اعتراف دانشمندان به عدم فهم حقایق هستی

همه موجودات فهم و شعور دارند، ولی ما نمی فهمیم؛ آنها هم می گویند این انسان آدم بی شعور و نافهمی است، راست هم می گویند. آنها می گویند: اینها نمی فهمند، ما می گوئیم، آنها نمی فهمند. قبول ندارید!؟ ما در عالم، خود را با فهم می دانیم و بس، اما از کجا چنین باشد؟ در عالم جمادات که نرفته ایم و ببینیم چه خبر است؟ شاید آنها هم در عالم خود می گویند، این انسان هیچ نمی فهمد. تا اندازه ای هم راست می گویند، اگر انسان فهم داشت این همه جنایت نمی کرد. فرشتگان گفتند: خدایا در دنیا می خواهی چه خلق کنی ؟! اینها مفسد فی الارض هستند؛ اولین کسانی که نام انسان را مفسد فی الارض گذاردند ملائکه بودند، چون می دانستند که انسان در روی زمین چه خون ها که نمی ریزد و چه فسادها که بر پا نمی کند؟ بنابراین چون ما به موجودات دیگر راه نداریم، نباید بگوئیم، آنها فاقد شعور و حیاتند؛ موجودند، و لازمه وجود، حیات و علم و قدرت است؛ و در این مسأله جای هیچگونه تردید نیست. و بنابراین نظریه، عالم وجود دارای حیات است، این ستون مسجد دارای حیات است و این فرش که بر روی آن نشسته اید زنده است و شعور دارند و در روز بازپسین شهادت هم می دهند. یکی از موجوداتی که گواهی می دهد زمان است و یکی مکان است. پس این عالمی که ما در آن زیست می کنیم سراسر مملو و سرشار از حیات و قدرت و علم است ولیکن «و مآ أوتیتم من العلم إلا قلیلا»؛ «انسان از علم بهره اندکی دارد»، (اسراء/ 85). حالا ما واقعا در خود بنگریم و ببینیم که به تمام موجودات علم داریم؟ به تمام اسرار کائنات علم داریم؟ چقدر علم داریم؟
بزرگان از فلاسفه أعم از متدینین و غیر متدینین عمرشان به سر آمد و با نهایت کاوشی که در سنین عمر خود نمودند، همه در هنگام مردن معترف بودند که هیچ نفهمیده ایم. بوعلی سینا گوید:
تا بدانجا رسید دانش من *** که بدانم همی که نادانم

و  گویند: بوعلی سینا در حال احتضارش مکررا این بیت را بر زبان می راند:

نموت و لیس لنا حاصل *** سوی علمنا أنه ما علم

می میریم ما و برای ما چیزی به دست نیامد مگر آنکه دانستیم ندانسته ایم.
(لغت نامه دهخدا ماده ابوعلی سینا ص652).

و نیز گوید:
از قعر گل سیاه تا اوج زحل *** کردم همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم زقید هر مکروحیل *** هر بند گشاده شد مگر بند اجل
(همان کتاب ص654)

گرچه بعضی رباعی فوق را به عبارت زیر از خیام نقل می کنند.

از جرم حضیض خاک تا اوج زحل *** کردم همه مشکلات گردون را حل
بیرون جستم ز بند هر مکر و حیل *** هر بند گشاده شد مگر بند اجل

(رباعیات خیام طبع برلین ص97)

و فارابی نظیر همین مضمون را گفته است. و حکیم عمر خیام گفته است:

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من *** وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو *** چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من


و فخر رازی گوید:
ترسم بروم عالمجان نادیده *** بیرون روم از جهان جهان نادیده
در عالم جان چون روم از عالم تن *** در عالم تن عالم جان نادیده

(علل گرایش به مادیگری ص24).

و نیز فخر رازی گوید:
نهایة إقدام العقول عقال *** و غایة سعی العالمین ضلال
و لم نستفد من سعینا طول عمرنا *** سوی أن جمعنا فیه قیل و قالوا
و أرواحنا محبوسة فی جسومنا *** و حاصل دنیانا أذی و وبال


(کشکول شیخ بهائی ج1 ص62 از طبع مصر).
و معنای این ابیات چنین است: «آخرین درجه اقدام کردن عقل ها در مسائل، پابستگی است؛ و نهایت کوشش دانایان تحیر و گم شدن است. و ما در مدت طول عمر خود از کوششی که نمودیم بهره ای نیافتیم غیر از آنچه مشتی از گفتگوها اندوختیم و ارواح ما پیوسته در اجساد ما زندانی بود، و حاصل و نتیجه دنیا ما اذیت و وبال است.»

