جواب علامه طباطبایی به تفسیر ناصحیح از سکینت

آن مفسری که تفسیر نادرستی از انزال «سکینت» بر رسول و مؤمنین دارد، به عنوان شاهد گفتار خود گفت: "اضطراب، منحصر در مسلمانان نبود، بلکه رسول خدا (ص) هم مضطرب گردید" و بر این معنا استدلال کرد به جمله ی «ثم أنزل الله سکینته على رسوله و على المؤمنین؛ آن گاه خداوند آرامش خویش را بر فرستاده ى خود و بر مؤمنان نازل کرد.» (توبه/ 26) چون از کلمه "ثم" برمى آید که نزول سکینت بعد از عقب نشینى بوده، و لازمه این بعدیت زمانى این است که آن حضرت هم مضطرب شده باشد، هر چند اضطراب آن جناب از باب اندوه و تاسف بوده، چون در حق او تصور نمى شود که ترس، ثبات و شجاعتش را متزلزل کند.
باید دید این اندوه و تاسفى که وى براى آن حضرت تصور کرده تأسف بر چه بوده؟ اگر تأسف بر این بوده که چرا خداوند مسلمانان را به خاطر عجبشان به چنین فتنه و گرفتارى مبتلا نمود، و خلاصه اگر تاسفى بوده که خدا آن را دوست نمى داشته، این با مقام مقدس آن حضرت نمى سازد، چون خداى تعالى با فرستادن کتاب به سوى او، و تعلیمش از علم خود او را مؤدب و تربیت کرده، و درباره اش امثال آیه «لیس لک من الأمر شی ء؛ در این باره تو را هیچ اختیارى نیست.» (آل عمران/ 128) و «سنقرئک فلا تنسى؛ به زودى برایت مى خوانیم تا فراموش نکنى.» (اعلى/ 6) را نازل کرده است.
در روایات راجع به داستان حنین هم ندارد که آن حضرت قدم از قدم برداشته و عقب نشینى کرده باشد، و یا از آنچه بر سر مسلمین آمده و خوار و فرارى شده اند مضطرب گشته باشد. و اگر این حزن و تأسف بر مسلمین به خاطر این بوده که چرا به غیر خدا اعتماد کرده اند، و چرا به اسباب ظاهرى که سرابى بیش نیست دل بسته اند، و از توکل بر خداى سبحان غفلت ورزیده اند تا خدا این چنین به خطا کارى و فرار از جنگ مبتلایشان کند، چون آن جناب رأفت و رحمت خاصى به مؤمنین داشته، البته این تاسف، محبوب خداست نه مکروه او، و خود پروردگار هم او را به داشتن چنین خلقى ستایش کرده و فرموده: «بالمؤمنین رؤف رحیم؛ به مؤمنان رؤوف و مهربان است.» (توبه/ 128)
مى گوئیم این قسم تأسف با سکینت منافات نداشته و معقول نیست که با نزول سکینت از بین برود، و نیز اگر به خاطر این تأسف، سکینت نازل شده چه جهت داشت که بعد از فرارى شدن مسلمین نازل شود، مگر قبل از آن این تأسف نبود؟ و مگر ممکن است که مثل رسول خدا (ص) پیغمبرى از اینگونه تأسف خالى باشد؟ با آنکه از ساعت اول بعثتش تا آن لحظه اى که از دنیا مى رفت همواره بر بینه اى از پروردگارش بوده، و سکینت به این معنا ساعت به ساعت بر او نازل مى شده، پس سکینت رسول خدا (ص) به طور قطع به این معنا نیست.
حال به حساب سکینت مؤمنین رسیده مى پرسیم: سکینت ایشان به چه معنا بوده و مفسر نامبرده آن را چه چیز حساب کرده؟ آیا حالت نفسانیه اى بوده که از آرامش و اطمینان خاطر حاصل مى شود؟ هم چنان که او به این معنا تفسیرش کرده و به گفته صاحب مصباح بر آن استشهاد کرده که: "سکینت بر رزانت و مهابت و وقار هر سه اطلاق مى شود"، در این صورت سکینت عبارت خواهد بود از همان آرامش در مواقف جنگى، و آن وقت نباید اختصاص به مسلمین داشته باشد، و بایستى ثبات قدم و پایدارى کفار، همه در مواقف جنگى ناشى از سکینتى باشد که خدا بر آنان نازل کرده؟! و باید ملتزم شد به اینکه در جنگ حنین خداوند سکینت را بر کفار نازل کرد و در نتیجه مسلمین را فرارى دادند و بعد سکینت را از آنها سلب کرد. و به مسلمین داد، و در نتیجه مسلمانان کفار را سرکوب و منکوب نمودند. و به مؤمنین هم که داد، تنها به مؤمنین حقیقى نداد، بلکه بهمه آنان چه آنهایى که با رسول خدا (ص) ایستادگى کردند، و چه آنهایى که فرار را بر قرار اختیار نمودند، و چه منافقین و چه افراد سست ایمان نازل کرد، براى اینکه همه آنان برگشتند، و با رسول خدا (ص) پایدارى کردند تا دشمن را شکست دادند. بنابراین، همه این طبقات بایستى اصحاب سکینت باشند، پس چرا خداى تعالى آن را منحصر در رسول الله و مؤمنین دانسته و مى فرماید: «ثم أنزل الله سکینته على رسوله و على المؤمنین»؟
