نسبت مفهومى و پیوند تاریخى دین و تمدن

تمدن

در فرهنگ و لغت فارسی واژه تمدن به معنای شهرنشین شدن به اخلاق و آداب شهریان خو گرفتن آمده است. گویا خواجه نصیرالدین طوسی نخستین کسی است که این واژه را در زبان فارسی به کار گرفته و آن را معنی و شرح کرده است: «و چون وجود نوع بی معاونت صورت نمی بندد و معاونت بی اجتماع محال است پس نوع انسان بالطبع محتاج بود به اجتماع و این نوع اجتماع را که شرح دادیم تمدن خوانند و تمدن مشتق از مدینه بود و مدینه موضع اجتماع اشخاص که به انواع حرفتها و صناعتها تعاونی که سبب تعیش بود می کنند… و این است معنی آنچه حکما گویند: الانسان مدنی بالطبع یعنی محتاج بالطبع الی الاجتماع المسمی بالتمدن.» در زبان عربی معادل تمدن کلمه (الحضارة) به معنای شهرنشینی است.
ابن خلدون از کلمه حضارت شهری گری و به خوی و اخلاق شهریان درآمدن و تیپ زندگی شهری پذیرفتن را اراده می کند. او در پژوهشهای خود بیشتر از چشم انداز جامعه شناس عمران و حضارت به تاریخ بشر نگریسته و در حقیقت باب پژوهش در تاریخ تمدن و تمدن شناسی را گشوده است. در غرب هم معنای تمدن Givilisation است که از ریشه Civitas و Civis به معنای شهر و شهروندیت و Civil به معنای شهری گرفته شده است. این هم معنایی و هم مفهومی در زبانهای فارسی عربی و اروپایی می تواند از همسویی تفکر بشری در علوم اجتماعی و یا گرفتن و سریان مفاهیم از شرق به غرب حکایت کند; اما واژه تمدن به مفهوم جدید مانند واژه فرهنگ جزئی از واژگان زبان عصر روشنگری است: مفهوم تمدن که در قرن هیجدهم سربرآورد در معنای آغازینش به خصوصیات ظریف آداب و رسوم توجه دارد. این واژه در نظر فیلسوفان اصطلاح طلب به سرعت قید و بندهای اولیه اش را به دور می افکند و روندی از آن مستفاد می شود که بشریت را از جهل و خردستیزی می رهاند.
واژه تمدن و فرهنگ در سنت انگلیسی ـ فرانسوی به مفهوم همانند و یکسان گرفته می شود و بیشتر فرهنگ به مفهوم تمدن به کار می رود.
ادوار برنت تیلور (1917 ـ 1832) بی آن که میان آن دو فرق بگذارد می نویسد: «فرهنگ یا تمدن به مفهوم وسیع کلمه در قدم شناسی مجموعه پیچیده ای است که شناخت باورها هنرها اخلاق حقوق آداب و رسوم و دیگر قابلیتها یا عاداتی را در بر می گیرد که انسان به عنوان عضو جامعه کسب می کند.» امیل دورکیم (1917 ـ 1858) نیز به پیروی از سنت فرانسوی خود همواره واژه فرهنگ را به تمدن باز می گرداند و تمدن را مجموعه پدیده های اجتماعی معنی می کند. ولی ماکس وبر (1920 ـ 1864) بنابر سنت آلمانی که بیشتر بر جلوه های فرهنگی و مفهوم فرهنگ تکیه می شود در فرق و جدایی میان تمدن و فرهنگ تأکید دارد.
