داستان ذوالقرنین در قرآن کریم (سفر به مشرق)

سفر به مشرق ذوالقرنین

بعد از مجازات ستمگران آن قوم غربى و برقرارى امنیت و احتمالا وضع یک سرى قوانین براى مردم آن منطقه، سفر خود را به مغرب زمین پایان داد و به طرف مشرق حرکت کرد. «ثم اتبع سببا* حتى اذا بلغ مطلع الشمس؛ سپس راهى [ديگر] را دنبال كرد تا آنگاه كه به جايگاه برآمدن خورشيد رسيد [خورشيد] را [چنين] يافت كه بر قومى طلوع مى‏ كرد كه براى ايشان در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم.» (کهف/ 89- 90)
دوباره وسایل سفر را فراهم آورد و به سوى مشرق حرکت کرد تا به محل طلوع خورشید رسید. ذوالقرنین مسافرت دوم خود را از مناطق غربى به طرف مشرق زمین شروع کرد و تا دورترین مناطق شرقى پیش رفت و در آخرین صحراى شرقى به مردمى برخورد کرد که از جهت تمدن در سطح بسیار پایینى بودند. قرآن مى گوید: «ثم أتبع سببا* حتى إذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا* کذالک و قد أحطنا بما لدیه خبرا؛ سپس وسیله اى دیگر را پى گرفت. تا آن گاه که به طلوعگاه خورشید رسید، آن را دید بر قومى طلوع مى کند که براى آنها در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم [و هیچ گونه سایبانى نداشتند]. این گونه بود و ما به آنچه نزد وى [از امکانات] بود احاطه داشتیم.» (کهف/ 89- 91) یعنى در آنجا وسائلى براى سفر تهیه دید، و به سوى مشرق حرکت کرد تا به صحرایى از طرف مشرق رسید، و دید که آفتاب بر قومى طلوع مى کند که براى آنان وسیله پوششى از آن قرار ندادیم.
اینکه مى گوییم دورترین مناطق شرقى، برداشتى است که از کلمات قرآنى مطلع الشمس محل طلوع خورشید کرده ایم و یا به یکى از دو معناى زیر مى تواند باشد: یا آنجا آخرین مناطق خشکى بود و بعد از آن دیگر خشکى اى نبود و در حقیقت منظور انتهاى مشرق مناطق خشکى است، یا اینکه منظور آخرین مناطق شرقى است که در آنجا انسان هایى وجود داشتند و بعد از آن دیگر اقوام و محل سکونتى وجود نداشته که ذو القرنین مسافرت شرقى خود را ادامه دهد. آن مردم در صحرا و بر روى خاک زندگى مى کردند و هنوز به این سطح فکرى نرسیده بودند که اهمیت خانه سازى و یا چادر زدن را بفهمند، چه رسد به این که علم ساختمان سازى و خیمه زدن را بدانند یا بیاموزند. حتى عده اى از مفسرین، با برداشت از همین آیه قرآن گفته اند که این جمعیت به صورت عریان و یا با پوشش بسیار کمى زندگى مى کرده اند; پوششى که بدن آن ها را از آفتاب نمى پوشانیده است. اینکه ذوالقرنین در این منطقه، براى رهایى آنان از این وضع سخت زندگى چه کرد، از آیات قرآن چیزى در این مورد به دست نمى آید. منظور از "ستر" آن چیزى است که آدمى با آن خود را از آفتاب مى پوشاند و پنهان مى کند، مانند ساختمان و لباس و یا خصوص ساختمان، یعنى مردمى بودند که روى خاک زندگى مى کردند، و خانه اى که در آن پناهنده شوند، و خود را از حرارت آفتاب پنهان کنند نداشتند. و نیز عریان بودند و لباسى هم بر تن نداشتند. و اگر لباس و بنا را به خدا نسبت داد و فرموده: "ما براى آنان وسیله پوششى از آن قرار ندادیم" اشاره است به اینکه مردم مذکور هنوز به این حد از تمدن نرسیده بودند که بفهمند خانه و لباسى هم لازم است و هنوز علم ساختمان کردن و خیمه زدن و لباس بافتن و دوختن را نداشتند.
