رابطه تأسیس جامعه دینى با رسالت و هدف دین

آیا تأسیس جامعه دینی از هدفهای دین است؟

آیا تأسیس جامعه دینی جزو رسالت ها و هدفهای دین است؟ آیا دین آمده است تا درباره جامعه انسانی طرحی نو در اندازد و جامعه ویژه ای با مشخصات اجتماعی ویژه ای به نام جامعه دینی بسازد، یا دین فقط برای دیندار کردن افراد جامعه آمده است؟ پاسخ به این پرسش به مسأله ریشه ای تری بر می گردد و آن اینکه اساسا هدف دین چیست؟ به طور کلی باید حساب کارکردهای اجتماعی دین را از حساب اهداف اجتماعی دین جدا کرد. هدف دین را آفریننده دین مشخص می کند و اگر می پرسیم هدف دین چیست، مقصود این است که خداوند از فرستادن دین برای مردم، چه غرضی داشته است؟ اما کارکردهای اجتماعی دین، تا حد زیادی به مردمی که دین برای آنها آمده است بستگی دارد. سؤال از کارکردهای اجتماعی دین، در واقع بر می گردد به انواع استفاده هایی که مردم در زندگی اجتماعی خود از دین می برند. ممکن است برخی از این استفاده ها، مقصود و مطلوب شارع و صاحب دیانت نبوده باشد. انسان، هم می تواند با حسن اختیار خود استفاده های صواب از دین ببرد و هم با سوء اختیار خود، استفاده های ناصواب. در مثل، به گواهی تاریخ، دین عامل نیرومندی برای وحدت بخشیدن به مردم و گردآوری اقوام و قبایل و شعوب مختلف در زیر یک پرچم و یک هدف بوده است و همین وحدت بخشی پیامدهای عظیمی در ترقی و توسعه معیشت آنها داشته است.
از سویی دیگر باز به گواهی تاریخ، در موارد بسیاری، دین عامل تفرقه و تنازع بوده است و بسیاری از جنگهای فرقه ای و برادرکشی ها به نام دین و با سوء استفاده از دین صورت گرفته است. دین در دست علی (ع)، پیام آور عدالت و برابری و قسط و الغاء امتیازات اشرافی و کرامت انسانها و... بوده است و همین دین در دست معاویه ابزاری شد برای دنیامداری و بیداد و تبعیض و مال اندوزی و احیاء اشرافیت جاهلی عرب و... این هر دو مورد با صرف نظر از حق و باطل بودن آنها، جزو کارکردهای اجتماعی دین به شمار می آیند. پس به طور کلی باید حساب کارکردهای اجتماعی دین را از حساب اهداف اجتماعی دین جدا کرد. آنچه که حقانیت دارد اهداف دین است، اما کارکردهای اجتماعی دین لزوما همه جا بر سبیل حق و صواب نیست. البته دین کارکردهای مثبت و مفیدی نیز در زندگی اجتماعی مردم دارد یا می تواند داشته باشد که در جای خود مغتنم و ستودنی است. اما به هر حال این کارکردها نیز جزو آثار اجتماعی هستند و نباید با اهداف اجتماعی دین اشتباه شوند.
یک حادثه تاریخی، تفاوت میان هدف و اثر یک پدیده را به خوبی می توان نشان داد. هجرت پیامبر اکرم به مدینه، برای دستیابی به هدفی بسیار مهم و سرنوشت ساز صورت گرفت و آن عبارت بود از گسترش دامنه رسالت و جهانی شدن دین و پی ریزی نظام اجتماعی جدیدی بر اساس تعالیم دین به عنوان نمونه عملی و عینیت یافته دین برای مردم. یکی از آثار و برکات این هجرت عظیم برای ساکنان مدینه هم، این بود که به جنگ صد ساله قبایل اوس و خزرج پایان داد و پیوند برادری و مهربانی را میان آنان استوار ساخت. زدودن دشمنی و ایجاد الفت و برادری میان قبایل مدینه که در پی هجرت پیامبر صورت گرفت، از اهداف هجرت نبود، زیرا اگر از ما پرسیده شود چرا پیامبر به مدینه هجرت کردند، درست نیست که در پاسخ بگوییم برای اینکه میان قبیله های اوس و خزرج آشتی برقرار کنند. بلکه الفت و آشتی قبایل مدینه، یکی از آثار و کارکردهای آن هجرت تاریخی بود.
البته اثری مهم که در قرآن کریم به عنوان یکی از نعمت های خدا بر مردم مدینه از آن یاد شده است: «و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا؛ و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت ایجاد کرد، و به برکت نعمت او، برادر شدید!» (آل عمران/ 103)
واقعیت های تاریخی به ما می گویند که ادیان بزرگ پس از استقرار، تمدنهای عظیمی را بنا نهادند و یا در تمدنهای موجود دگرگونیهای بنیادی ایجاد کردند. اسلام که در میان یکی از بدوی ترین اقوام جهان ظهور کرد، در اندک مدتی، از آن جامعه قبیله ای منحط، امتی نیرومند ساخت که بر اقطاب عالم فرمانروایی کردند. سرمایه های بزرگ مادی و معنوی، دروازه های آبادانی و آسایش را بروی مردم گشودند و جامعه ای نو با تشکیلات سیاسی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی پیشرفته ای به وجود آمد. امام علی (ع) در کلامی جامعه عرب قبل از ظهور اسلام را این گونه توصیف می کنند: «ان الله بعث محمدا نذیرا للعالمین و امینا علی التنزیل و انتم معشر العرب علی شر دین و فی شر دار، منیخون بین حجارة خشن و حیات صم، تشربون الکدر و تاکلون الجشب و تسفکون دماءکم و تقطعون ارحامکم، الاصنام فیکم منصوبة، و الاثام بکم معصوبة؛ خداوند، محمد را که امین بر سخن وحی بود، برای هشدار دادن به جهانیان برانگیخت، در حالی که شما ای جماعت عرب، بدترین آیین را داشتید و در بدترین خانه ها به سر می بردید. در میان سنگهای ناهموار و مارهای خطرناک اقامت داشتید. آب تیره می آشامیدید و غذای ناگوار می خورید. خون همدیگر را می ریختید و پیوندهای خویشاوندی را قطع می کردید. بت ها در بین شما برافراشته و گناهان بر شما تنیده بود.» امام در این کلام کوتاه به همه جهات زندگی عرب جاهلی اشاره می کند و وضعیت زیستی و معیشتی و نظام اجتماعی و گرایش اعتقادی آن را به خوبی نشان می دهد.
سپس امام در خطبه ای دیگر، به دگرگونیهای همه جانبه ای که پس از استقرار دین در همان جامعه به وجود آمده است اشاره دارد و نعمتهای بعثت پیامبر را بر آنان بر می شمارد: «فانظروا الی مواقع نعم الله علیهم حین بعث الیهم رسولا. فعقد بملته طاعتهم، و جمع علی دعوته الفتهم. کیف نشرت النعمة علیهم جناح کرامتها، و اسالت لهم جداول نعیمها، و التفت الملة بهم فی عوائد برکتها، فاصبحوا فی نعمتها غرقین، و فی خضرة عیشها فکهین. قد تربعت الامور بهم فی ظل سلطان قاهر، و آوتهم الحال الی کنف عز غالب، و تعطفت الامور علیهم فی ذری ملک ثابت. فهم حکام علی العالمین و ملوک فی اطرافالارضین. یملکون الامور علی من کان یملکها علیهم، ویمضون الاحکام فیمن کان یمضیها فیهم، لاتغمز لهم قناة، و لاتقرع لهم صفاة؛ بنگرید به نعمت هایی که خداوند به ایشان ارزانی داشت، آنگاه که پیامبری را بر ایشان برانگیخت. پس طاعت ایشان را به آیین او گره زد و بر گرد دعوت او به هم پیوندشان داد. بنگرید که چگونه نعمت، بالهای کرامت خویش را بر آنان گشود و جویبارهای آسایش را بر آنان روان کرد و منافع و برکات آیین پیامبر، مایه اتحاد و اجتماع ایشان گردید; در نعمت دین غرق گشتند و در طراوت زندگانی آن به تنعم رسیدند. در سایه دولتی نیرومند، کارهایشان برقرار و استوار گردید و این حالت، ایشان را به عزتی پیروزی آفرین رسانید، و در اوج سلطنتی پایدار، دنیا به ایشان روی آورد. پس فرمانروای جهانیان و پادشاهان زمین گردیدند. زمام امور کسانی را به دست گرفتند که قبلا امور ایشان در دست آنها بود، و بر کسانی فرمانروایی می کنند که قبلا ایشان فرمانبر آنها بوده اند، (حاکم بر حاکمان پیشین خود شدند). نه نیزه ای به جهت تهدید ایشان آزموده می شود و نه سنگی به قصد تهاجم به ایشان کوبیده می شود.» (جمله اخیر ضرب المثلی است در زبان عرب، کنایه از اینکه به چنان قدرت و شوکتی رسیدند که کسی یارای هماوردی با ایشان را ندارد.) مواردی را که امام (ع) برمی شمارند، همه از آثار و نتایج و به عبارتی از کارکردهای اجتماعی دین در آن مقطع تاریخی است.

