امام علی علیه السلام شخصیتی برای همه زمان ها

چهره های منسوخ نشدنی
همانطور که قوانین دنیا، قوانین‏ زندگی بشر بر دو قسم است: ثابت و متغیر، شخصیتهای انسانی هم‏ همینطورند. یعنی بعضی از افراد، بعضی از شخصیتها شخصیت همه زمانها هستند، مرد همه زمانها هستند، چهره ‏هائی هستند که در تمام زمانها درخشانند، هیچ زمانی نمی‏تواند آنها را کهنه و منسوخ بکند، ولی بعضی از چهره‏ ها مربوط به یک زمان و دوره خاصی است. تا آن دوره هست، چهره هم‏ درخشندگی دارد، افراد را به دنبال خود می‏ کشاند، در دوره خودش از آن‏ کار ساخته است، ولی وقتی که اوضاع عوض شد به کلی آن شخصیت از آنچه که‏ هست سقوط می‏کند، مردم نسبت به او یک برودت و سردی نشان می‏دهند. شما یک وقت می‏ بینید شخصیتی طلوع می‏کند، در یک رشته ‏ای بروز می‏کند به‏ حدی که تمام مردم از او حرف می ‏زنند، از او تعریف می‏ کنند، یکمرتبه نام‏ او همه جا را پر می ‏کند، ولی همین شخصیت ممکن است دوره ‏اش مثلا ده سال، بیست سال، پنجاه سال باشد، بالاخره غروب کردنی است، کهنه و مندرس‏ می‏ شود. در شخصیتهای سیاسی این جریان هست. می ‏بینید هر کس چهار صباحی‏ مرد میدان است. در شخصیتهای علمی هم همینطور است. تاریخ سراغ می‏دهد شخصیتهای علمی ‏ای را که مردم آنها را پرستش می‏کردند، دانشمندان آنها را تقدیس می‏کردند، یک مرتبه سقوط می‏کرد، شکست می‏خورد.
در این جهت شاید کسی مانند ارسطو نباشد. این فیلسوف معروف یونانی‏ در تمام علوم متبحر بوده است، حیوان شناس، ریاضیدان، منجم و طبیب‏ بوده است. این مرد در زمان خودش طلوع کرد به طوری که او را معلم بشر نامیدند، یعنی کسی که در تمام علوم استاد است. کم کم آنچنان شخصیتی پیدا کرد که هیچ فیلسوف و عالمی جرأت نمی‏کرد بگوید ارسطو اینجور گفته است و من اینجور می‏گویم. می‏گفتند تو بر خلاف ارسطو حرف می‏زنی؟! مردی مانند ابن سینا در مقدمه " حکمة المشرقیه " می‏گوید ما احیانا اگر در یک جا عقائدی داشتیم که مخصوص به خودمان بود، جرأت نمی‏کردیم اظهار بکنیم که‏ آنها عقاید خود ما است، آنها را در لابلای عقاید ارسطو ذکر می‏کردیم تا مردم قبول بکنند و اگر در لابلای عقائد ارسطو ذکر نمی‏کردیم، اصلا کسی قبول‏ نمی‏کرد که حرفی بر خلاف حرف ارسطو وجود داشته باشد.

ابن رشد که اهل‏ اندلس است، جزء متعصبین نسبت به ارسطو است. او با ابن سینا دشمنی‏ داشت برای اینکه ابن سینا در بسیاری از موارد از عقائد ارسطو پیروی‏ نکرده و از خودش عقائد مستقل ابراز داشته است. اروپائیها می‏گویند طبیعت را ارسطو شناساند و ارسطو را ابن رشد، چون ارسطو را ابن رشد به‏ اروپائیها معرفی کرد، زیرا آثار ارسطو را ابن رشد شرح کرد که در قرن‏ یازدهم و دوازدهم در اختیار اروپائیها قرار گرفت، و یکی از مبادی تحول‏ علوم جدید همین ترجمه ‏هائی است که از ناحیه ابن رشد و دیگران شده است. ولی آیا ارسطو این چهره اینچنین، پایدار ماند؟ خیر، آخرش زیراب او را زدند. در خود مشرق زمین افرادی پیدا شدند که با آنهمه احترامی که برای ارسطو قائل بودند بسیاری از عقائد او را خراب کرده، افکار دیگری بجای آن‏ گذاشتند. در مغرب زمین بیشتر. آنچنان ارسطو شکسته شد که یک عده اصلا راه اغراق و مبالغه را پیموده، ارسطو را مسؤول انحراف فکری بشر دانستند و گفتند انحطاط علمی بشر از ارسطو است و ارسطو سیر علمی بشر را دو هزار سال متوقف کرد. یعنی ارسطو منسوخ شد. واقعا الان ارسطو یک شخصیت‏ منسوخ شده است.
شما هیچ عالمی از علمای معروف چه علمای اسلامی و چه از غیر اسلامی را پیدا نمی‏کنید که لااقل صدی هشتاد از آراء و عقائدش منسوخ‏ نشده باشد. خود ابن سینا را می‏ بینید که نیمی از عقائد او کهنه شده است‏. دکارت منسوخ شده است، حالا به افکار او می‏ خندند. وقتی که انسان " عده " شیخ طوسی را می ‏بیند و با " رسائل " شیخ انصاری مقایسه می‏کند، می‏ بیند " عده " را فقط باید در کتابخانه‏ ها به عنوان آثار قدیم نگهداری‏ کرد، دیگر ارزش اینکه انسان آن را یک کتاب درسی قرار بدهد ندارد، منسوخ است. شیخ صدوق همینطور، محقق حلی همینطور. شما نمی‏توانید یک‏ نفر را پیدا بکنید که کتاب او صددرصد زنده مانده باشد. می‏ بینید علمای‏ بعد حرفهائی زده ‏اند که حرفهای قبلی، خود به خود منسوخ شده است. نمی‏ خواستند منسوخ بکنند ولی شده است.
اما در میان افراد بشر چهره‏ هائی‏ هست منسوخ نشدنی، کهنه نشدنی، چهره‏ هائی که در تمام زمانها افراد را جذب می ‏کنند. علی بن ابی‏طالب از آن شخصیتهائی است که مخصوص به زمان معینی نیست، مربوط به تمام زمانها است. علی شخصیتی دارد، حالتی دارد، جنبه ای دارد، کلامی دارد که هر چه زمان بگذرد، نمی‏تواند آن را کهنه بکند. پس معلوم‏ می‏شود شخصیتها بر دو گونه ‏اند: شخصیتهای ابدی پابرجا و شخصیتهای متغیر و مرد روز.

