بررسی نظر ویل دورانت و مارکسیسم درباره چگونگی ظهور نوابغ

ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه می گوید:
"تاریخ یعنی اختراعات بزرگ. در پشت تغییرات مکانیکی، تغییرات اقتصادی است و در پشت آن، پیشرفت علوم طبیعی و در پشت آن، تفکر مردان بزرگ در گوشه خلوت".
ویل دورانت می خواهد بگوید که تا محیطی مساعد نباشد مردان بزرگ شرائط مساعدی برای کارهای بزرگ پیدا نمی کنند و محیط باید هم از نظر علمی و هم از نظر اقتصادی مساعد باشد و اینها را اختراعات مساعد می کند.
قهرا این سؤال به وجود می آید که اختراعات ناشی از کیست؟ وقتی ما می گوییم "قهرمان" مقصود فقط قهرمان نظامی یا سیاسی نیست، بلکه قهرمان یعنی فرد فوق العاده. کسانی که می گویند "قهرمانان، تاریخ را به وجود آورده اند"، مقصودشان منحصر به قهرمانان نظامی و سیاسی نیست. آن کسی که موفق به یک اختراع می شود مسلم امتیازی با دیگران دارد، یعنی قدرت مغزی ای دارد که دیگران ندارند. به همین دلیل بعدا مؤلف اقرار کرده که اگر قهرمانان نقشی در تاریخ داشته باشند نقششان این است که اختراع بزرگ می کنند و بعد در اثر اختراع بزرگ، تاریخ را عوض می کنند. البته یکی از کارهایی که مردان بزرگ می کنند اختراع است و بسیاری از مردان بزرگ هیچ اختراعی نداشته اند، فقط کشف علمی داشته اند و بعد دیگران کشف علمی آنها را مبنای یک سلسله اختراعات عملی قرار داده اند. خیلی از مردان بزرگ، بزرگیشان در جنبه های دیگر مثلا جنبه های اخلاقی و تربیتی است، یعنی توانسته اند روحیه و خلق و خوی ملتی را عوض کنند، مثل بیماری که خون کثیفی در رگهای اوست، این خونهای کثیف و مریض را از رگهایش بیرون بکشند و بعد یک خون سالم وارد بدنش کنند و از این راه او را تغییر دهند.
گاهی مردان بزرگی پیدا می شوند که اخلاق و عادات پست و منحطی را که به منزله خون کثیفی است که در رگهای مردمی هست و آنها را بیمار و ضعیف کرده، از روح آن مردم بیرون می کشند و به جای آن، خون پاک (اخلاق و عادات متعالی)، وارد روحشان می کنند. اینها هم جامعه ها را تغییر می دهند.
نظریه قهرمانان بر اساس مارکسیسم، تنها نظریه ای که نظریه قهرمانان با آن صد در صد تناقض دارد، همان نظریه توجیه اقتصادی تاریخ یا نظریه مارکسیسم است، چون این نظریه برای وجدان به معنی اعم هیچ گونه اصالتی قائل نیست، یعنی وجدان بشر را ساخته اوضاع و شرائط اقتصادی و در واقع انعکاس آن شرائط و اوضاع را می داند. بنابراین وضع عمومی زندگی مادی است که وجدان همه افراد و از آن جمله نوابغ را در یک جهت خاص می سازد. در این حالت، نقش نوابغ فقط این است که آنها مظهر خواهند بود.
فرق است میان اینکه کسی مظهر اراده یک ملت باشد و اینکه او رهبر و به حرکت در آورنده آن ملت باشد. نظریه قهرمانان با این نظریه (یعنی نظریه مارکسیسم) صد در صد تناقض دارد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- ص 57،58

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/23026