شیوه های هدایت از نظر قرآن کریم

English English 5754 Views |

قرآن یک ظاهرى دارد و یک باطنى، در بیانات حضرت امیر (ع) آمده است که قرآن ظاهرش بسیار زیبا و جلوه گر و باطنش عمیق است. در خطبه هیجدهم نهج البلاغه آمده است که: «و لو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا و ان القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق، لا تفنى عجائبه، و لا تنقضى غرائبه، و لا تکشف الظلمات الا به؛ اگر این کتاب از سوی غیر خداوند نازل شده بود در آن اختلاف فراوان می یافتند. قرآن ظاهرش شگفت و باطنش ژرف است. عجایبش پایان نگیرد، غرایبش سپری نگردد و تاریکی ها جز با آن زدوده نشود».
خوب به این کتابى که ظاهرش زیباست و باطنش خیلى عمیق است و ما را هم دستور داده اند که هم در ظاهر و هم در باطن قرآن تدبر کنیم و هرچه هم انسان استخراج کند تمام نمى شود، نه در طول زمان نه در عمق فکر متفکران، قهرا این عمیقى که وصف باطن قرآن است و ما را هم به تعمق در این قرآن وادار کرده اند غیر از آن تعمقى است که از دعائم و ریشه هاى کفر به شمار آمده است. در نهج البلاغه در حکمت 31 آن جا که: «و سئل علیه السلام عن الایمان؛ و از آن حضرت درباره ایمان پرسیدند» حضرت فرمود: ایمان چهار رکن و پایه دارد، آن گاه درباره کفر هم فرمود: «و الکفر على اربع دعائم على التعمق و التنازع و الزیغ و الشقاق؛ کفر هم بر چهار پایه استوار است: کنجکاوی بیهوده، و کشمکش و کجروی و دشمنی و ستیزه کردن». معلوم مى شود آن تعمق در جهل و افراط و خودپسندى و امثال ذلک است که تعمق مذموم است و این تعمق در باطن قرآن است که «باطنه عمیق» و تعمق ممدوح.
قرآن که ظاهرش زیبا و باطنش عمیق است چگونه و با چه روش هایى مردم را هدایت مى کند؟ قرآن مدعى است که نه تنها براى هدایت مردم آمده است که «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدى للناس؛ ماه رمضان ماهی است که قرآن به عنوان راهنمای مردم نازل شده است.» (بقره/ 185) بلکه بهترین روش هدایت را قرآن به عهده دارد. هیچ کتابى نیست که همانند قرآن مردم را هدایت کند. در آیه نهم سوره اسراء آمده است که: «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم؛ بی تردید، این قرآن به آیینی که استوارتر است راه می نماید». پس هیچ کتابى همانند قرآن هادى مردم نیست. این روش هدایتى را خود قرآن با روش هاى گوناگونى معرفى کرده است: سه راه عقل، تهذیب نفس و تعبد ایمانى.

راه استدلال:
قرآن بارها به ما فرموده تعقل و تفکر کنید، این کار، تشویق به استدلال است. حتى خود قرآن هم از راه استدلال با ما سخن گفته است، مثلا مى فرماید: «لو کان فیهماآلهة الا الله لفسدتا؛ اگر در زمین و آسمان غیر از خدای یگانه خدایان دیگری می بود، قطعا زمین و آسمان تباه می شد.» (انبیاء/ 22) «ام خلقوا من غیر شىء ام هم الخالقون؛ آیا آنها از هیچ (و بی هیچ خالقی) خلق شده اند یا خود خالق (خویش) اند؟» (طور/ 35).
احتجاجات انبیا علیهم السلام را بازگو کرد که فلان پیامبر براى اثبات توحید حق با فلان طاغى این چنین برهان اقامه کرد. نقل براهین عقلى از انبیاء سلف علیهم السلام در قرآن کم نیست. این ها خطوط کلى سه گانه است که هر کدام ده ها نمونه دارد. یکى این که ما را به تفکر و تعقل دعوت کرده است که این ها ده ها آیه دارد یکى این که براى ما و با ما با استدلال سخن گفت، فرمود اگر خدایى نیست بگو ببینم شما را که آفرید؟
یا باید بگویید موجود خود به خود خلق مى شود، یا باید بگویید خودمان، خودمان را آفریدیم: (ام خلقوا من غیر شىء ام هم الخالقون). شما هر تلاش و کوششى بکنید این دو آیه مبارکه بدون مسئله دور و تسلسل قابل حل نخواهد بود، اگر بگویى «خلقوا من غیر شىء» یعنى فعل فاعل نمى خواهد مى شود تصادف، اگر بگویى که نه، فعل، فاعل مى خواهد ولى فاعل فعل خود ماییم که مى شود دور، اگر عین شما باشد، اگر مثل شما باشد که مى شود تسلسل، این همان برهان عمیق فلسفى «دور و تسلسل» است، منتها همان طورى که این «ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا؛ ما عذاب کننده نبوده ایم تا وقتی که رسولی بفرستیم.» (اسراء/ 15) را وقتى به دست یک اصولى ماهر دادید بحث عمیق برائت را از این استنباط مى کند، این جمله مبارکه «ام خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون» را وقتى به حکیم دادید بحثهاى عمیق عقلى را از آن استنباط مى کند.
این نحوه استدلال چه براى اثبات اصل مبدأ و چه براى توحید که قرآن با ما به عنوان احتجاج سخن گفت فراوان است. قرآن، در بخش دیگرى از روش استدلال، نحوه استدلال انبیاى سلف علیهم السلام را با طاغوتیان عصرش نقل مى کند که فلان پیامبر با فلان طاغى این چنین استدلال کرده است. همه این ها براهین عقلى است و یکى از روش هاى هدایت است براى کسانى که قدرت تفکر دارند.

