دوستی با خدا و سنت های ابراهیمی

فرزندان ابراهیم

«چنانکه ابراهیم به خدا ایمان داشت و برای او عدالت محسوب شد. پس آگاهید که اهل ایمان فرزندان ابراهیم هستند… بنابراین اهل ایمان، با ابراهیم ایمان دار، برکت می یابند.» (رساله پولس رسول به غلاطیان، 9 و 7 ـ 6: 3) در قرآن آمده: «همانا سزاوارترین مردم به ابراهیم آنانند که پیرویش کردند و این پیامبر و آنان که ایمان آوردند و خدا سرپرست مؤمنان است.» (آل عمران/ 68) در گذر تاریخ فرزندان ابراهیم، به سه سنت متفاوت تقسیم شدند: یهودیت، مسیحیت و اسلام. هر کدام از این سنت ها، روش های خاص به خود را در درک ایمان ابراهیم پدید آوردند. یهودیان طوری به آن نگاه می کنند که این ایمان مطابق با تورات و دین موسی باشد، مسیحیان آن را مطابق با مسیحیت و انجیل عهد جدید تصور می کنند و مسلمانان آن را از دید قرآن و محمد می بینند. عیسی خود را بنیان گذار یک دین جدید نمی دانست بلکه او یک «ربی» (عالم یهودی) بود که می خواست ایمان بنی اسرائیل را بازسازی کند، نه اینکه آن را تغییر دهد. «گمان مبرید که من برای براندازی شریعت (تورات) و انکار پیامبران پیش از خود آمده ام؛ من نه برای براندازی که برای تکمیل کردن آمده ام.» (انجیل متی 5: 17) به همین ترتیب محمد نیز هدف بنیان گذاری یک آیین نوین را در سر نداشت، تلاش او بر این بود که ایمان دیرینه به خدای واحد را به عرب ها که پیش از آن پیامبری نداشتند و عموما مشرک بودند بازگرداند.
بر عکس، قرآن در جاهای مختلف تأکید کرده است که محمد برای انکار سنت یهودی ـ مسیحی و معارضه با انبیا آنها یا شروع دینی جدید نیامده است. وی اعتقاد داشت که پیام او همان پیام ابراهیم، موسی، داود، سلیمان یا عیسی است. خداوند در قرآن می فرماید: «بگویید ایمان آوردیم به خدا و به آنچه فرستاده شده به سوی ما و به آنچه فرستاده شد به سوی ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب و اسباط و بدانچه موسی و عیسی داده شده و برای پیامبران آورده شده، ما آنان را از هم جدا نمی دانیم و تسلیم خدا می شویم.» (بقره/ 136)
او کوشید تا مشرکان عربستان را به یکتاپرستی دعوت کند ولی هیچگاه لازم ندانست که یهودیان و مسیحیان را به اسلام بگرواند چرا که او می دانست آنها خود به خدای واحد ایمان دارند. در قرآن آمده: «او بر تو (محمد) نازل کرده است کتاب را با حقیقت تا مؤید آنچه پیش از تو نازل شده بود باشد، همان گونه که تورات و انجیل را نازل کرد.» اما مانند هر اصلاح طلبی، محمد و عیسی نیز از سوی صاحب منصبان دینی ای که این دو برای خدمت به سنت مورد نظر آنها آمده بودند، پذیرفته نشدند. عیسی را نهاد یهودی زمانه اش رد کرد و جامعه یهودیان مدینه نیز در زمان محمد پیام او را قبول نکرده و باعث ناراحتی وی شدند. بر خلاف آنچه بنیان گذاران اسلام و مسیحیت می خواستند، این سنت ها به صورت مستقل و مجزا در طی زمان جداگانه