این جمعیت در مرحله اى بسیار پائین از زندگى انسانى بودند، تا آنجا که برهنه زندگى مى کردند، و یا پوشش بسیار کمى که بدن آنها را از آفتاب نمى پوشانید، داشتند. بعضى از مفسران این احتمال را نیز بعید ندانسته اند که آنها خانه و مسکنى نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند. احتمال دیگرى که در تفسیر این جمله گفته اند این است که سرزمین آنها یک بیابان فاقد کوه و درخت و پناهگاه بود، و چیزى که آنها را از آفتاب بپوشاند و سایه دهد در آن بیابان وجود نداشت. در عین حال تفسیرهاى فوق منافاتى با هم ندارند. ظاهرا کلمه "کذلک" در آیه "کذلک و قد أحطنا بما لدیه خبرا" اشاره به وضعى باشد که در کلام ذکر کرد. و اگر چیزى را به خودش تشبیه کرده به اعتبار مغایرت ادعایى است، که وقتى مى خواهند مطلبى را در حق چیزى تاکید کنند این تشبیه را به کار مى برند. دیگر مفسرین، مشارالیه به "کذلک" را چیزهاى دیگرى دانسته اند که از فهم بعید است.
ضمیر در کلمه "لدیه" به ذوالقرنین برمى گردد، و جمله "و قد أحطنا بما لدیه خبرا" جمله حالیه است، و معنایش این است که: او وسیله اى براى سیر و سفر تهیه دیده به راه افتاد، تا به محل طلوع آفتاب رسید، و در آنجا مردمى چنین و چنان یافت در حالى که ما احاطه علمى و آگاهى از آنچه نزد او مى شد داشتیم. از عده و عده اش از آنچه جریان مى یافت خبردار بودیم. و ظاهرا احاطه علمى خدا به آنچه نزد وى صورت مى گرفت کنایه باشد از اینکه آنچه که تصمیم مى گرفت و هر راهى را که مى رفت به هدایت خدا و امر او بود، و در هیچ امرى اقدام نمى نمود مگر به هدایتى که با آن مهتدى شده، و به امرى که به آن مامور گشته بود. هم چنان که جمله "قلنا یا ذا القرنین..." که مربوط به موقع حرکتش به طرف مغرب است اشاره به این معنا دارد.
آیه شریفه "و قد أحطنا" در معناى کناییش نظیر آیه «و اصنع الفلک بأعیننا و وحینا؛ کشتى را زیر نظر ما و به وحى ما بساز.» (هود/ 37) و آیه «أنزله بعلمه؛ به علم خود نازلش کرد.» (نساء/ 166) و آیه «و أحاط بما لدیهم؛ به آنچه نزد ایشان است احاطه دارد.» (جن/ 28) مى باشد، یعنى هر چه مى کرد بدون اطلاع ما نبود. بعضى از مفسرین گفته اند: آیه مورد بحث در مقام تعظیم امر ذوالقرنین است، مى خواهد بفرماید جز خدا کسى به دقائق و جزئیات کار او پى نمى برد، و یا در مقام به شگفتى واداشتن شنونده است از زحماتى که وى در این سفر تحمل کرده، و اینکه مصائب و شدائدى که دیده همه در علم خدا هست و چیزى بر او پوشیده نیست. و یا در مقام تعظیم آن سببى است که دنبال کرده. ولى آنچه ما در معنایش گفتیم وجیه تر است.

