نحوه برخورد ایرانیان با تبعیض نژادی اعراب

کار غرور و خودپسندی اعراب در عصر امویان به حد افراط رسید، بزرگ زادگان و ازادگان ایرانی را طاقت به سرامد و به قصد انتقام برخاستند. و البته برای پیروزی به دو گروه تفکیک گشته و دو روش متفاوت را در پیش گرفتند:
۱- شعوبیان که آشکارا بر ضد برتری عرب به مبارزه فرهنگی روی آوردند و مبارزات کلامی را پیشه خویش ساختند و مدعی گشتند که عرب را نه تنها هیچ مزیتی بر اقوام دیگر نیست بلکه خود از هر مزیتی عاری است.
۲- طرفداران مبارزه مسلحانه که با آل علی (ع) و خوارج و سایر دشمنان بنی امیه همدست گشتند و به نبرد رویاروی با امویان دست یازیدند.

الف- نهضت شعوبیه:
در مورد واژه شعوبی و علل اطلاق این نام به مبارزان کلامی و فرهنگی بر علیه دعاوی نژادپرستانه اعراب دلایلی چند از سوی مورخان بیان گشته است. از جمله استناد مخالفان برتری طلبی اعراب به آیه ای از آیات قرآن کریم را سببی بر این امر بر شمرده اند. «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا؛ ان اکرمکم عندالله اتقیکم ...»؛ «ای مردمان؛ ما شما را از مردی و زنی آفریده ایم و اینکه شما به ملل و قبایل تقسیم شده اید برای آنست که یکدیگر را بشناسید. همانا در پیشگاه خداوند هر که پرهیزگارتر است بزرگوارتر است ...» (حجرات /13).
از سوی دیگر برخی مورخان نیز واژه شعوبی را برگرفته از شعوب که جمع شعب است می دانند و شعب خود عبارت از گروه یا قوم یا ملتی است که تعداد افرادش از قبیله و طایفه و عشیره افزونتر باشد. اما آنچه روشن است بیشتر مورخان و آگاهان به تاریخ سده های ابتدایی اسلام را اعتقاد بر آنست که کاربرد یافتن واژه شعوبیه برای این مبارزان وادی فرهنگ و عقیده استناد انان به آیه یادگشته در سطور فوق بوده است. به هر حال شعوبی ها کسانی بودند که ادعای برابری تمامی اقوام را داشتند و تفاخر و نژادپرستی عربان را در ضدیت کامل با قوانینن اسلامی دانسته و آن را یکسره مردود می دانستند (تاریخ ایران بعد از اسلام ص 384)، دعاوی این گروه که به اهل تسویه نیز نامور گشته بودند بهانه ای گردید برای طبقات ناراضی و پرجوش و خروش موالی که نه تنها برتری فطری اعراب را انکار نمایند بلکه اقوام عرب را پست تر از دیگر اقوام بدانند. شعوبیان را اعتقاد و ادعا بر این بود که عربان در طول تاریخ حکومتی نداشته اند و قدرتی به هم نرسانیده اند و صنعت و هنری را به جهان نبخشیده اند و علم و حکمتی را به دنیا نداده اند و این قرآن و آیین اسلامی که سبب تفاخر اعراب گردیده است اختصاصی به اعراب ندارد و قرآن خود با این ادعای متعصبانه مخالف است و آن را گزاف و ناروا می داند. همچنین؛ شعوبیان اعتقاد و افتخار عربان در مورد نسب و شجره نامه خویش را مورد تمسخر و ریشخند قرار می دادند و به آنان می گفتند چگونه است که نسب و تبار خویش را مایه مباهات و افتخار می دانید در حالیکه به روزگار جاهلیت به عقد و ازدواج مقید نبودید و یکی از انواع ازدواجتان این بود که یک زن در یک زمان چندین شوهر داشت. در حقیقت شعوبیان اینگونه سخنان را بی پروا و گستاخانه در اشعار خویش می گفتند و در کتابهای خویش می نگاشتند و این امر به ویژه در اواخر عهد اموی رواج بسیار یافت و البته با اغاز خلافت عباسیان این صداهای مخالف بلندتر گردید و شدت بسیار یافت. از سویی دگر شعوبیان رسوم و آدابی را که خاص اعراب بود و به اسلام ربطی نداشت و از رسوبات بازمانده عصر جاهلیت به شمار می رفت مکرراً مسخره می نمودند و شیوه اعراب را در