آثار و اهداف دین

البته آثار دین و اهداف دین با هم مانعة الجمع نیستند و ممکن است بعضی از آثار و کارکردهای دین، جزو اهداف دین نیز باشند، اما مهم این است که تشخیص دهیم کدام دسته از کارکردهای دین، جزو اهداف دین هم هستند و کدام دسته نیستند؟ اکنون که تفاوت اهداف دین با آثار دین و نیز نسبت میان این دو، معلوم شد، می پرسیم: آیا تأسیس جامعه دینی از اهداف دین است، یا فقط از آثار و پیامدهایی است که پس از استقرار دین در یک جامعه به وجود می آید و به اصطلاح از جمله کارکردهای اجتماعی دین است؟ ممکن است گفته شود که چه جامعه دینی را از اهداف دین بدانیم و چه از آثار آن، فرقی نخواهد داشت و از هر دو، یک نتیجه به دست می آید. از این رو طرح این سؤال و پاسخی که به آن داده می شود بیهوده است و حاصلی در بر ندارد و چیزی را تغییر نخواهد داد. اما حقیقت این است که از «هدف» دانستن جامعه دینی تا «اثر» دانستن آن، فرقهاست و هر یک از این دو ما را به راهی می برند و به مقصدی می رسانند که کاملا با راه و مقصد دیگری متفاوت است.
تعیین قلمرو اجتماعی دین، بستگی دارد به اینکه کدام یک از این دو نظر را برگزینیم. اگر تأسیس جامعه دینی، از اهداف دین باشد، باید ریشه در ذات دین داشته باشد، یعنی در متن دین و تعالیم دینی به عنوان یکی از اهداف و غایات دین مطرح شده باشد. افزون بر این و مهمتر آنکه اگر تأسیس جامعه دینی از هدفهای دین باشد، خود دین مسئول تحقق بخشیدن به آن خواهد بود، بدین معنا که بیان راهها و ابزارها و برنامه های لازم برای تأسیس آن بر عهده دین خواهد بود. به این ترتیب دین در حوزه زندگی اجتماعی انسان مسئولیت و تأثیر مستقیم خواهد داشت. اما اگر تأسیس جامعه دینی هدف دین نباشد بلکه فقط یکی از کارکردهای اجتماعی آن باشد، در این صورت جامعه دینی ریشه در درون دین ندارد و فاقد منشاء دینی است، از این رو خارج از حوزه رسالت دین قرار خواهد داشت; دین موظف به ایجاد چنان جامعه ای نیست و طبعا بیان حدود و قیود و راهها و برنامه های آن نیز بر عهده دین نخواهد بود.
حداکثر چیزی که در این باره می توان گفت این است که پس از استقرار دین در جامعه ای، به طور طبیعی داد و ستدهایی میان پدیده های اجتماعی و تعالیم دینی صورت می گیرد که ممکن است این تعامل اجتماعی، موجب دگرگونیهایی در ساخت و ساز اجتماعی آن جامعه شود. این داد و ستدها و دگرگونیها فقط اثر حضور دین در جامعه، یا همان کارکردهای اجتماعی دین هستند نه هدف آن. در این فرض، دین در حوزه زندگی اجتماعی انسان مسئولیت و رسالتی نخواهد داشت، دین فقط متوجه افراد انسان است آن هم در حوزه روانی و معنوی زندگی.
برای اینکه معلوم کنیم که آیا تأسیس جامعه دینی هدف دین است یا نیست و کدام یک از این دو نظر درست است و کدام نادرست، چاره ای نیست جز اینکه به خود دین مراجعه کنیم و پاسخ این پرسش را از آن بخواهیم. با تحلیل محتوای درونی دین، روشن می شود که کدام یک از دو نظر مزبور، با طبیعت دین سازگر است و کدام ناسازگار؟ و با شناسایی دقیق اهداف و غایاتی که در خود دین برای دین بیان شده است، معلوم می شود که تأسیس جامعه دینی هم از زمره این اهداف و غایات هست یا نیست؟ از نظرگاه معرفتی، پرسش از اهداف اجتماعی دین، یک پرسش کلامی است و پاسخ آن را باید از خود دین طلب کرد.
دین چه موضعی در قبال جامعه انسانی دارد، آیا همان گونه که به هدایت افراد انسان نظر دارد، به هدایت جامعه انسانی نیز نظر دارد؟ آیا دین نظم اجتماعی ویژه ای را پیشنهاد یا تکلیف می کند، یا اینکه تعالیم آن با هر نظم و نظام اجتماعی سازگار است؟ اما پرسش از آثار اجتماعی دین، پرسشی جامعه شناختی است و ممکن است هیچ قصد دین شناسانه ای از طرح آن نداشته باشیم، مثلا ما در ضمن مطالعه حالات و تحولات یک جامعه، به پدیده هایی بر می خوریم که تحت تأثیر دین در آن جامعه به وجود آمده یا دچار تغییر و تحول شده اند. می خواهیم از میزان و کیفیت اثرگذاری دین به عنوان یک عامل اجتماعی در ایجاد آن پدیده ها یا تحول آنها با خبر شویم. در مطالعه کارکردها و آثار اجتماعی دین، نگاه ما به دین، نگاهی جامعه شناسانه است که در بررسی علل و عوامل پدیده ها و تحولات اجتماعی، دین را نیز به عنوان یک عامل مورد مطالعه قرار می دهیم، بدون توجه به اینکه این پدیده ها و تحولات، از اهداف دین هستند یا از آثار آن، مطلوب هستند یا نامطلوب.

