ابن رومی (نامه ها)

نامه هاى ابن رومى
ابن رومی در اشعار همزیه (که آخر بیت به همزه ختم مى شود) اشاره به مهارت خود در نویسندگى و شرکت خود در میدان نثر بلیغ کرده و این بیت در تأیید همین مطلب است:
الم تجدونى آل وهب لمدحکم *** بشعرى و نثرى اخطلا ثم جاحظا
ترجمه: «اى خاندان وهب، مگر نیافته اید مرا در کار مدحتان که شعرم مانند اخطل (شاعر معروف عرب) و نثرم مانند جاحظ (نویسنده معروف) است.» بنابراین قطعا او نویسنده اى است که در صناعت نثر عربى نیز تمرین داشته است. ولى عبارات منثورى که ما از او به دست آوردیم بسیار معدود و کوتاه است: از جمله:
1- نامه اى است که به قاسم بن عبدالله نوشته، تا خود را در آن تبرئه کند، گوید: «ترفع عن ظلمى ان کنت بریئا و تفضل بالعفو ان کنت مسیئا...؛ اگر بى گناهم دست از ظلم بدار، و اگر گناهکارم بر من ببخشاى، به خدا سوگند عفو از گناهى مى جویم که آن را مرتکب نشده ام و امید گذشت نسبت به امرى دارم که آن را نمى شناسم، شما عنایت خود را بیش کنید و من خضوع خود را، من حال خود را نزد شما از سخن چینى که دشمنى مى ورزد به پناه کرم شما مى سپارم، و از دست ستمگرى که مى کوشد آن را تباه سازد، زیر سایه وفاى شما حفظ مى کنم، از خدا مى خواهم که بهره مرا از شما به قدر محبت من نسبت به شما قرار دهد، و میزان امید مرا از شما به قدر حقى که بر شما دارم، محدود کند والسلام.»
2- نامه اى که در عیادت دوستى بیمار نوشته است: «أذن الله فی شفائک، و تلقى داءک بدوائک، و مسح بید العافیة علیک، و وجه وفد السلامة إلیک، و جعل علتک ماحیة لذنوبک، مضاعفة لثوابک؛ خداوند فرمان بهبودیت را صادر کند و دردت را به درمان رساند، و دست عافیتش تو را بنوازد و پیک سلامتش را به سویت بفرستد، و بیماریت را باعث محو گناهان و افزونى پاداشت قرار دهد.»
3- نامه اى که به یکى از دوستانش، که از سیراف (شهرى در ساحل خلیج فارس 360 کیلومترى شیراز) آمده و براى گروهى از دوستان جز شاعر ما هدیه آورده، نوشته است: «اطال الله بقاءک و ادام عزک و سعادتک و....؛ خداوند عمرت را دراز، و عزت و سعادتت را پایدار و مرا فداى تو گرداند، اگر نه این بود که من درکارم متحیر و به فکر خود مشغولم، از هم جدا نمى شدیم. اشتیاق دیدارت (خدا داند) بر من مستولى؛ و عطش ملاقاتت، در من شدید است. از خداوند خواستارم قدرت ملاقاتت بر حسب محبتم عطا فرماید که او توانا و بخشاینده است.»
«موقعیت ما از راى ظریف شما (خدایت مؤید داراد) ایجاب مى کند حقوق خود را از ناحیه شما بطلبیم، و سجایاى کریمانه و خوى شما در این تصمیم ما را نیرو مى بخشد و آنچه بر ما منت نهادى از مایه انس، ما را بشما مأنوس مى دارد و انبساط خاطر مى بخشد. عطایاى شما ما را بشما رهبرى مى کند و بزرگواریت را بر ما گواهى مى دهد، خداوند عمر شما را طولانى، و سعادت ما را در وجود شما، و به وسیله شما مستدام دارد. به من خبر داده اند (خداوند عزت شما را پاینده دارد) ابرهاى کرم شما چند روزیست، باریدن گرفته، بارشى که همه برادرانتان را به نیکى و گوارائى شامل گردیده است. از عدل و فضل و کرم شما بعید مى دانستم من از این باران بیرون باشم با اینکه من از کسانى هستم که به شما مى نازم و به تو معتقدم. به سویت مى آیم و تو امید منى. دردم از بدگمانى نسبت به شما، به مراتب بیش از درد از دست دادن بهره ام از لطف شما است. از این رو به نظر رسید براى داروى قلبم از سوء ظن، و درمان قلبت از فراموشى، و پایدارى مهر در بین ما، دست به گلایه بزنم که به قول معروف (و یبقى الود ما بقى العتاب) تا گلایه نباشد دوستى بر جا نمى ماند، براى کسى که مانند تو گوشى شنوا، و دیده اى بصیر، داشته باشد این مقدار گلایه کافى است.»
