حرمت خیانت بر پیامبر گرامی

خیانت بر مؤمن مطلقا حرام و درباره ی پیامبر گرامی (ص) این حرمت از تأکید بیشتری برخوردار است، خداوند روى سخن را به مؤمنان کرده و مى گوید «یا أیها الذین آمنوا لا تخونوا الله و الرسول؛ اى کسانى که ایمان آورده اید به خدا و پیامبر خیانت نکنید.» (انفال/ 27) خیانت به خدا و پیامبر آن است که اسرار نظامى مسلمانان را به اختیار دیگران بگذارند، و یا دشمنان را در مبارزه خود تقویت کنند، و یا به طور کلى واجبات و محرمات و برنامه هاى الهى را پشت سر بیفکنند، لذا از "ابن عباس" نقل شده که هر کس چیزى از برنامه هاى اسلامى را ترک کند یک نوع خیانت نسبت به خدا و پیامبر مرتکب شده است.
سپس مى گوید در "امانات خود نیز خیانت نکنید" (و تخونوا أماناتکم). "خیانت" در اصل به معناى خوددارى از پرداخت حقى است که انسان پرداختن آن را تعهد کرده و آن ضد "امانت" است. امانت گرچه معمولا به امانت هاى مالى گفته مى شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسیعى دارد که تمام شئون زندگى اجتماعى و سیاسى و اخلاقى را دربر مى گیرد، لذا در حدیث وارد شده که «المجالس بالامانة؛ گفتگوهایى که در جلسه خصوصى مى شود امانت است.» روى این جهت آب و خاک اسلام در دست مسلمانان امانت الهى است، فرزندان آنها امانت هستند، و از همه بالاتر قرآن مجید و تعلیماتش امانت بزرگ پروردگار محسوب مى شود. بعضى گفته اند امانت خدا آئین اوست و امانت پیامبر سنت اوست و امانت مؤمنان اموال و اسرار آنها مى باشد ولى امانت در آیه فوق همه را شامل مى شود.
در حدیثی از پیامبر نقل شده: «آیة المنافق ثلاث: اذا حدث کذب، و اذا وعد اخلف، و اذا ائتمن خان، و ان صام و صلى و زعم انه مسلم؛ نشانه منافق سه چیز است: هنگام سخن دروغ مى گوید، و به هنگامى که وعده مى دهد تخلف مى کند و به هنگامى که امانتى نزد او بگذارند خیانت مى نماید، چنین کسى منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند.»
در پایان آیه مى گوید: ممکن است از روى اشتباه و بى اطلاعى چیزى را که خیانت است مرتکب شوید ولى هرگز آگاهانه اقدام به چنین کارى نکنید (و أنتم تعلمون) البته اعمالى همچون اعمال "ابولبابه" مصداق جهل و اشتباه نیست، بلکه عشق و علاقه به مال و فرزند و حفظ منافع شخصى گاهى در یک لحظه حساس چشم و گوش انسان را مى بندد و مرتکب خیانت به خدا و پیامبر مى شود این در حقیقت خیانت آگاهانه است. ولى مهم این است که انسان زود همچون "ابولبابه" بیدار شود و گذشته را جبران کند.

روایتی در مورد شأن نزول آیه
در مجمع البیان از امام باقر و امام صادق (ع) و همچنین از کلبى و زهرى روایت کرده که گفته اند آیه شریفه درباره ابى لبابة بن عبد المنذر انصارى نازل شده، و داستانش این بوده که رسول خدا (ص) یهود بنى قریظه را بیست و یک شب محاصره کرد، آنان از آن حضرت درخواست صلح کردند به همان قرارى که با برادران یهودیشان در بنى النضیر صلح کرده بود، و آن این بود که اجازه دهد از سرزمین خود کوچ کرده و به برادران خود در اذرعات و اریحات که در سرزمین شام قرار دارد ملحق شوند، رسول خدا (ص) این پیشنهاد را نپذیرفت، و جز این رضایت نداد که به حکم سعد بن معاذ گردن نهند، ایشان براى حکمیت، ابولبابه را که دوست و خیرخواه بنى قریظه بود انتخاب نموده و پیشنهاد دادند، و خیرخواهى ابولبابه براى این بود که زن و فرزند و اموالش در میان آن قبیله بودند، رسول خدا (ص) ابولبابه را نزد ایشان فرستاد، ابولبابه وقتى به میان آن قبیله رفت از او پرسیدند «رأى تو چیست؟ آیا صلاح مى دانى که ما به حکم سعد بن معاذ گردن نهیم؟»
ابولبابه با دست خود اشاره به گردنش کرد، و فهمانید که سعد جز به کشتن شما حکم نمى کند، زنهار که زیر بار نروید، جبرئیل نازل شد، و داستان ابولبابه را به رسول خدا (ص) گزارش داد.
ابو لبابه مى گوید: «به خدا قسم هنوز قدم از قدم برنداشته بودم که منتقل شدم به اینکه خدا و رسول خدا (ص) را خیانت کرده ام.» و همین طور هم شد، یعنى چیزى نگذشت که آیه مورد بحث نازل شد، ابو لبابه خود را با طناب به یکى از ستون هاى مسجد بست، و گفت «به خدا قسم آب و غذا نمى خورم تا اینکه یا بمیرم و یا خداوند از تقصیرم در گذرد.»
هفت روز در اعتصاب غذا بود تا اینکه به حالت بیهوشى افتاد، و خداوند از گناهش در گذشت. به او گفتند:  «اى ابولبابه! خدا توبه ات را پذیرفت.»
گفت: «نه به خدا سوگند خود را از این ستون باز نمى کنم تا رسول خدا (ص) خودش مرا باز کند.»
لذا رسول خدا (ص) تشریف آورد و او را با دست خود باز کرد. ابولبابه سپس اضافه کرد: «از تمامیت توبه من این است که از این به بعد از قبیله و قومم و خانه هایشان که در آن خانه این گناه از من سر زد قطع رابطه نموده و از اموالى که در آنجا دارم صرفنظر نمایم.»
رسول خدا (ص) فرمود: «در تمامیت توبه ات همین بس که یک سوم اموالت را تصدق دهى.»


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏7 صفحه 137

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏9 صفحه 83

  3. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 7 صفحه 411

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/110500