تکامل عرفانی انسان از نظر آیات قرآن

حرکت تکاملی

حرکت تکاملی انسان از «خود» یعنی خود فطری و ملکوتی، رحمانی و فطری انسان آغاز می شود و با خدا یا دیدار الهی پایان می یابد. لازمه چنین حرکت استکمالی جوهری، فقر شناسی وجودی، بیداری و بینایی، درک و درد خدا داشتن، شریعت محوری، مجاهده مستمر با خواهشهای نفسانی و مراقبت کامل، حب الهی، بندگی خالصانه خدا، نوسازی معنوی مداوم، بازشناسی و بازیابی همیشگی، هدف شناسی و هدفداری است. بدیهی است حرکت و شدن از خود به سوی خدا در حقیقت رسیدن به خود برتر و تکامل یافته و توسعه بخشیدن به حقیقت وجودی خود است و انسان متحرک متکامل، انسان به خود رسیده و کمال یافته و سعادتمند است و عصاره مقاله در این معناست که خدای سبحان در درون انسان است که آدمی با حرکت تکاملی از درون و حجاب زدایی به آن دست می یابد.

حرکت شناسی تکاملی انسان در عرفان قرآنی
خداوند می فرماید: «یا أیها الذین آمنوا علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل إذا اهتدیتم إلی الله مرجعکم جمیعا فینبئکم بما کنتم تعملون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! مراقب خود باشید! اگر شما هدایت یافته اید، گمراهی کسانی که گمراه شده اند به شما زیانی نمی رساند. بازگشت همه شما به سوی خداست و شما را از آنچه عمل می کردید، آگاه می سازد.» (مائده/ 105)
از آنجایی که عرفان قرآنی، بر مبنای حرکت جوهری انسان سالک الی الله قرار دارد و «فطرت» به دلیل آن که دو شاخصه مطلق شناسی و مطلق گرایی دارد که تنظیم کننده سیر و سلوک انسان فطرت اندیش و با خود یگانه شروع می گردد و به سوی «فاطر مطلق» ادامه یابد و «بعثت» نیز بر محور «لیستأدوهم میثاق فطرته؛ تا عهد و پیمان خداوندی را که در فطرت آنان بود، باز جویند؛ و توانمندیهای پنهان شده عقلها را آشکار سازند.» (نهج البلاغه، خطبه 1) و «یثیروا لهم دفائن العقول» (نهج البلاغه، خطبه 1) شور و زلزله ای در جان آدمی ایجاد می کند و غایت «رسالت» هم بازگشت به خویشتن بر اساس «فرجعوا الی انفسهم؛ پس به خود آمده.» (انبیاء/ 64) بوده و امر به «بصیرت» به موضوع «نفس» تعلق گرفته «و فی انفسکم افلا تبصرون؛ در خود شما پس مگر نمی‏ بينيد.» (نازعات/ 21) و انسان نیز مالک حقیقی اعمال، اقوال، احوال و تقاریر خویش خواهد بود و «و ان لیس للانسان الا ما سعی؛ اينكه برای انسان جز حاصل تلاش او نيست.» (نجم/ 39)

