت تفکر درباره حق را از آنان سلب کند.
علت چهارم: امتیاز واقعی خود شخصیت است که وقتی در یک یا چند موضوع به اثبات رسید، غالبا مردمی را تحت تاثیر قرار می دهد، و همان مردم در موضوعات دیگر هم او را ملاک حق و حقیقت قرار می دهند.
علت پنجم: اصل گرایش به محسوسات عینی در این مورد هم می تواند کارگر باشد، در بیان اصل ابوریحان بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند مضمونی بسیار عالی دارد و آن این است که می گوید: علت بت پرستی (یا یکی از علل آن) محسوس گرائی طبیعی مردم است که قدرت صعود برای درک حقائق والا را ندارند و همواره می خواهند حتی مجردترین حقیقت را که خدا است، در عرصه محسوسات ببینند!!
علت ششم: کوشش و فعالیت برای برنهادن شخصیت در برابر شخصیت ها و امتیازاتی که دیگران دارند، در حقیقت این علت عبارت است از بالیدن و مطرح کردن خویشتن در برابر دیگران به وسیله ارائه شخصیت! (ما چنین شخصیتی داریم! ما چنین شخصیتی دارد؟ نژاد ما برترین نژادها است، برای اینکه چنین شخصیت هائی داریم!)
علت هفتم: جهل به ارزیابی آن دو (شخصیت و حق و حقیقت)
علت هشتم: عظمت شخصیت به طوری که خود او می تواند ملاک حق و حقیقت قرار بگیرد، مانند انبیای عظام و اوصیای حقیقی آنان و ائمه معصومین (ع) که به جهت تخلق به اخلاق الله و تادب و آداب الله توفیق ارتباط مستقیم با خدا را پیدا کرده اند، لذا همه گفتار و اعمالشان حجت و بیان کننده حق و حقیقت می باشد. این علل هشتگانه اگرچه تمامی علل ممکن برای شخصیت گرائی نیست، ولی می توان گفت: عمده آنها به شمار می رود نخست ما باید اقسام شخصیت ها را بیان کنیم از جمله:
الف: شخصیت هائی که می توانند به جهت وابستگی و ارتباط مستقیم با خدا، ملاک تشخیص حق و حقیقت باشند، مانند انبیای عظام و اوصیای آنها و ائمه معصومین (ع) و اینان به جهت قدرت و ارتباطی که با واقعیتها دارند، به هر وسیله ای که ممکن است مردم را از گرایشها و قرار گرفتن در جاذبه آن بعد از شخصیتشان که تفاوتی با دیگر مردم ندارند، جلوگیری نموده و نمی گذارند مردم با قرار گرفتن در جاذبه آنان بعد الهی آنان را نیز مورد گرایش قرار بدهند.
امیرالمومنین (ع) در خطبه 216 نهج البلاغه می فرماید: «فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابره، و لاتتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادره، و لا تخالطونی بالمصانعه ولا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی و لا التماس اعظام لنفسی، فانه من بحق او مشوره بعدل، فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی و لا امن ذلک من فعلی الا ان یکفی الله من نفسی ما هو املک به منی؛ گفتگویتان با من مانند گفتگو با جباران روزگار نباشد. در برابر من از تسلیم و خودداری که در مقابل اقویای پرخاشگر دارید، بپرهیزید، با قیافه ساختگی و ظاهرسازی با من آمیزش نکنید، گمان مبرید هنگامی که سخن حق به من گفته شود، برای من سنگینی خواهد کرد، یا خود را از آن حق بالاتر قرار خواهم داد، زیرا کسی که شنیدن سخن حق یا نشان دادن عدالت برای او سنگینی کند، عمل به حق و عدالت برای او سنگین تر خواهد بود، در برابر من از گفتن حق و مشورت برای تحقیق بخشیدن به عدالت خودداری نکنید. اگر عنایت خداوندی که مالک تر از من به من است کفایتم نکند من دارای شخصیتی فوق خطا نیستم.»
ب: شخصیت های رشد یافته هر اندازه هم که چشمگیر و دارای امتیازات باشند نباید مردمی را که به آنان خضوع می کنند و در جاذبه شان قرار می گیرند در برابر خود میخکوب کنند، زیرا انسانی که حرکت خود را از «انا لله» شروع کرده است. در مقصد اعلای «و انا الیه راجعون» به پایان می رساند. نه «انا الیک راجعون» شخصیت های رشد یافته که انسان هائی را به حرکت واداشته اید، بگذارید به حرکت بسیار پر معنی و الهی خود تا «و انا الیه راجعون» ادامه بدهند.
گر به بستانی رسی زیبا و خوش*** بعد از آن دامان خلقان را بکش
و نگو ای مردم بیائید در برابر من با کمال تعظیم و ستایش (پرستش) بایستید، زیرا من به وسیله سلوک و آشنائی با واقعیات دارای هرگونه کمال شده ام! و کمال شما هم در این است که در جاذبه من قرار بگیرید!! یقینی است که هیچ سالک رشد یافته ای هر اندازه هم در این مسیر حق و حقیقت تکاپو کرده اند محال است به آن درجه از کمال و اعتلاء برسد، که به دیگر انسانها بتواند بگوید: بیائید در برابر من به سجده بیفتید که من عین کمال مطلوب شده ام! نه هرگز.