جنگ و صلح و همچنین رسم آنان در سخنرانی و شعر را مورد طعن قرار می دادند و حتی بلاغت اعراب را که بدان بسیار می نازیدند ناچیز دانسته و خشونت آواز و موسیقی آنان را نشانه ای برای هم نشینی و همخویی آنان با شتر می دانستند. ( تاریخ ایران بعد از اسلام ص 385). آنان همچنین زبان پارسی را نیز وسیله ای در جهت تفاخر خویش بر اعراب قرار دادند و کتابهایی نظیر کلیله و دمنه؛ تاج نامه؛ آیین نامه؛ خداینامه؛ ویس و رامین؛ هزار افسان؛ فهلویات و ترانه های خسروانی را که هنوز از آسیب روزگار به دور مانده بودند را به عربی ترجمه نمودند و البته شعوبیان گاه ها در تایید فضایل و برتری عجم بر عرب به جعل حدیث دست می یازیدند؛ کاری که به عینه از سوی عربان نیز برای معارضه با شعوبیان انجام می گرفت. شعوبیان چون مباهات عربان به شعر و ادب را دیدند به سرودن اشعار به زبان عربی نیز روی آوردند و فخر و مباهات خویش را در آن اشعار جای دادند. از نامورترین مشاهیر شعوبی که چکامه سرایی در مخالفت با برتری طلبی اعراب را وجه همت خویش قرار داد اسماعیل بن یسار سنایی است که به تعصب و ایران دوستی شهره گشته بود و داستانهای بسیاری از بی پروایی و گستاخانه سخن گفتنش نقل گشته است. از جمله در تواریخ آمده است که وی به روزگار حکومت هشام بن عبدالملک اموی به نزدش رفته و شعری خواند که در آن از عظمت و بزرگی نژاد و تبار ایرانی سخن بسیار رفته بود و گفته بود کیست به مانند خسرو و شاپور و هرمزان در خور فخر و تعظیم باشد؟ و هشام نیز در پاسخ در حالیکه بسیار آشفته و خشمگین گشته بود دستور تازیانه زدن او را صادر نمود. از دیگر نامداران شعوبی که اشعار بسیاری را در مدح عجم و هجو اعراب سرود و در بسیاری از این اشعار مکرراً شتر چرانی و موش خواری اعراب را به آنان گوشزد نمود بشار بن برد می باشد. که سرانجام در روزگار حکومت مهدی عباسی به زندیق بودن متهم گردید و کشته شد. اما در معرفی نامداران شعوبیه به هیچ وجه نمی توان از نام ابن مقفع به آسانی گذر نمود. عبدالله بن مقفع که از بزرگان شعوبی در اواخر دوره اموی و اوایل عهد عباسی به شمار می رود کتابهایی بسیار و از جمله کتابهای آیین نامه؛ خداینامه؛ کلیله و دمنه؛ ادب الکبیر و ادب الصغیر را از پهلوی به عربی ترجمه نمود. اما او نیز سرانجام فرجامی ناخوش را به جان خرید و به عصر خلافت منصور عباسی و بنابر اشاره او به دست سفیان بن یزید بن مهلب حاکم بصره به اتهام کفر و زندیق بودن دست و پایش بریده گشت و به تنور روشن و سوزان انداخته شد. اما در مورد اینکه شعوبیان در زمره کدامیک از گروهها و فرقهای اسلامی بودند سخن بسیار است و نمی توان آنان را در زمره فرقه ای مشخص و ویژه برشمرد، زیرا آنان در تمامی گروههایی که امویان و سیاستهایشان را بر نمی تابیدند حضور داشتند؛ در حقیقت شعوبیان را طرفدارانی بسیار در میان شیعیان و خوارج و معتزله و ... بود. به عنوان نمونه در مورد رابطه مکتب تشیع با مسلک شعوبی می توان اظهار داشت چون پناهگاه هر دو ایران بوده است و همچنین تبلیغات شیعی برپایه رفق و مدارا با تمامی مسلمانان و شایسته دانستن خاندان پیامبر برای خلافت؛ (به دور از ادعای عرب که خلافت را حق عرب می دانست)، انجام می گشت زمینه نزدیکی هواداران شیعی و شعوبی مهیا گردید و در رابطه آنان با خوارج نیز می توان اعتقاد خارجیان را که خلافت را ویژه اعراب و قریش نمی دانستد و هر کسی را که متقی تر و مؤمن تر بود؛ شایسته خلافت می پنداشتند. سبب ساز نزدیکی این دو فرقه دانست.