و موازی با سنت متعلق به یهودیان تحول یافتند و هر کدام از این جوامع توسط معتقدان، به حیات خود ادامه دادند. هر کدام از این جوامع روش های خاص خود را برای درک ایمان خود پیش گرفتند که متناسب با چالش ها و مسایل زمانی و مکانی جداگانه هر کدام و قابل فهم بر اساس مقولات فکری و فرهنگی متمایز خودشان بود. بنابراین یهودیت آیین ملی انحصاری یهودیان باقی ماند و در قالب فکری سامی زبانان بیان گشت. مسیحیت به سرعت به صورت یک آیین غیر یهودی توسعه یافت و در قالب فکری یونانی مردم مدیترانه بیان شد. اسلام قبایل بیابان نشین عرب را مخاطب قرار داد و در قالب فکری عربی زبانان توصیف گشت.
به دلیل تفاوت های جامعه شناختی، فرهنگی و فکری جوامع مؤمنان مسیحی، یهودی و مسلمان، فاصله بین ادیان در طول تاریخ بیشتر و بیشتر شده است. در طول تاریخ، مواردی هم دیده می شود مانند اسپانیای قرون وسطی تحت فرمانراوایی مسلمانان، که پیراوان این سه آیین دوستانه در کنار هم زندگی می کردند و تعامل سودمندی با هم داشتند، هر چند این موارد آنقدر کم هستند که استثنا دانسته می شوند. در اکثر اوقات این ادیان از هم جدا بوده و به تنهایی طرز فکری محدود و منحصر به خود از یکدیگر ساخته اند بدون اینکه تعاملی بین آنها وجود داشته باشد. در عصر جهانی شدن، یک چنین انزوایی توجیه ناپذیر و خطرناک جلوه می کند. غفلت، سوء تفاهم و دوری معتقدان این ادیان از هم می تواند به نزاع و درگیری منتهی شود، در حالی که با ترویج روحیه تفاهم و همکاری بین پیروان این ادیان می توان از خیلی مشکلات جلوگیری کرد و صلح را در عصر حاضر برقرار کرد. به این دلیل لازم است گفتگوی وحدت گرای مسیحی (Ecumenical dialogue) که در قرن بیستم در جوامع دینی مسیحی بروز کرد، در قرن بیست و یکم بسط داده شده و جوامع مؤمنان هر سه آیین را دربرگیرد.
یهودیان، مسیحیان و مسلمانان به رغم تفاوت های واقعی که در روند تاریخ پدید آمده است، با وجود داشتن خاستگاه مشترک تا چه اندازه در ایمان اشتراک دارند؟
در اینجا یک مشکل جدی علمی مطرح می شود. یهودیت، مسیحیت و اسلام نظام های فکری یک دست و تغییر ناپذیری نیستند که بتوان با هم مقایسه کرد تا مشخص نمود که چه عقایدی میان آنها مشترک یا متفاوت است، آنها سنت هایی هستند که در گذر زمان پدید آمدند، تغییر کردند و دستخوش تنوع شده اند. از جهات مختلف تفاوت های موجود درون این سنت ها به بزرگی تفاوت میان خود آنها می باشد. مطمئن هستم که بسیاری از مسیحیانی که مثل خود من با بعضی یهودی ها یا مسلمانان تماس های شخصی داشته اند متوجه شده اند که با آنها احساس توافق روحی بیشتری داشته اند تا با بعضی مسیحیان دیگر!
مشخص کردن عناصری از ایمان که بین تمام افرادی که خود را مسیحی می دانند مشترک است، به قدر کافی مشکل است چه رسد به یافتن عناصری که بین تمام مسلمانان، یهودیان و مسیحیان مشترک باشد، این کار غیر ممکن است!

