دیدگاه شهید مطهری در مورد تمدن غرب

در کشور ما تمدن و فرهنگ غرب از آغاز ظهور و بروز و دامن گسترى از مقوله هاى بحث انگیز بوده و بخش مهمى از نوشته ها و گفت و گو ها را ویژه خود ساخته است. در روزگار مشروطیت و پس از آن سخن از تمدن و فرهنگ غرب اوج گرفت. صحنه گردانان حرکت صنعتى غرب سرزمین خود را بهشت موعود و جامعه هاى آن دیار را مدینه فاضله مى خواندند. گروه گروه از سیاستمداران بازرگانان جهانگردان و… به آن سوى رخت کشیدند و به خاطر دانش و بینش اندک و تبلیغات گسترده دستگاه هاى تبلیغاتى غرب هر چه مى دیدند در دید آنان زیبا جلوه مى کرد و فرهنگ خودى براى آنان زیبایى وجلوه نداشت. اینان چنان مات و مبهوت شدند و چنان از خود و خودى بریدند که جایى بهتر از آن سرزمین و انسان هایى برتر از اروپاییان در ذهن شان نمى گنجید.
در پى ورود نوآوری ها و کالاهاى ساخت کارخانه هاى غرب به ایران زمین فرهنگ و اخلاق آنان نیز به این سرزمین راه یافت و اندک اندک در اندیشه ها نفوذ کرد و تا آن جا میدان یافت که در بسیارى از آداب اجتماعى و شیوه زندگى عرصه را بر فرهنگ بومى تنگ کرد و خیل بى شمارى از روشنفکران و جویندگان دانش ها و فن آوری هاى جدید چنان شیفته آن گشتند که فرهنگ غربى را به عنوان یگانه فرهنگ سعادت بخش مى ستودند. شمارى از هواداران باختر زمین مروج این نگرش و اندیشه شدند که اگر ایرانى بخواهد به تمدن برسد و از نارسایی هاى موجود رها گردد بایستى از فرق سر تا ناخن پا فرنگى شود: در خط در زبان و در آداب اجتماعى. (نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص 27)
شمارى از مدعیان روشنفکرى به این بسنده نکردند و در این همسویى چنان شتاب ورزیدند که به گذشته افتخار آمیز خود پشت پا زدند و دایره غرب باورى و روى گردانى از اندیشه خودى را گستراندند تا آن جا که براى اندیشه هاى دینى در حرکت نوین خود جایى نیافتند و گفتند: رمز و راز رشد و شکوفایى صنعتى غرب در روى گردانى آنان از فرهنگ و مذهب گذشته شان نهفته است ما نیز اگر بخواهیم متمدن شویم باید مانند آنان از باورها و سنت هاى پیشین خود دست برداریم و از قید و بندها رها شویم. این نگاه جدید به زندگى از پشتیبانى حکومت گران دست نشانده غرب در ایران برخوردار بود و استفاده گسترده دولتیان از صاحبان این گونه نگرش و اندیشه سبب شد برنامه ریزی هاى فرهنگى و سیاسى کشور رویاروى مذهب و فرهنگ ملى قرارگیرد و با باورها و سنت هاى مردم به ستیز برخیزد. استاد مطهرى از متفکرانى بود که دغدغه این پدیده فراگیر و مهاجم از اندیشه و حوزه مسئولیت و رسالتى که داشت دور نبود و به گونه شفاف و روشن در برابر این موج قد برافراشت. استاد درباره غرب و تمدن آن مطالعه و پژوهشى ژرف داشت و به دور از پیش داوری ها مبانى فلسفى و اجتماعى تمدن غرب و دستاوردهاى آن را ارزیابى کرد و زوایاى گوناگون آن را به جامعه شناساند. مطالعه و پژوهش در دیدگاه هاى استاد و درنگ روى آنها مى تواند امروز نیز براى ما نقش آفرین و مفید باشد و فرهیختگان و اهل اندیشه را به کار آید. گرچه امروز دگرگونی هاى گسترده اى در غرب رخ داده با این حال تمدن امروز غرب جلوه اى از تمدن صنعتى دیروز اوست که در صورت و شکل جدید رخ مى نماید. شهید مطهرى براى غرب دو رویه مى شناخت: چهره مثبت و درخور استفاده و چهره منفى و فساد انگیز و بحث ما بیش تر درباره چهره دوم غرب است.