کم کم شماری از اندیشه وران غرب به جدایی بین مفهوم فرهنگ و تمدن گرایش یافتند و گفتند فرهنگ چونان جان و روح معنوی تاریخ یک ملت و بشریت است و تمدن به مانند جسم و پیکر مادی تاریخ ملتها. این اندیشه هنوز بر فضای ذهن بسیاری از اندیشوران حاکم است. در فضای فکری و فرهنگی ایران کسانی که در این باره پژوهش داشته اند مانند: دکتر علی شریعتی، علامه محمدتقی جعفری، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، و داریوش شایگان، بر فرق بین فرهنگ و تمدن تأکید دارند. به هر روی واژه تمدن مانند دیگر دریافتها و دانسته های علوم انسانی از دانسته ها و دریافتهای انتزاعی است که به سازواری دیدگاهها تعریفهای گوناگون برای آن بیان شده است.

همگرایی دین و تمدن

در مقام وجود خارجی تمدن در بستر جامعه شکل می گیرد و از آن جا که در جامعه های انسانی فرهنگ بر تمدن از نظر زمانی پیش است می توان گفت هیچ تمدنی بدون پیش زمینه فرهنگی پدید نمی آید. واقعیت این است که همان گونه که تمدن را نمی توان مجرد و جدا از فرهنگ در نظر گرفت فرهنگها نیز به نوبه خود وامدار دین هستند. کمتر فرهنگ به هم بافته و سامان مند و اثرگذاری می توان یافت که از دین و چشم اندازهای دینی جدا باشد. وقتی به تاریخ بشر می نگریم می بینیم مردمانی که در حوزه فرهنگها و قلمرو تمدنها زیسته اند در پیدایش فرهنگ آنان و در پی آن در پیدایی تمدن که بر شالوده آن استوار شده و اندیشه های دینی نقش بنیادین داشته اند.
دکتر شریعتی می نویسد: «اصولا تاریخ و فرهنگ و سنت در میان ملتها با روح مذهب تکوین یافته و حتی گاه به دست مذهب شکل گرفته است. در درازای تاریخ ادیان زاینده و سازنده بسیاری از تمدنها بوده اند. به دنبال بعثتها فرهنگ دینی ویژه پدید می آمد و سپس تمدنی ویژه زاده می شد. در تاریخ تمدن تمدنهای بزرگ بیشتر با ادیان و مذاهب مهم شناخته می شود.» (جامعه شناسی ادیان دکتر شریعتی 72) هانتینگتون می نویسد: «دین ویژگی عمده هر تمدنی است و به قول کریستفر داوسن: "ادیان بزرگ شالوده هایی است که تمدنهای بزرگ بر آن بنا شده اند." از پنج دین جهانی که وبر برشمرده است چهار دین: مسیحیت، اسلام، هندوئیسم، و آیین کنفوسیوس تداعی کننده تمدنهای بزرگ هستند.» (برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی ساموئل پی. هانتینگتون ترجمه محمدعلی حمید رفیعی 71)
تمدنها همان گونه که بر اساس منطقه های جغرافیایی و یا نژادی دسته بندی می شوند بر اساس ادیان نیز تقسیم پذیرند; زیرا عناصر فرهنگی ادیان چونان روحی فناناپذیر در پیکره هر تمدن حلول کرده اند. پس به هیچ روی نمی توان نقش سازنده و اثرگذار دین را در تاریخ تمدن انسان نادیده انگاشت. دیوید هیوم در بررسی تاریخ طبیعی دین می نویسد: «اگر در پژوهش مسائل اجتماعی عامل دین را از یاد ببریم بخش بزرگی از تاریخ و تمدن و میراث فرهنگی جامعه را باید کنار بگذاریم.» (تاریخ طبیعی دین، دیوید هیوم، ترجمه حمید عنایت 11) این حقیقت تاریخی; یعنی پیوند ناگسستنی دین و تمدن از نگاه معرفت شناسانه به هر کدام نیز به دست می آید. تمدن پدیده ای است که از عقل و علم و وجدان و اخلاق و به کارگیری تواناییهای انسانها در پیوند با محیط و طبیعت و از کنش و واکنش میان آنها پدید می آید. دین نه تنها باهر یک از این عناصر پیوند نزدیک دارد که همه آنها در متن دین جای دارند و از مبانی قوام بخش آن به شمار می روند. شناختی که از راه ادیان به دست می آید بخش مهمی از تمدنها را تشکیل می دهد. اگر وجه فرهنگی و زیرساختهای فکری و عقلی تمدنها وصف و به درستی روشن شود و یا رهیافتهای اصلی و راستینی که تمدنها برای بشر داشته اند بررسی شود می بینیم دین و تمدن هم در عناصر بنیادین و هم در دستاوردها و کارکردهای انسانی دارای وجوه مشترکی هستند که براساس آنها پیوندشان سخت و استوار گردیده است. همین اشتراکها و هم گراییهای ذاتی و ساختاری سبب شده در بستر زندگی یک سیر موازی و نزدیک به یکدیگر داشته باشند.