اصول حرکت تکاملی انسان

اصل اول: نفس حرکت
به این معنا که چون عالم طبیعت، عالم استعداد و قوه و ظرف تزاحم است و مصون از حرکت و تکاپو نیست تا هر چیزی با «امکان استعدادی» یا «مبدأ قابلی» نوعی خود به سوی فعلیت و کمال نوعی خویش برسد و «استعداد» مبنای حرکت خواهد بود و حرکت خروج تدریجی شی ء از قوه به فعل می باشد. انسان نیز که «هبوط» به عالم ماده کرد، مستثنی از این قاعده کلی نیست و در یک حرکت و «شدن» به سر می برد و اساسا جهان، در حال جهش، و تحول به سوی خداست؛ «ألا إلی الله تصیر الأمور؛ هش‏دار كه [همه] كارها به خدا بازمی‏ گردد.» (شوری/ 53) و حرکت انسان به سوی خدا حتمی و ضروری است که «یا أیها الإنسان إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه؛ ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می روی و او را ملاقات خواهی کرد.» (انشقاق/ 6) گویای آن است:
جزءها را رویها سوی کل است *** بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا به دریا می رود *** از همانجا کآمد آنجا می رود
و آیه «إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ همه از خداییم و به سوی او باز می گردیم.» (بقره/ 156) نیز تفسیر ماهیت حرکت تکاملی و صیرورت انسانی است که «من الله» و «الی الله» مبدأ و منتهای این حرکت را بیان می کند. انسان «بیدار دل» و «وحی اندیش» و «شریعت گرا» و «فطرت خواه»، درک و درد حرکت به سوی خدا را در شبستان «حیات معقول» خود حاضر کرده تا از «ظلمت» سکون و توقف به ضیای «حرکت و مجاهده» برسد که «فاذا فرغت فانصب* و الی ربک فارغب؛ پس چون فراغت ‏يافتی به طاعت دركوش و با اشتياق به سوی پروردگارت روی آور.» (انشراح/ 7- 8)

اصل دوم: بستر و موطن حرکت
چنانچه اصل حرکت انسان در دایره عالم ملک و کویر وجود، «واجب التحقق» است، ضرورتا این حرکت یک بستر خاص داشته و وجوبا از یک «کانون» و موطنی آغاز می گردد. در عرفان مبتنی بر وحی الهی، «بستر و کانون»، «جان» خود انسان رونده و سالک و مسافر کوی حق خواهد بود؛ یعنی حرکت تکاملی از جان به سوی «جانان»؛ مبدأ شدن و تحول «نفس» و جان است که آیه «یا ایها الذین امنوا علیکم انفسکم؛ ای كسانی كه ايمان آورده‏ ايد به خودتان بپردازيد.» (مائده/ 105) کاملا بر آن دلالت دارد. به تعبیر استاد علامه طباطبایی رحمه الله در ذیل آیه مزبور: کلمه «علیکم» اسم فعل است به معنای «بر شما باد» و «انفسکم» مفعول آن است... و آنچه که با خود «راه» ملازم است (و از آن جدا نمی شود) مقصد و منتهایش، همان مقصد و منتهای راه است که همان غایت مطلوبی است که خود سالک در سیر و سلوکش به دنبال آن است. به هر حال انسان، هم «راه» است و هم «رونده» و این با عرفان به نفس، تحصیل خواهد شد و عارف کسی است که معرفت به خویش پیدا کرده، خود را از حجابهای ظلمانی و نورانی برهاند که «خویشتن شناسی» و «خویشتن یابی عرفانی» همان «خداشناسی و خدایابی حضوری» است و آیه «و اعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه؛ بدانيد كه خدا ميان آدمی و دلش حايل می‏ گردد و هم در نزد او محشور خواهيد شد.» (انفال/ 24) که دل دل انسان و جان جان انسان، خداست و حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه.» شاهد بر آن است. به همین برهان در حدیث آمده است: «من عرف نفسه تجرد و من عرف الدینا تزهد و من عرف الناس تفرد؛ هر کس خود را شناخت، [از مادیات] فارغ می شود و هر کس دنیا را شناخت، نسبت به آن، بی رغبت می شود و هر کس مردم را شناخت، خود را از وابستگی به آنها می رهاند.» (مهدی الهی قمشه ای، حکمت الهی، صص 379ـ377)