اما غرب در چهره نخست به نظر استاد در خور ستایش است. اسلام دین انصاف و واقع بینى است و نسبت به ارزش ها و حقوق مردم هر که باشند به دیده احترام مى نگرد و اگر چیزى با ارزش و درخور استفاده از دشمنان اسلام دیده شد زبان به ستایش مى گشاید. تمدن غرب براى بشر نوآوری هایى در زمینه دانش هاى انسانى و تجربى به ارمغان آورده و دشواریهایى را بر طرف کرده است و پاره اى از این پیشرفت ها نتیجه کار و تلاش آنان است و پاره اى از آنها چیزهایى است که غرب با تلاش و پى گیرى و گاه از راه هاى نادرست از دیگر مکتب ها و آیین ها و مردمان به ویژه از اسلام و مسلمانان گرفته و اینک آنها را به ما مى فروشد. استاد در هنگام بحث از مسئله نخست به نظم و به سامانى و پیروى از قانون و انضباط در کارها (مسئله حجاب، ص 134) توجه به سوادآموزى حساس بودن روى بهداشت و پاکیزکى عمومى (ده گفتار، ص 153) بزرگداشت بزرگان خود (امدادهاى غیبى در زندگى بشر، ص 140) تلاش در راه پیشبرد زندگى تجربه و کارشناسى (اسلام و نیازهاى جهان امروز، ص 24) و… اشاره مى کند که مسلمانان بایستى به آنها به دیده احترام بنگرند و از کارها و رهاورد آنان سرمشق گیرند: (اروپائیان… ضرب المثل صراحت و نظم هستند و ما هم نباید به خاطر این که آنها را دشمن داریم انکار کنیم «یا أیها الذین آمنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط و لا یجرمنکم شنآن قوم علی‏ ألا تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوی‏ و اتقوا الله إن الله خبیر بما تعملون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره برای خدا قیام کنید و از روی عدالت، گواهی دهید! دشمنی با جمعیتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند! عدالت کنید، که به پرهیزگاری نزدیکتر است! و از (معصیت) خدا بپرهیزید، که از آنچه انجام می دهید، با خبر است» (مائده/ 8) از اخفا و عدم اعتراف به فضیلت دشمن براى ما فضیلتى درست نمى شود. بر عکس (ذکر فضیلت آنها) موجب عبرت و غیرت مسلمانان مى شود (پاسخ هاى استاد به نقدهایى بر کتاب مسئله حجاب، ص 32) اما مسیر دومى که غرب را به صنعت و تکنولوژى رسانده در افتادن با چگونگى نگرش کلیسا به دین و رابطه انسان با خدا و مبارزه با خرد ستیزهاى اربابان کلیساست. استاد بر این عقیده است که حرکت خودگرایانه و مبارزه با جمود و جهل را غربیان از اسلام گرفته اند. انسان در اسلام جایگاه والایى دارد. مى تواند با بال هاى خود اوج بگیرد و دنیاى زیبایى براى خود بسازد و دنیاى خود را بر اساس خردورزى بنیان نهد. در اسلام خرد با ارزش ترین جایگاه را داراست. در فهم باورهاى اساسى چون توحید و نبوت خرد تنها معیار شناخت است و در کنار کتاب و سنت از منابع استنباط به شمار آمده و حجت و سند است.(جهان امروز و فردا، على اکبر کسمائى، ص 24) کاروان خردورزى که منشأ آن همه برکت ها در جهان غرب گردید پیش از آن که از فرهنگ اروپا برخاسته باشد از دامن اسلام و تمدن اسلامى سرچشمه گرفته است و اروپا در کارنامه علمى و فرهنگى دوران پیشین خود (قرون وسطى) چیزى جز مبارزه با نوآورى و خردورزى ندارد. (ادعا نامه اى علیه تمدن غرب، سید قطب، ترجمه سید على خامنه اى) اما مسلمانان در درازاى تاریخ و قرن هاى پیاپى کاروان سالار علم و تمدن بوده و دانشمندان بى همتایى در دامن خود پروریده و به جهان عرضه داشته اند. تلاقى فرهنگ ها در نبردهاى صلیبى سبب شد از خواب گران برخیزند و پى به کاستی هاى خود ببرند و به تکاپو و دانش پژوهى همت گمارند. با کمال تأسف مسلمانان که ده قرن پیشتاز مدنیت در جهان بودند در سده هاى اخیر به خواب رفتند و پیشینه خود را فراموش کردند و اروپا که در این عقب ماندگى مسلمانان بى نقش نبود از مرده ریگ آنان سود برد و موفق به پدید آوردن این حرکت علمى صنعتى شد.

