قاعده قبح عقاب بلا بیان از نظر اصولیین

اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذب نمی سازد، او اهل نجات از دوزخ است. خدای متعال می فرماید: «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا؛ ما هرگز چنین نبوده و نیستیم که مردمی را که به آنها اتمام حجت نشده است عذاب کنیم» (اسراء/ 15) یعنی محال است که خدای کریم حکیم کسی را که حجت بر او تمام نشده است عذاب کند. اصولیین مفاد این آیه را که تأیید حکم عقل است «قبح عقاب بلا بیان» اصطلاح کرده اند، می گویند تا خدای متعال حقیقتی را برای بنده ای آشکار نکرده باشد زشت است که او را عذاب کند. خداوند آنگاه بشر را معذب می کند که از روی تقصیر یعنی عالما عامدا مرتکب خلاف شود نه از روی قصور و دست نارسی. قرآن کریم در آیه ای همین قدر می گوید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد تا آنها وضع خود را تغییر دهند» (رعد/ 11). بلا تشبیه مثل اینکه کسی بیاید در مغازه شما و بگوید فلان سفته را امضاء کن. می گویید من امضاء نمی کنم مگر اینکه چنین باشد. بیش از این نگفته اید که نمی کنم. اما یک وقت تعبیر «ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ این است که خدا نعمتی که به قومی عطا کرد تغییر نمیدهد تا وقتی که آن قوم حال خود را تغییر دهند» (انفال/ 53) به کار رفته است. قرآن وقتی که می خواهد سنت خدائی را بگوید که خدائی ما چنین ایجاب می کند و غیر از این محال است و این قطعی و ضروری و لایتخلف است، با این تعبیرها می گوید، مثلا می گوید: «و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون؛ چنین نبوده و نیست ذات پروردگار تو که به مردمی به صرف اینکه منکر خدا هستند اما وضع خودشان را از نظر عدالت اصلاح کرده اند ظلم کند» (هود/ 117) یا «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا؛ و ما تا رسول نفرستیم و بر خلق اتمام حجت نکنیم هرگز کسی را عذاب نخواهیم کرد» (اسراء/ 15) که اصولیین می گویند این آیه «قبح عقاب بلا بیان» را بیان کرده است. ما هرگز چنین نبوده و نیستیم که مردمی را که به آنها اتمام حجت نشده است عذاب کنیم یعنی خدایی ما ایجاب نمی کند و بر ضد خدایی ماست که مردمی را که به آنها اتمام حجت نشده است عذاب کنیم. در آن آیه همین قدر گفت: «ان الله لا یغیر ما بقوم» ولی اینجا می فرماید: «ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم» این بدان موجب است که خدا هرگز چنین نبوده و نیست (در اموری که به خدا نسبت داده می شود زمان مطرح نیست)، خدا اصلا چنین نیست، خدایی خدا چنین ایجاب نمی کند که نعمتی را از مردمی سلب کند پیش از آنکه آن مردم خودشان، خودشان را عوض کرده باشند.
بدیهی است که انسان آنگاه قادر است تکلیفی را انجام دهد که از وجود آن تکلیف آگاه باشد و به عبارت دیگر به او ابلاغ شده باشد. فرضا قانونگذاری قانونی را وضع کند ولی به اطلاع مکلف نرساند، مکلف ملزم نیست و بلکه قادر نیست آن را به مرحله اجرا درآورد و اگر عملا بر خلاف رفتار نماید قانونگذار نمی تواند او را مجازات نماید. علمای علم اصول می گویند مجازات کسی که از تکلیف آگاه نیست و تقصیری در کسب اطلاع ندارد زشت است و نام این اصل را «قبح عقاب بلا بیان» می گذارند. قرآن کریم مکرر این حقیقت را بیان کرده است که هیچ قومی را به جرم تخلف از یک قانون عذاب نمی کنیم مگر آنکه حجت بر آن مردم تمام شده باشد، یعنی هیچ قومی را «عقاب بلا بیان» نمی کنیم. البته شرط بودن علم و آگاهی برای تکلیف به نحوی که گفته شد مستلزم این نیست که انسان بتواند عملا خود را در بی خبری نگه دارد و آن را عذری برای خویش بپندارد. انسان مکلف است که تحصیل علم و آگاهی کند و سپس بر طبق آگاهی خویش عمل و فعالیت کند.
در حدیث است که روز قیامت برخی گنهکاران را در محکمه عدل الهی حاضر می کنند و درباره برخی کوتاهیها در انجام مسئولیتهایشان آنها را مورد مؤاخذه قرار می دهند. به گناهکار گفته می شود: چرا ندانستی و چرا در پی تحصیل آگاهی نبودی؟ پس منظور از اینکه می گوییم علم و آگاهی شرط تکلیف است، این است که اگر تکلیفی به مکلف ابلاغ نشده باشد و مکلف در این جهت تقصیری نداشته باشد، یعنی او کوشش لازم را برای تحصیل آگاهی کرده و در عین حال بدان دست نیافته است، چنین مکلفی نزد خدا معذور است.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- ج 3 صفحه 127-128

  2. مرتضی مطهری- انسان در قرآن- صفحه 43-42

  3. مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 357-354 و 393

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/24657