بداهت عینی وجود

وجود هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجى مانند علم است و همچنانكه مفهوم آن نیازى به تعریف ندارد تحقق عینى آن هم بدیهى و بى نیاز از اثبات است و هیچ انسانى عاقلى چنین توهمى هم نمى كند كه جهان هستى هیچ در هیچ است و نه انسانى وجود دارد و نه موجود دیگرى و حتى سوفیستهایى كه مقیاس همه چیز را انسان مى دانند دست كم وجود خود انسان را قبول دارند تنها یك جمله از گرگیاس كه افراطى ترین سوفیست ها به شمار مى رود نقل شده كه ظاهر آن انكار مطلق هر وجودى است. ولى گمان نمى رود كه مراد وى به فرض صحت نقل همین ظاهر كلام باشد به طورى كه شامل وجود خودش و سخن خودش هم بشود مگر اینكه به بیمارى روانى سختى مبتلى شده بوده یا در اظهار این كلام غرضى داشته باشد. به هر حال انسان عاقلى كه ذهنش با شبهات سوفیست ها و شكاكان و ایده آلیست ها آلوده نشده باشد نه تنها وجود خودش و وجود قواى ادراكى و صورت ها و مفاهیم ذهنى و افعال و انفعالات روانى خودش را مى پذیرد بلكه به وجود انسانهاى دیگر و جهان خارجى هم اعتقاد یقینى دارد و از این روى هنگامى كه گرسنه مى شود به خوردن غذاى خارجى مى پردازد و وقتى احساس گرما یا سرما مى كند در مقام استفاده از اشیاء خارجى برمى آید و موقعى كه با دشمنى روبرو شود یا خطر دیگرى را احساس كند به فكر دفاع و چاره جویى مى افتد و اگر بتواند به مبارزه برمى خیزد و گرنه فرار را بر قرار ترجیح مى دهد و نیز هنگامى كه احساس دوستى مى كند در صدد انس گرفتن با دوست خارجى برمى آید و با او روابط دوستانه برقرار مى نماید و همچنین در سایر امور زندگى و گمان نمى رود كه سوفیست ها و ایده آلیست ها هم جز این رفتارى داشته بودند و گرنه زندگى آنان دیرى نمى پایید و یا از گرسنگى و تشنگى مى مردند و یا دچار آفت و سانحه دیگرى مى شدند. از این روى گفته مى شود كه اعتقاد به وجود عینى بدیهى و فطرى است.

گونه هاى انكار واقعیت:
انكار واقعیت عینى به شكل هاى مختلفى ظاهر مى شود كه مى توان آنها را در پنج گروه دسته بندى كرد.
1- انكار مطلق هستى به طورى كه براى مفهوم موجود كه موضوع فلسفه است هیچ مصداقى باقى نماند چنانكه ظاهر كلامى كه از گرگیاس نقل شده اقتضاء دارد واضح است كه با چنین فرضى نه تنها جایى براى بحث هاى فلسفى و علمى باقى نمى ماند بلكه باید باب گفت و شنود را هم مطلقا بست و در برابر چنین ادعائى پاسخ منطقى كارآیى ندارد و باید به وسایل عملى دست زد.

2- انكار هستى خارج از من درك كننده به طورى كه تنها براى مفهوم موجود یك مصداق باقى بماند این ادعاء گرچه به سخافت ادعاى قبلى نیست ولى بر اساس آن ادعا كننده حق بحث و گفتگو ندارد زیرا وجود شخص دیگرى را نمى پذیرد تا با او به بحث و مناظره بپردازد و اگر چنین كسى در مقام مباحثه برآید باید نخست او را به نقض ادعاى خودش محكوم كرد و پذیرفتن این نقض مستلزم خروج از این فرض است.

3- انكار هستى ماوراء انسان چنانكه از بعضى از سوفیست ها نقل شده است و بر اساس آن مصداق موجود منحصر در انسانها خواهد بود این ادعاء كه نسبه معتدل تر است باب بحث و گفتگو را باز مى كند و جا دارد كه از ادعا كننده دلیل پذیرفتن وجود خودش و انسانهاى دیگر را سؤال كرد و وى را به پذیرفتن بدیهیات ملزم نمود و سپس بر اساس بدیهیات مسائل نظرى را هم برایش اثبات كرد.