در نظر استاد تمدن غرب در چهره هاى یاد شده؛ یعنى توجه به علم و صنعت و نظم و روحیه آزادى خواهى و خردگرایى و دیگر ارزش هاى بشرى که ریشه در فرهنگ و سرشت دینى دارد در خور استفاده است و در واقع این مبادله فرهنگى داد و ستدى است انسانى و به صلاح مسلمانان و تقلیدى صحیح و مشروع. (یادداشت هاى استاد مطهرى، ج 251/2) لکن آنچه استاد نگران آن بود چهره پنهان مدنیت غرب بود. غرب در این جایگاه بر خلاف چهره علمى و صنعتى همواره در صدد بوده خود را بر دیگران بار کند و به فرهنگ و آداب خود جلوه بدهد و فرهنگ ها و اندیشه هایى که با او همسو نگردند از جلو راه بردارد و جهان شمولى را استوار سازد. غرب استعمارگر با برنامه ریزى و تبلیغ گسترده و با شگردهاى ویژه اى که دارد چنان در ذهن ها و اندیشه ها جا انداخته که هر چه براى بشر نیک و به صلاح است همان است که غرب مى پسندد و دیگر مکتب ها و فرهنگ ها واپس گرایند و یاراى رهبرى بشر به سوى تمدن را ندارند.


پیروزی هاى پیاپى دولت هاى غربى در عرصه علم و صنعت و مهم تر پیروزى دولت هاى غربى در جنگ جهانى اول و شکست دولت عثمانى که با استقبال بسیارى از روشنفکران عرب و ایرانى رو به رو شد بر محبوبیت نظام هاى سیاسى هوادار غرب در نزد این گروه افزود و راه را براى پذیرش ارزش ها و مکتب هاى برخاسته از تمدن اروپایى هموار کرد: پیروزى دول متفق در جنگ اول که به پاى پیروزى دموکراسى و لیبرالیسم غربى گذاشته شد خود بر حیثیت و محبوبیت نظام هاى سیاسى در نظر روشنفکران آسیایى به طور عموم افزود. این روشنفکران استقلال سیاسى را صرفا وسیله اى براى پیشرفت در راه اروپایى مآبى و پذیرش ارزش هاى تمدن اروپایى مى انگاشتند.(همان193) در کشورهاى اسلامى غرب زدگان مسلمان به پیروى از غرب بسنده نکردند و پا را فراتر گذاردند و آیین و دین خود را نیز ناکارامد معرفى کردند: اسلام نمى تواند در دنیاى امروز پا به پاى تمدن جدید بشر حرکت کند! شمارى در آرزوى دستیابى به آنچه غرب در اختیار دارد بودند. تلاش ورزیدند میان اسلام و آنچه دنیاى غرب مى گوید و باور دارد و سرلوحه کار خویش قرار داده هماهنگى پدید آورند و آیات و روایات را به گونه اى تفسیر و تحلیل کنند که با اندیشه ها قانون ها و آیین ها و پسند غربى همخوانى داشته باشد. آموزه ها و آیین ها و قانون ها و احکام اسلامى آن جا که با قانون هاى غربى و اندیشه هاى مورد پسند غربیان و رواج یافته در غرب ناهمخوانى مى داشت کنار مى نهادند و یا به گونه اى بسیار کم رنگ مطرح مى کردند و یا مى گفتند و مى نوشتند: اینها مربوط به جامعه هاى ابتدایى و صدر اسلام بوده است! این بیمارى که از خود کم بینى منشأ مى گرفت در کشورهاى اسلامى فراگیر شد.