سرچشمه ایمان

اگر بخواهیم ایمان مشترک فرزندان ابراهیم را از نو بشناسیم، برای شروع نباید سراغ آموزه ها و آیین عبادی برویم که هر کدام بسته به روش خودشان تلاش می کنند مطابق آن خود را معرفی نمایند. در طول تاریخ یهودیان، مسیحیان و مسلمانان در استعاره ها، روایات و آموزه های که مطابق آنها این ایمان را رشد و توضیح داده اند و نیز در آیین عبادی که مطابق آنها این ایمان را در زندگی شان نشان دادند، تفاوت داشته اند. به نظر ما، چون ساختار اصلی و سرچشمه ی ایمان ابراهیم بین همه ی ما مشترک است، اگر نظری به احوال عرفانی سه سنت و راهی که برای رسیدن به سعادت ابدی از راه عشق به خدا برگزیدند بیفکنیم، می توانیم آن را از نو بشناسیم. راهی که عرفا به سوی یکی شدن عاشقانه با خدا در پیش گرفتند، سرچشمه ایمانی مشترک سنت های ابراهیمی را نشان می دهد نه آموزه ها و آیین های عبادی ای را که هر کدام از سنت ها خواستند بر اساس آن ایمان را بیان کند.
اینها چیزهایی هستند که تحت تأثیر تحولات فکری و فرهنگی در طول تاریخ قرار گرفته و اکنون یهودیان، مسیحیان و مسلمانان را از هم متمایز می سازد. از طرفی یک عامل گیج کننده نیز وجود دارد. عرفای این سه سنت در همه جا نسبت به وحدت با خدا و راه های رسیدن به آن هم عقیده نبوده اند. در هر سه سنت با دو روش مختلف تفکر درباره وحدت با خدا روبرو می شویم. از یک طرف عرفای به اصطلاح «وحدت وجودی» که به مقدار زیاد تحت تأثیر مکتب «نوافلاطونی» قرار گرفته بودند، وحدت با خدای غیر شخصی را تصور می کنند که در آن هویت شخص مؤمن نابود شده و وی جزئی از خدا می شود. هر سه سنت این طرز تفکر را با شک می نگرد چرا که به نوعی عظمت مافوق بشر خدا را با این ادعا که می توان با او یکی شد، زیر سؤال برده است. از طرف دیگر بسیاری از عرفای هر سه سنت وحدت عرفانی با خدا را با نگاه خدای شخصی می نگرند مشابه یک رابطه عاطفی بشری که بین دو انسان برقرار می شود.
در اینجا ماهیت این رابطه از بین رفتن هویت را نمی طلبد بلکه هم خدا و هم مؤمن او، هویت مجزای خود را حفظ می کنند ولی خواسته های واقعی آنان یکی می شود و هر یک علایق واقعی دیگری را از خود می داند. اگر فرض کنیم که عقیده آخر نسبت به نوع ایده آل وحدت عرفانی با خدا درون هر سه سنت ابراهیمی قابل قبول است مشترک دانستن موارد زیر به عنوان سرچشمه مشترک ایمانی این سنت ها منطقی به نظر خواهد رسید.
1ـ سعادت اخروی شامل لذت بردن از رابطه رفاقت عاشقانه با خداست که در آن خوشبختی ابدی ما خواسته ی خود خداست و رفتار و شیوه ی زندگی ما نمایانگر خواسته خدا می باشد. زندگی ما شاد و لذت بخش و مطابق با خواسته خداست.
2ـ به علت ضعف ما در حفظ این نوع اتحاد عاشقانه با خدا، به صورت دایم، ما از خدا دور افتاده ایم و تنها راه ما برای بازیافتن سعادت ابدی، آشتی کردن با او است. شرط های ضروری و کافی برای این آشتی عفو الهی، توبه و تحول دل است که به توسط آنها می توانیم با خواست خدا ارتباط برقرار سازیم و بر پایه آن شادمان زندگی کنیم.
3ـ برای رسیدن به یک چنین تحول قلبی، لازم است که قبل از همه چیز، خداوند خود را به صورت پروردگاری رحمان و رحیم برای انسان تجلی (Reveal) کنند، خدایی که حاضر است ببخشاید و همین طور این را برای ما ممکن سازد که بفهمیم خواسته او برای ما چیست، ثانیا ضروری است که او ما را به صورت موجودات شخصی خلق کند که توانایی دارند این دوستی را با او برقرار سازند و نیز فرصت های لازم زندگی کردن طبق خواسته او را بر ایمان فراهم کند، ثالثا لازم است که خداوند روحیه از روی عشق و نه از روی وظیفه، دنبال خواسته او رفتن را در دل ها ما القا کند. همان طور که انتظار می رود، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان در استعاره ها، روایات و آموزه هایی که توسط آنها این سرچشمه ایمان را توصیف می کنند با هم تفاوت دارند و اشکال معنویت و اعمال مذهبی که به وسیله آنها این ایمان را در زندگی بروز می دهند نیز متفاوتند. از طرفی درون هیچ یک از این سنت ها شیوه واحدی برای شرح و تبیین این ایمان مشترک یافت نمی شود.