درون و باطن

بحث حرکت از «درون» و «باطن» به صورت جوهری اشتدادی و استکمالی نفس خواهد بود که انسان در هر مرتبه ای متحد با آن مرحله بلکه عین آن به صورت وحدت «عمل و عامل و معمول» است. پس روش شریعت اسلام تنبه و تذکر انسان به «عرفان نفس» و «حرکت جوهری نفس» که نزدیکترین و کاملترین راه به سوی خداست، می باشد و آیات: «یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله إن الله خبیر بما تعملون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از (مخالفت) خدا بپرهیزید و هر کس باید بنگرد تا برای فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام می دهید، آگاه است.» (حشر/ 18)
«و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون؛ و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.» (حشر/ 19)
و «یا أیها الذین آمنوا علیکم أنفسکم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! مراقب خود باشید.» (مائده/ 105) و «فی أنفسکم أ فلا تبصرون؛ و در وجود خود شما (نیز آیاتی است)، آیا نمی بینید.» (الذاریات/ 20) و «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبین لهم أنه الحق؛ به زودی، نشانه های خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان می دهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است. آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز، شاهد و گواه است؟» (فصلت/ 53) و آیه «بل الإنسان علی نفسه بصیرة؛ بلکه انسان خودش از وضع خود، آگاه است.» (قیامت/ 14)
همه مشعر به «طریق نفس» در تکامل انسان و تصعید اوست و اگر حکمت و عرفان و علوم حصولی به «جان» رسوخ کرد و تبدیل به «علم حضوری» شد فهم «هو معکم اینما کنتم؛ هر كجا باشيد او با شماست.» (حدید/ 4)
«و لقد خلقنا الإنسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إلیه من حبل الورید؛ ما انسان را آفریدیم و وسوسه های نفس او را می دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم.» (ق/ 17) و آیات مشابه دیگر ممکن می گردد. باید دانست که چنانچه حرکت از «جان» با عرفان به نفس شروع شد، انسان سالک به تدریج از خود فانی شده و شهود جمال حق می نماید؛ زیرا تمام حجاب از خودیت و انانیت است و با «درون بینی» و «جان نگری» انسان به فقرشناسی وجودی و «فقریابی وجودی» می رسد؛ زیرا فطرت معصوم و نفس حقیقی انسان، مصون از خطاست و به انسان دروغ نمی گوید. وقتی پرده ها کنار رفت و «رجعت به خود حقیقی» تحقق پیدا کرد این «فقر انفسی و نقص نفسی» و «عین نیاز و ربط» وجودی انسان به غنی مطلق و «صمد» روشن می شود و هر کسی که به جایی رسید و تکامل خویش را بیمه کرد، از همین رهگذر فقرشناسی و فقریابی جوهری بود و فهمید و مشاهده نمود که حجاب از ناحیه «قابل» است نه «فاعل» و نقص از طرف «مستفیض» است نه «مفیض» و انسانها به حسب مراتب وجودی خود و ظرفیت و سعه خویش استفاضه و استضائه می کنند.
اصل «و إن من شیء إلا عندنا خزائنه و ما ننزله إلا بقدر معلوم؛ و خزائن همه چیز، تنها نزد ماست ولی ما جز به اندازه معین آن را نازل نمی کنیم.» (حجر/ 21) اطلاق و عمومیت دارد و آیه «إنا کل شیء خلقناه بقدر؛ البته ما هر چیز را به اندازه آفریدیم.» (قمر/ 54) ناموس جهان هستی و حدیث «ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها؛ این قلبها، ظرفها (ی علوم و حقایق و اسرار) است و بهترین آنها نگاهدارنده ترین آنهاست.» (نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، حکمت 138) جوهره عالم و آدم است که تمام گرفتاریهای بشر نیز از «جهالت به نفس» و جهالت به «فقر نفسی و نقص ذاتی» خود و غنای اطلاقی و بی نیازی صرف خداست که دقت در آیه «یا أیها الناس أنتم الفقراء إلی الله و الله هو الغنی الحمید؛ ای مردم! شما (همگی) نیازمند به خدایید. تنها خداوند است که بی نیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است.» (فاطر/ 15) دریچه این حقایق را به روی انسان می گشاید؛ زیرا نکاتی دقیق و عمیق در این آیه کریمه نهفته است که عبارتند از:
1ـ خطاب به تمام انسانهاست.
2ـ «انتم» دال بر حقیقت وجودی انسان و کنه و جوهر آدمی و تمام کیان هستی انسان است که متصف به «فقر» است.
3ـ به قرینه «انتم» که جان و ذات انسان را بیان می کند، فقر، «فقر ذاتی» و «نیاز درونی» است و در گزاره انسان فقر است، حمل محمول بر موضوع از نوع «محمول بالصمیمه» است مثل قضیه آب مایع است، روغن چرب است و این قضیه نیز «حقیقیه» است نه خارجیه و نه ذهنیه؛ یعنی «فقر وجودی» و نیاز جوهری و تعلق و روابط محض از صفات ثبوتیه ذاتیه حقیقیه است.
4ـ چون این فقر باید مقابل داشته باشد و آن، فقر نفسی انسان و غنای ذاتی الله است و ربط حرکت جوهری انسان از مبدأ فقر به سوی منتهای غنی مطلق است و انسان به هر جا برسد این فقر با او هست؛ چرا که سلب شی ء از نفس خود محال و ممتنع است و قضیه «الله غنی است» نیز حقیقیه و محمول بالصمیمه است و ارباب شهود و اصحاب سلوک نیز به شهود فقر خویش و فنای شهودی می رسند که از توحید ناب افعالی تا توحید خالص ذاتی می روند. آن چیزی که مانع استکمال نفس تا تکمیل درون و وصول به مقام اکمال یا مانع صیرورت و تصییر است، استکبار نفس و عجب درون و خودبینی هاست که به تعبیر بلند لسان الغیب:
ظلمت از هستی است ور نه رهنوردان عدم *** شمع جان خاموش می سازند و راهی می شوند
استاد مطهری در تفسیر این بیت می فرماید: «البته می دانید که او مقصودش از عدم، فناست (خیلی عالی گفته است) و مقصود از هستی، خودیت است (شعر خیلی عالی است) شعر بسیار درستی است. در آنجا مقصود از هستی، خودی است؛ هستی یعنی هستی خود. به اعتبار آنها در واقع نوعی نیستی است؛ یعنی وقتی که این هستی را بشکنید شما دارید مرز را در اینجا می شکنید و از خود که نیست بشوید، آن وقت این شمع خود را، شمع جان را، شمع خودیت را، خاموش می کنید و می توانید حرکت آغاز کنید و به راه ادامه دهید.» (شرح مبسوط منظومه، صص 258ـ257) معلوم است که بنابر آیه «و من جاهد فإنما یجاهد لنفسه؛ هر كه بكوشد تنها براى خود مى ‏كوشد زيرا خدا از جهانيان سخت بى ‏نياز است.» (عنکبوت/ 6)
همه ریاضتها، تلاشها، تحمل مصائب و متاعب، نتیجه عالیه اش به خود انسان برگشته و کمال او را تأمین می کند. پس حرکت اولا جوهری اشتدادی در استکمال نفس انسانی است. ثانیا انسان در هر مرتبه ای از حرکت تکاملی و فعلیت یابی، عین همان مرتبه است. به تعبیر استاد مطهری موجود متکامل، در مراتب تکامل «انواع» است نه «نوع». (مجموعه آثار، ج 16، ص 571) ثالثا حرکت مبدأش جان انسان و معادش جانان یا خداست که در واقع، مبدأ و معاد، اوست. رابعا حرکت در بستر خود، فقرشناسی و فقریابی دارد.
خامسا حرکت، با عرفان به نفس و مجاهده «فی سبیل الرب» تحقق می پذیرد. سادسا حرکت، بر پایه عشق و محبت به خداست که آیه «و الذین امنوا اشد حبا لله؛ ولى كسانى كه ايمان آورده ‏اند به خدا محبت بيشترى دارند.» (بقره/ 165) و حدیث «ثم بعثهم علی سبیل محبته» (صحیفه سجادیه، دعای اول) بر آن دلالت دارند. سابعا این حرکت جوهری، انسان را به مقام فناء فی الله و سپس بقاء بالله می رساند که بقا می یابد او بعد از فنا باز رود ز انجام ره دیگر به آغاز. (شیخ محمود شبستری، گلشن راز، ص 40)
استاد مطهری پیرامون حدیث «الفقر فخری.» منقول از رسول الله (ص) می فرماید: «درباره حدیث شریف «الفقر فخری.» بیان لطیفی وجود دارد که مناسب بحث است و آن این که بنده نسبت به موجودات دیگر هر چه داراتر باشد نسبت به ذات حق فقیرتر است؛ چون فقر یعنی نیاز و آن کسی که چیزی ندارد به خالق و علت هم نیازمند نیست و آن کس که دارد، هر چه که بیشتر داشته باشد نسبت به علت و خالق نیازمندتر است؛ به دلیل این که رابطه مخلوق با خالق و معلول با علت رابطه نیاز است و جز نیاز چیز دیگر نیست. به ترتیب «الاوجد فالاوجد»، «الافقر فالافقر» هم هستند، آن کس که نسبت به خالق افقر است، نسبت به مخلوقات اغنی است؛ چون داشتن در مخلوقات عین نیاز و فقر به خالق است. فخر رسول الله (ص)، از جهت فقر نسبت به ذات حق است که همین، غنای نسبت به دیگر مخلوقات است.» (حرکت و زمان در فلسفه اسلامی، ص 206)