هدف غایی و هدفهای تمهیدی دین

در قرآن کریم که متن متین دین به شمار می آید، هدفهایی چند برای بعثت پیامبران و نزول دین، بیان شده است که همه آن هدفها را می توان زیر عنوان کلی و فراگیر «هدایت انسان» گرد آورد. به سخن دیگر همه مواردی که به عنوان هدف دین نام برده شده اند، به یک هدف اصلی و محوری بر می گردند و آن عبارت است از هدایت انسان. هدایت در بسیاری از آیات به عنوان هدف دین مورد تصریح قرار گرفته است، از آن جمله: «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین؛ آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است.» (بقره/ 2) «و انزل التوراة والانجیل من قبل هدی للناس؛ پیش از آن، تورات و انجیل را برای هدایت مردم فرستاد.» (آل عمران/ 4) «هذا بیان للناس و هدی و موعظة للمتقین؛ این، بیانی است برای عموم مردم و هدایت و اندرزی است برای پرهیزگاران!» (آل عمران/ 138)
«فانه نزله علی قلبک باذن الله مصدقا لما بین یدیه و هدی و بشری للمؤمنین؛ چرا که او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است در حالی که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کند و هدایت و بشارت است برای مؤمنان.» (بقره/ 97) «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین؛ و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است.» (نحل/ 89) در موارد بسیاری نیز از «انذار» و «تبشیر» به عنوان هدف بعثت پیامبران یاد شده است.
مانند «ما نرسل المرسلین الا مبشرین و منذرین؛ ما پیامبران را، جز به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده، نمی فرستیم.» (کهف/ 56) «و ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا؛ و ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداشهای الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی ولی بیشتر مردم نمی دانند!» (سبا/ 28) انذار و تبشیر نیز در حقیقت، خود گونه ای و مرحله ای از هدایت است. با تامل در آیات قرآن به روشنی معلوم می شود که «هدایت انسان» بنیادی ترین هدف دین است و این نکته ای است که هر جوینده ای که با درنگ و دقت در قرآن به جستجو بپردازد، آن را در خواهد یافت. نکته دیگر آنکه این هدف، منحصرا از طریق دین و وحی، به دست می آید و هیچ راه دیگری برای دستیابی به آن وجود ندارد.
قرآن چه به صراحت و چه به کنایت رساتر از صراحت، مکرر بیان کرده است که نقش دین در هدایت انسان، انحصاری است و هیچ بدیلی نمی تواند جای آن را بگیرد: «و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله؛ اگر خدا ما را هدایت نمی کرد، ما هرگز هدایت نمی شدیم.» (اعراف/ 42) «و من یهد الله فهو المهتدی؛ هدایت شده فقط آن کسی است که خدا او را هدایت می کند.» (اسراء/ 97) «قل ان الهدی هدی الله؛ بگو هدایت، هدایت الهی است!» (آل عمران/ 73) «قل ان هدی الله هو الهدی؛ بگو هدایت، تنها هدایت الهی است!» (بقره/ 120) دو آیه اخیر یک معنی را بیان می کنند و هر دو از نظر بلاغی مفید حصرند: «بگو هدایت فقط هدایتی است که از جانب خدا باشد.» «بگو فقط هدایتی که از جانب خدا باشد، هدایت است.» آیاتی که دلالت دارند بر اینکه هدایت انسان فقط از طریق وحی ممکن است، بسیارند. بنابراین هدایت انسان، هدف بنیادی دین است.

