تشیع سیدجمال الدین اسدآبادی

چگونگی زندگی سید در ایران، درگیری او با قدرت های آن روز ایران، حضور او در نجف، نامه های او به علمای شیعه، نامه ی او به مرجع شیع در آن روز، میرزا محمدحسن شیرازی، تعبیرات سید نسبت «مرجع تقلید» در آن نامه: «پیشوای دین، پرتو درخشان انوار ائمه...» تعبیرات سید در نامه ای که برای علمای ایران نوشته و به عنوان «حملة القرآن» معروف شده است، اینکه به آسانی می توانسته است علمای شیعه ایران را مورد عتاب و خطاب قرار دهد. و به آنان امر و نهی و انتقاد و پیشنهاد کند و ... این همه معلوم می دارد که در شیعه بودن او تردید کردن روا نیست.
آیا این امر که ناصرالدین شاه دو بار او را برای اصلاح امور و ارشاد افکار به تهران دعوت کرده است (صرف نظر از اینکه بعد به دلیل نشر مسائل روشنفکرانه از ناحیه سید جمال نتوانسته است او را تحمل کند) چه توجیهی می تواند داشته باشد؟ آیا ناصرالدین شاهی که «تکیه ی دولت» می ساخته و به پای روضه امام می نشسته، می توانسته است از یک عالم سنی، آن هم در دو نوبت مختلف، دعوت کند، تا بیاید و اوضاع کشور شیعی و مردم شیعی ایران را سر و سامان دهد؟ باری، اگر سید جزو علمای شیعه نبود و مذهب او برای مردم ایران چه عالم و چه جاهل، چه مقام رسمی چه غیر رسمی، چه طلاب و چه مردم بازار جزو قطعیات نبود، نه تنها ناصرالدین شاه نمی توانست او را به عنوان «مصلح دینی» به ایران دعوت کند، بلکه به هنگام مخالفت با او نیز دچار هیچ هراسی نمی شد با اینکه شد و می توانست به استناد اختلافات مذهبی (و مثلا اینکه سید می خواهد ایران را به سوی مذهب سنی بکشاند و امثال این سخنان)، او را از نظرها بیندازد. چون می نگریم که درباره این گونه مردان بزرگ و هدف های آنان، به منظور منحرف ساختن اذهان نسبت آنان و منصرف کردن افراد جامعه از پیروی آن اهداف پاک و عالی، از وارد کردن هر گونه اتهامی نیز مضایقه نمی شود، تا چه رسد به اینکه در مورد کسی واقعیتی وجود داشته باشد، واقعیتی که می توان با آن دست کم عامه مردم را نسبت به پیشوایی کم توجه کرد، مثل همان تکیه کردن بر سنی بودن در موردی که مانند ناصرالدین شاه کسی و عمالش بخواهند سید جمال را بکوبند.
نمی خواهم بگویم مبادله نظر میان علمای شیعه و سنی در طول تاریخ اسلام، یا در آن ایام وجود نداشته است. چه این رابطه بوده است و خوشبختانه اکنون نیز هست و حتی در اجازات حدیث و تحصیل علم، علمای مذاهب اسلام به یکدیگر مراجعه می کرده اند و می کنند و تألیفات یکدیگر را می خوانند. بلکه اگر در آن روزگار حتی شبهه غیر ایرانی بودن و سنی بودن، درباره سید، در میان ایرانیان، وجود داشت، کارگردانان حکومت آن روز ایران می توانستند همین امر را برای ایجاد بلوی علیه سید، در میان عوام، بزرگترین دستاویز قرار دهند؛ و ناصرالدین شاه می توانست، از جمله، با چنگ زدن به همین اختلاف مذهبی او را از خود دور کند و بدنام هم نشود، و از دست سید و انقلابی را که او پی می نهاد بیاساید. اما می بینیم که چنین نیست، بلکه رفتار او در کار مخالفت با سید، رفتار کسی است رویاروی شده با مقامی که جامعه ایران از خرد و کلان و عالم و عامی، او را به عنوان مصلحی برخاسته از میان خود تلقی می کرده اند. حتی باید گفت، دیگر تهمت هایی نیز که در باب مبادی دینی و جز آن به سید زده اند و تاکنون نیز می زنند، هیمن گونه است یعنی اتهام است و الصاق. و این اتهامات از سوی مستشرقین است، یا کسانی هم قصد و هم غرض با آنان. و غرض از این کار پوشیده نیست.