اصل سوم و نتیجه: غایت حرکت

همچنان که حرکت تکاملی انسان، دارای مبدأ فاعلی و مبدأ قابلی است، دارای مبدأ غایی نیز می باشد و سیر و سلوک که حقیقت تدریج و تدرج را در خروج نفس از قوه به فعل دارد مقدمه ای برای فعلیت نهایی در این حرکت به سوی نامتناهی و نامحدود و کمال مطلق است. آن شهود حق و لقای رب خواهد بود که سالک را بر در او روی نیاز است و از فیض آن مجموعه گل است که متحرک به حرکتش تا کوی او ادامه می دهد. نکته لطیف این است که در آیه ذکر شده واژه «امنوا» آن هم بلاواسطه آمد؛ یعنی فرمود: «یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم» و نفرمود «قل للذین آمنوا...»؛ چون غایت حرکت در درون جان مؤمن بوده و جان و ملکوت مؤمن، در این حرکت استکمالی جوهری به دست جمال و جلال اوست که «قلب المؤمن بین اصبعی الرحمن» (صحیح مسلم، ج 8، ص 51) و صراط کمال همان صراط فطرت است.
آیات شریعت همان آیات فطرت و مؤمن فطرت شناس فطرت یاب است که در این رابطه در تفسیر المیزان آمده است و نیز از این که با جمله «علیکم انفسکم» مؤمنین را امر به پرداختن به نفس خود نموده، به خوبی فهمیده می شود که راهی که به سلوک آن امر فرموده، همان نفس مؤمن است. 
ثم امر المؤمنین فی قوله: علیکم انفسکم «بلزوم انفسهم» کان فیه دلالة علی ان نفس المؤمن هو الطریق الذی یؤمر بسلوکه و لزومه فان الحث علی الطریق انما یلائم الحث علی لزومه التحذیر من ترکه لاعلی لزوم سالک الطریق کمانشاهده فی مثل قوله تعالی «و أن هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» فامره تعالی المؤمنین بلزوم انفسهم فی مقام الحث علی التحفظ علی طرق هدایتم یفید ان الطریق الذی علیهم سلوکه و لزومه هو انفسهم، فنفس المؤمن هو طریقه الذی سلکه الی ربه و هو طریق هداه و هو المنتهی به الی سعادته؛ زیرا وقتی گفته می شود زنهار! راه را گم نکن، معنایش نگهداری خود راه است نه جدا نشدن از راهروان پس در اینجا هم که می فرماید زنهار که نفسهایتان را از دست دهید، معلوم می شود نفسها همان راه هستند نه راهرو؛ چنان که نظیر این معنا در آیه: «و أن هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله؛ و [بدانيد] اين است راه راست من پس از آن پيروى كنيد و از راه‏ها[ى ديگر] كه شما را از راه وى پراكنده مى ‏سازد پيروى مكنيد.» (انعام/ 153) به چشم می خورد پس اگر فرمود بر شما باد نفستان، مقصود این است که شما ملازمت کنید نفس خود را از جهت این که نفس شما، راه هدایت شماست نه از جهت این که نفس، یکی از رهروان راه هدایت است؛ به عبارت دیگر اگر خدای تعالی مؤمنین را در مقام تحریک به حفظ راه هدایت امر می کند به ملازمت نفس خود، معلوم می شود نفس مؤمن همان طریقی است که باید آن را سلوک نماید.