تهذیب نفس:
اگر کسى نمى خواهد درس بخواند یا فرصت درس خواندن ندارد آیا راهى به شناخت حقایق دارد؟ قرآن مى فرماید راه هدایت براى چنین افرادى از طریق راه تهذیب نفس و تصفیه قلب باز است. منتها تهذیب نفس را خود شارع مشخص کرده است. این که فرمود: «و اعبد ربک حتى یاتیک الیقین؛ و پروردگارت را بندگی کن تا وقتی که تو را مرگ فرا رسد.» (حجر/ 99)، معلوم مى شود همان طورى که با برهان یقین حاصل مى شود با عبادت هم یقین به دست مى آید.
یک وقت کسى عبادت مى کند براى این که مکلف به عبادت است و در جهنم نسوزد این یک همت است، گاهى هم عبادت مى کند به شوق بهشت، لذا کتاب هاى دعا را ورق مى زند ببیند که براى کدام عبادت ثواب بیشترى از نظر بهشت یاد شده است که آن را بخواند. گاهى نه براى جهنم است و نه بهشت بلکه عبادت مى کند که هر گونه حجاب را برطرف کند و معبود خود را ببیند و حق بر او روشن بشود، مثل "حارثة بن مالک".
آیه «و اعبد ربک حتى یاتیک الیقین» هم راه تهذیب نفس است که در آن، هم راه مشخص شده و هم نتیجه. این «حتى»، در آیه شریفه، حتاى «منفعت» است نه حتاى تحدید. "نه" یعنى عبادت بکن تا به یقین برسى که اگر به یقین رسیدى معاذ الله عبادت را ترک کنى، چون اگر عبادت را ترک کردى همان جا سقوط مى کنى مثل این که به ما گفتند اگر خواستى دستت به کلید برق برسد این پله هاى نردبان را طى کن تا بالا بروى و کلید برق را بزنى، اگر کسى از پله هاى نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چیست گفتن همان و سقوط همان، اگر به ما گفتند پله هاى نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه یعنى وقتى دستت به سقف رسید حالا نردبان را انکار کن و گرنه سقوط مى کنى. پس این «حتى» حتاى حد نیست، حتاى منفعت است؛ یعنى یکى از فواید مترتبه بر عبادت پیدایش یقین است، «فاذا اتاک الیقین فاقم العبادة و حسنها و اتمها و اکملها» اگر یقین پیدا کردى بهتر و زیباتر عبادت بکن.
این عبادت است که راه «حارثة بن مالک» است، نباید کسى بگوید این راه مخصوص معصومین علیهم السلام است، چون «حارثه» یک آدم عادى بود و در محضر حضرت این راه را یاد گرفت. این که فرموده اند: «قلب المؤمن عرش الرحمن» به این شرط که در این قلب کینه احدى نباشد، این قلب سالن رقص دنیا نباشد. چه قدر امیرالمؤمنین (ع) آبروى دنیا و افراد دل باخته به دنیا را مى برد، هیچ کسى در امت اسلامى به اندازه حضرت امیر دنیا را بى آبرو نکرد. او آن قدر دنیا را رسوا و مفتضح کرد و به طور غیر مستقیم دنیاخواه را رسوا کرد که آبرویى براى دنیا نگذاشت.
شما یک دور به طور عمیق نهج البلاغه را مطالعه بفرمایید و در تشبیهات حضرت درباره دنیا دقت کنید. گاهى دنیا را به صورت استخوان خوک در دست فرد جذام گرفته معرفى مى کند، گاهى به صورت «عفطه عنز» و در جایى به صورت عطسه انف، گاهى به صورت «ورقه در دهان جراده». آن بزرگوار آن چنان آبروى دنیا را برد که در امت اسلامى احدى این چنین دنیا را بى حیثیت نکرد. اگر کسى دنیا را این طور بى آبرو کرد دنیازده را نیز هم چنین.