اما به طور کلی آنچه روشن است این است که شعوبیان مراحل مختلفی را با فراز و فرود بسیار گذراندند به گونه ای که در ابتدا رهبران شعوبی بر اصل برابری ملت ها تکیه داشتند و خود را اهل تسویه یعنی طرفداران برابری عرب و عجم می دانستند که این زمان دوران اوج و شکوفایی آنان بود. زیرا با اینگونه استدلال و منطق هم حمایت و پشتیبانی اسلام و مسلمانان راستین را پشت سر خویش حس می کردند و هم امویان را که سیاست برتری نژادی داشتند مستقیما با منطق اسلامی مورد حمله قرار می دادند. ولیکن؛ اندک اندک و در پی ادامه یافتن سیاست خشن نژادی امویان خط سیر نهضت به سوی اثبات فضیلت و برتری عجم بر عرب میل نمود و شعوبیان دقیقا به کاری دست یازیدند که اعراب را به سبب اجرای آن مورد اعتراض قرار می دادند و در واقع باورهای نهضت شعوبی از اصل تسویه به اصل تفضیل سیر نمود و حتی برخی از شعوبیان دین اسلام را چون منتسب به عربان بود کنار نهادند (نهضتهای سیاسی مذهبی در تاریخ ایران ص74)، و بدین ترتیب مرام شعوبی که در مرحله اول نهضت طرفداران بسیاری یافته بود و حتی از میان اعراب بسیار بودند که پشتیبان شعوبی گری بودند بسیار ناتوان گردید.

ب: مبارزه های مسلحانه:
همانگونه که سابق بر این بیان گردید ایرانیان و موالی پس از اینکه برخلاف اصول تبلیغی اسلام مورد ستم و جور بسیار از سوی حکومت اموی قرار گرفتند و انواع و اقسام آزار و شکنجه را متحمل گشتند رخوت و سستی را روا ندانسته و از هر فرصتی سود جسته تا به ارکان خلافت متعصب عربی ضربه وارد سازد تا شاید بتوانند به اندکی از حق و حقوق از دست رفته خویش دگربار دست یابند. عمده جنبش هایی که در آن موالی نقشی گسترده و پررنگ ایفا داشتند و با به دست گرفتن شمشیر و برکف گرفتن جان خویش از آن پشتیبانی لازم را مبذول داشتند به شرح ذیل می باشد:

1- قیام مختار:
مختار فرزند ابوعبیده ثقفی است و ابوعبیده از سرداران و سالاران لشگریان عرب به هنگام حمله به ایران زمین بود که در نبرد پل به زیر دست و پای پیلهای سپاهیان ایران له گشت و جان باخت. آنگونه که از تواریخ بر می اید مختار خود داعیه امارت و خلافت داشت و حتی بنا بر بعضی قراین و شواهد داعیه پیامبری و رسالت نیز داشت، لیکن به هنگامیکه شور و اشتیاق مردمان کوفه را در مبارزه با بنی امیه در جهت خونخواهی امام حسین (ع) و توبه به سبب عدم پشتیبانی و حمایت از نواده پیامبر اکرم (ص) در واقعه کربلا را به چشم دید، برای آنکه بتواند آنان را جذب خویش سازد، دعاوی آنان را تأیید و آنان را مورد حمایت خویش قرار داد. و آنگاه به امام سجاد (ع) نامه ای نگاشت و خواستار آن گردید که به نام او تبلیغ نماید، لیکن علی بن حسین (ع) درخواست مختار را با بیان اینکه مختار خاندان علی (ع) را بهانه و وسیله ای جهت جلب توجه مردمان کوفه و عراق قرار داده است رد نمود. مختار نیز به ناچار روی به سوی محمد حنیفه، دیگر فرزند علی بن ابیطالب (ع) نمود و تبلیغ به نام او را خواستار گردید و که