گفتگو و آموزه های مسیحی

آموزه های مسیحی گناه شویان، مسیح شناسی و تثلیث را می توان اشکال آموزه هایی دانست که این سرچشمه ایمان در قالب آنها در سنت مسیحی تحول و تبیین یافته است. این آموزه ها در ابتدا توسط آبا اولیه کلیسا به منظور توصیف این آیین در چهارچوب روش های فکری افلاطونی که در جهان یونان گرایانه آن زمان متداول بود و شنوندگان آنها را تشکیل می داد، پایه گذاری شده و پرورش یافته اند. این روش های افلاطونی در جهان امروز برای ما به قدری نامأنوس شده اند که آموزه های کفار، مسیح شناسی، تثلیث مبتنی بر تفسیر آبا کلیسای امروزه، برای اکثر مسیحیان معمولی پیچیده و چه بسا غیر قابل فهم جلوه می کنند. به علاوه تفسیر آبا کلیسا، از این سه آموزه درک برداشت مسیحی از ایمان را برای یهودیان و مسلمانان که با پیش زمینه اعتقادی دیگری به آن می نگرند، به مراتب مشکل تر کرده است. نظرات آبا کلیسا نسبت به کفاره گناه، همین طور نظریه جایگزینی که در قرن دوازدهم پرورش یافت، نگرشی به الوهیت مسیح را به دنبال داشت که به موجب آن عیسی یک موجود الهی ثانوی و متمایز از پدر شناخته می شود.
اگر در مقایسه روح القدس را نیز یک موجود الهی سوم و متمایز ببینیم، حاصل آن نوع تثلیث گرایی اجتماعی است که بسیار نزدیک به سه خداگرایی می باشد. این مسأله کاملا مقایر با یکتاپرستی، رکن اصلی اسلام و یهودیت می باشد. این نگرش به عقیده تثلیث مؤید چیزی است که اینگلف دالفرث (Ingolf Dalforth) آن را «تجلی نظام قبیله ای مسیحیان» می نامد: «عقیده تثلیث را اگر تنها جلوه ای از مسیحیت قبیله ای ندانیم، چیزی بیشتر از یک عقیده متوسط (دست و پا شکسته) در مورد خدا نیست. این عقیده را باید توصیفی از خدا تصور کرد، نه یک خدای مسیحی (هر چه که می خواهد باشد) یا یک اعتقاد خاص در مورد پدر، پسر، روح القدس که مسیحیان (و نه یهودیان و مسلمانان) علاوه بر اعتقادشان به خدای واحد دارند. خدای ایمان مسیحی یک خدای مسیحی مجزا نیست بلکه همان خدای واحد از زاویه دید مسیحیان می باشد.»
سنت مسیحی سراسر جهان از این سنخ آموزه مسیحی دفاع نکرد. انواع مختلف روش های درک تثلیث به ویژه در سنت لاتین را می توان کاملا مطابق با یکتاپرستی و موافق با عقاید اسلام و یهودیت دانست. در توجیه این نگرش می توان خدا را یک موجود واحد متشخص دانست که خواهان دوستی عاشقانه با ما است و این خواسته خود را از سه طریق برای انسان ممکن می سازد.
وی در نقش پدر، ما را خلق می کند و به ما قدرت و فرصت می دهد که با عشق، او را متجلی سازیم. در قالب عیسی، پسر (یا کلام) خداوند هم خود را به عنوان خدایی رحمن و رحیم که خواهان دوستی انسان است و هم برای ما نمونه ای از زندگی بر پایه عشق خدا و مطابق با خواسته ی او نشان می دهد. خداوند از طریق روح خود ذهن های ما را بیدار کرده و عشق خود را و اینکه برای رسیدن به سعادت ابدی باید دوستی او را انتخاب کنیم، در دل هایمان القا می کند. در تمام این موارد پدر، پسر و روح القدس سه کارگزار الهی جدا از هم نیستند بلکه سه شکل یک کارگزاری هستند که به توسط یکی که همان کارگزار آسمانی یعنی خدا است عمل می کنند.