حال این تعبیر حضرت (ع) را درباره عده اى ببینید. ایشان در حکمت 367 این چنین مى فرماید: «یا ایها الناس متاع الدنیا حطام موبىء؛ ای مردم، کالای این جهان گیاهی خشک و بیماری زاست». پاییز که مى شود ساقه ها زرد شده و مى ریزند و خشک مى شوند و با یک تکان همه از بین مى روند، این را «حطام» مى گویند، فرمود این حطامى است وبادار (موبى) یعنى بیمارى وبا مى آورد، «فتجنبوا مرعاه؛ از چراگاه آن دوری کنید». این جا جایى است وباخیز، اولا: حطام است دنیا براى کسى بهار نشده بلکه همیشه پاییز است و ساقه هایش هم حطام است، دست بزنى مى ریزد و این ساقه هم وبا مى آورد نچرید. «فتجنبوا مرعاه قلعتها احظى من طمانینتها و بلغتها ازکى من ثروتها. حکم على مکثر منها بالفاقة، و اعین من غنى عنها بالراحة. من راقه زبرجها اعقبت ناظریه کمها، و من استشعر الشغف بها ملات ضمیره اشجانا؛ از چراگاه آن دوری کنید، که کوچیدن از آن خوشتر از ماندن در آن، و برداشت اندک از آن پاکیزه تر از ثروت آن است. آن که از دنیا مال فراوان اندوخت محکوم به فقر گردد، و آن که از آن بی نیازی جست به راحت و آسایش یاری شود. برای کسی که زیورها و آرایه های آن در چشمش جلوه کند کوری دو چشم در پی آرد، و هر که دلداده آن شود دلش را پر از غصه کند».
آن گاه فرمود: «لهن رقص على سویداء قلبه؛ و همواره این غصه ها در سویدای دلش پایکوبی کنند». «سویدا» حبه شىء و هسته مرکزى را مى گویند. سویداى دل یعنى آن حبه، آن هسته مرکزى دل، آن دل دل. خلاصه، فرمود در دل دل این اوباش دارند رقص مى کنند: «لهن رقص على سویداء قلبه هم یشغله، و غم یحزنه، کذلک حتى یؤخذ بکظمه؛ و همواره این غصه ها در سویدای دلش پایکوبی کنند، اندوهی سرگرمش کند و غمی دلگیرش نماید، و این ادامه یابد تا مرگ گلویش را بفشرد». خوب اگر چنان چه این چنین شد، آن دل توان این را ندارد که اهل عبادت باشد و از عبادت طرفى ببندد.
اگر همه این ها را به دور انداخت مى گوید «حارثة بن مالک» که بود که من نیستم. این تعبیر، تعبیر خوب و پسندیده اى است این که به ما مى گویند مسابقه بدهید یعنى این که چرا او رفت و من نروم این «من» مذموم نیست، «فاستبقوا» همین است؛ یعنى مسابقه بدهید نه تنها مسابقه بدهید، در مسابقه شرکت کنید «سارعوا» جلو بزنید، این راهى نیست که تصادف داشته باشد چون در این معارف و معانى تزاحمى نیست همه مى گویند بیا تو بگیر، بر خلاف تکالب دنیاست که همه مى گویند من مى خواهم بگیرم این تزاحم است اما در معارف هریک مى گوید این دنیا را تو بگیر، این حطام را تو بگیر، این چراگاه وباخیز مال تو، او مى گوید مال تو، من رفتم این سبقت در نجات از رذیلت و فراهم کردن فضیلت تزاحمى ندارد، به همین جهت فرمود: تا توانستى سابقوا و استبقوا تا توانستى سارعوا، نه تنها سابقوا نه تنها مسابقه بدهید برنده بشوید، سرعت بگیرید، وقتى سرعت گرفتید امام متقین مى شوید، لذا بگویید: «و اجعلنا للمتقین اماما».
برخى چون حل این گونه از معارف برایشان دشوار بود گفته اند که:«و اجعلنا للمتقین اماما» یعنى «و اجعل لنا من المتقین اماما» مى فرماید چرا همت ما پست باشد که یک کسى که باتقواست امام ما باشد ما چرا امام المتقین نباشیم، چرا کارى نکنیم که همه مردم باتقوا به ما اقتدا کنند. این راه براى همه باز است. این راه، راه تواضع است، اگر کسى متواضع تر و خاکسارتر شد این گونه حرف مى زند، اگر «هو الله هو» شد این چنین حرف مى زند و مى گوید: «و اجعلنا للمتقین اماما» خدایا توفیقمان بده که من طورى باشم که همه مردم باتقوا به من اقتدا بکنند یعنى علم و عمل و سیره علمى من براى مردم باتقوا الگو باشد. حالا بیاییم در قرآن معاذ الله تحمیل کنیم بگوییم، نه، قرائت آن این چنین نیست، بلکه این گونه است که: «و اجعل لنا من المتقین اماما».

