غدیریه علاءالدین حلی (سوگ کربلا)

English 3444 Views |

قصائد هفتگانه علاء الدین حلى؛ قصیده دوم
أ برق تراءى عن یمین ثغورها *** أم ابتسمت عن لؤلؤ من ثغورها
و مرت بلیل فی بلیل عراصها *** بنا نسمة أم نفحة من عبیرها
و طلعة بدر أم تراءت عن اللوى *** لعینیک لیلى من خلال ستورها
نعم هذه لیلى و هاتیک دارها *** بسقط اللوى یغشاک لألاء نورها
سلام على الدار التی طالما غدت *** جلاء لعینی درة من درورها
و ما عطفت بالصب میلا إلى الصبا *** بها شغفا إلا بدور بدورها
قضیت بها عصر الشباب بریئة *** من الریب ذاتی مع ذوات خدورها
أتم جمالا من جمیل و سؤددا *** و أکثر کسبا للعلى من کثیرها
و بت بریئا من دنو دناءة *** أعاتب من محظورها و خطیرها
لعلمی بأنی فی المعاد مناقش *** حسابا على قطمیرها و نقیرها
و ما کنت من یسخو بنفس نفیسة *** فأرخص بذلا سعرها بسعیرها
و أجمل ما یعزى إلى المجد عزوة *** غدا مسفرا بالبشر وجه بشیرها
أ عذر لمبیض العذار إذا صبا *** و أکبر مقتا صبوة من کبیرها
کفى بنذیر الشیب نهیا لذی النهى *** و تبصرة فیها هدى لبصیرها
و ما شبت إلا من وقوع شوائب *** لأصغرها یبیض رأس صغیرها
و لولا مصاب السبط بالطف ما بدا *** بلیل عذاری السبط وخط قتیرها
رمته بحرب آل حرب و أقبلت *** إلیه نفورا فی عداد نفورها
تقود إلیه القود فی کل جحفل *** إلى غارة معتدة من مغیرها
و ما عدلت فی الحکم بل عدلت به *** وقائع صفین و لیل هریرها
و عاضدها فی غیها شر أمة *** على الکفر لم تسعد برأی مشیرها
خلاف سطور فی طروس تطلعت *** طلائع غدر فی خلال سطورها
فحین أتاها واثق القلب أصبحت *** نواظرها مزورة غب زورها
فما أوسعت فی الدین خرقا و لا سعت *** إلى جورها إلا لترک أجورها
بنفسی إذ وافى عصاة عصابة *** غرار الظبا مشحوذة من غرورها
قؤولا لأنصار لدیه و أسرة *** لذی العرش سر مودع فی صدورها
أعیذکم أن تطعموا الموت فاذهبوا *** بمغفرة مرضیة من غفورها
فأجمل فی رد الندا کل ذی ندى *** ینافس عن نفس بما فی ضمیرها
أعن فرق نبغی الفراق و تصطلی *** وحیدا بلا عون شرار شرورها
و ما العذر فی الیوم العصیب لعصبة *** و قد خفرت یوما ذمام خفیرها
و هل سکنت روح إلى روح جنة *** و قد خالفت فی الدین أمر أمیرها
أبى الله إلا أن تراق دماؤنا *** و نصبح نهبا فی أکف نسورها
و ثابوا إلى کسب الثواب کأنهم *** أسود الشرى فی کرها و زئیرها
تهش إلى الأقدام علما بأنها *** تحل محل القدس عند مصیرها
قضت فقضت من جنة الخلد سؤلها *** و سادت على أحبارها بحبورها
و هان علیها الصعب حین تأملت *** إلى قاصرات الطرف بین قصورها
و ما أنس لا أنسى الحسین مجاهدا *** بنفس خلت من خلها و عشیرها
یصول إذا زرق النصول تأوهت *** لنزع قنی أعجمت من صریرها
ترى الخیل فی أقدامها منه ما ترى *** محاذرة إن أمها من هصورها
فتصرف عن بأس مخافة بأسه *** کما جفلت کدر القطا من صقورها
یفلق هامات الکماة حسامه *** له بدلا من جفنها و جفیرها
فلا فرقة إلا و أوسع سیفه *** بها فرقا أو فرقة من نفورها
أجدک هل سمر العواسل تجتنی *** لکم عسلا مستعذبا من مریرها
أم استنکرت أنس الحیاة نفاسة *** نفوسکم فاستبدلت أنس حورها
بنفسی مجروح الجوارح آیسا *** من النصر خلوا ظهره من ظهیرها
بنفسی محزوز الورید معفرا *** على ظما من فوق حر صخورها