برگشت از مشرق و سفر به طرف کوه هاى یاجوج و ماجوج

ذوالقرنین بعد از مسافرت به منتهى الیه مشرق دوباره حرکت کرد، سرزمین ها را درنوردید تا به تنگه اى در میان یک سد طبیعى طولانى رسید. این سد طبیعى، احتمالا کوه هایى بوده که همچون یک دیوار عظیم بین دو منطقه فاصله انداخته بودند و تنها راه ارتباطى بین آن دو منطقه، تنگه اى بیش نبوده است; تنگه اى که آن رشته کوه هاى طولانى را به دو نیم کرده و تبدیل به دو دیوار مى کرده است و ظاهرا کلمه سدین دو سد در قرآن به همین معناست. نزدیک آن تنگه، گروهى از مردم زندگى مى کردند و این همان تنگه اى است که به درخواست مردم ساکن آن منطقه، سد ذو القرنین بر آن ساخته شد. مردمى که نزدیک آن تنگه زندگى مى کردند این مردم، از نظر فهم افراد بسیار ساده اى بودند.
خداوند می فرماید: «ثم أتبع سببا* حتى إذا بلغ بین السدین وجد من دونهما قوما لا یکادون یفقهون قولا؛ باز وسیله اى را پى گرفت. تا وقتى که به میان دو سد (دو کوه) رسید، در کنار آن قومى را یافت که هیچ سخنى را نمى فهمیدند.» (کهف/ 92- 93) اشاره به اینکه او به یک منطقه کوهستانى رسید و در آنجا جمعیتى (غیر از دو جمعیتى که در شرق و غرب یافته بود) مشاهده کرد که از نظر تمدن در سطح بسیار پائینى بودند، چرا که یکى از روشنترین نشانه هاى تمدن انسانى، همان سخن گفتن او است. بعضى نیز این احتمال را داده اند که منظور از جمله "لا یکادون یفقهون قولا" این نیست که آنها به زبانهاى معروف آشنا نبودند، بلکه آنها محتواى سخن را درک نمى کردند، یعنى از نظر فکرى بسیار عقب مانده بودند.
مرحوم علامه طباطبایى در توضیح آیه کریمه «وجد من دونهما قوما لا یکادون یفقهون قولا» در نزدیکى آن دو کوه مردمى را دید که هیچ سخنى را نمى فهمیدند، چنین فرموده است: «این جمله کنایه از سادگى و بساطت فهم آن مردم است. اما در عین حال که در این حد از فهم و سادگى بودند، با دیدن ذوالقرنین و شناخت توانایى هاى او، از وى درخواست ساختن سدى کردند و از پیشنهاد پرداخت دستمزد به ذوالقرنین معلوم مى شود که هم داراى فهم اقتصادى بوده اند و هم امکانات اقتصادى داشته اند. همچنین از نظر نیروى کار، شناخت آهن و فلزها و توانایى و امکان بهره بردارى از آن، در حد قابل قبولى بوده اند.»