مصادیق و نمودهای عینی هدایت از زبان متون دینی

قرآن کریم حاصل پیام پیامبران و جوهره ادیان را در دو نکته خلاصه می کند: «پرستش خداوند» و «اجتناب از طاغوت». «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛ ما در میان هر امتی پیامبری را برانگیختیم که خدا را بپرستید و از طاغوت دوری کنید.» (نحل/ 36) اگر این آیه را در کنار آیاتی که هدف از دین و بعثت را هدایت انسان ذکر کرده اند، قرار دهیم، حاصل این می شود که پرستش خدا و اجتناب از طاغوت، نمود و مصداق هدایت هستند و به عبارت دیگر هدایتی که هدف دین است، به پرستش خدا و اجتناب از طاغوت تفسیر شده است و مفهوم هدایت در «پرستش خدا و اجتناب از طاغوت»، مصداق پیدا می کند.
در جای دیگری، از کفر به طاغوت و ایمان به خدا، به عنوان دستاویز مستحکم و ناگسستنی یاد شده است که این نیز تعبیر دیگری از هدایت است: «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها؛ بنابراین، کسی که به طاغوت [بت و شیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست.» (بقره/ 256) بر این اساس می توان نتیجه گرفت که پرستش خدا و اجتناب از طاغوت، به عنوان نمود و مصداق هدایت انسان، هدف غایی نزول دین و بعثت پیامبران است.
بی شک پیامبران در طرح هدف خود صادق بوده اند و مقصود آنها از طرح این هدف، دستیابی به آن و تحقق آن نزد آدمیان بوده است. به طور مسلم، ایشان نسبت به نتیجه عملی کار خود بی اعتنا نبوده اند و نمی خواسته اند فقط شعارهای زیبایی را مطرح کنند و نام نیکی از خود در تاریخ به یادگار بگذارند و بروند; بلکه آنها پیام خود را برای عملی کردن ابلاغ کرده اند و به گواهی تاریخ، در راه تحقق آن در منتهای سختی و صلابت کوشیدند و رنجها کشیدند. از طرفی این هدف غایی که پیامبران مطرح کرده اند، یعنی عبادت خدا و اجتناب از طاغوت، چندان هدف سهل الوصولی نیست و موانع عظیمی از درون و بیرون انسان بر سر راه آن قرار دارد. ظلمتهای نفسانی یعنی خودخواهی ها و هواپرستی ها و لذت طلبی ها، موانع نیرومندی هستند که از درون انسان، او را از تسلیم شدن به پیام هدایت باز می دارند.
سیطره طاغوت یعنی انواع نظامهای ظالمانه اجتماعی و روابط اجتماعی مبتنی بر کفر و ظلم و فساد، زنجیرهایی هستند که از بیرون بر پای انسان بسته شده و مانع از پیمودن طریق هدایت و تحقق هدف پیامبران می شوند. از این روی، پیامبران برای دست یازیدن به هدف غایی خود و برداشتن موانع درونی و بیرونی هدایت، یک رشته کارهای تمهیدی و آماده سازی را در برنامه کار خود قرار دادند تا مقدمات لازم برای هدایت انسان را فراهم آورند; چه، بدون تمهید این مقدمات، دست یافتن به آن هدف غایی ممکن نخواهد بود. به این ترتیب دامنه هدف دین گسترش می یابد و این امور تمهیدی و مقدماتی را نیز در بر می گیرد که از آنها به عنوان «اهداف تمهیدی» تعبیر می شود. این اهداف تمهیدی در دو مقام و به تناسب درون و بیرون انسان شکل گرفته اند.

مقام نخست، تمهیدهای درونی
رساندن پیام وحی، تزکیه نفوس، تعلیم کتاب و حکمت، از آن دست اهداف تمهیدی هستند که زمینه درونی انسان را برای تحقق رکن اول هدایت یعنی «پرستش خدا»، آماده می کنند. «هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم ویعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین؛ خداوند در میان مردم امی پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات خدا را بر ایشان بخواند و جانشان را پاک گرداند و کتاب و حکمت را به ایشان بیاموزد، و چه پیش از این، ایشان آشکارا در گمراهی به سر می بردند.» (جمعه/ 2) تا انسان از بند تاریکی های درونی و گرایشهای هوس مدار شهوت بار خویش رهایی نیابد هرگز نمی تواند به پرستش خداوند روی آورد. از این روست که پیامبران گام اول را در طریق هدایت انسان با بیان آیات و تزکیه نفوس و تعلیم کتاب شروع می کنند.