یتوق إلى ماء الفرات و دونه *** حدود شفار أحدقت بشفیرها
قضى ظامیا و الماء یلمع طامیا *** و غودر مقتولا دوین غدیرها
هلال دجى أمسى بحد غروبها *** غروبا على قیعانها و وعورها
فیا لک مقتولا علت بهجة العلى *** به ظلمة من بعد ضوء سفورها
و قارن قرن الشمس کسف و لم تعد *** نظارتها حزنا لفقد نظیرها
و أعلنت الأملاک نوحا و أعولت *** له الجن فی غیطانها و حفیرها
و کادت تمور الأرض من فرط حسرة *** على السبط لو لا رحمة من ممیرها
و مرت علیهم زعزع لتذیقهم *** مریر عذاب مهلک بمریرها
أسفت و قد آبوا نجیا و لم ترح *** لهم دابر مقطوعة بدبورها
و أعجب إذ شالت کریم کریمها *** لتکبیرها فی قتلها لکبیرها
فیا لک عینا لا تجف دموعها *** و نارا یذیب القلب حر زفیرها
على مثل هذا الرزء یستحسن البکا *** و تقلع منا أنفس عن سرورها
أ یقتل خیر الخلق أما و والدا *** و أکرم خلق الله و ابن نذیرها
و یمنع من ماء الفرات و تغتدی *** وحوش الفلا ریانة من نمیرها
أجل حسینا أن یمثل شخصه *** بمثلة قتل کان غیر جدیرها
یدیر على رأس السنان برأسه *** سنان ألا شلت یمین مدیرها
و یؤتى بزین العابدین مکبلا *** أسیرا ألا روحی الفدا لأسیرها
یقاد ذلیلا فی القیود ممثلا *** لأکفر خلق الله و ابن کفورها
و یمسی یزید رافلا فی حریره *** و یمسی حسین عاریا فی حرورها
و دار بنی صخر بن حرب أنیسة *** بنشد أغانیها و سکب خمورها
تظل على صوت البغایا بغاتها *** بها زمر تلهو بلحن زمورها
و دار علی و البتول و أحمد *** و شبرها مولى الورى و شبیرها
معالمها تبکی على علمائها *** و زائرها یبکی لفقد مزورها
منازل وحی أقفرت فصدورها *** بوحشتها تبکی لفقد صدورها
تظل صیاما أهلها ففطورها *** التلاوة و التسبیح فضل سحورها
إذا جن لیل زان فیه صلاتهم *** صلات فلا یحصى عداد یسیرها
و طول على طول الصلاة و من غدا *** مقیما على تقصیره فی قصیرها
قفا نسأل الدار التی درس البلى *** معالمها من بعد درس زبورها
متى أفلت عنها شموس نهارها *** و أظلم ظلما أفقها من بدورها
بدور بأرض الطف طاف بها الردى *** فأهبطها من جوها فی قبورها
کواسر عقبان علیها تعاقبت *** بغاث بغاة إذ نأت عن و کورها
قضت عطشا و الماء طام فلم تجد *** لها منهلا إلا دماء نحورها
عراة عراها وحشة فأذاقها *** و قد رمیت بالهجر حر هجیرها
ینوح علیها الوحش من طول وحشة *** و تندبها الأصداء عند بکورها
سیسأل تیم عنهم و عدیها *** أوائلها ما أکدت لأخیرها
و یسأل عن ظلم الوصی و آله *** مشیر غواة القوم من مستشیرها
و ما جر یوم الطف جور أمیة *** على السبط إلا جرأة ابن أجیرها
تقمصها ظلما فأعقب ظلمه *** تعقب ظلم فی قلوب حمیرها
فیا یوم عاشوراء حسبک أنک ال *** مشوم و إن طال المدى من دهورها
لأنت و إن عظمت أعظم فجعة *** و أشهر عندی بدعة من شهورها
فما محن الدنیا و إن جل خطبها *** تشاکل من بلواک عشر عشیرها
بنی الوحی هل من بعد خبرة ذی العلى *** بمدحکم من مدحة لخبیرها
کفى ما أتى فی هل أتى من مدیحکم *** و أعرافها للعارفین و طورها
إذا رمت أن أجلو جمال جمیلکم *** و هل حصر ینهی صفات حصورها
تضیق بکم ذرعا بحور عروضها *** و یحسدکم شحا عریض بحورها
منحتکم شکرا و لیس بضائع *** بضائع مدح منحة من شکورها