بنابراین، نفس مؤمن، طریق و خط سیری است که منتهی به پروردگار می شود؛ نفس مؤمن راه هدایت اوست؛ راهی است که او را به سعادتش می رساند. در این تعبیر، متن حرکت تکاملی انسان «نفس مؤمن» تلقی شده است؛ یعنی گنج کمال در زمین و ضمیر وجود آدمی است نه در بیرون وجودش به همین جهت با خود، یگانگی و خودآگاهی و خدایابی می طلبد لاغیر. خودپردازی، بازیابی و رجوع به فطرت را عامل می شود که هیچ گوهری گرانبهاتر از خودشناسی و خودسازی نیست و انسان از معرفت به خود، به سوی خود تکامل یافته اخلاقی تا خود تکامل یافته عرفانی، در حرکت و شدن خواهد بود و به همین دلیل، فقه و شریعت مقدمه اخلاق الهی و اخلاق بستر و مقدمه اصلی عرفان حقیقی و ناب خواهد شد.
پس چون سالک و مسلک، واحد و حرکت به سوی مسلوک الیه در باطن انسان نهفته است، در آیه «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون؛ و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد آنان همان نافرمانانند.» (حشر/ 19) به انسان هشدار و بیدار باش داده شد که خروج از فطرت و نسیان مبدأ و معاد همانا مسخ از فطرت و انسلاخ از حقیقت وجودی و با خود بیگانگی است و رمز وصول به غایت همانا معرفت به نفس و مراقبت و محاسبت از آن و یاد خدا و «ذکر الله» است که آن هم از درون و جان باشد؛ «و اذکر ربک فی نفسک؛ در دل خويش پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس بى‏ صداى بلند ياد كن.» (اعراف/ 205) نه از برون جان که به قول آن شاعر:
راه تویی، رهرو تویی، منزل تو *** هشدار که خود را به خود گم نکنی
بر همین اساس فرمود: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم». استاد جوادی آملی در تفسیر این آیه آورده اند: «فرمود: «نسوا الله فأنساهم» یعنی خود فراموشی، متفرع بر خدا فراموشی است. لذا با حرف «فاء» که نشانه تفریع است ذکر شد؛ یعنی خدا را فراموش کردند خدا هم خود ایشان را از یاد خودشان برد. لذا هیچ به فکر خود نیستند. فقط به این فکرند که از منافع زمین، زخارفی در بیاورند و زمین را آباد کنند و با دست تهی بروند و دیگر کاری ندارند.»
ین چنین نیست که یاد خدا، یک خاطره عرضی در درون انسان باشد که اگر یاد خدا رفت، حقیقت انسانی بماند؛ زیرا یاد خدا مانند دیگر چیزها نیست که ممکن است آنها را فراموش کنیم و در عین حال خودمان را فراموش نکنیم بلکه چون آن مطلب در درون ما راه پیدا نکرده، عین ما نشده و با جان ما عجین نشده است. اگر یاد خدا را فراموش کردیم، خود را فراموش خواهیم کرد. به تعبیر شهید مطهری: «انحراف هر موجود از مسیر تکامل واقعی، انحراف از خود به ناخود است.» (مجموعه آثار، ج 16، ص 576) و با تعابیری چون «با خود بیگانگی»، خودزیانی، نسیان خود، خود پنداری، خود وهمی، خود را گم کردن و... که در اثر خدا فراموشی و فاصله گرفتن با کمال مطلق و مطلق کمال پدید می آید از آنها یاد کرده است و «عبادت پروردگار» را عامل مهم یاد خدا، بازسازی و بازپروری خود و رسیدن به «خود حقیقی» و تکامل یافته می داند. (فطرت، صص 164- 163؛ انسان کامل، صص 345ـ342) و یاد خداوند بر خلاف مسائل علمی در حد یک خاطره نیست که در زاویه ذهن قرار گرفته باشد بلکه به منزله مقوم روح انسانی انسانهاست که اگر آن یاد فراموش شد دل هم فراموش می شود. اگر یاد خدا در بین امیال دفن شد، جان انسان هم دفن می گردد. پس نتیجه این شد که:
اولا: خودشناسی پایه خداشناسی است و خداشناسی، خودشناسی خواهد بود.
ثانیا: هدف شناسی مایه و ماده هدف یابی است.
ثالثا: هدف و غایت حرکت تکاملی انسان در درون انسان و فطرتش نهفته است.
رابعا: یاد خدا که فطری انسان و ذکر رب که ذاتی انسان است مقوم غایت یابی نیز خواهد بود.
خامسا: چنانچه اصل حرکت، انفسی است اصل ذکر، در وصول به هدف نیز انفسی باشد.
ماحصل کلام این که در حرکت شناسی تکاملی عرفانی، هجرت انفسی و جوهری؛ «و اهجرهم هجرا جمیلا؛ از آنان با دورى گزيدنى خوش فاصله بگير.» (مزمل/ 10) از خود به سوی خداست و از بیت نفس، به سوی بیت رب خواهد بود که آیه «و من یخرج من بیته مهاجرا إلی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع أجره علی الله؛ و هر کس، به عنوان مهاجرت به سوی خدا و پیامبر او، از خانه خود بیرون رود سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست و خداوند، آمرزنده و مهربان است.» (نساء/ 100) بر آن اشاره دارد و هجرت، هجرت جوهری از کفر به ایمان، از شرک به توحید، از ظلمت به نور، از نسیان به ذکر، از جهالت به معرفت، از کثرت به وحدت، از عصیان به اطاعت، از تجری به انقیاد و از تکاثر به کوثر که در حقیقت، هجرت و شدن از طبیعت به ماورای طبیعت است و این حرکت تکاملی، حرکتی است اشتدادی و استکمالی؛ یعنی از مرحله ای به مرحله ای و از طوری به طور دیگر که در اصطلاح عرفانی به آن، مقامات و منازل اطلاق می گردد و عنوان «سیر و سلوک»، در عرفان عملی بر آن منطبق است.
پس حرکت به سوی بی نهایت کمال و کمال مطلق است که در حقیقت، حرکت انسان از «خود» به سوی «خدا» و حرکت از خود به خود یا خود آگاهی و خودیابی است؛ چه این که تعلق انسان به خدا، بر طبق آموزه های اسلامی تعلق تکاملی انسان یا رسیدن به خود برتر و من فراتر و توسعه بخشی به خود خویشتن است.
به تعبیر استاد شهید مطهری: «رابطه انسان یا یک وجود ناقص با عنایت و کمال طبیعی خود، رابطه یک شی ء با یک شی ء بیگانه نیست بلکه رابطه خود با خود است؛ رابطه خود ضعیف است با خود واقعی که حرکت شیئی از خود به سوی خود است و عشق به کمال واقعی، عشق به خود برتر است.» (مجموعه آثار، ج 16، ص 572)
از «من» به «الله» است که آدمی خداگونه و متخلق به اخلاق الهی می گردد. «ذلک فضل الله یوءتیه من یشاء و الله ذو الفضل العظیم؛ اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد آن را مى‏ دهد و خداوند را فزون‏بخشى بزرگ است.» (حدید/ 21)


منابع :

  1. مرتضی مطهری- سيرى در نهج ‏البلاغه- صفحه 292ـ291، 305ـ285

  2. عبدالله جوادى آملى- تفسير موضوعى قرآن مجيد- جلد 14 و 15، جلد 5 ص 41ـ40

  3. سيد محمدحسين طباطبايى- الميزان- جلد 6 ص 164، جلد 7 ص 165

  4. محمدجواد رودگر- تكامل عرفانى انسان در قرآن- مجله رواق انديشه- شماره 24

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111245