حال سؤال اینجا است که یهودیت و اسلام تا چه اندازه ای ایمان خود را با عقیده کارگزاری سه گانه خدا موافق می بینند؟ این که خداوند خالق ما و روح القدس او روشن کننده و الهام دهنده است، هیچ مشکلی را در سنت اسلامی و سنت یهودی پدید نمی آورد: نیز یهودیان و مسلمانان نباید در پذیرش این عقیده که اگر قرار است به سوی خدا بازگردیم و از دوستی با او لذت ببریم خدا باید خود و خواسته اش را بر ما آشکار سازد، مشکلی داشته باشند، مشکل از این اعتقاد مسیحی آغاز می شود که می گوید خدا خواست خود را در عیسی به ما وحی کرده است.
برای یهودیان عیسی از همان ابتدا یک مانع سرسخت به شمار می رفت. این ادعا را توهین آمیز می دانستند که حکمت و قدرت خداوند در صلیب عیسی بر ما آشکار شده است. اعتقاد به توهین آمیز بودن این مسأله که یهودیان عیسی را نماد دو هزار سال شکنجه و آزار یهودیان توسط مسیحیان که آنان را در به صلیب کشیده شدن مسیح مقصر می دانستند، ترکیب شده است. لمب (C. A Lamb) می گوید که شخص عیسی در میان یهودیان تبدیل به یک عنصر شرم آور شده بود و سنتی دیرپا که درازای آن تا به تلمود می رسد از عیسی تنها «آن مرد» (هایش ها او) یاد می کند. در زبان عبری اسم او از «یشوعا» به «یشو» به معنای کسی که نام او لکه دار و نفرین شده است تغییر داده شده بود.
البته لمب در ادامه از چند محقق یهودی اخیر (مانند بوبر، لئو بک، فرانس روزنویگ و پینکانس لاپید) که عیسی را نمونه ای از یک شخصیت یهودی می دانند که با او احساس قرابت می کنند نقل قول می کند. ولی این به آن معنی نیست که آنها عیسی را به عنوان وحی خدا و نمونه یک انسان کامل که نمایانگر خواست خداست قبول کرده اند. بر خلاف شرم آور بودن عیسی برای یهودیان، وی یک پیامبر بسیار محترم و والامقام برای مسلمانان شمرده می شود. مقام عیسی از جهاتی حتی از محمد هم محترم تر دانسته شده است. بر این اساس قرآن می گوید، عیسی، زاده مریم باکره است و بر خلاف محمد، مسیح نام گرفت و حتی «کلمه الله» و «روح الله» نیز خوانده شده است (نساء/ 171) اما این ادعا که عیسی پسر خدا می باشد، از آنجایی که مشابه پسر زائوس بودن آپولو است، در اسلام به طور کامل رد می شود و مخالف اعتقادات یکتا پرستانه ی آن می باشد. عیسی تنها پیام آور خداست نه خدا. خدا یکی است و هیچ خدایی در کنار او نیست.
از نظر مسیحیان عجیب ترین ادعاهای قرآن در مورد عیسی، انکار به صلیب کشیده شدن او است (نساء/ 157- 159) در این آیات آمده است که یهودیان از روی اشتباه ادعا کردند که عیسی، فرزند مریم، پیامبر خدا را به صلیب کشیده اند. خدا با «بالا کشیدن عیسی به سوی خودش» جلوی این اتفاق را گرفت و کاری کرد تا یهودیان اشتباها فرد دیگری را (یهودا یا عیسی باراباس) را به جای او به صلیب بکشند. این گفته مطابق با نظریه پادشاه فرانکی، کلویس (511 ـ 465) می باشد که گفته می شود در مورد به صلیب کشیده شدن اینچنین گفته است: «اگر من و فرافکنی هایم در آن زمان در آنجا حضور داشتیم، از چنین اتفاقی جلوگیری می کردیم.»
انکار اینگونه مصلوب شدن عیسی، انکار نقشی که مسیحیان برای عیسی در نزدیک کردن انسان به خدا توسط به صلیب کشیده شدن، تصور می کنند را در پی دارد. بنابراین مسلمانان با این عقیده که خداوند عشق و رحمت و بهای آمرزش انسان و بازگشت او به خود را در مصلوب شدن مسیح قرار داد، مخالف هستند.