در ایران شمارى از مدعیان روشنفکرى و عالم نمایان با تفسیر به رأى و وارونه نشان دادن آیات محکم قرآن پوشش اسلامى براى زنان را انکار کردند و از برنامه هاى الحادى رضاخان پشتیبانى کردند. (فرهنگ و خشونت، ص 189) در مصر در مبارزه با احکام و دستورهاى دینى ده ها کتاب منتشر شد. حبیب بورقیبه رئیس جمهور تونس با این دستاویز که: اسلام آزادى فکر را مى پسندد و تحول و پیشرفت را مى پذیرد پوشش چادر را با پیشرفت و ترقى سازگار ندانست و در سال 1960 م. به طور رسمى اعلان کشف حجاب کرد. بورقیبه با این بهانه که چون پیامبر اسلام در سفرهاى جنگى روزه نمى گرفت مى گفت: امروز نیز سازندگى و کار در حکم جهاد است و کارگران نباید روزه بگیرند. او فهم خود را از دین با ارزش ترین تفسیر و قرائت مى شمرد. (مغرب بزرگ، پل بالتا، ترجمه عباس آگاهى، ص 65)

استاد شهید سایه وحشت این اندیشه هاى ویرانگر را بر فکر و جان جامعه هاى اسلامى احساس کرد و به نسل نوخاسته هشدار داد نسبت به چهره مدنیت غرب هشیار باشند و فریب جلوه گری هاى آنان را نخورند و راستى و درستى تبلیغات اروپائیان و هواداران آنان را با عملکرد آنان نقد و ارزیابى کنند.(داستان راستان شهید مطهرى، ص 338) استاد در برابر موج هاى تیره غربزدگى و تحریف گرى که هر روز در حال گسترش بود تأکید مى کرد: اسلام مکتبى است جامع و براى همه نیازهاى امروز و فرداى انسان ها برنامه دارد و در قانون ها و آیین هاى آن کرامت و عزت و دیگر حقوق اساسى مردم پایندان شده است و مى گفت: ما نیازمند وام گرفتن اندیشه هاى نسخ شده و کهنه دیگران نیستیم. تقلید از این رویه تمدن غرب نه تنها ما را گامى به پیش نمى برد که عزت و شوکت ما را نیز بر باد خواهد داد و ملت هایى که با آواز شیپور غربیان رو به آن سو کردند به نامرادی ها و پریشانی ها دچار گشته و عزت و حرمت شان پایمال شده است.

پاره اى از جلوه هاى چهره منفى و نازیباى تمدن غرب در نگاه استاد از این قرار است:

الف: دین ستیزى:
در نظر استاد مطهرى همبستگى و همراهى منطقى میان رنسانس اروپا و الحاد وجود ندارد. همان گونه که در آن دیار اندیشه وران از دین بیگانه اى چون بیکن و راسل وجود داشتند دانشمندان خداپرستى مانند آنسلم و دکارت نیز بودند. آنچه هست کسانى که بر موج خروشان حرکت علمى و تجربى اروپا سوار شدند و سکان این کشتى را در دست گرفتند میانه اى با خداپرستى نداشتند و از روى عمد و خطا میان رشد صنعتى و اجتماعى و ماتریالیسم پل زدند. سردمداران حرکت صنعتى غرب مذهب را به عنوان نیروى ارتجاعى و ضد علمى و ضد دموکراتیک محکوم کرده و سکولاریزیم را نشان واقعى تمدن غرب قرار دادند: این جنگ عظیم فرهنگى که بیش از دو قرن شدت داشت رفته رفته به پیروزى مدرنیسم فرهنگ صنعت گرایى انجامید. به همراه آن مدارس غیر مذهبى و نهادهاى دنیوى پدیدار شد و مذهب در  کشورهاى صنعتى عموما عقب نشینى کرد.