مقام دوم، تمهیدهای بیرونی
پیامبران با مطرح کردن دو مقوله «قسط» و «عدل» قدم به حوزه زندگی اجتماعی انسان و اصلاح آن گذاشتند و برای تحقق رکن دوم هدایت انسان یعنی «اجتناب از طاغوت»، در صدد از میان بردن موانع بیرونی هدایت برآمدند. طاغوت امری درونی و نفسانی نیست که صرفا با اصلاح باطن و تزکیه نفس بتوان از عهده آن برآمد، بلکه طاغوت واقعیتی عینی است که به دنیای بیرونی و زندگی اجتماعی انسان مربوط است. طاغوت بیش از هر چیز، یک نظام اجتماعی است با ساختار سیاسی و اقتصادی و حقوقی و اخلاقی ویژه ای که همواره منافع و بقای آن را حفظ می کند. بنابراین، نفی طاغوت یعنی نفی یک نظام اجتماعی در چهار عرصه عمده سیاست و اقتصاد و حقوق و اخلاق; و این خود به معنای ایجاد دگرگونی بنیادی در ساختار اجتماعی یک جامعه است. نظام اجتماعی طاغوت، دو ویژگی اساسی دارد: یکی تبعیض و نابرابری و دیگری ظلم و بی عدالتی. پیامبران با طرح دو شعار «قسط» و «عدل» دقیقا این دو ویژگی ساختی نظام طاغوت را هدف قرار داده اند. قسط و عدل در اساس، دو مفهوم اجتماعی هستند و تنها در ظرف جامعه، قابل طرح و تصورند. از این رو دعوت به قسط و عدل، در عمل دعوت به ایجاد جامعه ای با ساختار اجتماعی مبتنی بر قسط و عدل است.
قسط بیشتر رنگ و نشان اقتصادی دارد و به معنای تعادل اقتصادی و توازن ثروت در جامعه است و عدل بیشتر رنگ و نشان حقوقی دارد و به معنای تساوی قضایی و عدالت حقوقی در جامعه است. قرآن کریم افزون بر اینکه قسط و عدل را به عنوان دو تکلیف دینی بر عهده افراد قرار داده است، آن دو را جزو اهداف بعثت پیامبر نیز برشمرده است. در آیاتی مانند: «کونوا قوامین بالقسط؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! کاملا قیام به عدالت کنید!» (نساء/ 135) و «اعدلوا هو اقرب للتقوی؛ عدالت کنید، که به پرهیزگاری نزدیکتر است.» (مائده/ 8)
قسط و عدل به عنوان دو تکلیف جعل شده اند. اما در آیاتی مانند: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و... لیقوم الناس بالقسط؛ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است، تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را یاری می کند بی آنکه او را ببینند خداوند قوی و شکست ناپذیر است!» (حدید/ 25) و «امرت لاعدل بینکم؛ و مأمورم در میان شما عدالت کنم.» (شوری/ 15) از قسط و عدل به عنوان هدف دین نام برده شده است. اهداف تمهیدی در واقع وسیله هایی هستند برای رسیدن به هدف اصلی دین که همان هدایت انسان است; ولی چون بدون این وسیله ها دستیابی به آن هدف غایی ممکن نیست، از این رو خود این وسیله ها نیز در دایره اهداف قرار گرفته و به گونه ای هدف دین به شمار می آیند.
مهم اینجاست که این اهداف تمهیدی که در طول هدف غایی دین قرار دارند، با آثار دین اشتباه نشوند. معیار ما برای تشخیص اهداف دین از آثار دین، همان مفهوم کلیدی هدایت است. هر آنچه در تحقق هدایت انسان مؤثر باشد، به طور طبیعی جزو اهداف دین خواهد بود. گفتیم که هدف دین، هدایت انسان است و به اجمال نیز روشن شد که مراد از هدایت چیست. اینک لازم است «انسان» را نیز که موضوع هدایت دینی است به تحلیلی مختصر بشناسیم و دریابیم این انسانی که دین برای هدایت او آمده است چگونه موجودی است، چه نوع زندگی دارد، چه عواملی در تکوین شخصیت انسانی او مؤثر است، در چه نوع رفتارهایی نیاز به هدایت دارد؟ انسان موجودی اجتماعی است و به هر علت ناچار است به صورت اجتماعی زندگی کند. انسان در جامعه متولد می شود، رشد می کند، تربیت می شود و رفتارهای متناسب با زندگی اجتماعی را می آموزد.
بنابراین جامعه اثر جدی بر تکوین شخصیت انسان دارد و لوح سفید وجود آدمی از جامعه نقش می پذیرد و خمیره هستی او در ضمن زندگی اجتماعی شکل می گیرد و جهت می یابد. در سخنی از امام صادق (ع) آمده است: «ما من مولود یولد الا علی الفطرة فابواه الذان یهودانه و ینصرانه و یمجسانه؛ هر انسانی بر فطرت الهی متولد می شود، اما والدین و به طور کلی محیط اجتماعیش او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی می کنند.» این سخن امام (ع)، به خوبی قدرت تأثیر محیط اجتماعی را بر تکوین و جهت دهی شخصیت انسان نشان می دهد. جامعه انسانی (محیط اجتماعی) اگرچه متشکل از افراد انسان است و ترکیبی است که از مجموع کردارها و روابط متقابل اجتماعی افراد حاصل شده است، اما خود ماهیت مستقل دارد و تابع افراد نیست; بلکه از طریق نهادها و سازمانها و قواعد و قوانین خود، کردارهای افراد را تحت تأثیر قرار می دهد. انسان خواه ناخواه، ناچار است از ضوابط و لوازم زندگی اجتماعی پیروی کند و بر پایه قانونمندیهای جامعه، کردارهای خود را تنظیم کند. البته جامعه نیز به گونه ای دیگر از اراده افراد اثر می پذیرد و به طور کلی، داد و ستدهای پیچیده ای میان فرد انسان و جامعه انسانی برقرار است که جامعه شناسان برای تبیین آن، اصطلاح «علیت دو جانبه» را به کار می برند.