سیر موازی تکامل دین و تمدن

از روزی که صورت نوعی انسان و توان مسؤولیت پذیری او با آفرینش حضرت آدم (ع) آغاز شد دین و تمدن در یک فرایند تکاملی همگام و پیوسته جلو آمده اند. تاریخ بعثتها و ادیان نشان می دهد که آنها فرهنگ و تمدن بشر را گام به گام به جلو رانده اند. در چشم انداز تاریخ نیز بشری را می بینیم که هر چه منحنی رشد و تکامل او بالا رفته به دین و شریعتی کامل تر از شریعت پیشین بستگی خاطر پیدا کرده است. در این باره اگر بخواهیم واقعیتهای تاریخ را جستجو کنیم بهتر است از چشم انداز قرآن سیر تکامل ادیان و شریعتها را در نگاهی کلی و گذرا مورد بررسی قرار دهیم. قرآن استوارترین و صادق ترین متنی است که محتوای شریعتها و وحی پیامبران را برای ما بازگفته است. اما پیش از آن لازم است به گفتمانی اشاره کنیم که در اساس می توان دین و تمدن را مشمول قانون تکامل دانست یا خیر.
پژوهش گران تاریخ ادیان در این که آیا دین از آغاز پیدایش سیر تکاملی داشته یا از ابتدا کامل بوده است دو دیدگاه دارند: گروهی بر این نظرند که دین در چهره خرافی و بت پرستی ظهور کرد و پس از قرنها تطور و تکامل سرانجام بشر به اعتقاد توحیدی دست یافت. شماری دیگر باور به آفریدگار بزرگ و خدای یگانه را دیرین و کهن ترین باور بشر می دانند و شرک و بت پرستی را پدیده ای بیرونی و روی داده بر ساحت دین و کژ راهه روی از اصل دینداری می شمارند. (مدخلی بر کاوش در تاریخ ادیان دکتر محمد عبدالله دراز ترجمه و نگارش سید محمدباقر حجتی 175)
اگرچه در یک نگاه کلی به تاریخ عمومی دین در جامعه های بشری این دو دیدگاه در خور انگار است. ولی این که حرکت رو به کمال ادیان الهی و آسمانی; یعنی حرکت از مرحله ساده و قلمرو محدود به مرحله ژرف تر و فراگیر وجود داشته است و آیینها و دینهای آسمانی با وجود پاره ای اختلافها کامل کننده و تمام کننده یکدیگر بوده اند جای انکار نیست. وقتی پیامبری در جامعه ای برانگیخته می شد که جامعه از ساختار اجتماعی و فرهنگی بسیار ساده ای برخوردار بود و مردمان آن روزگار درمرحله پایین از اندیشه و تفکر به سر می بردند. روشن است که در چنان جامعه ای امکان طرح گسترده احکام یا ارائه آموزه های بلند و ژرف دینی نبوده است. اما کم کم که ساختار اجتماعی جامعه پیچیده تر می شد و مردم در ساحت فرهنگ و اندیشه رشد می یافتند پیامبر جدید با شریعت کامل تر برانگیخته می شد و سازوار با فرهنگ و مدنیت آنان وحی فرو فرستاده می شد. در این باره استاد شهید مطهری می نویسد: «پیوند نبوتها و رابطه اتصالی آنها می رساند که نبوت یک سیر تدریجی به سوی تکامل داشته و آخرین حلقه نبوت مرتفع ترین قله آن است.» (مجموعه آثار شهید مطهری ج 167/3)