انحصارگرایی

پس برای مسیحیان، در صلیب مسیح است که ما با عشق بخشاینده خداوند آشنا می شویم. گاه این ادعا پیشتر می رود و می گوید تنها راه این آشنایی، صلیب عیسی است. بنابراین به عنوان مثال کمیسیون مذهبی کلیسای متحد کانادا اعلام کرد که «اگر خدا خود را از طریق عیسی مسیح به انسان معرفی نمی کرد، او هیچگاه به درک واقعی خدا نمی رسید.» این ادعا حامل این پیام است که یهودیان و مسلمانان به انضمام پیروان دیگر آیین ها که عیسی را به عنوان مسیح قبول ندارند، به صورت واقعی خدا را نمی شناسند. از نقطه نظر مسیحی این ادعا مضحک است. البته مسیحیان معتقدند که عیسی تجسم کلام خدا است، ولی این کلام همان کلامی است که قبلا در تورات هم آمده است. پس مسیحیان هیچگاه ادعا نمی کنند که بنی اسرائیل یاد شده در عهد قدیم، هرگز خدا را آن طور که باید نشناخته بودند!
در حقیقت جان کالوینا می گوید که در مسیحیت به سختی می توان کسی را پیدا کرد که از نظر ایمانی به پای ابراهیم برسد و اینکه قدرت روحی پیامبران آنقدر بالا بوده که حتی امروزه به تمام جهان نور می بخشند، بنابراین پیامبران با نور ایمانشان می توانستند شاهد عشق دلسوزانه خداوند در زندگی و سیرت خود باشند. موریس وایلز اشاره می کند که «بی اساس به نظر نمی آید که بگوییم که این درد عشق بی پایان «هوشع نبی» نسبت به همسر غیر مؤمنش بود که باعث تأکید خاص او در الهاماتش بر عشق دلسوزانه یهوه نسبت به مردم خطاکار و رنج آورش شده بود.» پس واضح است که مسیحیان نمی توانند ادعا کنند یهودیان که آشکار شدن خدا در عیسی را قبول ندارند، واقعا خدا را نمی شناسند، همچنین قابل قبول نیست که مسیحیان ادعا کنند مسلمانان که به صلیب کشیده شدن عیسی را قبول ندارند واقعا خدا را نشناخته و بنابراین از عشق دلسوزانه او بی خبرند.
در حقیقت تمام سوره های قرآن با عبارت «به نام خداوند بخشنده مهربان» آغاز می شوند. ویلفرد کنتول اسمیت این اعتقاد را طوری تعمیم می دهد که پیروان ادیان غیر ابراهیمی را نیز دربرگیرد. در اینجا وی چیزی را که خود «مشاهده تجربی» می نامد بیان می کند: «شواهد انکار ناپذیری موجود است که نشان می دهند در حقیقت بودائیان، هندوها، مسلمانان و پیروان دیگر ادیان خدا را به درستی می شناسند. من شخصا دوستانی از میان این گروه های دینی متعدد دارم و در نتیجه تصور خلاف این عقیده برایم مضحک است.» (اگر دوستانی در این جوامع نداریم باید حداقل از تعمیم برخی قضایا در مورد آنها اجتناب کنیم). این اظهارات اسمیت توضیح می خواهد. اول از همه، ما با اسمیت موافقیم که خدا با حکمت مطلق خود قادر است تا خود را از طرق مختلف به انسان بشناسد حتی به کسانی که دینی غیر از مسیحیت را برگزیده و یا حتی پیرو سنت های غیر ابراهیمی هستند.
«خدایی که ما شناخته ایم… دست خود را به سوی تمام انسان ها دراز می کند و با کسانی که به حرف او گوش دهند صحبت می کند. هم درون و هم بیرون کلیسا مردم اصلا به خوبی گوش نمی کنند. اما در عین حال چه در درون و چه خارج از کلیسا، تا آنجا که می بینیم خدا به نحوی از انحاء، وارد قلب انسان ها می شود.» به همین ترتیب یهودیان و مسلمانان نیز باید قبول کنند که بیشتر از سایرین به شناخت خدا دسترسی ندارند و با دیگران یکسان هستند. همه ما باید سعی کنیم بفهمیم که دیگرانی خارج از سنت خاص خود، به ویژه که از دیگر سنت های ابراهیمی پیروی می کنند، مثل ما قادرند همان خدا را که ما از طریق آیین خود با آن آشنا شده ایم بشناسند.