پیشنهاد و درخواست ساختن سد از ذوالقرنین

مردمى که نزدیک آن تنگه زندگى مى کردند، از هجوم و غارت اقوام یاجوج و ماجوج در زحمت و شکنجه بودند. اقوام یاجوج و ماجوج طوایفى جنگ طلب و غارتگر بودند که در جایى پشت آن تنگه و کوه ها زندگى مى کردند و هر از گاهى از طریق آن تنگه به این مردم حمله کرده و آن ها را قتل و غارت مى کردند. لذا این تنگه، محل نفوذ یا موضعى سوق الجیشى براى برترى نظامى آن اقوام غارتگر بوده است. این مردم مظلوم وقتى قدرت و توانایى ذوالقرنین را دیدند، مقدم او را غنیمت شمرده و دست به دامن او زدند: «قالوا یاذا القرنین إن یأجوج و مأجوج مفسدون فى الأرض فهل نجعل لک خرجا على أن تجعل بیننا و بینهم سدا* قال ما مکنى فیه ربى خیر فأعینونى بقوة أجعل بینکم و بینهم ردما؛ گفتند: اى ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد مى کنند، آیا ممکن است براى تو هزینه اى قرار دهیم تا میان ما و آنها سدى بسازى؟ گفت: تمکنى که پروردگارم به من داده بهتر است پس مرا به نیروى خویش کمک دهید تا میان شما و آنها سد [محکمى] بسازم.» (کهف/ 94- 95)
گفتند: «اى ذوالقرنین، اقوام یاجوج و ماجوج در این زمین فساد و ظلم مى کنند.» و از او تقاضاى ساختن مانعى در مقابل حمله آن طایفه ستمگر کردند و تاکید نمودند که در مقابل ساختن این سد، اموالى را نیز به عنوان دستمزد پرداخت خواهند کرد: «فهل نجعل لک خرجا على ان تجعل بیننا و بینهم سدا» آیا حاضرى پولى از ما بگیرى و میان ما و آن ها سدى ایجاد کنى؟ کلمه "خرج" در جمله "فهل نجعل لک خرجا"به معناى آن چیزى است که براى مصرف شدن در حاجتى از حوائج، از مال انسان خارج مى گردد. قوم مذکور پیشنهاد کردند که مالى را از ایشان بگیرد و میان آنان و یاجوج و ماجوج سدى ببندد که مانع از تجاوز آنان بشود. ذوالقرنین پیشنهاد اجرت آن ها را نپذیرفت و گفت: من به اموال شما احتیاجى ندارم و از شما اجر و مزدى نمى خواهم: «قال ما مکنى فیه ربى خیر» ذوالقرنین در جواب ایشان پاسخ داد: اموال و امکاناتى که پروردگارم در اختیارم گذاشته، از مالى که شما به من وعده مى دهید بهتر است.
اصل کلمه "مکنى"، "مکننى" بوده و دو نون در هم ادغام شده به این صورت در آمده است. اینکه فرمود: "آن مکنتى که خدا به من داده بهتر است" براى افاده استغناء ذوالقرنین از کمک مادى ایشان است که خود پیشنهادش را کردند. مى خواهد بفرماید: ذوالقرنین گفت آن مکنتى که خدا به من داده، و آن وسعت و قدرت که خدا به من ارزانى داشته، از مالى که شما وعده مى دهید بهتر است، و من به آن احتیاج ندارم. با این حال گفت: اگر مى خواهید چنین مانعى بسازم، باید مرا با کارگران خود کمک کنید و مصالح ساختمانى بیاورید: «فاعینونى بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما» اجر و مزد نمى خواهم، فقط مرا با نیروى انسانى کمک کنید تا میان شما و آن ها سد محکمى ایجاد کنم! کلمه: "ردم" به معناى سد است. و بعضى گفته اند به معناى سد قوى است.
بنابراین، تعبیر به "ردم" در جواب آنان که درخواست سدى کرده بودند براى این بوده که هم خواهش آنان را اجابت کرده، و هم وعده ما فوق آن را داده باشد. کلمه "قوه" در. "فأعینونی بقوة" به معناى هر چیزى است که به وسیله آن آدمى بر چیزى نیرومند مى شود. جمله مزبور تفریع بر مطلبى است که از پیشنهاد آنان به دست مى آید، و آن ساختن سد بوده، و حاصل معنا این است که: من از شما خرج نمى خواهم و اما سدى که خواستید اگر بخواهید بسازم باید کمک انسانیم کنید، یعنى کارگر و مصالح ساختمانى بیاورید، تا آن را بسازم (و از مصالح آن آهن و قطر و نفخ با دمیدن را نام برده است) و به این معنایى که کردیم این مطلب روشن مى گردد که مراد ایشان از پیشنهاد خرج دادن اجرت بر سد سازى بوده در حقیقت خواسته اند به ذوالقرنین مزد بدهند که او هم قبول نکرده است. بالاخره قرار شد سدى با نیروى انسانى مردم و طراحى، مدیریت و اجراى ذو القرنین ساخته شود و بدین ترتیب، کار سدسازى شروع شد. (تفسیر نمونه، ج 12، ص 534)

