رابطه فرهنگ و تمدن

در جایى به جایى تمدن ها و افول در جایى و طلوع در جاى دیگر فرهنگ مهم ترین انگیزه است. از جمله شایستگی هایى که سرزمین و مردمى اگر دارا باشند تمدن مهاجر به آغوش آنها پناه مى برد فرهنگ است. فرهنگ در بین عامل هاى مهم و ریشه گرفتن تمدنى در سرزمینى مانند: جغرافیا آب و هوا حاصل خیزى ثبات سیاسى آرامى محیط و… والاترین جایگاه را دارد. فرهنگ نیاز نخستین شکل گیرى تمدن است. فرهنگ روح و اساس تمدن است.

پیوند فرهنگ و تمدن
در بحث هجرت و افول تمدن ها این مقوله جاى طرح دارد که چه چیزى هجرت مى کند چه چیزى افول این مهم را مى شود از آثار به جاى مانده و دفینه ها به ویژه فرهنگ به پا دارنده هر تمدن کهن به دست آورد. فرهنگ و فرهنج در فارسى به معناى دانش عقل فضل ادب بزرگى و سنجیدگى به کار رفته است. فرهنگ و فرهنج به معناى شاخه درختى که در زمین خوابانیده مى شود تا جاى دیگر سر بر آورد و کاریز آب گفته مى شود. براى واژه کالچر در انگلیسى که برابر واژه فرهنگ است معناى همانند معناى فرهنگ در فارسى یاد کرده اند: زراعت تعلیم و تربیت تمدن استعداد و تهذیب. در هماهنگى و همخوانى واژه فرهنگ در انگلیسى فرانسه و فارسى یکى از نویسندگان صاحب ذوق نکته اى را یادآور شده که درخور یاد است: (واژه هاى (کولتور) و (کالچر) در زبان انگلیسى و فرانسه که برابر آنها در فارسى فرهنگ یا معرفت است در اصل به معناى شخم زدن و شیار انداختن است. فرهنگ و معرفت در مغز و ذهن اثرى شبیه شخم و شیار دارد که در لابه لاى آن بذرهاى فهم و شعور و کمال دانایى و احساس فرو پاشیده مى شود و سرانجام کشتزار روان و پهنه نهاد آدمى را به گلهاى معرفت و ایمان مى آراید….)
در معناى واژه فرهنگ در فارسى باید توجه داشت که این واژه هم به دانش گفته مى شود و هم به ادب و سنجیدگى و هم به تعلیم و تربیت و هم به تهذیب. این معنى نشانگر آن است که علمى عنوان فرهنگ مى یابد که با سنجش و ادب همراه باشد و تعلیمى ارزش دارد و عنوان فرهنگ مى یابد که با تهذیب و تربیت همراه باشد. نکته دیگر این که: در معناى لغوى فرهنگ که شاخه باشد معناى دقیق و نکته آموزى وجود دارد و آن این که: هر درخت و شاخه اى را نمى شود فرهنج و یا فرهنگ کرد. درخت و یا شاخه اى را مى شود فرهنج کرد که نرم و حالت کشسانى داشته و درخور انعطاف باشد. در فرهنگ و معرفت نیز همین معنى را باید در نظر داشت. فرهنگى مى ماند اگر چه از اصل خود جدا شود و جدا بیفتد که جوان شاداب و درخور هماهنگ شدن با هر محیط و شرایطى را داشته باشد. تنه اصلى درخت دیرسال ناگزیر روزى خشک مى شود و این شاخه هاى درخور فرهنج آن است که به مانند روح آن درخت از جاهاى دیگر سر بر مى آورد رشد مى کند سایه مى گستراند و ثمر مى دهد و سرزمین دیگرى را آبادان و سرسبز مى سازد. بذر تمدن را اگر فرهنگ بدانیم با مرگ تمدن بذر آن از بین نمى رود و به گونه هسته دانه و یا شاخه در خور فرهنج از دل زمین دیگر مى روید و شاخ و برگ مى گستراند.