من غلام آنکه او در هر رباط ***خویش را وصل نداند بر سماط
ج: شخصیت هائی که در این دنیا امتیازاتی را به دست آورده اند، مانند علوم و فنون ارتشی و قضائی، مدیریت، هنری، علمی، سیاسی و غیر ذلک، نباید خود را با رسیدن به آن امتیازات فوق قانون حیات بخش عدالت قرار داده توقع داشته باشند ارزش کار آنان را بیش از آنچه هست بپردازند، اگر یک شخصیت با داشتن هزاران امتیاز چنین توقعی را داشته باشد که آجری را که از زمین برداشته و در ردیف آجرهای دیواری که برای ساختمانی بالا می رود گذاشته است، چون شخصیت او دارای امتیازاتی فراوان است، آن آجر را به حساب یک ساختمان درآورند! و بگویند: ساختمان را آن شخصیت به وجود آورده است! چنین شخصیتی با داشتن آن همه امتیازات از قانون حیات بخش عدالت منحرف شده، بلکه با آن به مبارزه برخاسته است، و اگر مست امتیازاتش نباشد، باید فورا به متخصصان روانشناسی مراجعه کند تا ببیند کجای مغزش اختلال پیدا کرده است؟ همچنین اگر یک انسان گمنام و به ظاهر محقری کار بزرگی انجام بدهد و حکومت و حاکم و جامعه ای که او در آن زندگی می کند، ارزش واقعی آن را ندهد و به اصطلاح عمومی چوب حقارتش را بخورد، هرگز نه آن حکومت و حاکم به سعادت و قداست خود خواهد رسید، و نه جامعه ای که حق آن انسان در آنجا پایمال شده است.
د: شخصیتهائی که از مراحل ابتدائی گذشته و به مراحل عالی رشد نائل آمده اند، همه امتیازاتی را که به دست آورده اند، امانتهای الهی تلقی می کنند و در راه به جای آوردن حق و سپاس آنها از هیچ کوششی دریغ نمی دارند، و یکی از بزرگترین سپاسگزاری و حق شناسی این است که آن شخصیت ها طعم حیات بخش خود و حقیقت و واقعیتها به مردم بچشانند و سپس آنان را به پیمودن مسیر آن دو، تحریک و تشویق نماید، فقط درباره اینان می توان گفت که امنای خدا در روی زمین و از شخصیت ساختگی و مجازی رهائی یافته و به شخصیت حقیقی انسانی رسیده اند.
اگر شخصیت ها از روحی بزرگ و وابستگی به مقام شامخ ربوبی برخوردار باشند، از گرایش و انجذاب مردم به سوی آنان، قدرتی به دست می آورند و آن قدرت را در بهبود حال مادی و معنوی همان مردم به کار می اندازد نه اینکه آن قدرت را عامل تورم (خود طبیعی) شان قرار بدهند. شخصیت های چشمگیر که در طول تاریخ تا کنون مردم را به خود جذب نموده و از تسلیم و اطاعت آنان برخوردار شده اند، اقسامی مختلف داشته اند که دو قسم از آنان عبارتند از:
قسم یکم: شخصیت هائی هستند که امتیازات آنان، یا مستند به قدرت طبیعی خود آنان بوده است و یا عوامل جبری و محاسبه نشده محیط و اجتماع برای آنان سلطه ای بخشیده است که به وسیله آن سلطه توجه و تسلیم مردم را به خود جلب نموده و چشمگیر گشته اند.
قسم دوم: شخصیت های تکامل یافته ای هستند که دارای روحی بزرگ بوده و توفیق وابستگی به مقام شامخ ربوبی را پیدا کرده اند. قسم اول همان گروه از چشمگیران هستند که از گرایش انبوه متن مردم به سوی آنان، برای خود تحصیل قدرت نموده و آن قدرت را وسیله ای هرچه بیشتر و فراگیرتر برای سلطه بر مردم مورد استفاده قرار داده اند، در حقیقت این ارواح کوچک و خطرناک و این جانوران ناتوان به جای رفاء به قانون امانت که می گوید: آنچه از مردم به تو سپرده شده است به خود آنان برگردان، به قانون مزبور خیانت کرده نه تنها آن قدرت را در راه درمان دردهای مردم و رفع نیازهای آنان به کار نمی بندند، بلکه آن را وسیله سلطه و استثمار بیشتر و شدیدتر می نمایند و به عبارت ساده تر: مانند این است که شمشیر از دست مردم بگیرند و بر مغز خود آنان فرود بیاورند و متلاشی بسازند! خدا به وسیله تاریخ در این دنیا و یا عذاب ابدی در آن دنیا انتقام این خیانت را از آن درندگان انسان نما خواهد گرفت.
 


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- حکمت اصول سیاسی اسلام- صفحه 449- 453

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/210545