علاوه، اگر سکینت به این معنا باشد این چه منتى است که خداى تعالى بر مؤمنین مى گذارد، در حالى که همه افراد از مؤمنین و کفار آن را دارا هستند؟! از ظاهر آیه استفاده مى شود که سکینت یک عطیه مخصوص بوده که خدا به رسول خود و مؤمنین ارزانى داشته، و لذا مى بینیم در کلام مجیدش جز در مواردى نادر (که شاید به ده مورد نرسد) اسمى از آن نبرده است. سکینت امرى است غیر از سکون و پایدارى، البته نه اینکه بخواهیم بگوئیم در لغت غیر از سکون و پایدارى معناى دیگرى دارد، بلکه به این معنا که منظور خداى تعالى از سکینت مصداق دیگرى غیر از آن مصداقى است که ما آن را در همه شجاعان و دلیران یل مى بینیم، و خلاصه یک نوع خاصى از اطمینان و آرامش نفسانى است، و خصوصیات و اوصاف مخصوصى به خود دارد. زیرا مى بینیم خداى تعالى هر جا در کلام خودش آن را ذکر مى کند به عنوان منت بر رسول خدا (ص) و مؤمنان و عطیه مخصوصى که تنها از ناحیه خود بر آنان نازل مى کرده اسم مى برد، پس معلوم مى شود یک حالت الهى است که بنده با داشتن آن دیگر پروردگار خود را فراموش نمى کند، نه آن حالتى که شجاعان زورمند، و دلاوران مغرور به دلاورى خود و تکیه کنندگان بر نفس خویش، دارند.
علاوه بر این، در کلام مجید او هر جا که اسمى از این کلمه برده شده قبل و بعد از آن اوصاف و آثارى آمده که در هر وقار و اطمینان نفسى یافت نمى شود، مثلا درباره رسول گرامیش مى فرماید: «إذ یقول لصاحبه لا تحزن إن الله معنا فأنزل الله سکینته علیه و أیده بجنود لم تروها؛ آن دم که به رفیق همراهش مى گفت نترس که خدا با ما است، پس خدا سکینت خود راى بر او نازل نمود و با لشکریانى که شما نمى دیدید تاییدش کرد.» (توبه/ 40) و درباره مؤمنین مى فرماید: «لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فأنزل السکینة علیهم؛ خداوند از مؤمنین آن دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند راضى شد، و دانست آنچه راى که در دلهاى ایشان بود، پس خدا سکینت خود راى بر آنها نازل کرد.» (فتح/ 18) و نزول سکینت بر آنان را مقید مى کند به اینکه چیزى در دل آنان سراغ داشت و به خاطر آن سکینت را بر دلهایشان نازل کرد. پس معلوم مى شود که سکینت، مخصوص آن دلى است که یک نحوه طهارتى داشته باشد، و از سیاق برمى آید آن طهارت عبارتست از ایمان صادق یعنى ایمانى که آمیخته با نیت خلاف نباشد.
نیز درباره مؤمنین مى فرماید: «هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا إیمانا مع إیمانهم و لله جنود السماوات و الأرض؛ خدا آن کسى است که سکینت راى بر دلهاى مؤمنین نازل فرمود تا ایمانى بر ایمانشان افزوده گردد و براى خداست سپاهیان آسمانها و زمین.» (فتح/ 4) و از آثار سکینت زیادى ایمان بر ایمان را مى شمارد. و نیز مى فرماید: «إذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة فأنزل الله سکینته على رسوله و على المؤمنین و ألزمهم کلمة التقوى و کانوا أحق بها و أهلها؛ آن دم که کفر ورزیدگان تعصب جاهلیت در دل افکنده پس خدا سکینت خود را بر پیغمبر و بر مؤمنین نازل کرد، و بر کلمه تقوا استوارشان ساخت و ایشان حقا سزاوار و اهل براى آن بودند.» (فتح/ 26)
این آیه به طورى که ملاحظه مى کنید این معنا را خاطرنشان مى سازد که نزول سکینت از ناحیه خداى تعالى همواره در مواردى بوده که قبل از نزول آن استعداد و اهلیت و قابلیتى در قلب طرف وجود داشته، و آن اهلیت و قابلیت همان چیزى است که در آیه قبلى فرمود: «فعلم ما فی قلوبهم؛ فهمید که در دل چه دارند، پس سکینت را بر ایشان نازل کرد.» و نیز خاطرنشان مى سازد که یکى دیگر از آثار سکینت این است که هر کس آن را واجد شود ملازم تقوا و طهارت و دورى از مخالفت خدا و رسولش مى شود، و دیگر پیرامون محرمات و گناهان نمى گردد.
این معنا در حقیقت به منزله تفسیرى است که جمله «لیزدادوا إیمانا مع إیمانهم» را که در آیه دیگرى واقع است تفسیر مى کند، و مى رساند که زیاد شدن ایمان بر ایمان با نزول سکینت، معنایش این است که انسان علاوه بر ایمان صادقش به اصل دعوت دین، داراى نگهبانى الهى مى شود که او را از آلوده شدن به گناهان و ارتکاب محرمات نگه مى دارد.
این خود شاهد خوبى است بر اینکه اولا منظور از مؤمنین در جمله مورد بحث غیر از منافقین و غیر از بیماردلان و سست ایمانان است. وقتى منافقین و بیماردلان و سست ایمانان مقصود نباشند تنها باقى مى ماند آن عده معدودى که با رسول خدا (ص) ثابت قدم ماندند، و آنها یا سه نفر، و یا چهار، یا نه، یا ده یا هشتاد و یا کمتر از صد نفر بودند، و این اختلاف در شماره آنان به خاطر اختلاف روایات است. و اما اینکه آیا مؤمنین در این آیه آن کسانى را هم که بار اول فرار کردند و سپس جمع شدند و تا شکست دشمن ثابت قدم ماندند (که بیشتر اصحاب رسول خدا (ص) را این دسته تشکیل مى دادند) شامل مى شود یا نه محل حرف است. 


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏9 صفحه 295

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/110119