پس نگرشی گذرا، به کار و کارنامه زندگی سید در ایران، بس است که با چشم پوشی از دیگر اسناد و مدارکی که به ویژه در سال های اخیر بدست آمده است، دلیلی قاطع باشد بر مذهب او. و همین نگرش نزد کسی که با این مسائل آشنا باشد و اندکی بیندیشد، برای از میان رفتن این غائله واهی بر سر مذهب سید بسنده است. آیا در میان ملتی مذهبی چون ایرانیان می شود کسی تا این اندازه نفوذ راستین داشته باشد: بیداری همگانی را سبب شود، عالمان را تهییج کند، طلاب را بشوراند، روشنفکران را بر انگیزد، به نویسندگان و ادیبان و خطیبان و شاعران جهت دهد، با قدرت های مسلط درافتد، غرورهای باطل را خرد سازد با انبوهی از خدعه ها و نیرنگ های سیاسی پنجه نرم کند، ناصرالدین شاه را به دست و پا بیندازند، مرجع تقلید را به اصدار فتوی بلکه «حکم» وادارد. با این همه، با مردم هم نژاد و هم مذهب نباشد؟ آیا ممکن است کسی این همه کار را در کشوری چون ایران، آن هم به عنوان یک عالم دینی و سید «سلاله علی» انجام دهد، و با این چگونگی از نظر مذهب جعفری نباشد و مثلا حنفی یا شافعی یا مالکی یا حنبلی باشد؟ آنان که در میان طلاب زندگی کرده اند می دانند که این قبیل چیزها بر آنان پوشیده نمی ماند. بنابراین امری در حدود محال است که سید جمال الدین شیعه نباشد و به گونه ای که اتفاق افتاده است و با اختصار بدان اشاره شد بتواند بی سر و صدا و بدون هیچ گونه مناقشه و گفتگویی درباره مذهب او، سال ها با علما طلاب در ایران، و علما و طلاب شیعه در خارج ایران مجالست و معاشرت کند و با آنان سر و سر و تبادل نظر و تعاون عملی، در راه مبارزه با استعمار دامنه دار داشته باشد و با آن چگونگی و گستردگی که یاد شد در تماس و رابطه و کشمکش و صلاح اندیشی و اشتراک در اقدام باشد. پس بدین گونه روشن است که عدم اصرار سید درباره تعیین مذهب خویش، در سفرها و در گوشه و کنار ممالک اسلامی، و گاه ایجاد شبهه و در این باره، این همه مربوط است به سیاست آن روز او، در زمینه مقبول واقع شدنش در نظر همه ملت های اسلامی، تا بتواند مقاصد دینی و اجتماعی خود را در راه پدید آوردن «اتحاد اسلام» و نشر آزادی و کوبیدن استعمار به ثمر برساند، و از طرف ایادی و عوامل استعمار از ناحیه مسائل مربوط به اختلافات مذهبی، حتی الامکان مصون بماند. در آن روزگار دشمن عمده اسلام، انگلیس بود. سید از این امر آگاه بود و بارها در سخنان و نوشته های خود آن را یاد کرده است. و هم می دانست که یکی از شگردهای مهم این دشمن ایجاد تفرقه ی مذهبی است و بلوای «سنی، شیعه» بر پاکردن. این بود که در خارج ایران و عراق، به سختی حذر می کرد از اینکه بدانند شیعه است تا دشمن نتواند نفوذ او را در میان ملت های سنی از بین ببرد.


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- بیدارگران اقالیم قبله- صفحه 73-69

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/211358