4- انكار هستى موجودات مادى چنانكه از سخنان باركلى بر مى آید زیرا وى موجود را مساوى با درك كننده و درك شونده مى شمارد و درك كننده را شامل خدا و موجودات غیر مادى مى داند سپس در صدد برمى آید كه درك شونده ها را منحصر در صورت هاى ادراكى معلومات بالذات نماید كه در خود درك كننده ها تحقق مى یابند نه خارج از ایشان و بدین ترتیب جایى براى وجود خارجى اشیاء مادى باقى نمى ماند. سایر ایده آلیست هایى كه مانند هگل جهان را به صورت اندیشه هایى براى روح مطلق تصور مى كنند و آنها را محكوم قوانین منطقى نه قوانین على و معلولى مى دانند نیز به این گروه ملحق مى شوند.

5- جا دارد كه در برابر ایده آلیست ها كه بخشى از واقعیت یعنى واقعیت مادى را انكار مى كنند ماتریالیست ها را نیز از منكرین واقعیت به شمار آورد زیرا ایشان در حقیقت بخش عظیم ترى از واقعیت را انكار مى كنند افزون بر این سخن ایده آلیست ها منطقى تر از ایشان است زیرا تكیه گاه آنان علوم حضورى و تجارب درونى است كه داراى ارزش مطلق مى باشند هر چند در استنتاجاتشان به خطا مى روند ولى تكیه گاه ماتریالیست ها داده هاى حسى است كه خاستگاه بیشترین خطاها در ادراك مى باشند. با توجه به گونه هاى مختلف انكار واقعیت به این نتیجه مى رسیم كه تنها فرض اول به معناى انكار مطلق واقعیت است و فرض هاى دیگر هر كدام به معناى انكار بخشى از واقعیت و محدود كردن دایره آن مى باشد.

دلیل بداهت واقعیت عینى:
چنانكه اشاره شد انكار مطلق واقعیت و هیچ انگارى جهان سخنى نیست كه هیچ عاقلى آگاهانه و بى غرضانه بر زبان بیاورد همانگونه كه انكار مطلق علم و اظهار شك در همه چیز حتى در وجود خود شك و شك كننده چنین است و به فرض اینكه كسى چنین اظهارى كند نمى توان او را با استدلال منطقى محكوم كرد بلكه باید به او پاسخ عملى داد. از سوى دیگر وجود همه واقعیتهاى خاص هم بدیهى نیست و اثبات بسیارى از آنها نیاز به دلیل و برهان دارد و یكى از بزرگترین وظایف فلسفه اثبات انواع واقعیت هاى خاص است.

اكنون این سؤال مطرح مى شود كه راز بداهت اصل واقعیت چیست. ممكن است پاسخ داده شود كه تصدیق به وجود واقعیت عینى به طور اجمال و سربسته و تصدیق به واقعیت مادى بطور متعین و مشخص مقتضاى فطرت عقل است و شاهد آن وجود چنین اعتقادهایى در همه انسانها است چنانكه رفتار عملى ایشان نیز آنرا تایید مى كند و بدین ترتیب چهار گونه از گونه هاى انكار واقعیت (غیر از گونه پنجم)، ابطال مى شود. ولى این سخن از ارزش منطقى كافى برخوردار نیست زیرا چنین مطلبى نمى تواند صحت این اعتقادها را تضمین كند و جاى این سؤال باقى مى ماند كه از كجا اگر عقل ما طور دیگرى آفریده شده بود به گونه دیگرى درك نمى كرد افزون بر این استناد به نظر و رفتار انسانها در واقع استدلال به استقراء ناقص است كه ارزش منطقى صددرصد ندارد. ممكن است گفته شود كه این تصدیقات از بدیهیات اولیه كه صرف تصور موضوع و محمول آنها براى تصدیق كفایت مى كند.
ولى این ادعا هم نادرست است زیرا اگر قضیه را به صورت حمل اولى فرض كنیم روشن است كه مفاد آن چیزى جز وحدت مفهومى موضوع و محمول نخواهد بود و اگر آن را به صورت حمل شایع فرض كنیم و موضوع آن را ناظر به مصادیق خارجى بگیریم و به اصطلاح منطقى از قبیل ضروریات ذاتیه به حساب آوریم صدق چنین قضایایى مشروط به وجود خارجى موضوع است در صورتى كه منظور این است كه وجود خارجى آن با همین قضیه اثبات شود و به دیگر سخن قضایاى حقیقیه در حكم قضایاى شرطیه اند و مفاد آنها این است كه هر گاه مصداق موضوع در خارج تحقق یافت محمول قضیه براى آن ثابت خواهد بود. مثلا: قضیه بدیهى معروف هر كلى از جزء خودش بزرگتر است نمى تواند وجود كل و جزء را در خارج اثبات كند بلكه معنایش این است كه هرگاه كل ى در خارج تحقق یافت از جزء خودش بزرگتر خواهد بود. بطلان این ادعا نسبت به واقعیت هاى مادى روشنتر است زیرا فرض نفى وجود از جهان مادى امتناعى ندارد و اگر اراده الهى تعلق نگرفته بود چنین جهانى به وجود نمى آمد چنانكه بعد از آفریدن آن هم هر وقت اراده كند آنرا نابود خواهد كرد. حقیقت این است كه بداهت واقعیت نخست در مورد وجدانیات و امورى كه با علم حضورى خطا ناپذیر درك مى شوند شكل مى گیرد و سپس با انتزاع مفهوم موجود و واقعیت از موضوعات آنها به صورت قضیه مهمله كه دلالت بر اصل واقعیت دارد درمى آید و بدین ترتیب اصل واقعیت عینى بطور اجمال و سربسته به صورت یك قضیه بدیهى نمودار مى گردد.