مورد پذیرش محمد حنیفه قرار گرفت و بدین ترتیب مختار خویشتن را نماینده و فرستاده محمد بن علی (ع) معرفی نمود و بدینسان اهل کوفه که پس از مرگ یزید بن معاویه با عبدالله بن زبیر پیمان بسته بودند از پیمانشان با فرزند زبیر پشیمان گشته و بیشترشان به گرد مختار جمع گشتند. و البته در تواریخ آمده است که حتی محمد حنیفه نیز از دعاوی مختار بیمناک گشته و از حمایتش پشیمان گردید لیکن به سبب بیم از تنها و بی یاور ماندن و گرفتار گشتن به دست عبدالله بن زبیر از تصمیم خویش مبنی بر لعن نمودن و طرد ساختن مختار منصرف گشت و از اجرای آن خودداری نمود. اما به هرحال مختار چون با مردم بر پیروی از قرآن و سنت پیامبر و خونخواهی حسین بن علی (ع) و دفاع از ضعفا و مظلومین بیعت می داشت علاوه بر حمایت مردم کوفه و توابین، پشتیبانی موالی را نیز که در حقیقت در زمره ضعفا و ستمدیدگان به شمار می آمدند به دست آورد. این موالی که در لشگر مختار گرد آمدند بیش از سایر یاران او حس نفرت و کینه نسبت به خاندان اموی را در سینه داشتند و گویند که تعداد موالی به حدی در سپاه مختار چشمگیر بود که عربان مخالف مختار بیان می داشتند که در لشگرگاه مختار حتی کلمه ای نیز به زبان عربی شنیده نمی شود و برخی مورخان شمار آنان را بیش از بیست هزار نفر یاد داشته اند. به هر حال روشن است که موالی که به ویژه در کوفه بسیار بودند مورد دلجویی مختار قرار گرفتند و مختار به آنان اجازه سوار گشتن بر اسب داد و از غنایم جنگ نیز به آنان سهم داد و اما شگفت آنجاست که مختار اگر خیانت و دورویی از اشراف و بزرگان عرب می دید  اموالشان را مصادره می کرد و به موالی می بخشید و بدین ترتیب با پشتیبانی سرسختانه موالی کار مختار پیشرفت بسیار یافت و او به غیر از کوفه، دگر شهرهای عراق و  سرزمینهای آذربایجان و ری و اصفهان را نیز به تحت انقیاد خویش درآورد. (تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 357). این قیام که به سال 65 هجری رخ داد سبب گردید بیشتر مؤثران و مباشران واقعه کربلا نابود گردند و سرهای افرادی بسان عمرسعد و شمر بن ذی الجوشن و خولی و حفص بن عمر بن سعد به نزد محمد حنیفه فرستاده شود. لیکن سرانجام توجه و اعتماد بیش از حد او به موالی و مردمان غیر عرب سبب گردید که اشراف عرب و حتی بنا به روایاتی محمد حنیفه از او رویگردان شوند و نهضت او را بیشتر نهضتی ضد عربی بپندارند و در نتیجه به مصعب بن زبیر دشمن و مخالف سرسخت مختار بپیوندند و مقدمات شکست او را فراهم اورند. و این نظر زمانی موکدا تایید می گردد که مورخ می یابد پس از شکست مختار از مصعب، هشت هزار نفر از لشگریان او تسلیم گشته اند، اسرایی که حتی یک دهمشان نیز عرب نبوده اند. اما این نهضت که بیش از شانزده ماه و بنا به روایتی بیش از هجده ماه به طول انجامید. اثرات بسیار زیادی در پی نهاد و به موالی یاد داد که می توانند بر ضد حاکمان مستبد و ستم پیشه اموی واکنش نشان دهند و به دفاع از خویش بپردازند.