در هر صورت، همان گونه که جامعه انسانی بدون وجود افراد انسان، وجودی نخواهد داشت، فرد انسان نیز به صورت مجرد و منفرد از جامعه، موجود کاملی نخواهد بود، زیرا انسان منفرد از جامعه، هیچ مجالی برای بروز جوهره انسانی خود و به فعلیت درآوردن استعدادهای نهفته در درونش، نخواهد داشت. حیات انسانی انسان، در متن زندگی اجتماعی از قوه به فعل می رسد و بیشترین بخش از مجموع کردارهای انسان، در جامعه و به ضرورت زندگی اجتماعی او شکل می گیرند. باید همواره جامعه ای باشد و زندگی مشترکی و دیگرانی وجود داشته باشند تا انسان بتواند نسبت به آنها عدالت بورزد یا ستم کند، حقوق آنها را مراعات کند یا مورد تجاوز قرار دهد، به آنها حمله کند یا از خود در برابر آنها دفاع کند، آنها را به بند استثمار بکشاند یا بر اساس قسط با آنها رفتار کند، بر آنها فرمانروایی کند یا از آنها فرمانبری داشته باشد و... به طور کلی تمام کردارهایی که آنها را کردارهای اجتماعی می نامیم و بخش اعظم حیات انسان را در بر می گیرند، فقط با فرض وجود جامعه انسانی، ممکن است وجود داشته باشند. آنچه را زندگی اجتماعی می نامیم، در واقع جز شبکه به هم پیچیده ای از همین کردارهای متقابل چیزی نیست.
بر این اساس است که می گوییم حیات انسانی فقط در جامعه انسانی معنا پیدا می کند. زندگی اجتماعی عرصه فعلیت یافتن ابعادی از وجود انسان است که اگر زندگی اجتماعی وجود نمی داشت، آن ابعاد همچنان در عالم قوه و استعداد محض باقی می ماندند. اگر انسانی در خارج از چارچوب زندگی اجتماعی و به اصطلاح در یک خلاء اجتماعی تصور شود و با انسانی در درون چارچوب زندگی اجتماعی مقایسه شود، تفاوت میان این دو، در واقع تفاوت میان انسان بالقوه و انسان بالفعل است; چنانکه مثلا دانه یک گیاه، بالقوه دارای تمام استعدادهای یک گیاه بالغ هست، اما هیچکدام از آنها را بالفعل ندارد، نمی توان از میوه اش خورد و نمی توان در سایه اش نشست. خلاصه، در بستر زندگی اجتماعی، ابعاد وجودی هر انسان با ابعاد وجودی دیگر انسانها ترکیب می شود و انسان هویتی دیگر می یابد.
انسانی که دین داعیه هدایت او را دارد، انسان اجتماعی است، یعنی انسانی است که در متن زندگی اجتماعی پرورانده شده و با شبکه بسیار پیچیده ای از روابط اجتماعی، به جامعه انسانی وابسته است. همان گونه که محیط طبیعت و قوانین طبیعی، زندگی طبیعی انسان را احاطه کرده است و بر آن اثر می گذارد، محیط جامعه و قوانین اجتماعی نیز زندگی اجتماعی او را در برگرفته است و بر آن اثر می گذارد. از این رو هر برنامه ای که برای هدایت انسان طرح ریزی می شود، ناگزیر باید از گذرگاه زندگی اجتماعی او بگذرد و انسان را در متن زندگی اجتماعیش در نظر بگیرد. البته فرد وابسته به جامعه و متاثر از آن است و در زندگی اجتماعی خود ناچار از پذیرش قوانین حاکم بر جامعه است; این معنا، با اصالة الجمع فاصله بسیار دارد. اکنون دوباره به پرسش اصلی خود بر می گردیم که آیا تأسیس جامعه دینی جزو اهداف دین است؟ یعنی آیا رسالت دین ایجاد جامعه ای با روابط اجتماعی ویژه ای است و تعالیم دین، نظم و نظام اجتماعی به خصوصی را می طلبد، یا اینکه دین با هر نظم اجتماعی سازگار است و برای دستیابی به اهداف خود، نیاز به تأسیس جامعه ویژه ای ندارد؟ هدایت انسان هدف غایی دین است، اما چون سرنوشت انسان با هزاران بند به جامعه پیوند خورده است، هدایت او ممکن نیست مگر با هدایت جامعه که بستر زندگی اجتماعی اوست. به این ترتیب هدایت جامعه نیز در سلسله اهداف تمهیدیی جای می گیرد که دین به منظور دستیابی به هدف غایی خود ناچار از پرداختن به آنهاست.
تفاوت میان دو تعبیر «هدف تمهیدی» دین، و «هدف ضمنی»، آشکار است، امر تمهیدی مقدمه تحقق غایت است و در تحقق غایت دخیل است، به عبارت دیگر حصول غایت متوقف بر حصول مقدمات تمهیدی آن است; اما امر ضمنی در تحقق غایت دخیل نیست و فقط در ضمن تحقق غایت، به دست می آید و بدون آن نیز می توان به غایت دست یافت. اگر می گوییم هدایت اجتماعی انسان (هدایت جامعه)، هدف تمهیدی دین است، مقصود این است که هدف غایی دین یعنی هدایت انسان، متوقف است بر هدایت حیات اجتماعی او و دستیابی به آن هدف بدون این وسیله ممکن نیست، نه اینکه هدایت جامعه امری است که به تبع و در ضمن هدایت افراد حاصل می شود.

