ادله اعتباریت ماهیت و اصالت وجود

براى اینكه بدانیم كه آیا واقعیت عینى همان است كه مفاهیم ماهوى از آن حكایت مى كنند یا اینكه ماهیات تنها نمایانگر حدود و قالب هاى واقعیتهاى خارجى هستند و آنچه حكایت از ذات واقعیت و محتواى قالب هاى مفهومى آنها مى كند مفهوم وجود است كه عنوانى براى خود واقعیت به شمار مى رود و ذهن به وسیله آن متوجه به ذات واقعیت مى گردد و به عبارت دیگر براى اینكه بدانیم ماهیت اصیل است یا وجود راههاى مختلفى وجود دارد كه ساده ترین آنها تامل در پیرامون خود این مفاهیم و مفاد آنها است.

دلایل اعتباری بودن ماهیت:
الف) دلیل اول:
هنگامى كه یك مفهوم ماهوى مانند مفهوم انسان را مورد دقت قرار مى دهیم مى بینیم كه این مفهوم هر چند بر تعدادى از موجودات خارجى اطلاق مى شود و قابل حمل بر آنها است حملى كه در عرف محاوره حقیقى و بدون تجوز تلقى مى گردد ولى این مفهوم به گونه اى است كه مى توان وجود را از آن سلب كرد بدون اینكه تغییرى در مفاد آن حاصل شود و این همان مطلبى است كه فلاسفه بر آن اتفاق دارند كه ماهیت از آن جهت كه ماهیت است نه موجود است و نه معدوم یعنى نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم: «الماهیه من حیث هى هى لیست الا هى لا موجوده و لا معدومه» و به همین جهت است كه هم موضوع براى وجود واقع مى شود و هم براى عدم پس ماهیت به خودى خود نمى تواند نمایانگر واقعیت خارجى باشد وگرنه حمل معدوم بر آن نظیر حمل یكى از نقیضین بر دیگرى مى بود چنانكه حمل عدم بر وجود چنین است.

ب) دلیل دوم:
شاهد دیگر بر اینكه ماهیت نمایانگر واقعیت عینى نیست این است كه براى حكایت از یك واقعیت خارجى ناچاریم از قضیه اى استفاده كنیم كه مشتمل بر مفهوم وجود باشد و تا وجود را بر ماهیت حمل نكنیم از تحقق عینى آن سخنى نگفته ایم و همین نكته بهترین دلیل است بر اینكه مفهوم وجود است كه دلالت بر واقعیت عینى مى كند و به قول بهمنیار در كتاب التحصیل چگونه وجود داراى حقیقت عینى نباشد در حالى كه مفاد آن چیزى جز تحقق عینى نیست. بعضى از طرفداران اصالت ماهیت گفته اند درست است كه خود ماهیت در ذات خودش فاقد وجود و عدم است و اقتضائى نسبت به هیچكدام از آنها ندارد و به این معنى مى توان آن را اعتبارى محسوب داشت ولى هنگامى كه انتساب به جاعل و ایجاد كننده پیدا مى كند واقعیت خارجى مى یابد و در چنین حالى است كه گفته مى شود ماهیت اصالت دارد. ولى روشن است كه انتسابى كه توام با واقعیت یافتن ماهیت مى باشد در گرو ایجاد یعنى وجود بخشیدن به آن است و این نشانه آن است كه واقعیت آن همان وجودى است كه به آن افاضه مى شود.

ج) دلیل سوم:
دلیل دیگر بر اعتبارى بودن ماهیت این است كه اساسا تحلیل واقعیت عینى به دو حیثیت ماهیت و وجود تنها در علم حصولى و در ظرف ذهن تحقق مى یابد و در علوم حضورى اثرى از ماهیت یافت نمى شود در صورتى كه اگر ماهیت اصالت مى داشت مى بایست متعلق علم حضورى نیز واقع شود زیرا در این علم است كه خود واقعیت عینى بدون وساطت صورت یا مفهوم ذهنى مورد ادراك و مشاهده درونى قرار مى گیرد. ممكن است به این دلیل اشكال شود كه همانگونه كه در علم حضورى اثرى از مفاهیم ماهوى یافت نمى شود اثرى از مفهوم وجود هم دیده نمى شود و به دیگر سخن همانگونه كه مفاهیم ماهوى از تحلیل ذهنى حاصل مى شود مفهوم وجود هم در ظرف تحلیل ذهنى تحقق مى یابد بنا بر این نمى توان گفت كه وجود هم اصالت دارد. در پاسخ این اشكال باید گفت شكى نیست كه دو حیثیت ماهیت و وجود تنها در ظرف ذهن از یكدیگر انفكاك مى یابند و دوگانگى آنها مخصوص به ظرف تحلیل ذهنى است و به همین جهت است كه مفهوم وجود هم از آن نظر كه مفهوم ذهنى است عین واقعیت خارجى نیست و اصالتى ندارد ولى در عین حال همین مفهوم وسیله اى است براى حكایت از اینكه واقعیتى در خارج هست كه مفهوم ماهوى از آن انتزاع مى شود و منظور از اصالت وجود و واقعیت عینى داشتن آن هم همین است.