2 - شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث:
عبدالرحمن بن محمد بن اشعث سردار اموی که از خویشان و نزدیکان حجاج بن یوسف حاکم عراق بود و از سوی او حکومت سیستان را بر عهده داشت به سال 81 هجری مخالفت با حجاج و به پیرو ان بنی امیه را پیشه خویش ساخت. وی در اندک زمانی سیستان و کرمان و بصره و فارس را به زیر کنترل خویش درآورد اما سرانجام در نبرد روی داده در منطقه دیرالجماجم شکست را پذیرا گشت و به نزد رتبیل حاکم زابلستان، با نظر به سابقه آشنایی، پناه برد، اما رتیبل از بیم حجاج پناهنده خویش را دستگیر و به سوی عراق گسیل داشت لیکن در میانه راه ابن اشعث از بیم شکنجه های خوفناک حجاج خود را از پشت بامی به زمین انداخت و مرد. (تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 360 و نهضت شعوبیه، ص 151). در این شورش نیز بسان قیام مختار موالی حضوری گسترده داشتند. نارضایتی از خلافت اموی و همچنین بیعت ابن اشعث با حسن بن مثنی نواده علی بن ابیطالب (ع) سبب گشت تا موالی که با وجود پذیرفتن اسلام همچنان خراج اهل ذمه را پرداخت می نمودند به لشگریان ابن اشعث بپیوندند (تاریخ ایران بعد از اسلام، ص360). در تواریخ آمده است که در لشگر ابن اشعث پهلوانی ایرانی به نام فیروز حضور داشت و دلاوری و بی باکی او موجبات نگرانی حجاج را تدارک دیده بود و این بیم به حدی بود که حجاج برای سر او ده هزار درهم جایزه نهاد. سرانجام فیروز پس از پذیرا گشتن شکست به نبرد دیرالجماجم خراسان گریخت اما در انجا گرفتار ابن مهلب گشت و به سوی حجاج گسیل داشته شد و حجاج نیز او را با شکنجه هایی بسیار سخت و دهشتناک به قتل رساند. (دو قرن سکوت، ص16 و نهضت شعوبیه، ص151)

3 - مبارزات خوارج:
خوارج که به روزگار خلافت علی بن ابی طالب (ع) و پس از نبرد صفین در جامعه اسلامی رسما به عنوان یک گروه اجتماعی، مذهبی، سیاسی ظهور یافتند نیز با روشهای گوناگون بنای مخالفت با بنی امیه را نهادند و شگفت آنجاست که از بزرگترین و برترین همراهان و همکاران آنان موالی ایران زمین بودند. (دو قرن سکوت، ص101) و البته قدرت این خوارج که خلافت موروثی را بر خلاف آیین اسلام و قرآن می پنداشتند به حدی بود که با قیام ها و جنبشهای خویش سراسر قلمرو خلافت را دچار وحشت و اضطراب می ساختند. (نهضت شعوبیه، ص214). از نامورترین موالی ایرانی پشتیبان خوارج می توان به عالمی به نام«بشکست» اشاره داشت که در مدینه می زیست و در علم نحو استاد به شمار می آمد. او از مشوقان و ترغیب کنندگان مردم جهت پیوستن به خوارج بود و در قیامهای خوارج نقش عمده ای بر عهده داشت و سرانجام در زمان خلافت مروان دستگیر و به دار مکافات آویخته شد. ( تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 359). از سوی دیگر طایفه ای از خوارج که به ازارقه نامور بودند، شهر کرمان را پایگاه خویش قرار دادند. اینان چندین بار به کوفه یورش بردند و مشکلات بسیار برای دستگاه خلافت اموی پدید آوردند و البته سرانجام به گروههای مختلف تقسیم گشتند و به همین سبب پس از مدتی به دست ابن مهلب مضمحل و نابود گشتند (تاریخ ده هزار ساله ایران، جلد دوم، ص214)، به طور کلی آنچه روشن است، خوارج در تاریخ ایران از اهمیت بسیار برخوردارند زیرا مرکز و پایگاه اصلی آنان معمولا سیستان و یا خراسان بود و در سده های اول تا سوم هجری همواره برای خلفا دردسر و مصایب بسیار فراهم می نمودند و گاها حتی خلفا خود شخصا برای دفع و سرکوب آنان رهسپار ایران می گشتند. (همان، ص219).