مجله تایم در پشت جلد شماره آوریل 1966 خود مى پرسد: آیا خدا مرده است؟ (جنگ و ضد جنگ، الوین تافلر و هایدى تافلر، ترجمه شهیندخت خوارزمى، ص 312) غرب بر خلاف آنچه ادعا مى کند تنها لائیک و مروج حکومت هاى غیر دینى نیست بلکه دین ستیز است و مبارزه با مذهب و نهادهاى دینى را در متن تمدن کنونى خود جاى داده است. غرب دین را مانع پیشرفت جامعه قلمداد مى کند و از آغاز رنساس تجربى هر جا که حاکمیت پیدا کرده دین را از قلمرو حکومت و قدرت بیرون رانده است. گرچه کارهاى کلیسا و خشونت هاى کشیشان در بدبینى رهبران رنسانس به مسیحیت بى اثر نبود ولى آنان نفرت و دین ستیزى را به همه ادیان گسترش دادند و با قراردادهاى رسمى آن را نهادینه کردند. در واقع تعصب به تجربه و نو جویى را جایگزین شعار بى تعصبى و مبارزه با تحجر ساختند. کسى مثل فرانسیس بیکن با آن که شعار انسان مدارى و علم و تجربه و بى نظرى را در همه جا فریاد مى کرد و بى غرضى را از شرایط تحقیق و وجه تمایز تمدن نوین غرب مى شمرد در عمل درجایگاه متکلم متعصب و کینه توز قرار مى گیرد که بدون دلیل و برهان بر دین اسلام خرده مى گیرد این سخن واهى را به زبان مى آورد: اسلام دین تحمیلى است و پیروانش را از اندیشه ورى باز مى دارد. (احوال و آثار و آرای فرانسیس بیکن، محسن جهانگیرى، ص 166)

او یا از اسلام و قرآن بى خبر بوده که همواره مردم را از تقلید کورکورانه باز مى دارد و اساس باورهایش بر خردورزى و اندیشیدن استوار است و یا از روى تعصب و دشمنى و سیاست بازى این سخن را به زبان آورده است. آنچه امروز نیز سردمداران تمدن غرب دنبال مى کنند مبارزه با الهیات رهایى بخش است و اسلام را که از مهم ترین ادیان توحیدى است و رهایى انسان بزرگ ترین و مهم ترین دغدغه و رسالت آن در صدر دشمنان خود جاى داده اند در حالى که براى بت پرستى و مذاهب بدوى احترام قائلند.(پیرامون انقلاب اسلامى، ص 10) غرب کنونى با همه وجود از نظام هاى دین ستیزى چون ترکیه جانبدارى مى کند و به بهانه مبارزه با بنیادگرایى با اسلام در صحنه به رویارویى و ستیز برخاسته است. البته غرب با اسلامى که با شرک و الحاد و استثمار انسان کارى نداشته باشد همزیستى مسالمت آمیز دارد:
شهید مطهرى با اشاره به شرایط حاکم بر جهان پس از جنگ دوم جهانى مى گوید: «سیاست حاکم بر جهان و یا بر نیمى از جهان مى خواهد که اسلام نه بمیرد و نه زنده بماند به حالت نیم مرده و نیم زنده بماند. دنیا به دو بلوک تقسیم شده: شرق و غرب. این دو بلوک… در دو چیز با هم اتفاق دارند: یکى مسئله آلمان و یکى مسئله اسلام. اما آلمان هر دو بلوک در عین این که به ظاهر رویش بحث مى کنند باطنا توافق دارند به این که این ملت نباید زنده بشود… راجع به اسلام هم عینا همین طور. منتهاى امر فرق این است که بلوک شرق فکر مى کند به این که ریشه اسلام را از بیخ بکند بلوک غرب فکرش این است که اسلام را به حال نیمه زنده و نیمه مرده نگهدارد. (ده گفتار شهید مطهرى، ص 140)