دلایل اصالت وجود:
الف) دلیل اول:
دلیل دیگر بر اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت این است كه حیثیت ذاتى ماهیت حیثیت تشخص نیست در صورتى كه حیثیت ذاتى واقعیت هاى خارجى حیثیت تشخص و اباء از كلیت و صدق بر افراد است و هیچ واقعیت خارجى از آن جهت كه واقعیت خارجى است نمى تواند متصف به كلیت و عدم تشخص گردد از سوى دیگر هیچ ماهیتى تا وجود خارجى نیابد متصف به تشخص و جزئیت نمى شود و از اینجا به دست مى آید كه حیثیت ماهوى همان حیثیت مفهومى و ذهنى است كه شانیت صدق بر افراد بى شمار را دارد و واقعیت عینى مخصوص وجود مى باشد یعنى مصداق ذاتى آن است.

ب) دلیل دوم:
دلیل دیگرى بر اصالت وجود نیز مى توان اقامه كرد مبنى بر آنچه مورد قبول فلاسفه است كه ذات مقدس الهى منزه از حدودى است كه با مفاهیم ماهوى از آنها حكایت شود یعنى ماهیت به معناى مورد بحث ندارد در صورتى كه اصیلترین واقعیتها و واقعیت بخش به هر موجودى است و اگر واقعیت خارجى مصداق ذاتى ماهیت بود بایستى واقعیت ذات الهى هم مصداق ماهیتى از ماهیات باشد. البته این دلیل مبتنى بر مقدمه اى است كه باید در بخش خدا شناسى اثبات شود ولى چون مورد قبول طرفداران اصالت ماهیت نیز هست در اینجا هم مى توان از آن استفاده كرد و دست كم به عنوان جدال به احسن با ایشان احتجاج نمود.

مجاز فلسفى:
در اینجا ممكن است شبهه اى به ذهن بیاید كه مبناى اصالت وجود این است كه واقعیت عینى مصداق ذاتى وجود است و لازمه اش این است كه مصداق بالعرض براى ماهیت باشد یعنى حمل ماهیتى مانند انسان بر افراد خارجیش بالعرض و با واسطه در عروض باشد و اتصاف به چنین مفهومى اتصافى مجازى و قابل سلب است بنا بر این باید سلب مفهوم انسان از افراد خارجى صحیح باشد و این چیزى جز سفسطه نیست. پاسخ این است كه همانگونه كه در تقریر دلیل اول اشاره كردیم حمل هر ماهیتى بر افراد خارجیش از نظر عرفى و ادبى حمل حقیقى و خالى از تجوز است اما احكام دقیق فلسفى تابع حقیقت و مجاز عرفى و ادبى نیست چنانكه كلید حل آنها را نمى توان از میان قواعد مربوط به الفاظ جستجو كرد و چه بسا استعمالى كه از نظر ادبى حقیقت باشد و از نظر فلسفى مجاز شمرده شود و بر عكس چه بسا اطلاقى كه از نظر ادبى مجاز ولى از نظر فلسفى حقیقت باشد. مثلا علماء ادبیات و اصول فقه گفته اند كه معناى حقیقى مشتقات عبارت است از ذاتى كه مبدا اشتقاق براى آن ثابت باشد معنى المشتق ذات ثبت له المبدء چنانكه عالم یعنى كسى كه علم دارد و موجود یعنى چیزى كه وجود دارد پس اگر واژه موجود بر خود وجود عینى اطلاق شود از نظر ادبى مجاز خواهد بود ولى از نظر فلسفى چنین نیست. در اینجا هم امر به همین منوال است یعنى از نظر عرفى بین حد و محدود تفكیك نمى شود و همانگونه كه موجود محدود امرى واقعى به شمار مى رود حد آن هم امرى واقعى و عینى تلقى مى گردد در صورتى كه از نظر فلسفى چنین نیست و حدود موجودات در واقع از امور عدمى انتزاع مى شوند و واقعى شمردن آنها مجازى و اعتبارى است.