4 -قیام زید بن علی:
زید فرزند علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) نیز از کسانی بود که پرچم طغیان را بر علیه خاندان اموی برافراشت. وی که از جانب هشام بن عبدالملک خلیفه اموی دل نگران بود به عراق رفته بود و در آنجا ناراضیان کوفه اعم از شیعه و موالی و خوارج او را به خروج بر علیه حکومت ترغیب نموده بودند و او درخواست آنان را علیرغم اینکه برادرش محمد باقر (ع) او را از این کار برحذر داشته بود و نسبت به بی وفایی اهل کوفه هشدار داده بود پذیرفت (تاریخ ده هزار ساله ایران، جلد دوم، ص 219) دعوت او که تا حدی بیعت با مختار را به یاد موالی می آورد (تاریخ ایران بعد از اسلام، ص361) با شعار پیروی از کتاب و سنت و جهاد و مبارزه با ظلم و دفاع از مظلوم آغاز گشت. (نهضتهای سیاسی مذهبی در تاریخ ایران، ص23)، دعوت وی که در کوفه و بصره مدائن طرفدارانی یافته بود در ری و گرگان و خراسان هم مورد توجه قرار گرفت (همان، ص23) اما یوسف بن عمر ثقفی که در این هنگام فرمانداری عراق را بر عهده داشت و در خونریزی و خشونت و وحشی گری از هم طایفه خویش حجاج بن یوسف دست کمی نداشت از طرح و اندیشه زید آگاهی یافته و در پی مقابله با او برآمد و بدین ترتیب زید را وادار نمود تا پیش از موعد مقرر و به هنگامیکه هنوز یارانش در انتخاب زمان مناسب برای خروج تردید داشتند قیام را آغاز نماید. بدین سبب کسانی که در خارج از کوفه به زید وعده یاری و همراهی داده بودند غافلگیر گشته و پانزده هزار نفر از کوفیان نیز که با وی پیمان بسته بودند پیمان شکنی نموده و او فقط با دویست و هجده نفر خروج می نماید که سرانجامی بهتر از کشته شدن نمی یابد. این اتفاق به صفر سال 122 هجری رخ داد. (تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 362).

5 -قیام یحیی بن زید:
پس از کشته شدن زید فرزندش یحیی که به واقع هنوز کودکی نابالغ بود به خراسان گریخت (تاریخ ایران بعد از اسلام، ص362) وی پس از مدتی در شهرهای بلخ و نیشابور و گرگان به تبلیغ پرداخت و نتیجه آن شد که ایرانیان دگربار جهت مقابله با سلطه اعراب به حمایت او برخاستند (نهضتهای سیاسی مذهبی در تاریخ ایران، ص 362) یحیی با یارانش به هرات تاخت و آنجا را مسخر خویش ساخت اما نصر بن سیار والی خراسان برای نبرد با او اقدام نمود و سلم بن اعور سردار نامور اموی را برای نابودی او ماموریت داد. و او این ماموریت را با کشتن یحیی در نبرد روی داده در جوزجانان و فرستادن سر او برای خلیفه اموی ولید بن عبدالملک با موفقیت به سرانجام رسانید. (مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص216 و 217)، در تواریخ آمده است که شهادت یحیی مردم و موالیان خراسان را بسیار اندوهگین ساخت، چنانکه عزای عمومی برپای داشتند و برای اینکه شدت علاقه خویش را به یحیی و زید نشان دهند نام بیشتر فرزندان پسر متولد گشته بدان سال را زید و یحیی نهادند تا همواره اسم زید و یحیی در خاطره ها بماند. نویسنده نهضتهای سیاسی مذهبی در تاریخ ایران را اعتقاد بر آن است که تاثیر شهادت یحیی کمتر از تاثیر فاجعه کربلا در تضعیف و ناتوانی حکومت اموی نبود و به ویژه سبب گشت تا موالی بیشتری به دور ابومسلم گرد آیند. (نهضتهای سیاسی مذهبی در تاریخ ایران، ص 24). به واقع کشته شدن زید و یحیی سبب گشت تا طرفداران بنی عباس انتقام خون انان را نیز بسان دستاویزی برای خروج علیه امویان استفاده نمایند و بقایای نیروهای زیدیه را به خویش جذب کنند. (تاریخ ایران بعد از اسلام، ص362)