جمع میان سه راه هدایتى
جمع هر سه راه عقل، تهذیب نفس و تعبد ایمانى ممکن و شدنى است؛ یعنى هم انسان با برهانى که خود قرآن اقامه کرده است هم با ظواهر دینى و هم با تهذیب نفس مى تواند حرکت کند. یقینى که خداى سبحان به ابراهیم (ع) داد با درس خواندن به دست نیامد، چون وضع حضرت ابراهیم مشخص بود: دوران کودکى را در غار گذراند کم کم آمد بیرون و فرمود: «وکذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین؛ و بدین سان ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان می دادیم تا (بصیرت یابد) و تا از اهل یقین شود» (انعام/ 75). خوب این راه را هم که به ما نشان دادند فرمود: چرا شما در ملکوت سفر نمى کنید؟ «او لم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض؛ آیا در ملکوت آسمان ها و زمین و آنچه خدا آفریده ننگریستند.» (اعراف/ 185). ما را نه تنها تشویق کردند، توبیخ کردند که چرا نگاه نمى کنید؟ چرا نمى روید؟ پس یک راهى است رفتنى، به ما گفته اند که اگر قدرى جلوتر رفتى هم اکنون که این جا نشستى جهنم و اهلش را مى بینى: «کلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم؛ چنین نیست (که می پندارید)، به زودی خواهید دانست (نتیجه غفلت را) * باز چنین نیست (که می پندارید) اگر شما به علم یقینی می دانستید (که آخرتی هست)، به یقین جهنم را می دیدید.» (تکاثر/ 5 و 6). حالا ببینید بر سر این آیه چه ها آوردند گفتند بین این دو جمله چیزى محذوف است «کلا لو تعلمون علم الیقین» مثلا عمل صالح مى کنید بعد اگر مردید «لترون الجحیم». خوب بعد اگر مردید همه لترون الجحیم اند چه کافر چه غیر کافر، دیگر نیازى ندارد که بفرماید اگر اهل یقین باشید جهنم را مى بینید.
چرا ما بگوییم آن در آیه شریفه فوق، وسطها محذوف است، به همین جهت برخى چیزى به عنوان پسوند براى «لو تعلمون علم الیقین» در تقدیر گرفتند که با آن هم آهنگ نیست و یک چیزى به عنوان پیشوند براى «لترون الجحیم» ذکر کرده اند که با این هم سان نیست. چرا ما این چنین با قرآن برخورد کنیم، فرمود: «کلا لو تعلمون علم الیقین، لترون الجحیم، ثم لترونها عین الیقین، ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم» (تکاثر/5 تا 8)؛ فرمود شما اگر اهل علم الیقین باشید جهنم را مى بینید نشانش این است که عده اى هم دیدند، در نتیجه این راه رفتنى است. پس این که فرمود: «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم»، سه راه را به ما نشان داد جمعش هم میسر است هیچ کس در هیچ شرایطى نمى تواند بهانه بیاورد، بعضى که اهل تهذیب نفس نیستند براى آنها سخت است، چون هر شب باید غذا بخورند و همیشه باید بخوابند، بالاخره یک نماز صبحى هم مى خوانند دیگر حالا هرچه شد، شد. اهل این که شب کم غذا بخورد، یک مقدارى سبک باشد سحرى داشته باشد اهل این نیست.
این گونه افراد بالاخره اهل فهم که هستند، اگر اهل فهم و تفکر عقلى باشند با استدلال. بعضى هستند که نه اهل استدلال اند و نه اهل تهذیب، بلکه اهل ظواهر دینى اند، قرآن این راه ظواهر دینى را به آنان معرفى کرده است؛ یعنى هم با ظواهر دینى در آن جا که ظواهر دینى به نصاب اعتبار رسیده است و هم با براهین عقلى و استدلال ها آن جا هم در صورتى طبق براهین به حد نصاب استدلال رسیده باشد و هم از راه تهذیب نفس در صورتى که تهذیب به شرایط به نصاب لازم رسیده باشد وعده خداى سبحان هم که هست: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛ و کسانی که در راه ما مجاهدت کنند، به یقین آنها را به راه های خود هدایت می کنیم» (عنکبوت/ 69). هم ما را تشویق کرد و هم فرمود که اگر یک قدرى این راه را طى کردى من نشانت مى دهم و هدایتت مى کنم.
در جای دیگر قرآن با اشاره به شیوه های هدایتی قرآن می فرماید: «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن؛ مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت فرا خوان و با آن ها به نیکو ترین شیوه مجادله کن.» (نحل/ 125). این آیه کریمه به اتفاق مفسرین، سه وسیله مختلف برای دعوت و هدایت مردم ذکر کرده و هر یک از این سه وسیله برای یک مورد مخصوص است. می فرماید: مردم را به راه پروردگارت بخوان. کلمه " رب " هر جا که ذکر می شود عنایتی است به معنی تربیت. چون مقام، مقام دعوت و تربیت است، با کلمه " رب " تعبیر شده است: مردم را به راه پروردگارت بخوان، آن راهی که مردم باید پرورش داده شوند و تربیت شوند، مردم را به آن راه بخوان. اما با چه وسیله ای؟ حکمت (بالحکمه)؛ به وسیله حکمت. حکمت یعنی سخن متقن و محکم که قابل خدشه و تشکیک نیست، و به اصطلاح منطقیین و حکما یعنی سخنی که مقدماتش صد در صد یقینی است. یعنی مردم را به راه پروردگارت بخوان و با برهان و حکمت و علم صد در صد خالص و عقل خالص. مفسرین گفته اند دعوت کردن به وسیله حکمت و برهان و دلیل عقلی و علمی برای یک دسته خاص است که استعداد آن را دارند.