هدایت فردی و هدایت جمعی

فرد انسانی به اعتبار اندیشه ها، خواست ها، گرایشها، عواطف و علایق روانی، خلق و خوی فردی و در یک کلام به اعتبار مشخصات روان شناختی خود، سرشت ویژه ای دارد و استعدادهای گوناگونی در وجود او نهفته است. این حوزه از زندگی انسان، آفات ویژه خود را دارد و لغزشگاههایی مهلکی در مسیر سلوک و صعود معنوی او قرار دارد. از این رو، انسان به تناسب این سرشت اولیه و ویژگیهای روان شناختیش و نیز به تناسب لغزشگاههای که در این حوزه از زندگی بر سر راه او قرار دارد، نیازمند هدایت است. دین نیز تمام آنچه را که برای هدایت انسان در این حوزه لازم است، در خود دارد و راههای نجات و هلاک، خیر و شر، سعادت و شقاوت را به انسان نموده است; اما انتخاب هر یک را به خود او واگذاشته است: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا؛ ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!» (انسان/ 3) در این مرحله، پیام هدایت دین برای انسان را، «هدایت فردی» می نامیم.
در مرحله هدایت فردی، دین فقط نقش «راهنما» را دارد و نه «راهبر»، فقط راه را نشان می دهد اما الزام به رفتن نمی کند و قدرت انتخاب و اختیار ویژه انسان را از او نمی گیرد: «انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر؛ همانا تو تذکر دهنده هستی. تو سلطه گر بر آنان نیستی که (بر ایمان) مجبورشان کنی.» (غاشیه/ 22) این آیه و آیات دیگری به همین مضمون که گویای عدم الزام و اجبار و اکراه در پذیرش دین هستند، مانند: «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی؛ در قبول دین، اکراهی نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است.» (بقره/ 56) و «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»، همه مربوط به مرحله هدایت فردی انسان هستند و حوزه معنوی زندگی انسان را در بر می گیرند.
از سوی دیگر، همین انسان به اعتبار اینکه عضوی از جامعه انسانی است و به اقتضای زندگی اجتماعی خود، دارای اندیشه ها، خواست ها، گرایشها، رفتارها و روابطی است که روی هم رفته، مشخصات جامعه شناختی انسان را تشکیل می دهند. این مشخصات جامعه شناختی، سرشت ثانویه ای به انسان می بخشند و از او موجود دیگری می سازند. انسان در حوزه اجتماعی زندگی، در معرض لغزشهایی است که به طور کامل با لغزشهای حوزه روان شناختی زندگی، متفاوت است. از این رو، انسان به تناسب ویژگیهای جامعه شناختی خود، افزون بر هدایت فردی (که مربوط به ابعاد روان شناختی او بود) نیازمند نوع دیگری از هدایت است که او را از سقوط در لغزشگاههای حوزه اجتماعی زندگی، نجات دهد. اینجاست که به معنای دیگری از هدایت می رسیم و آن را «هدایت جمعی» می نامیم. مراد از هدایت جمعی، هدایت مجموع انسانها نیست; بلکه مراد، هدایت هیات اجتماع انسانهاست که همان جامعه انسانی باشد. در مرحله هدایت جمعی، دین علاوه بر «راهنما» بودن، «راهبر» نیز هست.
چون این مرحله، مرحله هدایت «اعمال» انسان است نه «افکار» او و برای هدایت در عمل، صرف نشان دادن راه کافی نیست; از این رو ناگزیر پای الزام در میان می آید و مراد از الزام هم، الزام این جهانی است که تخلف از آن موجب مجازات این جهانی خواهد شد. پس هدایت جمعی مستلزم «اقدام و عمل» دستگاه هدایت کننده در امور مربوط به حیات جمعی است، نه «ارشاد و اندرز» آن. به سخنی دیگر هدایت جمعی یعنی هدایت جامعه انسانی و یا به عبارتی هدایت انسان در حوزه زندگی اجتماعی، فقط از طریق دخل و تصرف عملی در ساختار روابط اجتماعی ممکن است. دین برای هدایت جامعه ناگزیر است آرایش جدیدی از نهادها و شبکه روابط اجتماعی را آغاز کند و آنها را با محتوای تعالیم خود سازگار سازد.
از یک سو، انسان در زندگی اجتماعی خود، محاط در جامعه است و قوانین اجتماعی مسیر زندگی اجتماعی او را تعیین می کند. ضرورت زندگی اجتماعی، انسان را ناچار می کند که رفتارهای اجتماعی خود را بر اساس قانون و قاعده هایی که جامعه معین کرده است، تنظیم کند. در مثل، اگر او می خواهد دانش بیاموزد، ناگزیر باید مراحل نظام آموزشی را که در جامعه رسمیت دارد، طی کند. اگر می خواهد ازدواج کند، ناچار است قوانین همسر گزینی را که در جامعه پذیرفته شده است، رعایت کند; به عنوان نمونه: فرد نمی تواند در محدوده محارم، ازدواج کند و خود نیز نمی تواند محدوده محارم را به دلخواه خود معین کند; بلکه مجبور است آن محدوده محارمی را که نظام اجتماعی او تعیین کرده است، بپذیرد و همسرش را بیرون از محدوده رسمی محارم برگزیند.
اگر کسی می خواهد در شهری خانه ای بسازد، یا حتی می خواهد در خیابانی رفت و آمد داشته باشد و به طور کلی برای هر عملی که مربوط به حوزه زندگی اجتماعی باشد، ناچار است بر طبق قواعد و قوانین اجتماعی حاکم رفتار کند. از سویی دیگر، دین دربردارنده تعالیم و فرمانهایی است که با هر نظام اجتماعی سازگار نیست و هر نوع روابط اجتماعی را بر نمی تابد. در مثل، دین از انسانها می خواهد که «قسط » را بر پا دارند; در حالی که ممکن است، نظام اقتصادی حاکم بر جامعه به گونه ای باشد که اقامه قسط را تحمل نکند و تعارض ساختاری با آن داشته باشد; مانند نظام اقتصادی سرمایه داری. اصطلاح قرآنی قسط، بسیار نزدیک است به آن معنایی که امروزه به آن عدالت اجتماعی می گویند و اساسا یک موضوع اجتماعی است که تحقق آن فقط در جامعه ممکن است.
اقامه قسط به عنوان یک تکلیف دینی، فقط از طریق یک نظام اجتماعی و در عرصه های کلان اقتصاد و سیاست، می تواند وجود خارجی پیدا کند; به عبارت دیگر، اقامه قسط، متوقف بر وجود نظام اجتماعی خاصی است که بدون وجود چنان نظامی، عملی کردن آن از عهده افراد بر نمی آید. اقامه قسط مانند اقامه نماز نیست که مکلفین معمولا به تنهایی و در هر حالی می توانند آن را انجام دهند. حال، یا باید دین از دعوت خود در مورد قیام به قسط دست بردارد و آن را نادیده بگیرد، یا هم اگر آن را برای عملی شدن مقرر داشت، باید در نظامهای اجتماعی موجود به گونه ای دخل و تصرف کند و آنها را به نظامی تبدیل کند که امکان عملی شدن قسط در آن وجود داشته باشد. قسط را به عنوان مثال ذکر کردیم، وگرنه هر کدام از تعالیم اجتماعی دین را تحلیل کنیم به این نتیجه می رسیم که فقط در نظام اجتماعی خاصی، امکان عملی شدن آن وجود دارد.
دگرگون سازی یک نظام اجتماعی و تبدیل آن به نظام مطلوب و سازگار با محتوای تعالیم دین، به این معناست که دین چهار عرصه اصلی زندگی اجتماعی، یعنی سیاست و اقتصاد و حقوق و اخلاق را به تصرف خود درآورد و به صورت مطلوب و متناسب با محتوای خود سازمان دهد; این کار دین دقیقا دعوت به یک انقلاب اجتماعی کامل عیار، بر ضد نظامهای اجتماعی نامطلوب و ناسازگار است.