6 -قیام ابومسلم خراسانی:
یکی دیگر از قیامهایی که عمده ترین نقش را در آن موالی ایفا نمودند قیام ابومسلم خراسانی است که منجر به پیچیده و نابود شدن طومار خلافت اموی گردید. نسب ابومسلم را مورخان با اختلاف ذکر کرده اند اما بیشتر آنان در ایرانی بودن او هم رأی و هم نظر می باشند (نهضتهای سیاسی مذهبی در تاریخ ایران، ص 31). به هرحال آنچه روشن است، در سال 124 هجری عده ای از نقبای بنی عباس که از خراسان به جهت زیارت عازم مکه گشته بودند در کوفه او را به زندان دیدند و چون او آزاد گشت به نزد ابراهیم امام که از خاندان عباسی بود و در آرزوی خلافت به سر می برد رفت و ابراهیم هوش و ذکاوت ابومسلم را پسندید و به همین جهت او را سوی خراسان گسیل داشت تا کار دعوت بنی عباس را که از مدتی پیش آغاز گشته بود بر دست گیرد، گویند که او در این هنگام نوزده سال بیش نداشت. (دو قرن سکوت، ص133)، در این هنگام کار دعوت در خراسان بر عهده سلیمان بن کثیر بود ولی چون ابومسلم از موالی بود مطمئنا دعوت او برای عباسیان بهره افزونتری داشت تا دعوت سلیمان که عرب تباری از طایفه خزاعه بود (تاریخ ایران بعد از اسلام، ص390)،  به هرحال ابومسلم مردم را به بیعت فرا خواند و حتی برای این کار نمایندگانی را در کسوت بازرگان به شهرهای مختلف خراسان اعزام داشت. سرانجام در 25 ماه رمضان سال 129 هجری که روز موعود برای خروج تعیین شده بود ابومسلم در روستای سفیدنج قیام خویش هویدا ساخت و دو علم ظل و سحاب را که امام عباسی برای یاران فرستاده بود بیرون آورد، یاران ابومسلم چوب دستیهای سیاه که کافرکوب می نامیدند در دست داشتند و برخی از آنان سوار بر اسب بودند و برخی دیگر سوار بر دراز گوش، و گویند که خران خویش را مروان نام نهاده بودند زیرا به مروان بن محمد خلیفه اموی لقب حمار داده بودند. (دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، اخبارالطوال، ترجمه صادق نشات، تهران: بنیاد فرهنگی ایران، 1346، ص380).
نخستین دسته از سرداران که با جامه سیاه به حضور ابومسلم رسیدند عبارت بودند از اسیربن عبدالله، مقاتل بن حکیم، محقن بن غزوان که همگی از موالیان خزاعه بودند و به دنبال اینان مردمان شهرهای هرات، پوشنج، مرورود، طالقان، مرو، نسا، ابیورد، طوس، نیشابور، سرخس، بلخ، تخارستان، کش، و نخشب به سوی ابومسلم شتافتند و بر گردش جمع گشتند. (همان، ص360) و بدین تزتیب شورش سیاه جامگان آغاز گشت. در مورد اینکه چرا یاران ابومسلم جامه سیاه بر تن داشتند دو علت را مورخان ذکر داشته اند. برخی مورخان سبب این کار را در این می دانند که آنان می خواستند نشان دهند قصدشان بازگشت به دین پیامبر (ص) است و چون علم پیامبر (ص) به رنگ سیاه بود آنان به چنین کاری دست یازیدند و برخی دگر از مورخان را اعتقاد بر آنست که جامه مشکی نشانی بود بر خونخواهی و سوگواری در عزای خاندان پیامبر (ص).