دوم اینکه ادعای اسمیت مبتنی بر اینکه دوستان وی که از ادیان دیگر پیروی می کنند «واقعا خدا را می شناسند» مربوط به معرفت دل می شود و نه تنها دانش ذهن. ما تنها می توانیم خدا را به اندازه دوستی خود با او بشناسیم و به جایی برسیم که خواسته هایمان با خدا یکسان باشد، که این مرحله برای مسیحیان با پیروی از شخصیت و سیرت مسیح در زندگی شان فراهم می شود. شناختن خدا، همان طور که «سن برنارد» گفت، ترک سرزمین تفاوت و بازگشت به سرزمین شباهت است که در آن زندگی ما مثل زندگی مسیح است و نه تنها عشق دلسوزانه خدا را می شناسیم، بلکه همچنین مانند مسیح این عشق را در رفتارمان با دیگران نمایان می کنیم. یهودیان و مسلمانان در مقایسه با مسیحیان به الگوهای متفاوتی از عشق دلسوزانه ی خداوند معتقد هستند ولی این موضوع در مورد آنها نیز صادق است که شناختن خدا، شناختی قلبی و نه تنها فکری است. همه ما قبول داریم که شناخت خدا با اطلاع از عشق دلسوزانه او کامل نمی شود بلکه باید این عشق را در رفتارمان چه با افرادی که هم مذهب ما هستند و چه با افرادی که مذهب متفاوتی از ما دارند، جلوه دهیم. ادعای یهودیان، مسیحیان و مسلمانان نسبت به شناخت خدا، پوچ خواهد بود و اگر نتوانند این عشق دلسوزانه خدا را در زندگی خویش پیاده کرده و رفتارهای وحشتناک نسبت به دیگران تحت نام خدا را کنار گذارند!
سوم اینکه، ادعای اسمیت در مورد خداشناسی دوستانش در جوامع متفاوت را، به سختی می توان یک «مشاهده تجربی» نامید. این بیشتر ادعا است که او در چهارچوب ایمان مسیحی خود اظهار داشته است. از آنجا که مسیحیان معتقدند خدا در مسیح، خود را منکشف و ظاهر ساخته است، برای مسیحیان فقط در پرتو همین شناخت از خدا این امکان به وجود می آید که درباره دیگران چه در درون و چه در بیرون کلیسا بتوانند بگویند که آنها همان طور که مسیح در عمل نشان داد واقعا خدا را می شناسند. به این معنی است که مسیحیان ادعا می کنند که آشکار شدن عشق خدا در مسیح یک الگو یا یک راهنما است، زیرا تنها با استفاده از تجلی خدا در عیسی مسیح است که آنها می توانند بگویند «شناخت خدا» واقعا به چه معناست و چگونه عملا می توان با او آشتی کرد.
بنابراین اسمیت باید بپذیرد که «به خاطر اینکه خدا آنگونه است که هست، به خاطر اینکه او همان گونه است که در مسیح جلوه کرده، پس انسان های دیگر نیز واقعا و عملا در حضور قرار دارند. به همین دلیل ما (مسیحیان) نیز می دانیم که قضیه از همین قرار است.» پس بنابراین در پرتو الگوی مسیح است که مسیحیان می توانند دریابند که در ایمان یهودیان و مسلمانان، با آن که این الگو را ندارند، باز همان ایمان خودشان قابل تشخیص است. این قضیه در مورد مسلمانان و یهودیان با وجود اینکه الگوهای ایمانی متفاوتی دارند صادق است. بنابراین برای یهودیان تورات این الگوی ایمانی را تشکیل می دهد و برای مسلمانان قرآن این الگوی ایمانی است که در عین حال برای مسیحیان کلام خدا در وجود عیسی مسیح مجسم شده است. علیرغم اینکه این ادیان الگوهای اعتقادی متفاوتی دارند، این الگوهای متفاوت می توانند در عین حال آنها را قادر سازند ایمان و دیانت پدر مشترک خود ابراهیم را در یکدیگر بیابند و با هم به دنبال سعادت ابدی شان در دوستی عاشقانه با خدای ابراهیم بروند.


منابع :

  1. دالفرث- ريشه هاي معادشناسانه عقيده تثليث- صفحه 156 ـ 155

  2. ويلفد كنتول اسميت- جهاني با تكثر اديان- صفحه 106

  3. وينسنت برومر- دوستي با خدا و سنت هاي ابراهيمي- سایت باشگاه اندیشه

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/111935