دیدگاه های گوناگون:
شمارى از صاحب نظران و دانشوران فرهنگ و تمدن را یکى دانسته اند که تنها ناسانى که دارند در محدوده دایره شمول است:
دایره فرهنگ محدود و دایره تمدن گسترده. در تعریف تمدن گفته اند: «تمدن درباره ملتى عبارت است از مجموعه ایده آلها رسوم آداب موروثى سنن دانش ها هنرها فنون و تأسیسات اجتماعى که جامعه بشرى از برکت آن دوام یافته و تکامل مى یابد.»
امه سه زر بر این نظر است که: «فرهنگ عبارت است از وجوه خاص قومى ملى و نژادى در صورتى که تمدن عبارت است از: نماینده وجوه عام بشریت.» وى نزدیکى خانواده هاى بزرگ فرهنگى را تمدن مى داند.
برابر این دیدگاه ها تمدن آن حالت یگانگى است که از فرهنگ هاى گوناگون پدید مى آید که همان اوج فرهنگى باشد. ساموئل هانتینگتون پس از بیان این نکته که فرهنگ و تمدن هر دو در بردارنده ارزش ها هنجارها روش هاى فکرى و نهادهایى هستند که نسل هاى پیاپى در هر جامعه اى بیش ترین اهمیت و حرمت را براى باور دارند مى نویسد: «تمدن یک موجودیت فرهنگى است تمدن بالاترین گروه بندى فرهنگى و گسترده ترین سطح هویت فرهنگى است که انسان برخوردار است. تمدن هم با توجه به عناصر عینى مشترک (همچون): زبان تاریخ مذهب سنت ها و نهادها تعریف مى شود و هم با توجه به وابستگی ها و قرابت هاى ذهنى و درونى انسان ها»
مانند این دیدگاه تعریفى است که ویل دورانت از تمدن ارائه مى دهد و تمدن را خلاقیت فرهنگى مى داند: «تمدن را مى توان به شکل کلى آن عبارت از نظمى اجتماعى دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگى امکان پذیر مى شود و جریان پیدا مى کند. در تمدن چهار رکن و عنصر اساسى مى توان تشخیص داد که عبارتند از: پیش بینى و احتیاط در امور اقتصادى سازمان سیاسى سنن اخلاقى و کوشش در راه معرفت و بسط هنر» در این تعریف نظم اجتماعى و قانون وسیله اى براى آفرینندگى فرهنگى ذکر شده که اساس تمدن شناخته مى شود. همو در نوشته دیگر فرهنگ را یکى از چهار ترکیب اساسى تمدن در کنار امنیت نظم و آزادى دانسته و مى نویسد: «امنیت سیاسى از راه اخلاق و قانون امنیت اقتصادى از راه استمرار محصول و مبادله فرهنگ از راه تسهیلاتى که براى رشد و انتقال علم و آداب و هنر لازم است.»
از این روى مى توان براى فرهنگ هویتى مستقل از تمدن باور داشت و فرهنگ را غیر از تمدن دانست. دو پدیده جداى از هم و با این حال در پیوند با هم بدون هیچ ملازمه اى بین آنها این یک دیدگاه مطرح است. صاحبان این دیدگاه براى به کرسى نشاندن ادعاى خود مى گویند: بسیارى از جامعه ها وجود دارد که فرهنگ در آنها به پایین ترین درجه رسیده است با این که متمدن خوانده مى شوند و در برابر جامعه هایى در عرصه اند و در صحنه جهان که از فرهنگ برخوردارند اما به مرحله تمدن نرسیده اند بنابراین همان گونه که متمدن بى فرهنگ وجود دارد با فرهنگ بى تمدن نیز وجود دارد (مجله قبسات، شماره 119/14) پس مى توان گفت: هیچ تمدنى بدون پشتوانه فرهنگى امکان رشد نمى یابد و هر تمدنى در پرتو فرهنگى سر از خاک برداشته و رشد کرده اما این چنین نیست که هر فرهنگى به جایگاه تمدن برسد.
دانشمندان آنگلوساکسون فرهنگ را در معناى گسترده و در بردارنده تمدن به کار مى برند. آنان مفاهیم فرهنگ و تمدن را در برابر هم قرار داده اند. مجموع عناصر مادى آثار فنى و اشکال و صور سازمان اجتماعى را که امکان بروز تجلى یک جامعه را فراهم مى سازند تمدن مى خوانند. در این نگاه فرهنگ عبارت است از مجموع جلوه هاى معنوى آفرینش هاى ادبى و هنرى و ایدئولوژی هاى چیره اى که تشکیل دهنده واقعیتى نو و ویژه از مردمى در یک دوران است. (فرهنگ علوم اجتماعى آلن بیرو، ترجمه دکتر باقر ساروخانى انتشارات کیهان)
