ولادت امام حسن علیه السلام و جنگ احد

رمضان سال سوم هجرت می رسد، ولادت فرزندش حسن (ع) خاطره شیرین پیروزیهای جنگ بدر را که در رمضان سال پیش رخ داد شیرین تر می سازد. اما روزهائی چند پس از این ولادت فرخنده، گرد اندوه شهر را می پوشاند. مکه و مدینه بار دیگر مقابل هم ایستاده اند. قریش و ابوسفیان که نمی توانسته اند شکست خود را در نبرد بدر تحمل کنند، با سپاهی گرداگرد مدینه را فرا گرفتند. این بار بر خلاف سال گذشته مکه ضربه ای کاری به یثرب می زند، چرا؟ چون در جنگ بدر تمام توجه مسلمانان بخدا بود، لیکن در جنگ احد دسته ای از سپاهیان، خدا را فراموش کردند و به دنیا رو آوردند. گفته پیغمبر را کار نبستند، و در پی غنیمت رفتند و دشمن در کمینگاه به مسلمانان حمله برد، دسته ای هم که با عبدالله ابن ابی بودند، پیش از نبرد، میدان کارزار را رها کرده به خانه های خود بازگشتند. عبدالله از روز آمدن پیغمبر به مدینه از او دل خوش نداشت. چرا؟ چون مردم شهر می خواستند او را به ریاست برگزینند.
پس از آنکه به آرزوی خود نرسید، پیوسته با پیغمبر به دوروئی رفتار می کرد. در شورای جنگی احد نیز نظر او که گرفتن حالت دفاعی در داخل شهر بود پذیرفته نشد به هر حال دسته ای در این جنگ بی خانمان و خانمان هایی بی سرپرست می شوند. زنان بی شوهر، فرزندان بی پدر می گردند. حمزه عموی پیغمبر (ص) سردار دلیر مسلمانان و هفتاد و چهار تن نو مسلمان دیگر به شهادت می رسند. این رقم چندان درشت و چشمگیر نیست. اما برای مدینه نو مسلمان و برای مسلمانانی که میان دو گروه متشکل یهود و منافقان زندگی می کنند ضایعه ای به بار آورده است، چندان دلخراش که خدای بزرگ ضمن آیاتی آنان را تسلیت می دهد.
«ان یمسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلک الأیام نداولها بین الناس* و لقد کنتم تمنون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأیتـــموه و أنتم تنظرون؛ اگر جراحتی به شما رسید به آنان هم مانند آنان رسید. روزگار چنین است آن را از دست این به دست آن می دهیم. پیش از این جنگ در آرزوی شهادت بودید. حال شهادت را که در انتظارش بودید دیدید.» (آل عمران/ 140 و 143)
به زهرا خبر می دهند پدرش در جنگ آسیب دیده است. سنگی به چهره او رسیده و چهره اش را خونین ساخته است. با دسته ای از زنان برمی خیزد آب و خوردنی بر پشت خود برمی دارند، به رزمگاه می روند. زنان، مجروحان را آب می دهند و زخم آنها را می بندند و فاطمه جراحت پدر را شستشو می دهد.
خون بند نمی آید. پاره بوریائی را می سوزاند و خاکستر آن را بر زخم می نهد. تا جریان خون قطع شود. شهادت این مسلمانان با ایمان و نیز شهادت حمزه بر پیغمبر و بر کسان او و بر دختر او و بر همه مسلمانان سخت گران افتاد. واقدی نوشته است پیغمبر در مصیبت حمزه گرایان شد و زهرا هم گریست. چون پیغمبر (ص) از رزمگاه برگشت و به طائفه بنی عبدالاشهل گذشت، بانگ شیون آنان را شنید و گفت: «اما بر حمزه کسی نمی گرید.» معنی این سخن این بود که جای ناله و شیون نیست، گریه موجب شادی دشمن است وگرنه من هم باید بر عمویم حمزه گریان باشم. مردم مدینه چنین دانستند که پیغمبر از اینکه عمویش نوحه گر ندارد آزرده است. از این رو به ماتم داری حمزه برخاستند و چون پیغمبر شنید که آنان چنین می کنند گفت: «از آن سخن چنین قصدی نداشتم.» و آنان را سخت از نوحه گری منع فرمود.
شهادت بیش از هفتاد تن از سرباز پاکدل همه مسلمانان را آزرده ساخت، اما سرزنش دشمنان (یهودیان، منافقان) درد آورتر بود. یهودیان زبان درازی را آغاز کردن. و مسلمانان را سرزنش می نمودند که پیشوای شما اگر پیغمبر بود نباید شکستی چنین بر او وارد شود. منافقان هم می کوشیدند تا قبیله ها را از پیغمبر جدا کنند. رسول خدا با قرائت آیات قرآنی از یکسو و با دلجویی از بازماندگان شهیدان از سوی دیگر، اثر این نفاق افکنی را می زدود. گاهگاه به خوابگاه شهیدان می رفت و برای آنان از خدا آمرزش می خواست. دخترش نیز در این دلجوئی پا به پای پدر رفتار می کرد.
واقدی نویسد: «فاطمه (ع) هر دو یا سه روز خود را به احد می رساند و بر مزار شهیدان می گریست و آنان را دعا می کرد.»


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- زندگانی فاطمه زهرا سلام الله علیها- صفحه 77-79

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211301