ساختن سد توسط ذوالقرنین

خداوند می آورد: «ءاتونى زبر الحدید حتى إذا ساوى بین الصدفین قال انفخوا حتى إذا جعله نارا قال ءاتونى أفرغ علیه قطرا* فما اسطعوا أن یظهروه و ما استطاعوا له نقبا* قال هاذا رحمة من ربى فإذا جاء وعد ربى جعله دکاء و کان وعد ربى حقا؛ پاره هاى آهن براى من بیاورید. تا آن گاه که میان دو کوه را [انباشت و] برابر نمود، گفت: [در آن] بدمید. تا آن وقت که آن را سرخ و گداخته کرد، گفت: حالا مس مذاب برایم بیاورید تا روى آن بریزم. پس نتوانستند از آن سد بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند. گفت: این [سدسازى] رحمتى از جانب پروردگار من است، ولى چون وعده ى پروردگارم فرا رسد آن [سد] را در هم کوبد، و وعده ى پروردگار من حق است.» (کهف/ 96- 98)
ابتدا ذوالقرنین دستور داد تا قطعات بزرگى از آهن بیاورند و آن ها را درون تنگه روى هم بچینند: «اتونى زبر الحدید» قطعات بزرگ آهن برایم بیاورید و آن ها را روى هم بچینید. کلمه "زبر" (به ضمه زاء و فتحه باء) جمع "زبرة" است، هم چنان که "غرف" جمع "غرفة" است. و "زبره" به معناى قطعه است. "آتونی زبر الحدید" یعنى بیاورید برایم قطعه هاى آهن را تا در سد به کار ببرم. این آوردن آهن همان قوتى بود که از ایشان خواست. و اگر تنها آهن را از میان مصالح سد سازى ذکر کرده و مثلا اسمى از سنگ نیاورده بدین جهت بوده که رکن سد سازى و استحکام بناى آن موقوف بر آهن است. پس جمله "آتونی زبر الحدید" بدل بعض از کل جمله "فأعینونی بقوة" است. مردم آهن زیادى آوردند و بر روى هم چیدند تا بالاخره تنگه میان دو کوه پر شد: «حتى اذا ساوى بین الصدفین» آنگاه گفت: هیزم و مواد آتش زا بیاورید و در اطراف سد آتش روشن کنید و با نصب دم هاى آهنگرى (و وسایلى از این قبیل) در اطراف سد، در آتش بدمید تا قطعات آهن سرخ و گداخته شود.
کلمه "ساوى" به طورى که گفته اند به معناى تسویه است، و همین عبارت "سوى" نیز قرائت شده است. و "صدفین" تثنیه "صدف" است که به معناى یک طرف کوه است. و بعضى گفته اند این کلمه جز در کوهى که در برابرش کوه دیگرى باشد استعمال نمى گردد. و بنابراین کلمه مذکور از کلمات دو طرفى مانند زوج و ضعف و غیر آن دو است. از این تعبیر روشن مى شود که میان دو کناره کوه شکافى بوده که یاجوج و ماجوج از آن وارد مى شدند، ذوالقرنین تصمیم داشت آن را پر کند. «قال انفخوا حتى اذا جعله نارا» گفت: در آتش بدمید. آنان چنین کردند، تا حدى که آتش قطعات آهن را کاملا سرخ و گداخته کرد. در جمله "حتى إذا ساوى بین الصدفین قال انفخوا" اختصار به حذف به کار رفته، و تقدیر آن: "فاعانوه بقوة و آتوه ما طلبه منهم فبنى لهم السد و رفعه حتى اذا سوى بین الصدفین قال انفخوا" او را به قوه و نیرو مدد کرده، و آنچه خواسته بود برایش آوردند، پس سد را برایشان بنا کرده بالا برد، تا میان دو کوه را پر کرد و گفت حالا در آن بدمید.