از این روى شمارى تا زمانى که تمدنى در عرصه باشد و پر تکاپو از آن با عنوان فرهنگ یاد مى کنند و زمانى که به حالت ایستا در آمد آثار و جنبه هاى مادى آن را با عنوان تمدن یاد مى کنند. در مقایسه تمدن ها با یکدیگر و بیان بزرگى هر یک هم بخش اندیشه و علوم آنها مورد ارزیابى قرار مى گیرند و هم بخشى که جنبه تاریخى دارد و پیشرفت هایى که در آثار به جاى مانده از تمدن ها تبلور یافته است.
به نظر مى رسد استاد مطهرى از کسانى است که در ناسانى و فرق بین تمدن و فرهنگ به این نکته توجه دارد. وى اختراع ها را مربوط به تمدن و معنویات را برخاسته از فرهنگ مى داند. اما بر این باور است که بشر بدون اخلاق و معنویت هرگز در کارهاى دیگر خود موفق نخواهد بود. یک بشر منحط از نظر اخلاق هرگز در قسمت هاى دیگر هم نمى تواند موفق باشد. این است که جنبه هاى معنوى تمدن انسانى نیز بدون شک مؤثر بوده اند و فوق العاده هم مؤثر بوده اند نمى تواند اینها مؤثر نباشد. (فلسفه تاریخ، شهید مطهرى ج 32/1)
بى گمان تمدن بدون فرهنگ پویا نه پا مى گیرد و نه مى پوید. تمدن بدون مبنا و زمینه قبلى پدید نخواهد آمد. مبناى تمدن فرهنگ است. این فرهنگ است که جامعه را به جلو مى برد بالا مى برد و به مرحله اى مى رساند که با یک رخداد با یک جرقه و یا یک تکان شدید تمدنى از دل خاک سر بر مى آورد. پس از پدید آمدن تمدن فرهنگ و تمدن در داد و ستد با یکدیگر پیش مى روند و چنانچه تمدنى فرهنگ پویاى خود را که سبب پدیدارى تمدن بوده از دست بدهد به مرور از پیشروى و شکوفایى باز مى ایستد و رو به افول مى رود و روح آن که همان فرهنگ باشد از کالبد خارج مى شود و به سرزمین هاى فرهنگ پرور بال مى گشاید و یا تمدن پدید مى آورد و یا تمدن هاى نوپا را به اوج مى رساند. پس از این دگرگونى از تمدن گذشته فقط نامى مى ماند. آثار علمى آن در کتاب ها و آثار تاریخى آن در بناها بازتاب مى یابد. از نظر استاد مطهرى تمدن باقى است و به هیچ قومى اختصاص ندارد; اما فرهنگ به منزله روح ملت ها است و هر ملتى که روحش را از او بگیرند دیگر آن ملت مرده است و توان پیشرفت ندارد: فرق مى گذارند میان تمدن و فرهنگ و مى گویند: تمدن همگانى است یعنى تمدن به هیچ قومى اختصاص ندارد ولى فرهنگ هر ملتى همان روح آن ملت است… جامعه خودش یک روح دارد روحش همان فرهنگش است و هر ملتى مادامى که فرهنگش باقى باشد باقى است و اگر فرهنگش از بین برود او دیگر از بین رفته است. واین است که مى گویند: براى این که ملتى را از بین ببرند اول فرهنگش را از او مى گیرند فرهنگش را که از او بگیرند روحش را از او گرفته اند وقتى روحش را از او بگیرند دیگر مرده است یک لاشه بیش تر نیست و دیگر نمى تواند باقى بماند… به هر حال فرهنگ یعنى روح جامعه. (همان 45)
به خاطر اهمیت فرهنگ در تمدن است که ویل دورانت از هشت عنصرى که براى تمدن ذکر مى کند شش عنصر آن فرهنگى و معنوى است. عناصر تمدن از دیدگاه وى عبارتند از: کار دولت اخلاق دین علم فلسفه ادبیات و هنر.از آنچه یاد شد نتیجه گیرى مى شود که چهار دیدگاه مطرح است که پاره اى هم افق هستند:
الف. یکسان بودن فرهنگ و تمدن.
ب. فرهنگ به وجه معنوى و تمدن وجه مادى تمدن گفته مى شود.
ج. فرهنگ جنبه قومى و تمدن جنبه عام دارد.
د. فرهنگ وجه پویاى تمدن و تمدن وجه ایستایى آن است.
در مجموع فرهنگ که روح و باطن تمدن است سبب حرکت گسترش و بالندگى آن مى گردد. وقتى تمدنى که نیروى انگیزاننده را از دست بدهد و یا نتواند آن به آن بر نیروى آن بیفزاید و توان مندش سازد زمین گیر مى شود و هنگامى که زمین گیر شد فرهنگ این کالبد در هم شکسته را براى رشد خود مناسب نمى بیند و به جاى دیگر هجرت مى کند و فقط جنبه مادى تمدن باقى مى ماند. این نکته در بیشتر فرق هاى ذکر شده مطرح بود.


منابع :

  1. على اكبر ذاكرى- مجله حوزه شماره 105-106- مقاله هجرت و افول تمدن ها در قرآن

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111069