أقیلوا عثاری یوم لا فیه عثرة *** تقال إذا لم تشفعوا لعثورها
فلی سیئات بت من خوف نشرها *** على وجل أخشى عقاب نشورها
فما مالک یوم المعاد بمالکی *** إذا کنتم لی جنة من سعیرها
و إنی لمشتاق إلى نور بهجة *** سنا فجرها یجلو ظلام فجورها
ظهور أخی عدل له الشمس آیة *** من الغرب تبدو معجزا فی ظهورها
متى یجمع الله الشتات و تجبر ال *** قلوب التی لا جابر لکسیرها
متى یظهر المهدی من آل هاشم *** على سیرة لم یبق غیر یسیرها
متى تقدم الرایات من أرض مکة *** و یضحکنی بشرا قدوم بشیرها
و تنظر عینی بهجة علویة *** و یسعد یوما ناظری من نضیرها
و تهبط أملاک السماء کتائبا *** لنصرته عن قدرة من قدیرها
و فتیان صدق من لؤی بن غالب *** تسیر المنایا رهبة لمسیرها
تخالهم فوق الخیول أهلة *** ظهرن من الأفلاک أعلى ظهورها
هنالک تعلو همة طال همها *** لإدراک ثار سالف من مثیرها
و إن حان حینی قبل ذاک و لم یکن *** لنفس علی نصرة من نصیرها
قضى صابرا حتى انقضاء مراده *** و لیس یضیع الله أجر صبورها

ترجمه
«آیا برقى از سمت راست مرز آن ظاهر شد یا آنکه تبسم و لب خندى از مروارید دندانهایش نمایان شد، و به ما گذشت باد خنک نم دارى در میدان او چون نسیم یا نفحه و بوى خوشى از عبیر او به ما رسید، و صورت ماهى طلوع کرد یا از پشت تل و صحراى (بنى سلیم) بر چشمانت لیلى نمایان شد از میان خیامش.
بلى این لیلى و اینهاست براى تو خانه او در کنار وادى که تابیدن نورش چشمت را فرو می بندد، درود بر خانه ای که مدتها به چشم من گوهرى از گوهرهایش پى برده نمایان شد، و تمایل نکردم به عشق میلى به اشتیاق و آرزوى به او از جهت دلباختگى مگر ظهور صورتان آن، گذراندم به آن دوران جوانى را که شخص من برى از شک بود با صاحبان آن سراپرده ها، تمام کرده بود جمال را از زیبائى و سیادت و براى بلندى بیشتر از بیشتر تحصیل کرده بود، و من شب را گذرانیدم در حالی که برى و پاک بودم از نزدیک شدن به فرومایگى که سرزنش شوم از منع و خطر آن، براى علمم به اینکه در روز قیامت مناقشه و کشمکشى در حساب هست بر کم و زیاد آن، و من نبودم کسی که جان نفیس و ارزنده خودم را ببخشم پس قیمت آن را پائین آورم به سعیر و آتش افروخته دوزخ، و خلاصه چیزی را که به بزرگى و شرافت منسوب می شود فرداى قیامت چهره شاداب او را زردگونه کنم، آیا عذریست براى سفیدرویان هر گاه دلباخته شود و بزرگترین حسرت و نفرت از جهت عشق از بزرگ است، کافیست براى ترسانیدن مو سپیدى از جهت نهى براى خردمندان و در سفیدى مو بینش است از جهت رهنمونى براى بیناء آن، و من مویم سفید نشد مگر از وقوع مصائبى که براى کوچکتر آن موى خردسال هم سفید می شود، و اگر نبود مصیبت سبط (نوه پیامبر) در کربلا چهره من چنین آشفته و دگرگون نشده بود، افکنده او را به جنگ بنى امیه و به سوى او آمدند گروهى در رقم بسیار زیادى، فرستادند به سوى او فرماندهانى را در لشگر بزرگى براى غارت کردنی که آماده شده بود از غارتگاه آن، و عدالت در حکم و داورى نکردند بلکه برگردانیدند به آنحضرت وقایع صفین و حادثه لیلة الهریر را، و کمک کرد او را در گمراهى بدترین امت بر کفر و سعید نشد براى راهنماى آن، خلاف سطرها و خطهائی که در ورقهائى ظاهر شد که پیش آهنگ خدعه و نیرنگ بود در لابلاى خطوط آن.