مبنای انتزاع حدود وجود:
براى تقریب به ذهن مثالى مى آوریم: اگر صفحه كاغذى را به اشكال مختلف مثلث و مربع و... ببریم پاره كاغذهایى خواهیم داشت كه هر كدام علاوه بر كاغذ بوده صفت دیگرى به نام مثلث یا مربع یا... را خواهند داشت در صورتى كه قبل از بریدن كاغذ چنین صفاتى وجود نداشت. تلقى عرفى در این مورد آن است كه اشكال و صفات خاصى در كاغذ به وجود آمده و امورى وجودى بر آن افزوده شده است در حالى كه در كاغذ مذكور غیر از بریدگی ها كه امورى عدمى هستند چیزى به وجود نیامده است. به دیگر سخن خطوط كه حدود و مرزهاى اشكال مختلف را تشكیل مى دهند چیزى جز منتهى الیه سطح پاره هاى كاغذ نیستند چنانكه خود سطح هم در حقیقت همان منتهى الیه حجم است ولى این حدود و مرزهاى عدمى از نظر عرفى و سطحى امورى وجودى و صفاتى عینى تلقى مى شوند و سلب وجود از آنها از قبیل انكار بدیهیات به شمار مى رود. اكنون مى افزاییم كه مفهوم ماهوى كاغذ به عنوان مثال نسبت به واقعیت عینى همین حال را دارد یعنى حكایت از حدود واقعیت خاصى مى كند البته حدود مفهومى نه حدود هندسى حدودى كه به منزله قالبهاى تهى براى واقعیتها به شمار مى روند و واقعیت عینى محتواى آنها را تشكیل مى دهد و ماهیت چیزى جز همین قالب مفهومى براى واقعیت خارجى نیست ولى چون وسیله و مرآتى براى شناخت موجود خارجى است و به طور استقلالى ملاحظه نمى شود به منزله خود واقعیت خارجى تلقى مى گردد و همین است معناى اعتبارى بودن ماهیت یعنى ماهیت را واقعیت انگاشتن یا مفهوم را عین مصداق خارجى شمردن.

حمل ماهیات بر موجودات عینى:
از این روى مى توان ذهن را به آینه اى تشبیه كرد كه مفاهیم ماهوى همانند عكسهایى در آن ظاهر مى شود و به وسیله آنها از حدود واقعیت هاى خارجى و گونه هاى وجود مطلع مى شویم و در این نگرش آلى و مرآتى توجه استقلالى به خود عكسها نمى كنیم بلكه از راه آنها توجه ما به سوى صاحبان عكس ها یعنى واقعیت هاى عینى معطوف مى گردد و از این جهت چنین مى انگاریم كه این عكسها همان صاحبان عكس ها هستند چنانكه هنگامى كه عكس خود را در آینه تماشا مى كنیم چنین مى انگاریم كه مشغول تماشاى خودمان هستیم در صورتى كه آنچه در آینه دیده مى شود انعكاسى از رنگ ها و خطوط چهره ما است یعنى انعكاسى از حدود و نه ذات محدود ولى با نظر سطحى مى توانیم بگوییم آنچه را در آینه مى بینیم چهره خودمان است. حمل ماهیات بر موجودات عینى هم از این قبیل است و هر چند از نظر عرفى حمل حقیقى به شمار مى رود ولى با نظر دقیق فلسفى روشن مى گردد كه تنها انعكاسى از قالبهاى آنها است و نه عین آنها و چنین است كه صدرالمتالهین بارها در كتابهاى خودش تاكید مى كند كه ماهیت شبح ذهنى یا قالب عقلى براى حقیقت عینى است. با این توضیحات روشن شد كه جایگاه حقیقى ماهیات از آن جهت كه ماهیت است فقط ذهن است و تحقق عینى آن همان وجود افرادش مى باشد و با نظر دقیق فلسفى هیچگاه ماهیت بالذات تحقق عینى نمى یابد پس وجود ماهیت مخلوطه و به دنبال آن وجود كلى طبیعى در خارج هم تنها به معناى اعتبارى قابل قبول است. و از این روى مى توان گفت كه قائل شدن به وجود حقیقى براى كلى طبیعى همان قول به اصالت ماهیت است و قائل شدن به اینكه وجود كلى طبیعى بالعرض است و افراد واسطه در عروض وجود براى كلى طبیعى هستند در حقیقت همان قول به اصالت وجود مى باشد یعنى كلى طبیعى كه همان ماهیت است امرى اعتبارى و نسبت وجود و تحقق خارجى به آن بالعرض و نوعى مجاز فلسفى است.


منابع :

  1. محمد تقی مصباح يزدی- آموزش‏ فلسفه- انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی- 1366

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111118