ب: نشیب اخلاقى:
زاویه دیگرى که شهید مطهرى آن را سرچشمه بسیارى از بحران هاى فردى و اجتماعى مى شمرد زیر بناى تفکر اخلاقى و مبانى ارزشى این تمدن است.در نظر استاد صرف نظر از وجود نظریه هاى پسندیده پاره اى از مکتب هاى اخلاقى غرب مثل اندیشه هاى دکارت و… تمدن غرب بر محور معیارهایى در چرخش است که نه تنها کرامت و ارزش ذاتى براى انسان باور ندارد که او را در سطح حیوان برخوردار پایین آورده است. در میان این مکتب هاى خود ساخته انسان دچار خود فراموشى و بى هویتى شده و از اصل و سرشت خویش دور مانده است. آزادى که غرب بر آن پاى مى فشرد مقصود آزادى معنوى و پرورش شخصیت و دادن حق فطرى و الهى انسان ها به آنان نیست بلکه آزادى بیش تر در میدان دادن به هوس ها و خواسته هاى نفسانى جلوه گر مى شود و پدید آوردن محیطى که فرد بتواند به همه خواسته هاى جسمى و روانى دست یابد عقده هایش گشوده شود و از درون منفجر نگردد. این آزادى میوه انسان شناسى فروید است و یا ریشه در نگرش ماکیاول و نیچه به جهان و انسان دارد. این اندیشه ها در یک نقطه به هم مى رسند که آدمى بیش تر از جهان بهره مند شود و بر توسن قدرت و ثروت سوار گردد. ماکیاول که مکتب اخلاقى سیاسى اش در قرن 15 میلادى در اروپا منتشر شد بر این باور بود که شهریاران براى حکومت و فرمانروایى نباید به معیارهاى اخلاقى رایج ادیان پاى بند باشند و کسانى که کارهاى گران از دستشان بر آمده است راست کردارى را به چیزى نشمرده اند و با نیرنگ آدمیان را به بازى گرفته اند.

و چون روباهى پیشه کرده بودند با زیرکى مردم را فریب داده و با تردستى به شرارت دست زده اند: فرمانرواى زیرک نمى باید پاى بند پیمان خویش باشد هنگامى که به زیان اوست و دیگر دلیلى براى پاى بندى به آن در میان نیست. (شهریار نیکولو ماکیاولى، ترجمه داریوش آشورى، ص 130) استاد مطهرى در بررسى اندیشه هاى فیلسوفان غرب درباره انسان این نکته را دریافته است که یکى از زیر ساخت هاى بنیادین اخلاق در غرب مکتب قدرت است که از دوره پیش از سقراط وجود داشته و مسیحیت با آن در ستیز بوده و در دوره رنسانس از نو سر بر آورده است. ماکیاول ایتالیایى که مکتب اخلاقى اش در سیاست ریشه دوانده بر این عقیده است: در سیاست اصل سیادت است و در این راه هر چیز جایز است: دروغ فریب مکر و خیانت.مى افزاید: این مکتب بعدها به عنوان اخلاق عمومى مطرح شد و نتیجه اصل قدرت را در اخلاق مطرح کرد. (انسان کامل، شهید مطهرى، ص 248) ادیان الهى حقیقت را زیربناى همه چیز مى شمارند و اگر به علم و دانایى تشویق مى کنند براى آن است که دانش وسیله رسیدن به حقیقت است. آن حقیقت امرى معنوى و برتر و ما فوق امور مادى و منافع شخصى انسان است. در فرهنگ دینى در پاسخ این پرسش که علم برتر است یا مال؟ همیشه علم پاسخ بوده است. اما بیکن که دیدگاه هاى فلسفى او در حرکت صنعتى غرب بسیار نقش آفرین و کارا بوده دانشى را مفید و اساسى مى پنداشته که قلمرو او را در طبیعت توسعه بخشد و براى رفاه و آسایش انسان وسیله برانگیزاند. در نظام فکرى بیکن اعتبار علوم نظرى برابر است با توانایى آنها بر تولید کار و کمک به آسایش دنیوى انسان. به دیگر سخن دانشى که براى انسان قدرت بیافریند و اسرار و رموز طبیعت را بنمایاند و رفاه بهتر فراهم کند مقدس است. (احوال و آثار و آرای فرانسیس بیکن، ص 37)