پس وقتی که آن نامه ها آمد به اطمینان دل صبح کرد در حالی که نویسندگان آن قلابى و ساختگى که بعید بود دروغ بودن آن، پس توسعه اى در دین نداد از نادانى و سعى و کوشش نکرد براى ظلم آن مگر براى ترک پاداش آن، جانم فداى او وقتی که برخورد کرد با گنهکاران گروهی که لبه شمشیرشان از فریب و نیرنگ تیز شده بود، پر سخنران براى یارانی که نزد او بودند و خاندانی که براى صاحب عرش رازى سپرده شده بود در سینه هاى آنها، پناه می دهم شما را به خدا که مرگ را بچشید بروید به آمرزش پسندیده از آمرزنده آن، پس اظهار کرد در پاسخ دادن هر صاحب صدائى که رقابت می کرد از نفسى به آنچه در ضمیر و باطن آن بود، آیا از گروهی که طلب جدائى کرده و خود را به تنهائى گرم می کند بدون کمک بدترین شرور آن، و نیست عذرى در روز بسیار گرم براى گروهی که روزى پاسدار آن پیمان شکنى کرد، و آیا ساکن شود روحى در راحتى بهشت در حالی که مخالفت کرد در دین فرمان امیر دین را، خدا نخواسته مگر ریخته شدن خونهاى ما و ما صبح می کنیم در حالی که غارت شده در دست لاشخورانیم، و پریدند از جا براى تحصیل ثواب و پاداش که گویا ایشان شیران شرزه اند در حمله و فریادشان، شتاب و عجله کردند به پیشروى براى علم ایشان که منزل می کنند در محل قدس وقت پایان کارشان، شهید شدند پس رسیدند از بهشت جاودان به آرزویشان و آقا شدند بر بزرگان به سبب سرورشان، و آسان شد بر آنها دشوارى وقتی که نظر کردند (در شب عاشوراء) به حوریه ها کوتاه چشم از میان قصورشان.
و فراموش نمی کنم حسین (ع) را در حالی که جهاد می کرد به جانی که خالى شده بود از دوست و فامیل آن، مى پرید هر گاه تیرها بر او اصابت می کرد و آه می کشید براى سر نیزه اى که می خواست از بدنش بیرون کشد، می بینى اسبها را در پیش روى آنها از او آنچه دیدى براى احتیاط اگر قصد کند شکست او را، پس برمی گشتند از جنگ از ترس هیبت او چنانچه دسته مرغ قطا از بازان شکارى می گریزند، می شکافد شمشیر او سران بسیارى از شجاعان را که براى او بدل بود از ظرفها و جعبه هاى آنان، پس گروهى نبود مگر آنکه شمشیر او می برید فرق آن را یا آنکه آن را پراکنده و متفرق می کرد، یا انکار کرد معاشرت زندگى را گرانى نفوس شما پس تبدیل کرد به معاشرت حوران بهشت را، جانم به فداى مجروح الاعضائی که ناامید از یارى و پشتش از پشتیبان و یاران خالى بود،