بر این اساس است که می بینیم در تجربه تاریخی اسلام، دین در هیات یک انقلاب اجتماعی همه جانبه ظهور کرد و بنیاد نظام اجتماعی موجود را درهم ریخت و به دگرگونی نظام اعتقادی مردم بسنده نکرد دعوت به توحید، حقانیت کاذب بت ها و عقاید مشرکانه را بی اعتبار کرد; پی ریزی نظام سیاسی جدیدی در مدینه، مشروعیت سیاسی حاکمیت اشراف قبیله ای را از میان برانداخت; امر به قسط و تعدیل ثروت در جامعه و تحدید شیوه ها و ابزارهای مالکیت، نظام اقتصادی استثمارگرانه موجود را نامشروع اعلام کرد; طرح شعار برابری و برادری (مساوات و اخوت) دینی و الغاء امتیازات قومی و طبقاتی، جهت گیریهای ناعادلانه اجتماعی را فرو پاشید; وضع احکام حقوقی عادلانه در ابعاد مختلف زندگی، نظام حقوقی زورمدارانه حاکم را از میدان خارج کرد; دعوت به تعقل و اندیشه و منطقی کردن رفتارها و آداب و عادات، فرهنگ منحط خرافی را که بر پایه های جهل استوار بود، دگرگون کرد.
این انقلاب همه جانبه را، نمی توان صرفا پیامد طبیعی استقرار دین اسلام در جامعه آن روز دانست، به عبارت دیگر، آن دگرگونی عظیم تاریخی که در نظام اجتماعی جزیرة العرب و بعدها در دیگر مناطق رخ داد، نه از آثار دین، بلکه دقیقا از اهداف دین بوده است; یعنی دین، آگاهانه و با طرح و برنامه، دگرگونی نظام اجتماعی موجود را هدف قرار داد. دلیل بر این مدعا را می توان به این ترتیب خلاصه کرد: اولا، تهاجم گسترده دین به نظام اجتماعی موجود و تحقیر و استخفافهایی که در متن دین نسبت به آن صورت گرفته است، دلیل آشکاری است بر اینکه دین، آن نظام اجتماعی را نمی پسندید و خواهان تغییر آن بوده است. ثانیا، نفی نظام اجتماعی موجود، در صورتی خردپذیر است که دین نظام بهتری را برای جای گزینی آن در آستین داشته باشد و گرنه تخریب نظام موجود، بدون تدارک جانشین آن، به هرج و مرج بیشتر می ماند تا به اصلاح. از جای جای تعالیم دین بر می آید که مبارزه دین با نظام اجتماعی موجود، یک مبارزه سلبی و تخریبی محض نبوده است، بلکه هم ویران می کرد و هم می ساخت و هر ترکیبی از روابط اجتماعی را درهم می ریخت، ترکیب تازه ای را جانشین آن می کرد; شاهد آن، هزاران قاعده و قانون و امر و نهیی است که دین در حوزه زندگی اجتماعی انسان وضع کرده است.
البته در این باب، نباید از نکته ای غفلت ورزید و آن، اینکه به دنبال این انقلاب همه جانبه اجتماعی که به دگرگونی در همه عرصه های روابط اجتماعی انجامید، وضع معیشت مادی مردم نیز، رونق گرفت و رفاه و امنیت و ثروت و نعمت، بر مردم فزونی یافت و در یک کلام دنیای آنان نیز آباد شد و پیشرفت کرد. اما باید توجه داشت که توسعه معیشت و رونق دنیای مردم، از آثار استقرار نظام دینی جدید بود و نه از اهداف دین. یعنی هدف دین از دگرگونی نظام اجتماعی و تبدیل آن به نظام اجتماعی سازگار با خود، ساختن دنیای مردم و تأمین پیشرفت مادی آنها نبود، این بر عهده خود انسانهاست که به یاری عقل خویش، دنیای خود را توسعه دهند و آباد کنند. هدف دین، هدایت انسان است و اگر به اصلاح نظام اجتماعی دست زد و جامعه ویژه ای تأسیس کرد باز هم، هدف کلی خود یعنی هدایت انسان را در نظر داشت. بنا نهادن جامعه دینی، اقدامی تمهیدی است که دین برای رسیدن به هدف غایی خویش انجام داد. با این حال، تأسیس یک نظام صالح اجتماعی، بر پایه توحید و عدالت و مساوات و آزادی انسان از بندهای درونی و نفسانی خود و نیز رهایی او از زنجیرهای طاغوت و گرداب روابط اجتماعی فاسد و ظالمانه، خود به خود موجب شکوفایی استعدادهای خداداد آدمی می شود و پیشرفت مادی را نیز به دنبال می آورد. در یک کلام، جامعه دینی (اگر مانعی بر سر راه نباشد) متضمن دنیایی بهتر و آبادتر و پیشرفته تر نیز هست، اما مستلزم آن نیست.
بنابراین، جامعه دینی، ضرورتا جامعه ای مرفه و توسعه یافته نیست، بلکه جامعه دینی هم ممکن است از نظر اقتصادی و معشیت مادی، پیشرفته و توسعه یافته باشد و هم ممکن است چنین نباشد; هیچ رابطه ضروری میان این دو نیست. هر اندازه که یک جامعه پیشرفته صنعتی ممکن است دینی باشد، یک جامعه توسعه نیافته هم ممکن است دینی باشد. پس توسعه مادی جامعه، نه شرط دینی شدن یک جامعه است و نه مانع دینی شدن آن; و به اصطلاح، توسعه مادی وجودا وعدما، شرط تحقق جامعه دینی نیست.
عکس این قضیه نیز صادق است و دینی بودن جامعه ای، نه شرط توسعه مادی آن جامعه است و نه مانع توسعه آن. ریشه مسائلی از این قبیل به مسأله هدف دین بر می گردد; دین فقط در عرصه هایی از زندگی انسان دخالت می کند که با هدف آن یعنی هدایت انسان، پیوند داشته باشد; هر موضوعی که شرط تحقق هدایت انسان نباشد، قهرا خارج از حوزه رسالت دین خواهد بود. در مثل، دین به ما نمی آموزد که چگونه فعالیت های اقتصادی خود را سازمان دهید تا ثروت بیشتری بدست بیاورید یا سطح تولید را بالا ببرید; بلکه دین به ما می آموزد که ثروت به دست آمده را چگونه توزیع کنید تا از سلوک طریق هدایت و مقصد عالی خلقت باز نمانید. سخن دین با ما بر سر راههای افزایش ثروت اقتصادی نیست; (چرا که این وظیفه علم اقتصاد است، که خود محصول عقل بشری است) بلکه سخن دین با ما بر سر توزیع عادلانه ثروت است.
در قسم اول، نه بشر نیازی به هدایت دینی دارد و نه دین پیامی برای هدایت او دارد; بر خلاف قسم دوم که هم بشر نیازمند هدایت است، زیرا وسوسه های درونی و دلبستگی های بیرونی مانع از توزیع عادلانه ثروت در جامعه هستند، و هم دین در این باره به هدایت او برخاسته است و برایش پیام دارد. تولید ثروت جزو نیازهای حوزه طبیعی زندگی انسان است و عقل به تنهایی در این حوزه کارآمد است، اما توزیع ثروت در جامعه، از مسائل حوزه اجتماعی زندگی است و در جای خود ثابت کردیم که این حوزه از زندگی انسان، به هدایت دینی نیازمند است.
بر آمیختن این دو حوزه از زندگی انسان، و مسایل یکی را بر دیگری قیاس کردن، خطای خطرناکی در امر دینداری و دین فهمی است که متأسفانه برخی از اندیشمندان برجسته معاصر هم از آن مصون نماندند و گفته اند: «اگر اسلام و پیامبران به ما درس آشپزی و باغداری یا چوپانی و خانه داری نداده و به خودمان واگذار کرده اند تا با استفاده از عقل و تجربه و تعلیمات و با رعایت پاره ای از احکام حلال و حرام شرعی آنها را انجام دهیم، امور اقتصاد و مدیریت و سیاست هم به عهده خودمان می باشد.»


منابع :

  1. سيدمرتضى تقوى- مقاله سخنى در مفهوم جامعه دينى

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111049