استاد مطهرى در تحلیل دیدگاه هاى بیکن این را به دست مى دهد که این نظریه گرچه خدمت بسیار بزرگى به بشر کرد و علم در مسیر کشف طبیعت و بهره مندى انسان از زمین قرار گرفت ولى خسارتى که وارد کرد علم را از جایگاه والا و مقام مقدس خود فرود آورد. بیکن که مى گفت: علم براى قدرت و در خدمت قدرت دانایى براى توانایى علم را به اسارت قدرت مندان در آورد و راه بیکن را به مسیر ماکیاول و نیچه پیوند داد: الآن چرخ دنیا بر این اساس مى گردد که علم به طور کلى در خدمت قدرت هاست. هیچ وقت در دنیا علم به اندازه امروز اسیر و در خدمت زورمندان و قدرت مندان نبوده است و علماى تراز اول عالم اسیرترین و زندانى ترین مردم دنیا هستند. عالم ترین فرد مثلا آقاى انیشتین است ولى علم انیشتین در خدمت کیست؟ در خدمت روزولت، انیشتین نوکر آقاى روزولت است و نمى تواند نباشد. (انسان کامل، ص 252) در نگاه استاد دیدگاه هاى اخلاقى نیچه نیز که در تمدن غرب نقش پررنگى دارد در گسترش خودخواهی ها و ستمگری ها بسیار نقش آفریده است. نیچه ارزش انسان را در توانایى و قدرت خلاصه کرده است و بر آن است که سرشت طبیعى جهان بر پیروزى زورمداران بر فرو دستان بنا شده است.

انسان براى همراهى با طبیعت بایستى نسل قوى تربیت کند و انسان هاى ناتوان را از عرصه زندگى بیرون راند. نیچه بر خلاف مارکس که دین را ساخته قوى دستان مى پنداشت دین را ساخته فرو دستان مى پندارد که براى مهار زورمندان آن را درست کرده اند تا با جلب حمایت آنان مانع از نابودى خود شوند. نیچه اخلاقى را که سقراط و بودا و مسیح مروج آن بودند خلق و خوى بندگى و غلامى مى نامد و گفت وگو از برادرى و برابرى و پاسداشت حقوق زنان و رنجبران را مایه فقر و انحطاط.به دید او اینها ارزش نیست باید نابود شوند و اندیشه خدا و آخرت کنار گذاشته شود و مهربانى و مهرورزى و نرم دلى از فرهنگ بشرى حذف شود که مهربانى به دیگران از ناتوانى بر مى خیزد و فروتنى از فرومایگى. (همان ص  260، فطرت، شهید مطهرى مجموعه آثار ج 3، ص 524)
شهید مطهرى از علامه اقبال لاهورى که غرب را به درستى مى شناخت و در فلسفه غرب صاحب نظر بود نقل مى کند: غرب ایدئولوژى انسان ساز و زیربناى اخلاقى شایسته ندارد. فلسفه ها و مکتب هاى اخلاقى غرب نه تنها انسان را به کمال نمى رسانند که او را به نشیب و پستى مى برند اروپایى که از انسان و آزادى او سخن مى گوید قرن هاست با خشونت جلو پیشرفت دیگران را گرفته است و در پس شعارهاى فریبنده او جز نیرنگ چیزى نیست: مثالى گرى اروپا هرگز به صورت عامل زنده اى در حیات آن در نیامده و نتیجه آن پیدایش من سرگردانى است که در میان دموکراسی هاى ناسازگار با یکدیگر به جست و جوى خود مى پردازند که کار منحصر آنها بهره کشى از درویشان به سود توانگران است. سخن مرا باور کنید که اروپاى امروز بزرگ ترین مانع در راه پیشرفت اخلاق است. (نهضت هاى اسلامى در صدساله اخیر، ص 51) استاد مطهرى با مرورى بر عملکرد غرب امروز این نکته را یادآور مى شود: امروز نیز غربیان راه نیاکان خود را مى روند و فرهنگ خود محورى در آن دیار حکومت مى کند. فساد و خشونت دولت هاى غربى نه زاییده انحراف مکتبى آنان که سرچشمه در فلسفه هاى غیر دینى شان دارد: روح اروپایى همین است. اعلامیه حقوق بشر را هم که آنها مى دهند براى فریب دیگران است. تربیت اروپایى و اخلاق واقعى اروپایى یعنى اخلاق ماکیاول و نیچه اى. (انسان کامل، 261)


Sources :

  1. سيد عباس رضوى- مجله حوزه شماره 105-106- مقاله شهيد مطهرى و رويه ديگر تمدن غرب

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/111063