فیض کاشانی سیر تکامل نبوت را چنین شرح کرده است: «نبوت طبق سنت الهی تدریجا کمال می یابد هم چنان که یک عمارت تدریجا ساخته می شود و هم چنان که در ساختن عمارت پایه ها و دیوارها هدف نیست. هدف صورت کامل خانه است نبوت نیز چنین است; هدف صورت کامل آن است و در همین جاست که نبوت خاتمه می پذیرد و پایان می یابد و زیاده نمی پذیرد; زیرا زیاده بر کمال نقص است و انگشت زیادی را می ماند. پیغمبر اکرم در حدیث معروف به همین معنی اشاره کرد که گفت: مثل نبوت مثل خانه ای است که ساخته شده و جای یک خشت در آن باقی است من جای آن خشت آخرینم یا من گذارنده آن خشت آخرینم.» (همان 168/ به نقل از (علم الیقین) فیض کاشانی 105) همین اختلاف دیدگاه در مورد تمدن نیز دیده می شود. آنان که به تجزیه و تحلیل تاریخ پرداخته اند درباره سیر عمومی تاریخ تمدن بشری آرای گوناگون دارند که می توان در چهار نظریه خلاصه کرد:
1- آنان که تکاملی بودن تاریخ بشر را بی درنگ پذیرفته اند و بر این باورند که تاریخ تمدن پیوسته به سوی کمال پیش می رود. کانت، هردر و کندورسه از این شمارند.
2- آنان که به فرودآیی تاریخ باور دارند و بر این نظرند که بشریت هماره به طرف پستیها و فرومایگیها در حرکت است. آناتول فرانس و ژان ژاک روسو بر این باورند.
3- کسانی که بر این انگارند که تاریخ نه رو به کمال دارد و نه رو به پستی و نشیب بلکه دگرگونی می پذیرد بی آن که در این دگرگونی حرکتی رو به کمال و رشد داشته باشد. سنت آگوستین در کتاب شهر خدا بر این نظر است.
4- شماری از جمله توین بی به کمال یابی ادواری تاریخ و پیاپی آیی تمدنها باور دارند. (انسان در برابر تاریخ آینده، بخت آور رحیمی 8)
او حرکت تاریخ را بر اساس دو حالت پیش تاختن و پس راندن تفسیر می کند و این حالت را جبری و پی در پی می داند. در این حرکت و پویش نوعی فرهنگ و تمدن و جامعه پدید می آید رشد می کند سست و پیر می شود و در برابر یورش فرهنگ و تمدن و جامعه دیگر از پای در می آید و پس از آن فرهنگ تمدن و جامعه جدید سیر خود را به سوی رشد و کمال و پیری و سپس مرگ می آغازد. (تاریخ تمدن آرنولد توین بی 10) تکامل اجتماعی و تمدن می تواند نقطه وفاق و مشترک این نظریه ها باشد; زیرا دو نظریه میانی (نظریه ناسازگار با تکامل) در حقیقت معطوف به یک نوع نگاه ارزش مدارانه به تاریخ تمدن است. پس با این دو پیش فرض که در طول تاریخ بشر دین و تمدن دو واقعیت همه گاه در حال رشد و کمال بوده اند سیر تکامل ادیان و شریعتها را پی می گیریم.

