تاریخچه مکتب قدرت

English 2842 Views |

یکی دیگر از مکتب ها در مورد انسان کامل، انسان برتر، انسان نمونه، انسان ایده آل و انسان متعالی مکتب قدرت است. در این مکتب، انسان کامل مساوی با انسان مقتدر و صاحب قدرت است و به عبارت دیگر، کمال در این مکتب مساوی با توانایی، و نقص مساوی با عجز و ناتوانی است. هر انسانی که قوی تر است کامل تر، و هر انسانی که ضعیف تر است ناقص تر است و اساسا حق و عدالت، حقیقی نیست و معنایی غیر از همان قدرت و توانایی ندارد، یعنی اگر دو نیرو در برابر یکدیگر قرار گیرند، ما معمولا اینطور فکر می کنیم و می گوییم که قطع نظر از اینکه این نیرو پیروز شود یا آن نیرو، یکی از این ها حق و عدالت است و دیگری باطل و ظلم و جور. ممکن است در یک جا حق، باطل را شکست دهد و بر باطل پیروز شود و یک جا هم ممکن است عکس قضیه اتفاق بیفتد، یعنی باطل بر حق پیروز شود. البته طبق منطق قرآن کریم، پیروزی نهایی همیشه با حق است. و پیروزی باطل، پیروزی موقت است و این یک مطلبی از دیدگاه قرآن است که بسیار قابل توجه است. ولی از نظر قرآن هم، مطلب از این قبیل نیست که اگر دو نیرو در برابر یکدیگر قرار گیرند، آن نیرویی که نیروی مقابل را شکست دهد حق است و آن که شکست بخورد باطل است. اما طرفداران این مکتب می گویند هر که طرف مقابل را شکست دهد، همان عدالت است، کاری که توانا و مقتدر می کند، به دلیل اینکه تواناست عین عدالت است.
این مکتب سابقه زیادی در دنیا دارد و سابقه آن به دوره قبل از سقراط می رسد. سقراط در حدود چهارصد سال قبل از میلاد مسیح بوده است و از زمان او حدود 2400 الی 2500 سال می گذرد. قبل از دوره سقراط گروهی بوده اند که در مسائل فلسفی آنها را سوفسطائیان می نامند و این ها در مسائل اجتماعی، چنین نظری داشته اند و این فکر در همان دنیای یونان، با ظهور فیلسوفانی از قبیل سقراط و افلاطون و ارسطو منسوخ شد و بعد با آمدن مسیحیت هیچ جایی برای این نوع افکار نبود، چون مسیحیت درست در نقطه مقابل این طرز فکر است، یعنی نه تنها از قدرت تبلیغ نمی کند، بلکه از ضعف تبلیغ می کند. اینکه در مسیحیت گفته می شود اگر کسی به طرف راست صورت تو سیلی زد، طرف چپ صورت خود را بیاور و حتی از خودت دفاع نکن، نوعی تبلیغ ضعف است. بعد که اسلام در دنیا ظهور کرد گو اینکه یک منطق خاصی در مورد قوت و قدرت دارد مسلم است که مطلب را به این صورت طرح نکرد که زور مساوی با حق و عدالت است، و حق و عدالت مساوی با زور، خود فرنگی ها (به "حق") "حق زور" می گویند یعنی حقی که مساوی با زور است. بار دیگر در مغرب زمین این فکر زنده شد که بله، حق مساوی است با زور، و این فکر برای اولین بار در فلسفه سیاسی یعنی در حد سیاست و نه بیش از آن ظهور کرد.
ماکیاول دانشمند و فیلسوف معروف ایتالیایی اساس فلسفه سیاسیش را بر سیادت گذاشت. او می گوید در سیاست تنها چیزی که باید ملحوظ شود، سیادت است و هیچ اصل دیگری در سیاست، معتبر نیست، برای رسیدن به هدف های سیاسی که همان سیادت است هر چیزی جایز است: دروغ، فریب، مکر، قسم های دروغ، خیانت کردن، پا روی حق گذاشتن. می گوید در سیاست، (مذموم شمردن) این مسائل به هیچ نحو نباید مطرح باشد. بعد از او فیلسوفان دیگری پیدا شدند که نه تنها در سیاست مطلقا این مسأله را طرح کردند و به عنوان یک اخلاق عمومی، چراغ سبزی به سیاسیون دادند که شما در سیاست این راه را در پیش بگیرید، بلکه اساسا معتقد شدند که اخلاق عالی و اخلاق انسانی یعنی همین (سیادت و اقتدار). در این جهت، نیچه فیلسوف معروف آلمانی به طور عموم، اصل قدرت را در اخلاق مطرح کرد.

Sources

مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 213-215

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information