جانم قربان رگ بریده ای که در حالت تشنگى از بالاى سنگ هاى داغ بر روى خاک افتاده بود، آرزوى آب فرات می کرد و در جلویش لبه هاى تیز شمشیر یا سر نیزها بود که دور چشم او را گرفته بود، تشنه لب جان داد و آب در برابرش موج می زد و خشمگین کشته شد نزدیکى برکه آب، ماهی که تاریک کرد روز را به غروب کردنش غروبی که بلندیها و پستیهاى زمین را تاریک کرد، پس اى واى بر تو کشته ای که تاریکى به سبب قتل او بر شکوه روشنى غالب شد، و نزدیک شد که خورشید منکسف و گرفته شود و ممکن نشد دیدن آن از غم و اندوه براى فقدان نظیر آن، و فرشتگان نوحه سر کردند و جنیان در گودالها و ویرانه هایشان بر او ناله و زارى کردند، و نزدیک شد زمین از زیادى اندوه نوسان پیدا کند بر سبط اکبر اگر نبود رحمتى از نگه دارنده آن، و گذشت بر ایشان باد تندى که بچشاند ایشان را تلخى عذاب هلاک کننده اى به بوزیدن آن، افسوس خوردم که دوستى خالص را منع کردند از آب و نوزید بر ایشان بادی که ریشه آنها را به وزیدنش قطع کند، و عجیب تر اینکه وقتى بلند شد صداى آقاى آن براى تکبیر گفتن آن در قتل او براى بزرگى آن، پس ای کاش براى تو چشمى بود که اشکش نمی خشکید و آتشى بود که سوزش شعله آن دل را آب می کرد، بر مثل این مصیبت گریه نیکوست و می کند از ما سرور و خوشى جانهاى ما را.
آیا کشته شود بهترین انسانها از جهت مادر و پدر و شریف ترین خلق خدا و فرزند پیامبر آن، و منع می شود از آب فرات و حال آنکه از آن استفاده می کنند وحشیان صحرا و سیراب می شوند از آب فراوان آن، بزرگ می دارم (حسین را) که شخص او مثله شود (قطعه قطعه شود) به طوری که شایسته و سزاوار آن نبود، سر مبارکش را بر سر نیزه ها سنان بن انس می گردانید آیا بریده نباد دست گرداننده آن، و آوردند زین العابدین را در حالی که اسیر و بسته به زنجیر بود بدان که جانم فداى آن اسیر باد، می کشیدند او را در حال ذلت که بسته بزنجیرها بود برابر ناسپاس ترین خلق خدا و پسر کافرترین آنان، و یزید شام می کرد در حالی که در لباسهاى حریرش می خرامید و شام می کرد حسین در حالی که برهنه در روى زمین داغ افتاده بود، و خانه اولاد صخرین حرب مانوس و آباد بود بسرایندگى رقاصه ها و شرابخور، همواره بر صداى تبه کاران زنان بى عفتى بود که سرگرم بودند به خوانندگى و نوازندگى، و خانه على و زهراء و پیامبر و شبر (آن حضرت حسن) و شبیر (آن حضرت حسین) مولاى جهانیان، و خانه ها و دورنماها گریه می کرد بر علماء و صاحبانش و زائر آن می گریست براى نبود مزورش، منازل وحى خالى شده بود از بزرگان آن و به وحشتش گریه می کرد براى نبود بزرگان آن.