فرایند تکامل شریعتها

نخستین پیامبری که کتابهای آسمانی پس از حضرت آدم نشان می دهند حضرت نوح است. در آن روزگار بشر مراحل سادگی و ابتدایی تفکر را می پیمود. تصور و پذیرش خدای یکتا و حس ناشدنی برای بشر آن روزگار چندان ساده و آسان نبود. بشر به سختی می توانست چنین مفهوم مجردی را در کارگاه ذهن خود بینگارد. در این مرحله آموزه های وحیانی که به وسیله نوح عرضه شد بیشتر به معرفی خدا و پرستش او بود. درباره حضرت نوح و پیامی که برای هدایت قوم خویش داشت آیات قرآن گویا و روشن است: «لقد ارسلنا نوحا إلی قومه فقال یا قوم اعبدوا الله مالکم من أله غیره إنی أخاف علیکم عذاب یوم عظیم؛ همانا نوح را به سوى قومش فرستاديم پس گفت اى قوم من خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى جز او نيست من از عذاب روزى سترگ بر شما بيمناكم.» (اعراف/ 59)
همین درونمایه در آیات دیگر نیز تکرار شده است (مؤمنون/ 23) حضرت نوح مردم را به پرستش خدایی فراخوانده که فرستنده باران و بخشاینده بوستانها و نهرها و فرزندان است (نوح/ 11- 12) و نیز خدایی که زمین را بستر زندگی ساخت تا در صحرا و کوهستان جاده ها و دره ها را بپیمایید. (نوح/ 20) این گونه شناساندن خدا سازوار فهم و اندیشه مردمان آن روزگار است. با این حال از درک چنین خدایی ناتوان بودند. وقتی این آموزه ها را می شنیدند انگشتها را در گوش و جامه بر سر می کشیدند و با شتاب می رمیدند. (نوح/ 7) پس از دوره پیامبری حضرت نوح دوران حضرت هود و صالح باز پیام اصلی دین درباره شناخت خداوند و پرستش اوست: «و الی عاد أخاهم هودا قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من إله غیره إن انتم إلا مفترون؛ و فرستادیم به سوی قوم عاد برادرشان هود را که گفت: ای خویشان من! خدا را بپرستید جز او خدایی برای شما نیست. اگر جز این کنید شما نیستید جز دروغ گویان.» (هود/ 50)
«و الی ثمود أخاهم صالحا قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من إله غیره قد جاءتکم بینة من ربکم هذه ناقة الله لکم آیه؛ ما صالح برادر قوم ثمود را نزد آنها فرستادیم. او گفت: ای قوم! خدای یکتا را بپرستید جز او برای شما خدایی نیست و از سوی خداوند به سوی شما نشانی روشن آمد و این ماده شتر است که برای بازنمودن قدرت آن را از سنگ بیرون آورده است.» (اعراف/ 73)
در این دوره پیشرفتی که برای مردمان نسبت به زمان حضرت نوح دیده می شود آن است که دست کم حاضرند سخنان پیامبران و پیام وحی را بشنوند و دلیل بخواهند. البته با این همه نمی پذیرفتند و روی برمی تافتند و معجزه می خواستند و امور خارق العاده. معجزه هم که ارائه می شد از سر فرود آوردن در برابر حق سر بر می تافتند.