4- در برترى گل نرگس نسبت به گل سرخ گوید: «النرجس یشبه الاعین و الورد یشبه الخدود و...؛ نرگس مانند دیدگانى با دندانهائى خندان و گل سرخ همچون گونه ها باشد، دیده و دندان برتر از گونه است و آنچه شبیه برتر است برتر است از چیزى که شبیه فروتر. گل سرخ همچون صفت است زیرا رنگ است و نرگس اسمى است که او را ماند زیرا نرگس گلى وارد (در آب پرورده) یعنى همیشه در آب است. گل سرخ شرمنده و گل نرگس خندان، بنگرید هر کدام شباهتش به دیدگان نزدیکتر است، او برتر.»
این بود تنها نمونه اى از نثر ابن رومى در مدارک موجود. کسى که بدین روش مى نگارد، اگر او را بلیغ ترین نویسندگانش نخوانیم، حداقل او را یکى از آنان باید به حساب آوریم، گذشته از این، او هر گاه به طوائف مختلفى بر مى خورد، خود را جز با شعرا همراه نمى دید در اشعارى که در مدح «ابى الحسین کاتب ابن ابى الاصبع» سروده درباره خود چنین گوید:
و نحن معاشر الشعراء ننمى *** إلى نسب من الکتاب دان
و إن کانوا أحق بکل فضل *** و أبلغ باللسان و بالبیان
أبونا عند نسبتنا أبوهم *** عطارد السماوی المکان
ترجمه: «ما گروه شاعران به نسبتى نزدیک به نویسندگان منسوبیم. هر چند نویسندگان به هر فضیلتى شایسته تر و زبان و بیانى بلیغتر دارند. وقتى نسبت بدهیم پدر ما پدر آنها است که همان ستاره عطارد در آسمان باشد.»
اما بهره اى که او از علوم عربیت و علوم دینى داشت، بهتر است متعرض احصاى شواهد آن در کلام ابن رومى نگردیم، زیرا این امر آشکارتر از آنست که احتیاج به توضیح داشته باشد. کمتر قصیده اى از قصائد دراز و یا کوتاهش را مى توان پیدا کرد، که شما به خوانید و در خلال خواندن یقین نکنید که ناظم آن دریائى از علم لغت، و داراى احاطه وسیعى به مفردات غریب، و اوزان و مشتقات آن و تصریفهاى لغوى و آشنائى با موقعیت امثال عرب و اسماء مشاهیر آنان است، اینها همه همراه با آنچه مربوط به احکام دینى و اقتباس ها از ادب قرآن صورت مى گیرد، به طورى که در شعر عربى کسى نیست که این شواهد در کلامش به این فراوانى و دقت، دیده شود مگر دو شاعر: یکى شاعر ما ابن رومى، دوم معرى (ابوالعلاء).
ابن رومى گاهى که رؤسا و ادبائى امثال «عبیدالله بن عبدالله» و «على بن یحیى» و «اسماعیل بن بلبل» را به قصائدى مدح مى گفت، کلمات غریبش را در همان کاغذى که قصیده را مى نوشت تفسیر مى کرد. گویا از اینکه دقائق الفاظ و اسرار لغتش از آنها فوت شود، بر آنها مهر مى ورزید آنگاه وقتى از آنها جفا کارى و تغیر مى دید، مجددا پوزش مى طلبید که:
لم أفسر غریبها لک لکن *** لامرئ یجهل الغریب سواکا
ترجمه: «لغات نامأنوس را براى شما تفسیر نکردم، بلکه براى غیر شما کسى که آن را نمى داند.» یا می گفت:
لغیرک لا لک التفسیر أنى *** یفسر لابن بجدتها الغریب
ترجمه: «تفسیر براى غیر شماست نه براى شما، چگونه براى کسى که عالم به اسرار لغت است مى توان تفسیر کرد.»