ظاهرا جمله "قال انفخوا" از باب اعراض از متعلق فعل به خاطر دلالت بر خود فعل است. و مقصود این است که دم هاى آهنگرى را بالاى سد نصب کنند، تا آهن هاى داخل سد را گرم نمایند، و سرب ذوب شده را در لا به لاى آن بریزند. و در جمله "حتى إذا جعله نارا قال..." حذف و ایجازى به کار رفته، و تقدیر آن این است که: "فنفخ حتى اذا جعله نارا؛ دمید تا آنکه دمیده شده را و یا آهن را آتش کرد" بدین معنى که آن را مانند آتش سرخ و داغ کرد. و بنابراین، عبارت "آن را آتش کرد" از باب استعاره است. در حقیقت او مى خواست، از این طریق قطعات آهن را به یکدیگر پیوند دهد و سد یکپارچه اى بسازد، و با این طرح عجیب، همان کارى را که امروز به وسیله جوشکارى انجام مى دهند انجام داد، یعنى به قدرى حرارت به آهنها داده شد که کمى نرم شدند و به هم جوش خوردند!
در مرحله آخر مجموعه آن سد آهنین را با لایه اى از مس پوشانید تا آن را از نفوذ هوا و پوسیدن حفظ کند: «قال اتونى افرغ علیه قطرا» گفت: اکنون مس مذاب برایم بیاورید تا روى این سد بریزیم. کلمه "قطر" به معناى مس و یا روى مذاب است، و "افراغ قطر" به معناى ریختن آن به سوراخ و فاصله ها و شکاف ها است.
"قال آتونی أفرغ علیه قطرا" یعنى براى من "قطر" بیاورید تا ذوب نموده روى آن بریزم و لا به لاى آن را پر کنم، تا سدى توپر شود، و چیزى در آن نفوذ نکند. سرانجام این سد به قدرى نیرومند و مستحکم شد که آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بروند، و نه قادر بودند در آن نقبى ایجاد کنند. در حقیقت او مى خواست آهن آلات را با حرارت به یکدیگر پیوند داده و با ریختن مس مذاب روى آن ها سد یکپارچه و غیر قابل نفوذى به وجود آورد. گویا در دانش امروز اثبات شده است که اگر مقدارى مس به آهن اضافه کنند، مقاومت آن را بسیار زیادتر مى کند. و ذوالقرنین اقدام به چنین کارى کرد. سرانجام سد آهنین و مرتفع ذوالقرنین ساخته شد و به صورت مانعى مستحکم بر سر راه اقوام یاجوج و ماجوج قرار گرفت. آن چنان مرتفع که نمى توانستند از روى آن عبور کنند، و به قدرى مستحکم که نمى توانستند در آن حفره یا راه نفوذى ایجاد کنند: «فما اسطاعوا ان یظهروه وما استطاعوا له نقبا» پس از آن، دیگر آن گروه مفسد قادر نبودند از روى آن عبور کرده یا راه نفوذ و حفره اى در آن ایجاد کنند.
کلمه "اسطاع" و "استطاع" به یک معنا است. و "ظهور" به معناى علو و استیلاء است. و "نقب" به معناى سوراخ کردن است. راغب در مفردات گفته: «نقب در دیوار و پوست به منزله نقب در چوب است، (یعنى نقب در سوراخ کردن دیوار و پوست، و نقب در سوراخ کردن چوب به کار مى رود).» ضمیرهاى جمع به یاجوج و ماجوج برمى گردد. در این جمله نیز حذف و ایجاز به کار رفته و تقدیر آن: "فبنى السد فما استطاع یاجوج و ماجوج ان یعلوه لارتفاعه و ما استطاعوا ان ینقبوه لاستحکامه" مى باشد، یعنى بعد از آنکه سد را ساخت یاجوج و ماجوج نتوانستند به بالاى آن بروند، چون بلند بود، و نیز به سبب محکمى نتوانستند آن را سوراخ کنند.
در اینجا ذوالقرنین از فرصت استفاده کرده و مردم را به یاد خداوند، نعمات او و قیامت مى اندازد و توجه مى دهد که این امنیت، نتیجه مرحمت و لطف خداوند است و باید بدانند که دنیا و آنچه در آن است، فقط مدت زمان معینى خواهد ماند و آن هنگام که خداوند بخواهد، در آستانه قیامت، همه چیز ویران خواهد شد:«قال هذا رحمة من ربى» گفت: این سد خود نعمتى از سوى پروردگار من است. یعنى این خداوند بود که از رحمت خود اراده کرد تا سد و سپرى براى شما مردم در مقابل اقوام یاجوج و ماجوج ایجاد کنیم، اما بدانید: «فاذا جاء وعد ربى جعله دکاء وکان وعد ربى حقا» هنگامى که وعده پروردگارم (قیامت) فرا رسد،آن را در هم مى کوبد و وعده پروردگارم حق است و مطمئنا تحقق خواهد یافت.