پس از گذار از این دوران به روزگار حضرت ابراهیم و نسل جدیدی از انبیای الهی بر می خوریم. در روزگار حضرت ابراهیم بشر به مرحله ای از رشد و تکامل و توان فکری رسیده بود که آموزه های ژرف تر از وحی و دین دریافت کند; از این روی حضرت ابراهیم در شناساندن خداوند به آنان می فرماید: «إنی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا و ما أنا من المشرکین؛ من روی دل خویش را فرا آن خدایی دارم که آسمانها و زمین را آفریده و من مسلمان پاک دین و پاک کردار از مشرکان نیستم.» (انعام/ 79) در این زمان پیام دین دوری از شرک پرهیز از شریک گرفتن برای خداوند و پذیرفتن توحید و یگانگی خداوندی است که (خالق آسمانها و زمین است) و (علم او به هر چیزی احاطه دارد. (انعام/ 80) در این دوران سخن از امامت و رهبری انسانهای رشد یافته و وارسته ای است که باید به وسیله آنان هدایت اجتماعی دین پی در پی و نسل به نسل ادامه یابد. (بقره/ 124; انعام/ 84 ـ 89) در این رسالت از نماز و مناسک و دعوت مردمان به انجام دادن آنها سخن به میان آمده است. (بقره/ 125)
از این دوره که دین نقش هدایت و رهبری اجتماع و جامعه را به صورت یک فرایند و جریان تاریخ مند بر عهده می گیرد کم کم قانونهای فردی و اجتماعی دین به گونه جدی و روشن تدوین می یابند. و پیامبرانی که در فاصله زمانی میان حضرت ابراهیم تا حضرت موسی (ع) برانگیخته شده اند افزون بر آموزش آموزه های وحی به مردم وظیفه می یابند که قانونهای اجتماعی دین را به مرحله اجرا بگذارند تا جامعه سامان و سلامت درخور و شایسته انسان را پیدا کند. (انعام/ 89) برای نمونه مبارزه با انحراف جنسی که در روزگار رسالت حضرت لوط دامنگیر جامعه شده بود برنامه اصلاحی آن حضرت را شکل می دهد. حضرت می کوشد تا مردمانی را که در زندگی از قانون فطری ازدواج سر برتافته و به کژراهه افتاده اند به پذیرفتن دستورها و آیینهای دینی متعهد کند. (عنکبوت/ 28; اعراف/ 80؛ نمل/ 54) حضرت یوسف در روزگاری که جامعه با تنگناهای اقتصادی و مالی روبرو می شود با الهام و تأیید خداوند مدیریت و وزارت اقتصادی جامعه را بر عهده می گیرد و اقتصاد درهم ریخته جامعه را سامان می دهد. توفیق حضرت یوسف در سامان دادن به امور اقتصادی و بر آوردن نیازهای مالی مردم سبب شد مصریان آیین او را بپذیرند و به آن گردن نهند. (یوسف/ 54- 55)
حضرت شعیب در شهر مدین نزدیک پایتخت مصر با فراگیر شدن کم فروشی و فریب در خرید و فروش روبرو می شود که آفت و پدیده ای است جدید در جامعه متمدن آن روز بشر. برای از بین بردن این ناهنجاری اقتصادی در جامعه قانونها و آیینهایی برای سامان دهی و نظام بازار در رسالت حضرت شعیب گنجانده می شود: «و الی مدین أخاهم شعیبا قال* و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس أشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین؛ ای قوم پیمانه و ترازو را به درستی و راستی و داد بپیمایید و بر سنجید و در زمین تباه کاری و فساد نکنید.» (هود/ 84- 85)
کم کم که اجتماع بشر شکل کامل تری از تمدن و پیشرفت پیدا می کند ساحتی از دین که مربوط به زندگانی و گونه امرار معاش و پیوستگیهای گوناگون مردم با یکدیگر است گسترش می یابد و قانونها و احکام شریعت افزوده می شود. در پیامبری حضرت موسی نخستین پیام وحی حرکت برای رهایی جامعه از سلطه جابرانه فرعون است (نمل/ 12) در این دوران پیامبری و شریعت با آموزه های اجتماعی و سیاسی آغاز می شود. (طه/ 41- 47) زیرا جامعه به پایه ای از رشد تمدن رسیده که دارای ساختار و بنیاد یک پارچه سیاسی است و مهم ترین بازدارنده دینداری و خداپرستی مردمان قدرت ظالمانه حاکم بر جامعه است.