همواره اهل آن منازل روزه داشتند و افطارشان تلاوت قرآن و سحورشان تسبیح و ذکر خدا بود، وقتى تاریکى شب فرا می رسید نمازشان آن را زینت می داد نمازی که عدد کمش به شمارش نمی آمد، بایست تا سئوال کنیم خانه اى را که ارکان و نشانه هاى آن را بلیات ویران کرده بعد از درس گفتن زبور آن، چه وقت غروب کرد خورشیدهاى روز آن و افق آن را تاریک کرد تاریک شدنى از ماه هاى تمام آن، ماه هائى در زمین کربلا بود که مرگ دور آنها گردیده و آنها را از روى زمین به قبرهایشان فرود آورد، لاشخورهاى بزرگ شکننده ای که دنبال می کردند پرنده هائى را که کند در پرواز بوده و از آشیانه هایشان دور مانده بودند، تشنه از دنیا رفت و آب موج می زد پس راهى به آن پیدا نکرد مگر خون گلویشان، برهنگانى که وحشت آنها را برهنه کرده و روى زمین داغ انداخته پس چشانید به ایشان شدت گرما را، نوحه می کرد بر آنها حیوانات وحشى از طول وحشت و ناله می کرد بر آنها جغدها در اول روزشان،
به زودى (تیم) و (عدى) از آنها پرسیده می شوند از بزرگان آنان چون ابوبکر و عمر آنچه را که تاکید براى پسینشان نمودند، و سئوال می شود از ظلمی که به وصى و آل پیامبر نمود راهنماء گمراهان قوم از راه جویان آن، و جارى نساخت در روز عاشوراء ستم بنى امیه را بر سبط (نوه پیامبر) مگر جرئت فرزند مزدور آن (یزید بن معاویه)، لباس خلافت را از روى ستم در بر کرد پس از پیامد ظلم او که دنبال کرد ظلمى در دلهاى خر صفتان، پس اى روز عاشوراء بسست تو را که تو روز نامبارکى هستى هر چند که طول بکشد مدتى از روزگار آن، هر آینه تو و اگر چه مرتکب شدى بزرگترین مصیبت را ولى پیش من مشهورترین ماهى هستى از ماه ها از جهت بدعت، پس مصائب دنیا هر چند که بزرگ باشد بده یک از مصائب تو شباهت ندارد، بنا گذارد وحى از بعد خبر دان خدا به مدح شما مدح و تعریفى را براى آگاه آن، کافیست آنچه در سوره هل اتى آمد از توصیف شما و نیز در سوره اعراف و طور براى عارفین آن، در این موقع خواستم که نشان بدهم جمال قشنگ و زیباى شما را و آیا محصور می تواند به پایان رساند صفات بی شمار آن را، تنگى می کند به سبب شما از جهت ذرع میزان وزن هاى شعرى و حسد می ورزد به شما از جهت بخل پهناى دریاهاى آن.
تقدیم کردم به شما سپاس خود را و ضررى ندارد به ناقد مدح پیشکشى و هدیه اى از سپاسگذار آن، شفاعت کنید لغزشهاى مرا روزی که در آن خوشى نیست هر گاه گفته شود که براى لغزش و گناه او شفاعتى نشد، براى من گناهانى است که از ترس فاش شدن آن بر بیم و هراس می خوابم و می ترسم عذاب قیامت آن را، پس مرا مالک دوزخ در روز قیامت مالک نیست هر گاه شما سپرى براى من از آتش آن باشید، و من به راستی که مشتاق هستم به نور تابنده اى که برق طلوع آن روشن کند تاریکى گناهان را، ظهور برادر عادلى را که نشانه اش طلوع آفتاب از مغربست که براى معجزه بودن ظهور او ظاهر می شود، کى می شود که خدا جمع کند پراکندگى ها را و جبران کند دلهائى را که جابرى براى شکست آن نیست.
چه وقت ظاهر می شود (مهدى (ع)) از خاندان هاشم بر روشی که باقى نماند جز روش آئین او، کى می رسد پرچمها از مکه معظمه و مرا می خنداند از خوشحالى و مسرت آمدن و رسیدن بشیر آن، و ببیند دیدگان من شکوه علویین را و مسرور شود روزى دیدگان من از شادابى آن، و فرشتگان آسمان فرود آیند به عنوان پیش آهنگان و مقدم جبهه براى یارى او از نیروى خداى تواناى آن، و جوانان راستگوئى از (لوى بن غالب) که سیر می کند پیک مرگ و بیم و ترس در راه آن، خیال می کنى ایشان را که ماه هائى هستند که بالاى اسبهایشان از آسمان ظهور کردند بالاترین ظهور را، در اینجا بلند می شود همتی که طول کشیده عزیمت آن براى گرفتن خون ریخته شده از ریزنده آن، و اگر سپرى شود اجل من پیش از این و نباشد براى من (على (ع)) یارى کردن یاوران او، از دنیا رفت در حالی که صابر بود تا رسیدن به مرادش و خدا ضایع نمی کند پاداش صابر آن را.»
پایان قصیده دوم.

Sources

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 6 صفحه 524، جلد 12 صفحه 353

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information