و از زمخشری است.
العلم للرحمن جل جلاله *** و سواه فی جهلاته یتغمغم
ما للتراب و للعلوم و إنما *** یسعی لیعلم أنه لا یعلم

(همان کتاب و همان صفحه).
و معنای این رباعی این چنین است:
«علم و دانش اختصاص به خداوند جل جلاله دارد. و ماسوای خداوند در گرداب های جهل چون غریقی که غوطه می خورد و از زیر آب صدای نامفهموی می کند، دانشش ضعیف و نامفهوم و پیوسته با آن دست به گریبان است. خاک را چه مناسبت که بساحت علوم دست یابد، و فقط کوشش او در این است که بداند که نمی داند.» باری، تمام این سخنان برای این است که انسان دارای علمی کوتاه و کم، و عالم تکوین و اسرار آفرینش علمش بلند و بسیار؛ و با هر ذره از موجودات رقیب و حفیظی است، و انسان چنین نپندارد که چون خود را به تغافل زند، عالم کون و جهان آفرینش هم از او غافل است.

مطلع نبودن انسان ها از حقایق و اسرار عالم هستی
علوم انسانی بسیار اندک است و اسرار و غوامض این جهان بسیار فراوان، در هر موجودی بلکه در هر ذره ای یک جهان اسرار مختص به آن وجود دارد، که انسان أبدا از آن خبری ندارد. و بنابراین در برابر این علوم و اسرار و حقائق و اطوار عالم هستی و جهان آفرینش، علوم انسان به قدر ذره ایست در برابر امواج نورانی خورشید عالمتاب که تمام فضای عالم اجرام و ستارگان و کهکشان ها را فرا گرفته است، یا به قدر قطره ای در مقابل اقیانوس های آب که سه ربع جهان را غیر مسکون ساخته است، بلکه از این مقیاس هم کم تر و کوچکتر، بلکه می توانیم بگوئیم: صفر در برابر بی نهایت. علوم و اسرار و واقعیات به اندازه ای گسترده و پهناور است که اگر انسان در تمام مدت عمر زحمت بکشد و رنج برد و تحمل مشاق کند با فرض اینکه دارای فکر عالی و سرشار باشد، از حقیقت و اسرار نهفته در یک سلول نمی تواند اطلاع حاصل کند، تا چه رسد به آنکه علومش از این سلول گسترش بگیرد به تمام موجودات و عوالم و بواطن آنها و مبدأ و منتهای مسیری که آنها دارند. جز ذات أقدس حق عالم السر و الخفیات و علام الغیوب که می تواند علم پیدا کند؟
و علاوه بر این، علم هر موجودی در حیطه خود آن است؛ انسان علم به عالم حیوان ندارد، حیوان علم به انسان ندارد؛ انسان علم به نبات ندارد، نبات علم به انسان ندارد؛ نه نباتات از جمادات خبری دارند، و نه جمادات از آنها. هیچ موجودی را علم به موجود دگر نیست، هر موجودی از خود خبر دارد، آن هم بسیار بسیط و ساده و بطور اجمال.
حضرت جمال الحق و مرآت العارفین مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی می فرمودند: روزی که موسی (ع) زمین را حفر می کرد، در آن طبقات زیر زمین کلنگش به سنگی گرفت و سنگ شکافته شد و در میان آن کرم ریزی به چشم خورد. حضرت موسی عرضه داشت: بار پروردگارا! می خواهم بدانم این کرم ریز را در وسط سنگ در تاریکی های اعماق زمین برای چه آفریدی؟ فورا خطاب رسید: ای موسی! این کرم هم روزی هفتاد مرتبه از من می پرسد: موسی (ع) را برای چه مصلحتی آفریدی؟ انسان که اشرف مخلوقات است، به این است که موجودی است قابل انعطاف، و آن قوی و استعدادی که به او داده شده است می تواند ترقی دهد و به جلو برود و علوم خود را گسترده کند، ولی به واسطه اشرف مخلوقات بودن خود، نمی تواند انکار شعور و ادراک از بقیه موجودات بنماید.


Sources :

  1. محمد حسین حسینی طهرانی- معادشناسی 7- صفحه 210-206 و 216-214

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/25842