منشا اعتقاد به واقعیت مادى:
نتیجه اى كه از بحث گذشته به دست آمد این بود كه منشا اعتقاد به اصل واقعیت عینى همان علم حضورى به واقعیتهاى وجدانى است و بنابراین نمى توان علم به سایر واقعیت ها و از جمله واقعیت هاى مادى را بدیهى به حساب آورد. زیرا: آنچه را واقعا مى توان بدیهى و مستغنى از هر گونه استدلالى دانست وجدانیات و بدیهیات اولیه است و وجود واقعیتهاى مادى جزء هیچكدام از این دو دسته نیست از این روى این سؤال مطرح مى شود كه منشا اعتقاد جزمى به وجود واقعیتهاى مادى چیست و چگونه است كه هر انسانى خود بخود وجود آنها را مى پذیرد و رفتار همه انسانها بر همین اساس استوار است. پاسخ این سؤال این است كه اعتقاد انسان به واقعیت مادى از یك استدلال ارتكازى و نیمه آگاهانه سرچشمه مى گیرد و در واقع از قضایاى قریب به بداهت است كه گاهى به نام فطریات نیز نامیده مى شود. توضیح آنكه: در بسیاری از موارد عقل انسان بر اساس آگاهی هایى كه به دست آورده با سرعت و تقریبا به صورت خودكار نتیجه هایى مى گیرد بدون آنكه این سیر و استنتاج انعكاس روشنى در ذهن بیابد و مخصوصا در دوران كودكى كه هنوز خود آگاهى انسان رشد نیافته این سیر ذهنى توام با ابهام بیشترى است و به ناآگاهى نزدیكتر مى باشد و از این روى چنین پنداشته مى شود كه علم به نتیجه بدون سیر فكرى از مقدمات حاصل شده و به دیگر سخن خود بخودى و فطرى است ولى هر قدر خود آگاهى انسان رشد یابد و از فعالیت هاى درون ذهنى خودش بیشتر آگاه گردد از ابهام آن كاسته مى شود و تدریجا به صورت استدلال منطقى آگاهانه ظاهر مى شود.
قضایایى را كه منطقیین به نام فطریات نام گذارى كرده اند و آنها را به این صورت تعریف نموده اند قضایایى كه توام با قیاس هستند القضایا التى قیاسات ها معها یا حد وسط آنها همیشه در ذهن حاضر است در واقع از قبیل همین قضایاى ارتكازى هستند كه استدلال براى آنها با سرعت و نیمه آگاهانه انجام مى گیرد. علم به واقعیات مادى هم در واقع از همین استنتاجات ارتكازى حاصل مى شود كه مخصوصا در دوران كودكى از مرتبه آگاهى دورتر است و هنگامى كه بخواهیم آن را به صورت استدلال دقیق منطقى بیان كنیم به این شكل درمى آید این پدیده ادراكى مثلاً سوزش دست هنگام تماس با آتش، معلول علتى است و علت آن یا خود نفس من درك كننده است و یا چیزى خارج از آن اما من خودم آن را به وجود نیاورده ام زیرا هرگز نمى خواستم دستم بسوزد پس علت آن چیزى خارج از وجود من خواهد بود. البته براى اینكه اعتقاد ما نسبت به اشیاء مادى به وصف مادیت مضاعف شود و احتمال تاثیر مستقیم یك امر غیر مادى دیگرى نفى شود نیاز به ضمیمه كردن استدلال هاى دیگرى دارد كه مبتنى بر شناخت ویژگی هاى موجودات مادى و غیر مادى مى باشد. ولی ذهن انسان این توان را دارد كه قبل از آنكه ملكه استدلالات دقیق فلسفى را پیدا كند بتواند نتایج آنها را به صورت ارتكازى و با استدلال نیمه آگاهانه به دست بیاورد و بدین وسیله نیاز زندگى خود را تامین كند.


منابع :

  1. محمدتقی مصباح يزدی- آموزش‏ فلسفه- انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی- 1366

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111140