آنگونه که تاریخ به ما می نمایاند در این زمان بیشتر یاران ابومسلم را موالی کشاورز تشکیل می دادند و البته پیشه وران و پیله وران و سوداگران هم در میان آنان بسیار بودند و این در حالی بود که اعراب اشتغال به کار و پیشه را ننگ می دانستند و موالی را با تمسخر و دشنام سراج زادگان می خواندند (تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 391)، و گویند حتی امام عباسی به ابومسلم سفارش نموده بود که بر عربان اعتماد ننماید و در صورت لزوم آنان را از میان بردارد و البته با تمام این احوال در بین یاران سردار خراسان، اعراب هم حضور داشتند و البته اینان بیشتر کسانی بودند که در خراسان با موالی ارتباط داشتند و خوی ایرانی پذیرفته بودند. (همان، ص392)، اندک زمانی بعد نصر بن سیار والی خراسان گروهی سوار را برای مقابله با آنان گسیل داشت که شکست خوردند و فرمانده آنان زخمی و رنجور اسیر دست ابومسلم شد، اما جوانمرد خراسانی او را درمان نمود و پس از بهبودی آزاد ساخت. (همان، ص393) پس از مدتی با توجه به استفاده هوشمندانه ابومسلم از اختلافات دیرینه طوایف عرب ساکن خراسان، نصر بن سیار فرماندار خراسان از راه نیشابور و قومس به ری فرار نمود و بدین ترتیب خراسان کاملآ تابع ابومسلم گردید. (همان، ص394)، ابومسلم نیز قحطبه سردار خویش را روانه طوس کرد تا باقی یاران نصر را از آنجا بیرون راند که او با موفقیت این ماموریت را به سرانجام رسانید و سپس در ادامه به گرگان و از آنجا به ری رفت و این در حالی بود که سپاهیان خلیفه را در این دو ناحیه شکست داده و آنان را وادار به گریز و فرار کرده بود. قحطبه سپس رو به سوی عراق نهاد و پس از فتح اصفهان و نهاوند تا به حلوان پیش رفت. (نهضتهای سیاسی مذهبی در تاریخ ایران، ص 36) و بدینگونه سیاه جامگان خراسانی، عربان را تقریبا در همان خط سیری که در سده ای پیش اجدادشان از آنان شکست خورده بودند تعقیب کردند. این جنگها در حقیقت تا حدی تلافی جنگهای روزگار حکومت خلیفه دوم بود، چنانکه فتح نهاوند برای سیاه جامگان فتح الفتوح به شمار می رفت. قحطبه پس از فتح حلوان از دجله و فرات عبور نموده و عزم رفتن به سوی کوفه را در سر داشت اما به ناگاه وفات یافت و پسرش حسن دنباله کار او را گرفت. در کوفه پیش از ورود لشکر عباسیان، مردم علم سیاه بیرون آورده و حاکم اموی را از آنجا راندند و این در حالی بود که به دستور مروان، ابراهیم امام به قتل رسیده بودند و یاران عباسیان به ناچار برادر ابراهیم را که عبدالله نام داشت و بعدها به سفاح ملقب گردید به خلافت برداشتند و وی به ربیع الاول سال 132 هجری خطبه ای خواند و سپس رو به سوی مروان حمار که با لشگری عظیم به نزدیکی زاب اردو زده بود حرکت نمود. در جنگی که در زاب میان دو لشگر روی داد سیاه جامگان شکست قادسیه را که حدود صد سال پیش نیاکانشان از عربان چشیده بودند پاسخ گفتند و روزگار حکومت امویان با این جنگ به پایان رسید. و البته مروان خود به مصر گریخت و در آنجا سیاه جامگانی که در تعقیبش بودند به او رسیده و به قتلش رساندند. (تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 396)، اما ابومسلم که آن همه خدمت به خاندان عباسی نموده بود و آنان را به حکومت رسانده بود پاداشی به جز خیانت نیافت و با خدعه و نیرنگ در زمان خلافت منصور عباسی و به دستور او کشته شد. (اخبار الطوال، ص 377) سبب کشتن ابومسلم را مورخان ترس و بیم عباسیان از مقام و موقعیت او ذکر کرده اند و گویند که منصور به سفاح گفته بود که «تا به زمانیکه ابومسلم زنده است نباید خویش را خلیفه بدانی، بنابراین برای کشتن او چاره ای کن پیش از آنکه او تو را از خلافت برکنار نماید. زیرا او را چنان می بینم که انگار هیچکس را برتر و بالاتر از خود نمی داند.» (همان، ص 393) با تمام این احوال کشتن ناجوانمردانه ابومسلم خود سرآغاز و بهانه ای برای نهضت ها و قیام های متعدد دیگر گردید چون خارج از موضوع می باشد بدان نپرداخته و بحث در همین جای به پایان برده می شود. به یاری خداوند در آینده ای نه چندان دور و به هنگام بررسی جنبشهای ایرانیان به روزگار عباسیان در این مورد سخن بسیار به میان خواهد آمد.
 


منابع :

  1. ابوحنیفه احمد بن داوود دینوری- اخبارالطوال

  2. عبدالعظیم رضایی- تاریخ ده هزارساله ایران- جلد دوم

  3. عبدالحسین زرین کوب- تاریخ ایران قبل از اسلام

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/29247