بر اثر شهرتى که ابن رومى در علم لغت و اسرار و نکات لطیف آن، پیدا کرده بود کلمات نامأنوسى مى ساختند و براى تفریح یا عاجز کردن، از او مى پرسیدند. از قصه جرامض که یکى از این بازیگرى است، مى توان دیگر نمونه هاى آن را دانست. در مجلس «قاسم بن عبدالله» کسى از ابن رومى پرسید «جرامض» چیست او بلادرنگ پاسخ داد:
و سألت عن خبر الجرا *** مض طالبا علم الجرامض
و هو الخزاکل و الغوا *** مض قد تفسر بالغوامض
و هو السلجکل شئت ذ *** لک أم أبیت بفرض فار ض
ترجمه: «از معنى جرامض براى یافتن علم آن پرسیدى، جرامض عبارت است از خزاکل آخر گاهى غوامض با غوامضى مثل خود تعبیر و تفسیر میشوند. از جرامض به سلجکل هم میتوان تعبیر کرد، و اگر نمیپذیرى بعنوان فرض و احتمال قبول کن.»
اینها همه کلماتى از قبیل جرامض است که نه معنى دارد و نه وجود خارجى. اگر کاوشهاى ما صحیح باشد، و استادان او امثال ثعلب و قتیبه باشند، و نیز استادى قطعى ابن حبیب که از آنجا علم به لغات غریب و انساب و اخبار پیدا کرده است، باید گفت اینان همه برگزیده برگزیدگان در این مطالبند، به ویژه وقتى شاگردى تا این حد هوشمند، تیز فهم، با حافظه قوى مانند ابن رومى، به آنها کمک کند. او پنج بیت شعر را فقط با یکبار خواندن حفظ مى کرد فرض می کنیم در روایت تا اندازه مبالغه رفته است، ولى مسلما او سریع الحفظ بوده و چنین سرعت حفظى او را در کار فراهم ساختن لغات، و توضیح مفردات آن نیرو مى بخشیده است.
ابن رومى همه زندگانیش را در بغداد به سر برد. اگر کمى بغداد را ترک مى گفت سریعا به سوى آن باز مى گردید، و اشتیاق فراوان خود را به بغداد با ناله هاى جانفرسا، ابراز مى داشت. آن روز بغداد پایتخت بى رقیب دنیا بود، و ابن رومى در آن در کارهاى خیرى دست داشت، مالک دو خانه و ثروتها و هدایاى موروثى بود: یکى از ثروتهاى موروثیش قدحى منسوب به هارون الرشید بود که وقتى آن را به «على بن منجم یحیى» اهداء مى کرد در وصفش چنین گفت:
قدح کان للرشید اصطفاه *** خلف من ذکوره غیر خلف
کفم الحب فی الحلاوة بل أحلى *** و إن کان لا یناغی بحرف
صیغ من جوهر مصفى طباعا *** لا علاجا بکیمیاء مصف
تنفذ العین فیه حتى تراها *** أخطأته من رقة المستشف
کهواه بلا هباء مشوب *** بضیاء ارقق بذاک و أصف
ترجمه: «قدحى از یادگارهاى رشید را یکى از پسران موافق نه ناموافقش برگزید. این قدح در شیرینى از دهان دوست شیرین تر است هر چند یک کلمه سخن نمى گوید. از جواهر با صفاى طبیعى ریخته شده نه با ماده شیمیائى آن را صفا داده باشند. دیده در آن چنان فرود مى رود که از صفاى قدح، پندارى به اشتباه افتاده است. همچون عشق محبوب نا آلوده به غبار کدورت داراى نورى بسیار رقیقتر و با صفاتر است.»
آنگاه عقاد سخنش را به بحث درباره مزاج، اخلاق و زندگى و ما یملک ابن رومى کشانده و از مزاحها و شوخى ها و هجاها و شکست او و فال بد زدن از صفحه 102 تا صفحه 203 مفصل شرح و بسط داده است. آنگاه به شرح عقیده اش (که در آن جاى نقد و تأمل بسیار است) به این شرح مى پردازد.


Sources :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 60، جلد 5 صفحه 77

  2. ابوعبدالله یاقوت حموی- معجم البلدان- جلد 3 صفحه 29

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/118383