سخن جبران خلیل جبران درباره علی (ع)
جبران خلیل جبران یک عرب مسیحی و اهل لبنان است. در دوازده‏ سالگی به آمریکا رفته است، به دو زبان عربی و انگلیسی کتابهائی نوشته‏ که شاهکار است. این مرد با اینکه مسیحی است، جزء شیفتگان مولای متقیان‏ است. در آثارش دید شده است که او به هر تناسبی که باشد، وقتی می‏خواهد از شخصیتهای بزرگ دنیا نام ببرد، نام عیسای مسیح و علی بن ابی طالب را می ‏برد. از جمله سخنان او درباره حضرت امیر این است که: «من از این راز دنیا سر در نمی ‏آورم که چرا بعضی از افراد از زمان خودشان اینقدر جلو هستند». می‏گوید به عقیده من علی بن ابی طالب مال آن زمان نبود به این‏ معنی که آن زمان مال علی بن ابی طالب نبود. یعنی آن زمان ارزش علی را نداشت، علی قبل از زمان خودش متولد شده بود. می‏گوید: «وفی عقیدتی‏ ان علی بن ابی طالب اول عربی جاور الروح الکلیه وسامرها؛ به عقیده من‏ علی بن ابی طالب اول شخصی است از عنصر عرب که همیشه در کنار روح کلی‏ عالم است یعنی همسایه خدا است و او مردی بود که شبها با روح کلی عالم‏ بسر می‏ برد». علی خودش درباره افرادی می‏فرماید: «اللهم بلی لا تخلو الارض  من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا، تا آنجا که‏ می‏فرماید: هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره و باشروا روح الیقین... و انسوا بما استوحش منه الجاهلون» (دلم می‏خواست لااقل به‏ اندازه ‏ای که من در اثر آشنائی ‏ای که با زبان عربی دارم، ارزش این جملات‏ را می‏فهمم، شما هم می ‏فهمیدید، آنوقت می ‏دیدید که این جمله‏ ها، جمله ‏هائی‏ است که امکان ندارد در دنیا کهنه بشود. نشان می‏دهد که این سخن حقیقت‏ است، کأنه سراسر هستی است که این حرف را می‏زند.) می‏فرماید هستند افرادی که علم از باطن به آنها هجوم آورده است. در حقیقت روشنائی یعنی‏ علمشان غیر از این علمهای متغیر نسخ شدنی است. به آن عمق حقیقت‏ رسیده ‏اند (دیگر بدل ندارد) و با روح یقین مباشر و متصل شده ‏اند. (خودش می‏فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا؛ اگر پرده برداشته‏ شود بر یقین من افزوده نمی‏شود.) و برای مردم عیاش، کاری که در آن‏ معنویتی باشد سخت است ولی چنین کاری برای اهل حقیقت آسان و مایه خوشی‏ است. «و صحبوا الناس بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلی؛ بدنهایشان با مردم است ولی روحهایشان در ملا اعلی است. (نهج البلاغه، حکمت 147)
آنوقت ببینید چقدر سخت و دشوار است این مسأله که: علی، یک همچون مردی می‏خواهد با خوارج بسر ببرد. (روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم)، اصلا تصور کردنی‏ نیست! آن، قصه جنگ صفین. کدام درد از این بالاتر است؟! آن، قصه خوارج. غیر خوارج جور دیگر. حتی به یکی از خویشاوندانش نامه ‏ای می‏نویسد که حال که‏ دیدی روزگار بر من سخت است تو هم رفتی؟! براستی برای علی مرگ آسایش‏ بود. به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: «ملکتنی عینی و انا جالس؛ در حالی که نشسته بودم، خواب بر چشمم مسلط شد...» (نهج البلاغه، خطبه 72)


منابع :

  1. مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 1- صفحه 156-157 و 161-162

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/27472