البته این رسالت به قوم بنی اسرائیل محدود می شد که رشد یافته ترین تمدن را در اختیار داشتند. حضرت عیسی (ع) در دورانی به رسالت برانگیخته شد که بشر سالیان درازی بود که دوره ها و مرحله هایی از تمدن را از سر گذرانده و در مکتب پیامبران پیشین به رشدی درخور رسیده بود و برای درک حقیقت و پذیرفتن نیکی و صلاح زمینه هایی در خود داشت. نیاز بشر به اخلاق و آراسته شدن به خویهای نرم و برانگیخته شدن احساسهای مهرورزانه در او در آن برهه ایجاب می کرد که مسیح با پیام مهربانی و مهرورزی و دوستی با مردم و خدمت به خلق خدا و فداکاری انسانها برای یکدیگر و… برانگیخته شود. در قرآن پیام آغازین عیسی چنین است: «قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا* و جعلنی مبارکا أین ما کنت و اوصانی بالصلوة و الزکاة ما دمت حیا* و برا بوالدتی ولم یجعلنی جبارا شقیا؛ [عیسی در حالی که در گهواره بود] گفت: منم بنده خدا که مرا دین و کتاب داد و مرا پیغمبر قرار داد. و مرا خداوند برکت داد هر کجا باشم و مرا به نماز و زکات اندرز داد تا زنده هستم. و مهربانی به مادرم سفارش فرمود و مرا جبار و بدبخت نکرد.» (مریم/ 30- 32) در کتاب مقدس رسالت عیسی با این فراز آغاز شده است: «روح خدا بر من است زیرا که مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکسته دلان را شفا بخشم و امیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم.» (ادیان زنده جهان رابرت ا. هیوم ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی 340) (انجیل لوقا باب چهارم آیات 18 ـ 19)
شریعت عیسی در فضای فرهنگی دیانت یهود و در حاکمیت تمدن روم به ظهور رسید. آن فرهنگ و این تمدن زمینه هایی را برای جامعه پدید آورده بودند که هویت اجتماعی انسان را به برخورداری از برتری جدال برانگیز صرفا مادی و دور از احساس و مهروزی انسانی فرو کاسته بودند. این ناهنجاری بازدارنده بزرگی در سر راه مهرورزیها و احساسهای انسان دوستانه و مشی انسانی در درون تمدن بود. و نمی گذارد همگام با شکوفاییهای مادی اخلاق و رفتارهای انسانی به رشد و شکوفایی برسد. آموزه های اخلاقی و روحانی در شریعت عیسی به واقع برابر با نیاز عینی انسانی بود که به گونه یک بعدی مسیر تمدن را می پیمود. از این روی با این که مخالفتهای علمای یهود شدید و رفتار امپراطوری خشن و غیر انسانی بود پیام عیسی اثرخود را بر جامعه گذاشت و دگرگونی تمدن روم به تمدن مسیحی را حتمی ساخت. دین زرتشت نیز که همزمان در امپراطوری و تمدن ایران رواج داشت وجوه همانندی با آن دارد به ویژه از این جهت که عنصر اساسی در مسیحیت بخشش اخلاقی است و دین زرتشت که در سه جمله معروف: (پندار نیک- گفتار نیک- کردار نیک) خلاصه می شود به طور کامل جنبه اخلاقی دارد.
این نظر دور از واقعیت نیست که گفته شود رواج این دو مذهب در محیط تمدنی آن روز همزمان با دوره ای از تکامل بشر بوده است که غرائز اخلاقی و احساسی به کمال رسیده ولی هنوز تواناییهای فکری و عقلی آدمی آن اندازه شکوفا نشده بوده که بشر در آنچه با احساس و عواطف می یابد شک کند; بلکه اصول نظری دین را در سایه جاذبه اخلاقی و احساسی آن می پذیرفت و به باور و اعتقاد دست می یافت. در متنهای مقدس دین به عنوان یک گزاره عقلی و استدلالی و برآیند مشاهده های منطقی در طبیعت جلوه ای ندارد. بلکه یک امر وجدانی درونی معرفی می شود که تنها بر احساسهای روحانی متکی است. (راه طی شده؛ مهندس مهدی بازرگان 37)


منابع :

  1. عباس مخلصى- مقاله دين فرهنگ و تمدن اسلامى- مجله حوزه- شماره 105-106

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111075