کلمه "دکاء" از "دک" به معناى شدت کوبیدن است. و در اینجا مصدر و به معناى اسم مفعول است. بعضى گفته اند: مراد "شتر دکاء" یعنى بى کوهان است، و اگر این باشد آن وقت به طورى که گفته شده استعاره اى از خرابى سد خواهد بود. "قال هذا رحمة من ربی" یعنى ذوالقرنین بعد از بناى سد، گفت: این سد خود رحمتى از پروردگار من بود، یعنى نعمت و سپرى بود که خداوند با آن اقوامى از مردم را از شر یاجوج و ماجوج حفظ فرمود. در اینجا ذوالقرنین با اینکه کار بسیار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستکبران مى بایست به آن مباهات کند و بر خود ببالد، و یا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهایت ادب چنین اظهار داشت که این از رحمت پروردگار من است. اگر علم و آگاهى دارم و به وسیله آن مى توانم چنین گام مهمى بردارم از ناحیه خدا است، و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحیه او است. و اگر چنین مصالحى در اختیار من قرار گرفت آن هم از برکت رحمت واسعه پروردگار است، من چیزى از خود ندارم که بر خویشتن ببالم و کار مهمى نکرده ام که بر گردن بندگان خدا منت گذارم! سپس این جمله را اضافه کرد که گمان نکنید این یک سد جاودانى و ابدى است نه هنگامى که فرمان پروردگارم فرا رسد آن را درهم مى کوبد، و به یک سرزمین صاف و هموار مبدل مى سازد.
در جمله "فإذا جاء وعد ربی جعله دکاء" حذف و ایجاز به کار رفته، و تقدیر آن چنین است: و این سد و این رحمت تا آمدن وعده پروردگار من باقى خواهد ماند، وقتى وعده پروردگار من آمد آن را در هم مى کوبد و با زمین یکسان مى کند. و مقصود از وعده یا وعده اى است که خداى تعالى در خصوص آن سد داده بوده که به زودى یعنى در نزدیکى هاى قیامت آن را خرد مى کند، در این صورت وعده مزبور پیشگویى خدا بوده که ذوالقرنین آن را خبر داده. و یا همان وعده اى است که خداى تعالى درباره قیام قیامت داده، و فرموده: کوه ها همه در هم کوبیده گشته دنیا خراب مى شود. هر چه باشد قضیه را با جمله "و کان وعد ربی حقا" تاکید فرموده است. ذوالقرنین در این گفتارش به مساله فناء دنیا و درهم ریختن سازمان آن در آستانه رستاخیز اشاره مى کند. اما بعضى مفسران، وعده خدا را اشاره به پیشرفتهاى علمى بشر مى دانند که با آن دیگر سد غیر قابل عبور مفهومى ندارد، وسائل هوایى، همچون هواپیماها، هلیکوپترها و مانند آن تمام این موانع را برمى دارد. ولى این تفسیر بعید به نظر مى رسد.
 


Sources :

  1. حسین شریعتى ارموى-تحقیقى درباره ذوالقرنین

  2. سید حسن صفوى-ذو القرنین کیست؟- صفحه 71

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏13 صفحه 500- 541

  4. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏12 صفحه 526 – 543

  5. محمدرضا امین زارع-ذوالقرنین در قرآن

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/113217