پند و موعظه:
«و الموعظة الحسنة» یعنی مردم را به راه پروردگارت بخوان به وسیله موعظه خوب و پند و اندرزهای دلپسند. بعضی از مردم استعداد بیان عقلی و علمی ندارند. اگر مسائل علمی برای آنها طرح شود گیج می شوند. راه هدایت آنها پند و اندرز است. با تمثیل و قصه و حکایت و هر چیزی که دل آنان را نرم کند باید آنها را هدایت کرد. سر و کار موعظه و اندرز با دل است، و اما سر و کار حکمت و برهان با مغز و عقل و فکر است. اکثریت مردم در مرحله دل و احساساتند نه در مرحله مغز و عقل و فکر.

جدل:
«و جادلهم بالتی هی احسن» اگر با کسی روبرو شدید که غرضش کشف حقیقت نیست، غرضش این نیست که حقیقتی را بفهمد، آمده برای مجادله و حرف زدن و ایراد گرفتن، در کمین است یک کلمه ای بشنود آنرا مستمسک قرار دهند و هو کند و مجادله نماید، تو هم با این چنین شخصی مجادله کن. اما تو به نحو احسن مجادله کن، در مجادله از راه حق و حقیقت خارج نشو، در مجادله بی انصافی نکن، حق کشی نکن، دروغ به کار نبر، و امثال اینها. این آیه طرق مختلفی برای هدایت ذکر می کند و هر طریقی برای موردی خاص است. پس معلوم می شود وسیله ای که باید در مقام هدایت به کار برد یکسان و یکنواخت نیست.

Sources

مرتضی مطهری- مجموعه آثار- جلد 2- صفحه 212

آیت الله جوادی آملی- مجله پاسدار اسلام- مقاله عظمت قرآن- شماره 212

مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 199-198

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information